شاهین ایقانیان
سخنی با آقای کیخسرو آرش گرگین
آقای گرگین راستش را بخواهید مطالعه مقاله شما دلم را شکست. احساس کردم که این مقاله را تحت تأثیر غلیان مقطعی احساسات نوشتید و پیش خود گفتم چه خوبست که روشنفکران ما اجازه ندهند که جزر و مد احساسات عنان قلم را از کف عقلشان برباید.
نوشتید که هیچ چیزی به جامعه بهایی بدهکار نیستید. بهاییان از کسی طلبکار نیستند جناب گرگین. آن فرهیختگانی هم که ندای دفاع از بهاییان سر دادند در پاسخ به تلنگر وجدان خودشان چنین کردند. اصلاً مگر دفاع از همنوع و هموطن نوعی معامله است که بدهکاری و طلبکاری در آن معنایی داشته باشد؟ اگر بخواهیم به سیاق شما به قضیه نگاه کنیم بهاییان که در یک قرن و نیم گذشته از هیچ نوع نامهربانی در وطن خودشان بی نصیب نبودند که خیلی بیشتر مستحق رد بدهی و ادعای طلبند. ولی در کجای بیانات پیشگامان این آئین یا پیامهای بیت العدل شما سخن از بدهکاری و طلبکاری میبینید؟ امر به خدمت به میهن و هم میهن ترجیع بند تقریباً تمام پیامهای بیت العدل خطاب به بهاییان ایران است. واقعاً غم انگیز است که شما اقدامات جامعه بهایی ایران در ارتقاء سطح آموزش و پرورش این کشور را ببینید و بگویید که جامعه بهایی "حاضر به هیچ گونه سهم گذاری ای نیست". آیا به زعم شما تنها موضع گیری در قبال "سهم به یغما رفته ی ایران در دریای مازندران" و "دفاع از خلیج همیشه فارس" نشانه وطن دوستیست؟ یعنی تلاش جوانان بهایی برای تربیت کودکان محروم محله های فقیرنشین حومه شیراز به هیچ هم نمی ارزد؟ یعنی جان دادن در راه اعتقاد به خدمت به عالم انسانی و صلح هیچ معنایی ندارد؟ یعنی کسی که بجای بیانیه های سیاسی صادر کردن و های و هو و جنجال قدم در راه گذارد و خدمت کند شایسته اینهمه نامهربانی از یار و اغیار است؟ کدام بخش از عمل آن جوان که بجای پارتی و عیش و نوش به سراغ کودکان سهل آباد میرود " تامین منافع فرقه ای" و "دو رویی اجتماعی" و "بی اخلاقی محض" است؟! آیا شما حقیقتاً دفاع بیت العدل از "زنان ایرانی مدام در منگنه" را ندیدید و نخواندید؟ مگر ما در مسابقه درد و رنج هستیم که از هولوکاست ممتد 1400 ساله سخن میگویید و سعی دارید رنج خود را برجسته تر از رنج بهاییان جلوه دهید؟! مگر وقتی بیت العدل از حقوق ایرانیان مظلوم دفاع میکند این دفاع را بر اساس مقایسه انجام میدهد؟! مگر احقاق حقوق مظلومان وابسته به مقدار ظلم است؟! به نظر میرسد که میفرمایید کوچکترها باید ساکت باشند و تا بزرگتر ها حقشان را نگرفته اند سر و صدا نکنند!
آقای گرگین؛
عجیب نیست که سالهاست مردم بینوای کشور ما در یافتن مسیر سعادت چنین حیران و سرگردانند. وقتی نقدهای روشنفکران ما به عباراتی چون "جادوگری و ابلیس منشی" مزین است و قشری که در طوفان عصبیت و افراط و تفریط فرهنگی باید چراغدار مدارا و ژرف اندیشی و خردمندی باشد اینچنین بی محابا بر دگراندیش میتازد و او را بخاطر شرح مستند ظلم در رژیم گذشته به "فرصت طلبی محض، معامله گری، و فقط و فقط به فکر ریش خود بودن" متهم میکند از مردم عادی که "نویسنده و مترجم" نیستند انتظار چه میتوان داشت؟ شما مدیران جامعه بهایی را به ولی فقیه مانند میکنید و بطور ضمنی مستبد و دیکتاتور میخوانید در حالی که در هزاران کتاب و نوشته بهایی ادبیاتی حتی نزدیک به آنچه شما در مقام نقد بکار میبرید دیده نمیشود.
ایکاش کسی انصاف را هم به شروط روشنفکری و دانشوری اضافه میکرد.
تحلیلگر جوان
پاسخ به جناب یک ایرانی بهائی
استاد گرگین گرامی ، تحلیل بنده این است که اگر چه انتخاب راهکار مذهبی ِ " هجرت " توسط جامعه بهایی در رویارویی با مشکلات جای انتقاد دارد ولی نمیتوان به خاطر قسمتهایی از یک نامه که جامعه بهایی به یک مقام جمهوری اسلامی نوشته است ، تئوری توطئه و اتحاد بیت العظم بهایی با لابی های رژیم در تمام جهان و بویژه در آمریکا را مطرح کرد . ما می بینیم که
زرتشتیان ، کلیمیان و مسیحیان در ایران دارای حقوق فراگیر بوده در مجلس اسلامی رژیم نماینده دارند و دارای مناسبات حسنه بسیار با آیت الله ها هستند . ما حتی در حال حاضر مشاهده می کنیم که گروه های سیاسی بسیاری که حتی در رویارویی با رژیم در مقاطعی جنگ نظامی داشته اند اما اکنون با صدور مقالات و مصاحبه ها و طومار ها و امضاها خواهان رابطه آمریکا با رژیم و حتی خواهان شرکت در انتخابات های رژیم اسلام هستند .
این نوع انتقاد شما از بهاییان مثل این است که کسی بگوید که چرا مثلا سلمان فارسی، هزار و چهار صد و اندی سال پیش به اردوگاه عربها رفته و با آنها علیه ایران متحد شد و بسیار کسان دیگر هم همینطور .
و یا اینکه چرا کلیمیان و زرتشتیان هر سال 22 بهمن به دست بوس آیت الله رفته و غیره و غیره .
تحلیل بنده این است که بر خلاف تصور شما مبنی بر اینکه بهاییان حرکتی را به سوی لابی گری برای رژیم آغاز کرده اند ، اما در واقع چنین نیست و اندکی صبر حتی نشان خواهد داد که بهاییان بر عکس آنچه شما می پندارید تلاش هایی را جهت پیوستن به جنبش مبارزه ملت ایران - که عدم این پیوند تا به اکنون دلیل اصلی انتقاد شما می باشد - آغاز کرده اند .
اما در نهایت آیا ختم مهدویت توسط آیین بهایی گامی روبه جلو برای جامعه خرافه پرست و مهدی پرور ایران نیست ؟
بنیاد
جنبش دمکراسی خواهی و مسله ملی(بروکسل)
مبارزهای که درون نظام جمهوری اسلامی میان بخشها و جناحهای گوناگون در جریان است مبارزه برای «سهم» است و نه «حق». مبارزه برای حقوق شهروندی اما، خارج از نظام سیاسی در حال شکلگیری است. مباحث و تشکلهای مدنی (نظیر حقوق کودکان، حقوق زندانیان سیاسی) و جنبشهایی که به این موضوع حساسیت نشان میدهند رو به افزایش هستند. این مبارزه در اساس سکولار است و پرچمداران آن طبعا افراد و تشکلهای سکولار میباشند
ناصر مستشار
ایران دمکراتیک، مطمئنا فدرالیسم خواهد بود!
شگفتی های تاریخ ایران در این هست که پیشگامان مبارزه با حکومت ترک زبان قاجار از آذربایجان بودند و پیشگامان مبارزه با رژیم فارس زبان پهلوی از جانب همان فارس زبانها بوده است!پاسدار و عامل گسترش زبان فارسی طی 1000سال حکومت ترکها در ایران همان ترکها بوده اند اما اکنون در همین ایران، ترکها از نامگذاری نام ترکی فرزندان ومغازه و شرکت خود محرومند.پان ترکیست به همان اندازه ائی محکوم است که پان عربیسم و پان فارسیسم محکوم است چراکه معیار آنها انسان نیست بلکه برتری نژادی ، قومی ،زبانی و خونی و قبیله ائی و قومی و تاریخی و غیره برای آنها ارجحیت دارد. بنابراین این صیغه از افراد و اشخاص نه دمکرات هستند نه سیاسی بلکه بدنبال توتم و کلان فامیل خود در حال تلاشند واز درون آن عاقبت فاشیسم بیرون خواهد آمد.
ما در ایران ملت ستمگر علیه اقلیت های ملی نداریم بلکه حکومت ستمگر علیه اقلیت های ملی داریم. هم اکنون ملت فارس همان ستمی را از وجود رژیم اسلامی متحمل می شود که دیگر اقلیت های ملی تحت ستم هستند.تنها تفاوت در اینجا هست که اقلیت های ملی از ستم ملی مضاعف نیز در رنج بسر می برند که با آن باید مبارزه جدی کرد.اقلیت های ملی با ملل فارس در مبارزه علیه رژیم اسلامی متحد و یکپارچه اند و تاکنون زندانهای رژیم اسلامی مملو از مبارزان فارس زبان بوده است و آنها مانند اقلیت های ملی شکنجه و اعدام شده اند. کسانیکه به ملل فارس توهین می کنند از همین الان به تفرقه و جدائی و جنگ و خونریزی دست زده اند که از جانب نیروهای طرفدار نظام دمکراتیک فدرال محکوم هستند و آنها هیچگونه منزلتی ذر بین مبارزان آزادی و دمکراسی و فدرالیسم ندارند؟
حسین
ایران دمکراتیک، مطمئنا فدرالیسم خواهد بود!
آقاي مستشار باز گل کاشتي! “هم اکنون ملت فارس همان ستمی را از وجود رژیم اسلامی متحمل می شود که دیگر اقلیت های ملی تحت ستم هستند.تنها تفاوت در اینجا هست که اقلیت های ملی از ستم ملی مضاعف نیز در رنج بسر می برند” بفرمائيد کدام حرفتان درست است؟ ملت فارس "همان" ستم را متحمل ميشود يا ديگران ستم
مضاعف دارند.؟
ديگر اينکه صحبت ملت ستمگر نيست بلکه مساله تامین منافع انحصاری ملت فارس است. اين حکومت ممکن است لزوما مورد تائيد همه ملت فارس نباشد و حتي از وابستگان ملل ديگر از جمله همين ترکها نيز در خدمت اين حکومت باشند ولي اين در اصل ماجرا تغيير نميدهد. حکومت حکومتي است در جهت سلطه ملت فارس. اگر غير از اين است ما شاهد سلطه انحصاري زبان فارسي، سرازير شدن منابع نفت و معادن و کار مردم سراسر ايران به تهران و اصفهان و کرمان و يزد از يکطرف ، و نابودی فرهنگ و اقتصاد ملل ديگراز طرف ديگر نبوديم. اگر غير از اين بود ما شاهد اين نبوديم که از يکطرف بر سر تغيير نام خليج فارس چه داد و قال راه مي افتد اما سر نام هاي ترکي، کسب و کار مردم را ميبندند.
آقاي مستشار از بس در هر موردي اظهار نظر میکند نتيجه اش اين شده که حرفهايش بعضاخنده دار در میاید. گذشته از تيتر مطلب که خواننده ديگري به آن اشاره کرده ايشان در جائي ميفرمايند که “به نظر من بهتر است درراستای جا افتادن اندیشه فدرالیسم در ایران ابتدا نظام فدرالی در استان هائی مانند اصفهان و یزد و خراسان به اجراء در آید تا از محسنات آن بهره برد تا دیگر از نظام دمکراتیک فدرالیسم
نهراسید و به طرفداران اندیشه نظام فدرالی تهمت وارد نیاید.” جناب مستشار هنوز مثل اينکه مطلب را نگرفته که درد ايران حکومت بلامنازع ملت فارس بر ايران است که همه امکانات اقتصادي و فرهنگي و سياسي را در خدمت رشد و توسعه و انکشاف مناطق فارس نشين از جمله اصفهان و يزدصرف کرده و ميکند. نظام فدرال مورد نظر آزاديخواهان ايران با اين هدف است که مردم نقاط فلاکت زده مثل آذربايجان و کردستان و بلوچستان از اين ستم و انحصار گرائي ملي خلاص شوند . توصيه جناب مستشار شبيه اين است که کسي بيايد بنام دفاع از آزادي براي يک جامعه ديکتاتور زده توصيه کند که عجالتا براي آزمايش اسقرار دموکرسي بيائيم آزادي و اختيار عمل بيشتري را براي حاکمان ديکتاتور و زندانبانان نظام ديکتاتوري برقرار کنيم تا بعد ببينيم چه ميشود. واقعا که جل الخالق
دكترآرام
ایران دمکراتیک، مطمئنا فدرالیسم خواهد بود!
اولين ایران دموكراتيك پس ازپايان اشغال نظامی كشورما دربين سالهاى 1320تا 1332برقرار بود. دوران و سالهاى سیاست مردم سالار بعلت سوء استفاده شديد ونا پسند ازآزادى شخصى و سیاسى وعدم درك دموكراسى, عدم احساس مسئوليت, عدم وظيفه شناسى و تمرد ازرعايت قوانين وحقوق ديگران, به هرج ومرج شديد وآشوب هاى سیاسى واجتماعى تبديل شد وناگذير به نظام ديكتاتورى انجاميد.
بنابراين تا هنگاميكه در ايران ما ايرانيان ازدموكراسى وآزادى سوء استفاده ميكنند وآزادى راآزادى شخصى بدون رعايت قانون و حقوق ديگران ميپندارند, از احساس مسئوليت و وظيفه شناسى بيخبرند, بخاطر منافع خودى برعلیه منافع و مصالح ملک و ملت عمل ميكنند, بازيهاى سیاسی در پیشبرداهداف خودى و قبيله اى, اعمال نفوذ هاى شخصی سوء استفاده خشن ازآزادی قلم و بیان اعمال ميدارند, ایران دموكراتيك در هر حال, سانترال يا فدرال همان خواهد بود و خواهد شد كه قبلا هم شد.
ناصر کرمی
مسئله ملی از دو نگاه و چند پیشنهاد (کنفرانس بروکسل)
ایرانیان از هز تیره و در هر نقطهء جغرافیایی بنا به مراحل تکاملی و برای پیشرفت عمومی مؤثر جامعهء ایرانی به امر دمکراسی و در جایگزینی ساختار سیاسی غیر متمرکز معتقد و در راه عملی کردن آن در تلاشند. نشست گروهی منفرد از اقوام مرزنشین در بروکسل از هر جهت حتّی با دمکراسی یونان باستان در تضاد هست.
ایرانیان از هز تیره و در هر نقطهء جغرافیایی بنا به مراحل تکاملی و برای پیشرفت عمومی مؤثر جامعهء ایرانی به امر دمکراسی و در جایگزینی ساختار سیاسی غیر متمرکز معتقد و در راه عملی کردن آن در تلاشند.
نشست گروهی منفرد از اقوام مرزنشین در بروکسل از هر جهت حتّی با دمکراسی یونان باستان در تضاد هست. در کجای تاریخ بنام دمکراسی گروهی غیر منتخب فردی برای حل مشکلات یک کشور بدون حضور اکثریّت ساکنان اصلی این سرزمین، آنهم با دست به دامن شدن بیگانگان جلسه میگیرند. اگر فرض را بر این بگذاریم که حاکمیّت فعلی ایران ظرفیّت و شایستگی حلّ مشکلات معمول کنونی را ندارد، چرا بجای محور قرار دادن انتقادی آن نمایندهء ولایتِ فقیه آنرا در بین خود می پذیرند، در عوض تاریخ و فرهنگ و زبان فارسی را به چالش میکشند ؟ !. مفهوم دمکراسی این نشست در کجا بود ؟.
کدام ایرانی و اپوزیسیون سیاسی آن حاضر نبوده و نیست که برای چگونگی ساختار سیاسی دمکراتیک آیندهء ایران به گفتگو ننشیند، امّا در فضایی فراقومی و ملّی ! پارلمان اروپا طبق کدام قوانین بین المللی اقدام به تشکیل چنین جلسه ای کرده است!
اتحادیهء اروپا اگر واقعأ خواهان برقراری دمکراسی و رعایت حقوق شهروندی و أتنیکی در ایران هست، چرا تاکنون بجای پشتیبانی از رژیم ایران، جلساتی را در رابطه با مسئلهء سکولاریسم در ایران را که شرط اوّل دمکراسی و بر خورداری از حقوق شهروندی و أتنیکی میباشد را ترتیب نداده است، آیا این اقدام اتحادیّه اروپا رقابت با پیام فراگیر نوروزی پرزیدنت آمریکا بارک اوباما به ملّت ایران نیست تا آنرا خنثی کند و بار این پیام سنگین را بر دوش حاکمان ولایت فقیه بر دارد و از سوئی دیگر بنا به منافع اروپا گوی سبقت را ار آمریکایی ها خود بدست گیرند ؟
چرا این اتحادیهء اروپا چنین جلساتی را برای 20 میلیون کُرد ترکیّه که به مدت 50 سال تحت ظلم و ستم و دربدری هست بر قرار نکرده است !. با کدام مجوز اتحادیّهء اروپا میخواهد با نقض دمکراسی و قوانین بین المللی و دخالت در تمامیّت ارضی و به خطر انداختن امنیّت ملّی یک کشور و بدونِ حضور ملّت ایران دمکراسی بر قرار کند، آیا شرکت کنندگان قومی در این جلسه نشان ندادند که هنوز با درک مفهوم دمکراسی مشکل دارند و هنوز در دوران قبیله ای فئودالیته بسر میبرند، شرط اوّل دمکراسی استقلال هست، آیا این گروه قومی استقلال ملّی ایران را از همین امروز به بیگانگان نفروختند و سند سر سپردگی را امضاء نکرده اند ! .
آن چیزی که مرا واداشت تا مجبور شوم این چند سطر را بنویسم، بررسی تاریخی آقای ضیاء صدر الشراف در مصاحبهء ایشان با آقای کیانوش توکلی هست، که گفته های ایشان سراسر بدون پشتوانهء تاریخی و علمی و پژوهشی میباشد، و بارها و بارها همین ادعا و دقیقأ همین جملات قشری توهین و تحقیر آمیز به ایرانیان را در اشکال گفتاری و نوشتاری از ایشان شنیده ایم. کسانیکه با شیوهء تاریخ نویسی و چگونگی کسب هویّت تُرک تباری آشنایی داشته باشند بخوبی میدانند که متن صحبتهای آقای صدر الااشراف از کجا سرچشمه میگیرد و چه اهدافی را دنبال میکند،
آقای صدر الااشراف گرامی زبان تُرکی با زبانهای تمدن شش گانه بین النهرین هیچگونه پیوندی و نقطهء مشترکی ندارند، بدستور کمال آتاتورک چنین ادعایی را در سال 1923 بر سر زبانها گذاشتند، امروز تمام پژوهشگران غرب با نگاه تمسخر به آن نگاه میکنند، تاریخ تُر ک تباری در فلات ایران و در ناحیّهء بین النهرین تا قبل از 1453 میلادی هیچگونه اثر و ردپای تاریخی و فرهنگی ندارد، بیهوده زور نزنید و حرمت خویش را پاس بدارید، چنین بررسی های تاریخی شما فقط در قهوه خانه های باکو و استانبول خریدار دارد،...
اصولأ زبانی بنام زبان تُرکی وجود ندارد، شما اگر از زبان تُرکی واژه های فارسی و عربی را بردارید، فقط کلمات و صداهایی که از کوه و جنگل برخاسته است باقی میماند، تمام سنگ نوشته ها و آثار خطی که بنام تُرکی ثبت شده اند یا ایرانی هستند و یا یونانی،... ترک تباران اگر زبان خطی میداشتند در طول قرنهایی که حاکمیّت را در ایران و ترکیه با شمشیر و اسلام داشتند آنرا پرورش میدادند، و از خود در ایران فرهنگی برجا میگذاشتند،...
شما اندوختهء علمی خود را در این مصاحبه بد جوری به نمایش گذاشتید، شما گفته اید که ایرانیان قبل از اسلام هیچگونه اندیشمند و فیلسوفی نداشته اند، این بیانگر این هست، که شما اصلأ با تاریخ فلسفهء مکتوبی آشنایی ندارید، فلسفهء مدرن راسیونال با پلاتون فیلسوف یونانی آغاز میشود، شما فقط نگاه کنید که پلاتون در بارهء کوروش چه گفته و چه نوشته است، فیلسوف آلمانی نیچه در بارهء فلسفهء ایرانیان باستان چه نوشته و چه گفته است، در مجموع فلسفهء یونانی نه فقط آمیخته ای از حاصل اندیشهء ایرانی هست، بلکه نتیجهء تفکر فلسفی شرق میباشد که از کانال یونان به قارهء اروپا آورده شده است فریدریش نیچه میگوید: [ایکاش بجای فلسفهء رومی که جانشین یونانی شده است فلسفه ایران حاکم میشد، در آنصورت جهان امروز ما چهر ه ای دیگر میداشت]. فلسفهء ایرانی زمان و فرصت مکتوب شدِن بنام خود را نیافت ولی عملأ پیاده شد،....
هیچکدام از فیلسوفان ایرانی در قرون وسطی که فلسفهء عربی در شرق رایج شد، بر اساس اندیشهء تک خدایی متافیزیک اسلام بنای فکری ننهاده است، در این شکی نیست که فلسفه اسلامی را مدیون بخشی از ایرانیان هست، حتی دستور زبان عربی را هم، ابن خلدون تونسی بنیادگذار جامعه شناسی مدرن هم فیلسوف اسلامی نبوده و نیست،... اسلام از 1254 میلادی شکست خورد و در جهان بر چیده شد، پرچم اسلام را تُرک تباران بر افراشتند و از آن یک ایدئولوژی ساختند و به تسخیر و غارت ممالک دیگر پرداختند، در ایران هم شیعهء دوازده امامی آنرا آوردند،... این تُرک تباران هستند که مدیون اسلام هستند، امّا ایرانیان را نه،..
در مورد تاریخی هم گفته اید که ما ایلی بنام ایل فارس نداشته ایم، ببینید آقای صدر الااشراف یا شما به تاریخ آشنایی ندارید و یا شنودگان و خوانندگان خود را کودک می پندارید، آریایی تباران مانند سایر ملتهای دیگر در آغاز کوچگر بوده اند، هخامنشیان خود به 10 شاخه و تیرهء پارسارگادی و انشانی در جنوب و جنوب غربی تقسیم میشوند، عربها و تُرکها که همهء این 10 شاخه را که از بین نبردند، اگر شما مدرکی دارید لطفأ انتشار دهید، از سال 1071 میلادی وقتی شما تُرک تباران مهاجر به سرزمین ایران رسیدید، ایران در دوران فئودالیتهء اشرافی خود بود، یعنی فرهنگ شهری و شهرنشینی و روابط اجتماعی و دیوان سالاری ایرانی شکل گرفته بود، بقیّه هم که کوچگر و دامدار بودند بخشی از شکل عشایری خود را هنوز هم دارند، شما اگر جدأ به فکر تحقیق هستید به شناخت سلسلهء هخامنشیان بپردازید نه ایل فارس، ولی شما را بخوبی درک میکنم که به چه مناسبتی میگویئد که ایل فارس در افغانستان هست، هم تبار دیگر شما که خود را تاریخدان مینامند هخامنشیان را به سواحل کویرهای غرب ایران برد حال شما آنرا به افغانستان و حتما هم تبار دیگر شما آنها را به هند و چین پرتاب خواهد کرد، یعنی همانجائیکه جایگاه اصلی شما تُرک تباران یعنی دامنه های رشته کوههای آلتایی.
آقای صدر الا اشراف با چنین تاریخ نگاری و سرهم کردن داستان و توهین به ایرانیان از جمله مسخره کردن رضاشاه کبیر، شما قصد دمکراسی و دست یابی به حقوق مدنی و شهروندی خود نیستید، تا زمانیکه شما ها با این لحن و تأکید بپردازید، شما در ایران مهمان و مهاجر هستید و باید تابع قوانین کشور میزبان باشید، امّا بخوبی میدانیم که تنها خوشبختی شما جدایی از ایران هست، و بارها اعلام شده است شما بجای پرداختن به تاریخ ایران هم تباران خود را در سراسر جمع کنید و به همان منطقهء اردبیل ببرید، مطمئن باشید کسی مزاحم شما نخواهد شد، و تازه از آن هم استقبال خواهد شد، اقای مهندس شریعتمداری نه اجازه داشت و نه لازم هست که برای ایران طرح دهند، ما یک بار پیشنهادهای خانودادهء شریعتمداری را تجربه کردیم، همان یکبار در تاریخ برای ایرانیان کافی هست و نتیجهء 30 سالهء حکومت ولایت فقیه آنرا مشاهده کرده اند، در ضمن متن یکی از صحبتهای آقای شریعتمداری اکنون در سایت" برای یک ایران" وجود دارد از چنین تفکری انتظار خوبی برای ایرانیان نیست.
جناب صدر الااشراف این سرزمین نام و نشان و فرهنگ و تاریخ باستان و جدید دارد صاحبان آن زنده و بیدار و هوشیار هستند، از هزاران نشستی مانند بروکسل ترس و ابایی ندارند، شما اگر براستی در ایران شناسی تحقیقاتی داشته باشید تاکنون بخوبی دریافت کرده اید که ایرانی تباران فقط در مقابل تمدن و فرهنگ، دمکراسی، و در برابر گفتار نیک، پندار نیک، و کردار نیک زانو میز نند، زمانه و شمشیر و تهدید را کارگر نیست.
ایرانی
آقای صدرالاشرافی(دکتر کشاورزی!) دیگران را مانند خودشان نادان و کانا فرض کردند. آخر ایلامی و سومری و اوراتویی چه ربطی به ترکی دارد؟ زبان رسمی دوره پارثیان اول یونانی و سپس پارثی بود. زبان رسمی ساسانیان هم پهلوی بود و حتی در مصر هم آثاری از این زبان وجود دارد. این اقا نمیداند که "التصاقی" زبان نیست بلکه تنها به گونه-شناسی زبان کار دارد و همانطور که زبان سومری زبان اسپلیت-ارگتیو است به این معنی نیست که این زبان با کردی و فارسی-دری یزد یکی است. ایشان تئوریهای پان ترکیستهای افراطی را ترویج میدهد و نیمداند که امروز با اینترنت همه به منابع مستند جهانی دسترسی دارند و کسی حرفهای ترکانه را خریداری نمیکند. در اینجا آیدین خان سعی کردن سومری بازی دربیاورند ولی چیزی نشد زیران این نوع حرفها بجز در میان ترکان افراطی جای دیگر گفته نمیشود.
همچنین ایشان فرق گویش و زبان را نمیدانند. ما در ایران 200 زبان نداریم بلکه گویشها را با زبانها آمیخته کردند. ایشان حتما نام برزویه پزشک و بزرگمهر حکیم و آذربارمهرپسندارن را شنیده اند؟ اگر تحقیق در رابطه با منابع علمی دوران عباسیان انجام میدانند حتما میدانستند که آثارهای علمی زیادی از پهلوی به عربی ترجمه گشته است و این منابع هم چنین امری را تایید میکنند. این نوع افراد پرعقده جایی نمیبرند زیرا دوران ترکتازی برای همیشه در مملکت ایران پایان آمده است. البته خون دلی هم از فردوسی دارند زیرا در فردوسی توانست جلوی ترک شدن و ترکتازی کشور ایران را تا حد فراوانی بگیرد و مردم ایران مانند چنین افراد بیهویتی که باید دست به تمدن نابودشده سومر بزنند (برای اینکه خود هویت و تاریخی ندارند) نشود.
فرهاد
شيخ خلف العليان رئيس شوراي گفتگوي ملي عراق و حقوق انسانی
بنیانگذاران «مجاهدین خلق» پس از بررسی و تحلیل مبارزات ملت ایران و جمع بندی نقاط ضعف آنها در زمینههای سیاسی و تشکیلاتی، بدون آنکه تصریح کنند، عملاً مدل احزاب کمونیستی شرقی و سیستم حکومتی تک حزب را برگزیدند. آنان با نفی فعالیتهای قانونی و پارلمانی که آن را مختص «جوامع دموکراتیک غربی» میخواندند، مبارزه مکتبی، راهبرد «مسلحانه و خشونتبار» و تشکیلات مخفی وآهنین را به منظور سرنگونی رژیم شاه و استقرار رژیمی انقلابی در ایران انتخاب کردند.
نزد "بنیانگذاران" سازمان "مبارزه مکتبی" لزوماً میبایست علمی باشد و حتی اسلام بر آن عرضه شود. البته به «علوم دقیقه» اکتفا نکردند، بلکه «علم اجتماع» را که در واقع نام مستعار مارکسیسم روسی بود و آن را «علم انقلاب» میخواندند، مبنا قرار دادند و کوشیدند اسلام و خود را با آن سازگار کنند.
وقتی آرمان سازمان یعنی تحقق "جامعه بیطبقه توحیدی" که در حقیقت کپی "جامعه بیطبقه مارکسیستی" و استقرار یک نظام سیاسی و جامعه تک صدا با راهبرد مسلحانه و تشکیلات مخفی و آهنین توأم شد، "انسداد"، "انحصار" و "خشونت" را در بینش، روش و منش سازمان و اعضای آن نهادینه کرد و حتی به آن تقدس بخشید. استالینیزم الگوی برتر و حذف همه مخالفان نه فقط موجه که لازم شد.
"سازمان" با چنین دیدگاهی و البته با فداکاری و از خود گذشتگی مؤسسین و اعضا تشکیل شد و پس از مدت کوتاهی چنان مقدس شد که مساوی مبارزه و حتی معیار حق و باطل قرار گرفت. به همین دلیل کاربرد هر روشی برای تداوم حیات سازمان موجه ارزیابی شد.
با چنین نگاه و راهبردی و در چنان تشکیلاتی "مجاهد خلق" تربیت میشد و زندگی خصوصی اعضا به محاق می رفت. اعضا از داشتن هر گونه دلبستگی، هویت و فردیت، جز وابستگی مطلق به سازمان، حتی از ازدواج یا حفظ پیوندهای خانوادگی و زناشویی منع شدند. "سازمان" تنها نقطه اتکای عضو بود و همه پذیرفته بودند که "قدرت" از "تشکیلات" زاییده میشود و تشکیلات تجسم آرمان و مبارزات خلق است.
«فرقه رجوی» مولود چنین اندیشه، راهبرد و تشکیلاتی است. اگر چه قصد نادیده گرفتن نقش «مسعود رجوی» را در فرقه شدن سازمان ندارم اما تأکید میکنم که سازمان مدتها پیش از رفتن به عراق و هم پیمانی با صدام "بت" شده بود که عنداللزوم همه باید در پای آن قربانی شوند. حقیقت همواره در انحصار سازمان است و در رهبری آن تجلی می یابد.
در حقیقت "مجاهدین خلق" مانند همه احزاب تقدیس کننده قهر و خشونت انقلابی که دموکراسی و حقوق بشر را فریب سرمایهداری میخوانند و با نظام پارلمانی مخالفاند، در عمل به "تمرکز و تقدیس قدرت" و پس از مدت کوتاهی به "پرستش رهبر" رسید و رابطه رهبری – اعضا رابطه خدایگان – برده شد.
از آنجاکه «مجاهدین خلق» ضدیت خود را با دموکراسی و انتخابات آزاد (چه در درون سازمان و برای اعضا و چه در جامعه و برای مردم) و نیز مخالفت خود را با حقوق بشر در هر دو سطح سازمانی و ملی به نام " اسلام راستین " توجیه می کند، این رابطه رنگ دینی و الهی گرفته است. رجوی نمونه اعلای انسان (معصوم) است که هر کس نتواند خود را با او تطبیق دهد و هماهنگ کند و درصدد هویتی متمایز و مستقل برآید، در خدمت دشمن خلق قرار گرفته است و باید سرکوب و در هر حال حذف شود یا توبه کند.
آنچه در "مجاهدین خلق" رخ داد یکبار دیگر ثابت کرد ذوب گرایی و انحلال فردیت در کیش شخصیتپرستی و خدایگان شدن رهبر چه نتایج فاجعه باری دارد و چگونه می تواند مجموعهای از انسانهای از خود گذشته و متشکل را به یک فرقه با بینش ضد دموکراتیک و تبدیل کند.
ذوب گرایی ایدئولوژیک، رجوی را درجای خدا نشانده و اعضا را نیز "بردگان سازمانی" کرده است که رابطه آنان با "رهبر" که "دانای کل و فارغ از هوا و هوس" و در یک کلام "مقدس" است، رابطه «دست و پا» به «مغز» است؛ حق رجوی تصمیم گرفتن و فرمان دادن و تکلیف اعضا مردم چشم و گوش بسته اطاعت کردن است. "ذوبگرایی" موجب شکلگیری ناعادلانهترین و تبعیضآمیزترین مناسبات در سازمانی شد که آرمان خود را تحقق «جامعه بی طبقه توحیدی» میخواند؛ به این ترتیب در تشکیلاتی که قرار بود بر اساس «سانترالیسم دموکراتیک» اداره شود، یک نفر واجد حقوق و اختیارات مطلق شد، بدون آنکه پاسخگوی احدی شود حتی اگر فاجعه بارترین تصمیمها را بگیرد. مجاهدت واقعی برای خلق صرفاً با عضویت در "سازمان" و ذوب خود در آن یعنی تبعیت مطلق از رهبر ممکن است.
سازمانی که در سالهای نخست انقلاب علیه "مناسبات شرک آلود طبقاتی "موضع میگرفت، همه حقوق و اختیارات خود را به رهبر واگذار کرد تا رجوی در بغداد امکان یابد "دفتر سیاسی" را از کمیته مرکزی سازمان حذف کند، با این استدلال که"دفتر سیاسی یعنی مشارکت در رهبری و مشارکت در رهبری شرک است!"
ایدئولوژی ذوب گرا همه پیروزیها را ناشی از درایت رهبر و علت هر ناکامی را قصور یا تقصیر اعضا و هواداران می خواند و رهبر را فقط در برابر خدا و تاریخ پاسخگو میداند. در این نگرش اعضا مردم درحد و مقامی نیستند که رهبر جوابگویشان باشد. هنگامی که ذوبگرایی به منتها درجه خود رسید، رهبر ملاک حقیقت و ارزشها و صاحب چنان حقوقی شد تا هر که را بخواهد برکشد و مسئولیت دهد و هر که را نپسندد، عزل و حتی شکنجه و تصفیه کند.
در آرمانشهر مجاهدین خلق که تحقق آن فقط در اردوگاههای نظامی ممکن است، لباس فرم جای آزادی پوشش و سبک آزاد زندگی اعضا را گرفته، مانند موارد مشابه نه "سبک زندگی " که "سطح زندگی" متفاوت شده است.5
در نظامهای پارلمانی و انتخابات آزاد محور و میزان «رأی ملت» است نه «رأی سازمان» و در واقع رأی رهبر آن.
چنین تأملاتی نشان خواهد داد که چرا رجوی در بغداد به خود حق میدهد راساً و بدون برپایی انتخابات برای ایران رئیس جمهور منصوب کند؛ "سازمان" از بدو تأسیس خود را تنها تجسم "اسلام راستین" و "پرچمدار انقلاب" می خواند که به دلایل عقیدتی، راهبردی و تشکیلاتی در عراق در یک نفر تجسم یافت. در این مرحله عکسهای بنیانگذاران سازمان یعنی "حنیف نژاد"، "سعید محسن" و "بدیعزادگان" تحتالشعاع تصاویر "مسعود رجوی" قرار گرفتند و سرانجام همراه با تصاویر "خیابانی" و "اشرف ربیعی" محو شدند. رهبر سازمان معادل ایران و "ایران- رجوی، رجوی- ایران" مهمترین شعار "مجاهدین خلق" شد.
بررسی اندیشه "مجاهدین خلق" نشان میدهد آنان نه تنها بالاترین مشروعیت را از آن مبارزان راه انقلاب میدانند- آنهم بنا به تعریف خاص خود از انقلاب- بلکه مشروعیت را اساساً و انحصاراً از آن انقلابیون حرفهای و متشکل در سازمانی آهنین میخوانند. از دید آنان "سازمان" متکی به "رنج و ایثار انقلابیون"، نه "رأی مردم بالفعل" یعنی رأی مردم کوچه و بازار تعیین کننده رهبری انقلاب پیش از پیروزی و مدیریت کشور پس از پیروزی است. به همین دلیل با نظامهای سیاسی مبتنی بر حاکمیت قانون که محدود کننده اختیارات انقلابیون حاکمان و به رسمیت شناختن حقوق مردم است و نیز با انتخابات آزاد مخالفت میکنند.
"مشروعیت اسلامی، انقلابی و سازمانی" رجوی را بی نیاز از رأی اعضا مردم کرده و حتی به او چنان جایگاهی بخشیده است که همسر خود را، علاوه بر انتصاب به ریاست جمهوری، "سیدة النساء العالمین" بخواند تا همگان متوجه شوند که او خود "سید الرجال العالمین" بوده، بوسیدن پای او و شفیع شدنش توسط اعضا نزد خالق لازم است.
علت مخالفت سازمان با انتخابات آزاد ناآگاهی تودهها نیست. رجوی حتی اجازه نمیدهد در درون سازمان نیز انتخابات برگزار شود با اینکه امکان آن در عراق وجود دارد. دلیل نفی دموکراسی درون سازمانی آن است که کادرها و اعضا برای کسب مناصب به رقابت نپردازند و یکدیگر را نقد نکنند. برپایی انتخابات آزاد در هر سطحی، مستلزم صدور مجوز برای نقد عملکرد و چشمانداز آینده آن مجموعه و در نتیجه غیر مقدس شدن رهبر و محدود شدن اختیارات او از یک سو و شخصیت و هویت یافتن رقابتکنندگان از سوی دیگر است. رقابت و مناظره آزاد، ایجاد فراکسیونهای گوناگون و انتخابات آزاد برای تعیین رهبران (فرماندهان) میتواند به بحثهایی دامن زند که با سازمان "تک صدا"، "فرماندهی شده""آهنین" و "انقلابی" ناسازگار است و در پادگان نظامی معنا ندارد. به باور رهبری سازمان، اگر در سازمان نقد علنی به رسمیت شناخته شود، بقای آن به مخاطره میافتد.
چرا مجاهدین همه بن بست ها و مشکلات و ضعف های خود را حاصل زد و بند جمهوری اسلامی با سایر کشور ها و قدرتها می بیند و چرا از دید این فرقه، جمهوری اسلامی تا این حد قدرتمند شده که تمامی کشور ها از فرانسه و انگلیس و آلمان و آمریکا و عراق و…. هرکس که برای مجاهدین محدودیتی ایجاد کند و یا آنها را تروریست بخواند و در لیست سیاه قرار دهد و مناسبات فرقه ای آنها را بباد انتقاد بگیرد حامیان و جیره خواران و گوش بفرمان حکام جمهوری اسلامی هستند؟
آیا دلایل مجاهدین موجه و این اتهامات واقعی است و آیا جمهوری اسلامی تا این اندازه قدر قدرت شده است که همه کشور ها مطیع و مجری اوامر او شده اند؟
قبل از این دولت فرانسه مورد اتهام همکاری با جمهوری اسلامی و مجری اوامر ولی فقیه در رابطه با پرونده 17 ژوئن خانم مریم قجرعضدانلو معروف به مریم رجوی واقع گردید وقبل و بعد آن انگلیس و و “آیت الله” بی بی سی وامریکا و بقیه کشورها
وقتی سازمان دیده بان حقوق بشر گزارشی از نقض حقوق بشر و وجود زندان و شکنجه در اشرف در باره مجاهدین تهیه و منتشر کرد، داد این فرقه بهوا بلند شد و انواع و اقسام اتهامات را به این سازمان زدند.
در آخرین اتهاماتی که مجاهدین علیه عراق علم کرده اند اتهام دست نشاندگی رئیس جمهور آقای جلال طالبانی و نخست وزیر اقای نوری المالکی و مشاور امنیتی نخست وزیر اقای موفق الربیعی به حکومت ایران است که تنها گناهشان این است که گفته اند مجاهدین باید از خاک ما خارج شوند.
گویا که برای دولت عراق ماندن و یا خروج مجاهدین در عراق هیچ تفاوتی ندارد و فقط برای دولت تهران مهم است که مجاهدین از عراق اخراج شوند.
اگر خواسته دو کشور روی یک موضوع معین روی هم بیفتد بچه دلیل آن خواسته را یکی از آنها بر دیگری تحمیل کرده است. بطور مثال اکنون کشور هایی که در افغانستان منافعی دارند از جمله ایران و امریکا در کنفرانس هلند دور یک میز نشسته اند تا راجع به حل مشکل طالبان در افغانستان گفتگو کنند اگر طالبان می تواند بگوید که امریکا جیره خوار ایران است و به دولت امریکا فشار اورده تا ما را بیرون کنند مجاهدین هم در مورد اخراجشان از عراق حق دارند بگویند فشار ایران به عراق باعث شده که ما را اخراج کنند.
خانم زینت میر هاشی همسر اقای مهدی سامع طی مقاله ای با این تیتر “ از حقوق انساني ساکنان شهر اشرف دفاع مي کنيم ” اظهار داشته است:
“نيروهاي پليس عراق به دنبال اجرايي کردن اوامر ولي فقيه براي فشار به مجاهدان شهر اشرف، دست به يک سري اقدامهاي سرکوبگرانه اي زده اند. ماموران عراقي از روز آدينه 23 اسفند با محاصره يکي از ساختمانهاي محل زندگي ساکنان شهر اشرف، از ورود تدارکات و سوخت به شهر اشرف جلوگيري کردند. خامنه اي که خود را ولي امر شيعيان جهان ناميده است در ملاقات با رئيس جمهور عراق با اشاره به توافق دو جانبه درخصوص اخراج زنان و مردان شهر اشرف از عراق گفت که:«اين تصميم بايد عملي شود و ما منتظر تحقق آن هستيم».
آیا این اظهارات واقعی است و براستی حکومت جمهوری اسلامی آنقدر فوق ابر قدرت شده و آنقدر توان و شایستگی پیدا کرده و این همه پول دارد که به همه باج بدهد و تمامی کشور های غربی و ابرقدرت امریکا را مطیع خود بکند و براحتی خواسته های خود را به این کشور ها دیکته کند ؟
اگر ادعای مجاهدین مبنی بر اینکه این کشور ها مجریان اوامر حکومت اسلامی و ولی فقیه هستند درست باشد سوال این است که چرا پس از 30 سال مبارزه با جمهوری اسلامی، جمهوری اسلامی اینقدر قوی و مجاهدین اینقدر ضعیف و نحیف شده اند و همه حامیان سابق خود را از دست داده اند.
اگر واقعا جمهوری اسلامی این همه حامی و پشتیبان دارد اصلا چرا مجاهدین با چنین غولی در افتاده و علیه او رجز خوانی می کنند آیا این آب در هاون کوبیدن یا سر به سنگ زدن نیست؟
آیا این مجاهدین هستند که عرصه بر آنها تنگ شده و به بحالت احتضار افتاده اند که بگفته مجاهدین همه بسمت دشمن او میل کرده اند یا رژیم جمهوری اسلامی کدام را باور کنیم؟
رژیمی که به ادعای مجاهدین دم گور و غرق در بحرانهای نا علاج است و.. چگونه دولتهای غربی حاضرند با او معامله کنند آیا دولتهای استعماری با آن همه تجربه و سابقه و تخصص نمی فهمند که رژیم رو به مرگ است و آینده ای ندارد و فقط مجاهدین این راز را فهمیده اند؟ آیا دولتهای غربی حاضرند روی اسب مرده شرط بندی کنند؟
آیا مجاهدین دوست جمهوری اسلامی هستند که این همه او را بزرگ و پر قدرت و تأثیر گذار معرفی می کنند یا دشمن او هستند؟
این تناقض را مجاهدین چگونه جواب می دهند که از طرفی می گویند رژیم پا بگور است و از طرفی عراق و امریکا و اروپا و افریقا و هند و ژاپن و چین و ماچین همه دوستان و حامیان وبرپانگهدارندگان این حکومت هستند؟
زینت خانم می فرمایند ” ساکنان شهر اشرف از حمايت ميليونها تن از مردم و روشنفکران و فعالان سياسي و اجتماعي عراق برخوردارند و اين موردي است که رژيم ايران بر نمي تابد”
اگر این ادعای بی سند درست باشد که مجاهدین از حمایت میلیونها تن از مردم عراق برخوردارند مگر همین میلیون ها مردم عراق نبودند که دریک انتخابات آزاد رهبران خود را برگزیدند و امروز همان رهبران که نماینده مردم عراق هستند می گویند عراق جای مجاهدین نیست و باید از عراق بیرون بروند آیا حرف رهبران عراق حرف مردم نیست؟ پس باید یکی از این “میلیون ها نفر” دروغ باشد یا “میلیون ها نفر” حامی مجاهدین یا “میلیون ها نفر” شرکت کنندگان در انتخابات عراق.
این یک قاعده کلی و عموی است که همه دیکتاتور ها و کسانی که صداقت ندارند و نمی خواهند عیب را در درون خود جستجو کنند مشکلات و کمبودها و نقائص و ضعف های خود را به عوامل خارج از خود نسبت می دهند و مجاهدین هم تا بحال سعی کرده است از این قاعده برای حل مشکلات خودش پیروی نماید.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید