پیشگفتار
در مباحث ملّی صورت گرفته در بین نخبگانِ اقوام ساکن ایران که هنوز در بسیار موارد رشد تکاملی خود را در فرهنگ و ادبیّاتِ با مفاهیم و واژه های دورانِ پسا مدرن فئودالیته و قبل از دورانِ سیاسی شدن طی میکند، بعد از نتیجه نگرفتن از به چالش کشیدنِ تاریخ ایران با محدود کردنِ آن فقط به 80 سال، بعد از زیر سئوال بردنِ بیموردِ ملّتِ تاریخی ایران و "کثیر الملله" نامیدنِ آن، بعد از نا امیدی در هجوم به زبان و ادبیّاتِ فارسی، بعد از شرمگینی خود با به میان آوردنِ بی دلیل چهره های نمادین تاریخی و سیاسی و ادبی ایران، بعد از آن که نتوانست تخت جمشید را انکار و سنگ پاره های آنرا به نقطهء نامعلومی برد و یا با آرد کردنِ آنها خمیر مایهء افکار خود را چنگ بزند،
بعد از پی بردن به بی اساس بودنِ ملّت سازی قبیله ای با کشف واژه هایی مانند: ملّل، بهر ملّت، پاره ملّت، کنگرهء "ملیّتهای" فدرال، کنگرهء ملّتهای تحتِ ستم، و به بحث کشاندنِ قراردادِ طلاق و جدایی و با صدور سندِ مالکیّت های مُلکی غیر قانونی، باری دیگر از پنجرهء تنگِ دیدگاهِ فئودالیته برای یافتن بستری که بتواند گفتمانِ فرهنگِ قبیله ای را همچنان به نمایش بگذارد، دست به دامن واژه های سیاسی و اجتماعی مانند: [ملتِ فرهنگی و ملّتِ سیاسی] شده است. در این نوشتار بطور مختصر به این دو واژه پرداخته میشود و نقطهء آغاز را بر ملّت و ملّت سازی [Nation] از زاویه ای نه آنچه تا کنون مرسوم بوده است میگذاریم:
ملّت و ملّت سازی: Nation, Nationsbildung
شکل گیری طبیعی «ملّت» ها و یا ساختن مصنوعی آنها از آغاز تا کنون میدانِ بر خوردهای نظری علمی چند گانه ای بوده است که در این زمینه ادبیّات بسیار در دسترس هست، در دیدگاههای مختلف از مفهوم ملّت تعریف هایی بیان شده است: عدّه ای آنرا ساخته و پرداختهء افکار متافیزیک غیر واقعی ناسیونالیست ها میدانند، عدّه ای هم آنرا امری قابل مشاهدهء عینی و لمس مورد بررسی قرار میدهند. طیف دیگری هم در عین حال که ناتسیون را به عنوانِ یک واقعیّت عینی ارزیابی نمیکنند، امّا در عرصهء سیاسی پروسهء بوجود آمدنِ آنرا طی سلسله مراتب فزایندهء تغییرات می پذیرند.
در نگاهی فراگیر در شکل کانالیزه کردن ملّت و ملّت سازی 2 دیدگاه وجود دارد:
1- از دیدگاه پریمُردیالیست ها [Primordialiesten] که میشود آنها را طبقهء کنزرواتیو سنتّی، یا فوندامنتالیست قبیله ای نامید که مدرنیته و تجدد و نوآوری از صافی تفکّر آنها بسختی عبور میکند و به پروسهء تکامل مکانیزم طبیعی توجّهی ندارند و ایستایی را در عرصه های اجتماعی، فرهنگی، یگانه اندیشهء ایدئولوژیکِ سیاسی و ابزار تعریفِ هویّتِ خود می بینند،
2- از دیدگاه مُدرنیست ها Modernisten که طبعأ در جهت عکس اندیشهء فوندامنتالیست قومی که خویشتن گرایی قومی را در محیطِ مقدّس گرایی دین و مذهب میگذارد، نگاه به هستی دارند و پایهء اثباتی وجود پدیده ها را بر تحولات و استحالهء مکانیزم طبیعی بنا می نهند، از افکار منجمدِ قرون وسطایی و از سکونِ حرکت زمان و مکانِ و از بینش تک بُعدی آن بیرون آمده، خود را با روندِ رفرماسیون، راسیونالیسم، هومانیسم، ناسیونالیسم مدرن، و با گلوبالیزاسیون که همه زیر مجموعه های عصر مدرنیته هستند هماهنگ میبیند، رنسانس [دوباره متولّد شدن] را در خود می یابد، پایهء نگاهِ خود را بر این میگذارد که در گذر زمان مردمانِ جوامع مختلف با پدیده های اجتماعی و فرهنگی آن با قراردادها و ساختارهای قانونمند که حیطهء روابط و نظم اجتماعی و سیاسی را تعیین میکند، تغییر شکل و تغییر هویّت و تغییر در سایر شاخصها و ابعاد دیگر بخود میگیرند.
>> اصولأ ناسیونالیسم که پایهء تشکل دهندهء اشتات ناتسیون [ حکومتِ ملّی] از آغاز دورانِ رفرماسیون، راسیونالیسم، مدرنیته با پیدایش سیستم سرمایه داری برای پایان بخشیدن به دورانِ فئودالیته و دورانِ سلطنتی ارثی و خانوادگی، در ساختار "دولت ملّی" که با خود قانونمندی، اقتصادِ دانش محور با تولیدِ کالایی، بازار، صنعتی شدن، و شیوهء کاپیتالیستی را آورد در فاز تکاملی پدید آمد. به عبارتی دیگر: [ ناسیونالیسم، جامعهء صنعتی، کاپیتالیسم با سیستم اقتصادی آن، وجودِ ساختار حکومت ملّی Nationalstaat را میطلبید ]
بنا بر این: { تشکیل "ملّتِ فرهنگی و یا ملّتِ سیاسی و دولتِ ملّی" بر آمده از آنها بر مبنای فاکتورهای طبیعی بطور مثال نژادی یا إتنیکی نیست، بلکه ترکیبی از آکتورهای اقتصادی، فرهنگی، و بُردار برآینده از تغییراتِ رادیکال اجتماعی و سیاسی در نمای شکل گیری یک «دولتِ ملّی» میباشد که امروز این چنین در متونِ جامعه شناسی سیاسی تعریف میشود }.
گرچه زیر بنای ساختارها و توسعهء صنایع با رشد فراگیر در همهء کشورهای پیشرفتهء امروز در دورانِ حکومتهای ملّی صورت گرفته و میگیرد، امّا در فاز گسترش سیستم سرمایه داری در سایر کشورها و قاره ها و تقسیم جهان بین خود، جنگهای جهانی و قاره ای میان کشورها را به دنبال داشت و بعد از هر جنگِ فراگیر، جهان چهره ای نو با ایدئولوژیهای تازه ای بخود گرفت،
در سالهای 1950-1960 میلادی ملّت سازی مدرن زیربنای سیاستِ خارجی، امنیّتِ ملّی و تئوری رشدِ فراگیر را با خود داشت، با تئوریهای مدرنیزاسیون و چهار چوب زیر بنایی و پروسهء توسعه در زمینه های مختلف هماهنگ بود و آنرا وعده میداد،
با این برداشتها جهان غرب با تجربهء پراتیکِ این روند در اروپا « ملّت سازی» را برای جهان سوّم در نظرگرفتند که این کشورها بتوانند بوسیلهء تشکیل دولتهای ملّی شرایط و ساختار موازین با صنعتی شدن را بوجود آورند، زیرا اقتصاد، بازار آزاد، پروسهء شکوفایی اقتصادی و فرهنگی و ناسیونال اشتات [ دولتِ ملّی] با ملّت سازی آن فاکتورهایی جدا نا پذیر از هم هستند، که آنرا « مُدرنیزاسیون» مینامند. از سویی دیگر پروسهء ملّت سازی و دولت ملّی در زمانِ جنگِ سرد، از استراتژی های جوامع و قدرتهای غربی در مقابل گسترش کمونیسم و سوسیالیسم بود، زمانی هم ساختن ملّت بر اساس إتنیکی بر اساس درونی تولید کالایی سیاستِ دورانِ پُست استعماری قدرتهای اقتصادی بوده است.
از سال 1970 میلادی که دوران گذار گلوبالیزاسیون موازی با آن رشدِ اقتصادِ فراصنعتی هم هست، ارزش و جایگاهِ ملّت و ملّی گرایی در شکل ناتسیونال اشتات[ حکومت ملّی] رنگ می بازد و بجای آن لیبرالیسم و نئولیبرالیسم با آزادیهای فردی و اقتصادِ بازار آزاد و با فرآیند فرهنگی آن که مخالف مرزبندیهای حکومت ملّی و یا حکومتهای ایدئولوژیک میباشد جای آنرا گرفت. با فروپاشی اردوگاهِ سوسیالیسم در سال 1990 میلادی در کشورهای بلوک سوسیالیستی در اروپای شرقی و بالکان که مسیر تکاملی خود را بر سیستم سرمایه داری که آورندهء ملّت و ملّت گرایی هست تنظیم نکرده و در صدد دور زدنِ آن بودند، موضوع ملّت و ملّت سازی از دیگاهِ سیاسی و علمی رونق دوباره بخود گرفته که همزیستی مسالمت آمیز با رشد و ترقّی را در عرصه های مختلف ناممکن ساخته است. شکستن قدرت مرکزی و فروپاشی ساختار حکومت یا دولت پیامدهای ناگوار اقتصادی, اجتماعی و فرهنگی را ببار آورده است، به جنگهای قومی و تروریسم و ناامنی دامن زده است.
در مقابل ملّتِ فرهنگی به شکل سنتّی آن، ملّتِ فرهنگی مُدرن امروز هم شکل میگیرد، این ملّتِ فرهنگی در واقع از همبستگی گروههای إتنیکی مختلف در رهگذر تاریخ در یک جغرافیای سیاسی در ساختار مشترکی بنام "حکومت" یک فرهنگِ غنی ایی را آفریده اند، که آنرا Multiethnischen Nation مینامند، کشور آمریکا، سویس، استرالیا، کانادا و امثالهم، چنین ملّتهای فرهنگی هستند، روند تکاملی جهان امروز میرود که یک ملّتِ فرهنگی جهانی متشکل از ناسیونالیتت ها و ملّت های گوناگون تشکیل بوجود آورد، که در آنصورت میتوان آنرا Multinationale Nation نامید که تمام کشورها با ملّت های آن در ارگانی مثلأ سازمان ملّل متحّد و ار گانهای وابسته به آن در شکلی فراگیرتر مشترک شوند، سرزمین ایران از باستان تا به امروز هم یک ملّتِ فرهنگی با پیشینه های إتنیکی متفاوتِ همگون و ناهمگون بوده است که پیوسته خود را درتاریخ در شکل تکامل یافته تر بصورت ملّتِ سیاسی تعریف کرده و خواهد کرد.
>> پروسهء ملّت و ملّت سازی در نگاهِ دو گروهِ [Primordialiesten] و [Modernisten] در بالا مذکور در دو مدل تجلّی می یابد: 1- پریمُردیالیست ها ملّت و ملّت سازی را در مدل اُبیکتیو [Objektiv Modell] که طی آن"ملّت فرهنگی إتنیکی" شکل میگیرد می بینند 2- در نقطهء مقابل آن مُدرنیست ها آنرا در مُدل زُبیکتیو [Subjektiv Modell ] که طبق آن "ملّت سیاسی" را می آفریند موردِ بررسی و تحقیق قرار میدهند.
ملّتِ فرهنگی، Kulturnation :
اُبیکتیو مدل [Objektiv Model] [مدل 1]، که همه چیز را بسته بندی شدهء اصل و اُرگینال بدونِ تأثیر پذیری در اثر عوامل طبیعی و غیر طبیعی مکانیزم درونی اجتماعی و غیره از گذر زمانِ گذشته تا کنون این چنین دیده و می بیند، یک دیدگاهِ کلاسیکِ شرقی به پروسهء ملّت و ملّت سازی هست، که بر فاکتورهای نژادی گروهی، زبانی، إتنیکی، فرهنگی، جغرافیایی با مرزهایی مشخص و بر دین و مذهب خاصّ خود تأکید دارد و با نادیده گرفتن حقوق فردی و شهروندی بر حقوقِ گروهي کلکتیو یا قبیله ای خودی پافشاری میکند، ساختار دولت و حکومت سازی آن بر سیستم إتنیکی یکسان سازی و همگونِ « ملّت، دولت» [Nationalstaat] استوار هست، در نتیجه شکل گیری «ملّتِ فرهنگی» [Kulturnation] نقطهء اوج تکامل در این جهان بینی میباشد.
ابزارهای زیر بنایی برای وجودِ یک ملّتِ فرهنگی 3 عامل هستند: 1- ایدئولوژی قومی با تأکید بر هویّتِ قبیله ای 2- ایجاد یک جنبش فراگیر قومی در منطقه ای خاصّ 3- تلاش درجهتِ ایجاد یک حکومتِ مستقل در جغرافیایی مشخص هست. برای ساختن چنین حکومتی باید گروههای إتنیکی آنرا از یک نژاد دست چین کرد، شاخص های زبانی، دینی، فرهنگی، و تاریخ مشترک و سرنوشتِ مشترک آنها از همان آغاز باید تعیین شده باشند. تنها تعیین مرزهای جغرافیایی این حکومت "ملّتِ فرهنگی" در تاریخ فاجعه بیار آورده است زیرا برای دست چین کردنِ چنین گروهِ همگونِ إتنیکی تنها و تنها یک راه وجود دارد و آنهم از بین بردن غیر خودی هاست. از این اینها گذشته امروز کمتر جامعه شناسی هست که بتواند به جرأت ادعا کند که قومی و یا یک گروهِ إتنیکی با هویّت فرهنگیKultur Identitaet یکدست پیدا میشود، امروز دیگر ناسیونال ایدنتیتت متمرکزی وجود ندارد، هویّتهای مدرنِ امروز غیرمتمرکز پراکنده و ترکیبی هستند و یا محصول برآیند و تکامل یافتهء زمان و گذر تاریخ جوامع گوناگون میباشند.
گذر تاریخ بخوبی نشان میدهد که گروههای أتنیکی در بسیار موارد از حکومت متمرکز و غیر دمکراتیک مرکزی و سایر گروههای بزرگتر دیگر، خشن تر و دیکتاتورتر و غیر دمکراتیک تر برای دست یابی به اهداف خود که همان تشکیل "ملّتِ فرهنگی" میباشد عمل کرده اند، ایدهء «ملّت فرهنگی» که هدفِ همگونی و سیاسی کردنِ إتنیکی را دارد تا از قبیلهء خود یک حکومتِ ملّی إتنیکی بسازد فقط با شیوهء خشونت و کشتار شکل گرفته است، در اروپا نازیسیم آلمانی و در شرق ایجاد جمهوری تُرکیّهء امروز نمونهء بارز ایجاد یک ملّتِ فرهنگی در قرن 20 میباشند.
بطور کوتاه، ملّتِ فرهنگی: Kulturnation, Volksnation، بر اساس نژادی هست، ساختار حکومت آن بر پایهء أتنیکی و فرهنگی میباشد، پای بند آداب و سنتّها و قید و بندهای ماقبل مدرنیته هست، بر شونیسم و ناسیونالیسم قومی تأکید دارد، به قانون و قانمندی اهمیّتی نمیدهد، برنامه های سیاسی و اقتصادی آن هماهنگ با فضا و زمانی که در آن بسر میبرد هماهنگ نیست، قبل از دورانِ سیاسی شدن هست، کلکتیو هست و حقوق گروهی را بر حقوق فردی ترجیج میدهد، بر طبل نفاق و جدایی طلبی میکوبد، تلاش بر آن دارد که یکسانی بین نام سرزمین و گروهِ إتنیکی ساکن در آنرا بدست آورد، سندِ مالکیّت جغرافیایی صادر کند، بین پاکسازی و نابودی، با تحقیر و سرکوب دگر فرهنگها و سایر مردمان و اقلیّتهای دیگر در نوسان هست.
ملّتِ سیاسی، politische Nation
مُدل زُبیکتیو [Subjektiv Modell]: مُدرنیست ها عقیده دارند که این ناسیونالیسم قومی هست که مسئلهء ناتسیون و یا ملّت فرهنگی را به میان میکشند، و به هیچ وجه نباید پروسهء ملّت و ملّت سازی قومی یا فرهنگی سنگ زیر ینای همزیستی مسالمت آمیز باشد، مُدرنیستها اعتقاد دارند که کِنسبتِ ملّت و ملّت سازی نتیجهء مراحل صنعتی شدن، توسعهء تکنولوژی ارتباطات، و ترانسپورت و ترانزاتسیون متغییر میباشد و آنها دیگر دنبال تشکیل ساختار دولت و قانون اساسی با نظم اجتماعی بر اساس گوهر اصل گرایی :[ قومی، زبانی، فرهنگی، دینی،] با ایستایی در زمان و مکان معیّنی نیستند، زیر بنای فکری و ساختارهای سیاسی پیشنهادی آنها کلأ بر اصل تغییر مداوم و تکامل بدون وقفه موازی با زمان و برابر با شرایط فعلی موجود استوار هست،
مدل زُبیکتیو [Subjektiv Modell]، شیوه ملّت و ملّت سازی مدرنیست ها، اروپا یا جهانِ غرب میباشد، ساختار حکومت در این دیدگاه: Staatnation, Staatsbürgernation، [دولت ،ملّت] هست که در آن پایه های ساختار ملّت واحدهای إتنیکی یا قومي خاصّی نیست، بلکه شاخص های سیاسی و همزیستی گروهی مسالمت آمیز هست، که بر حقوق فردی و شهروندی مساوی طبق پروسهء دمکراسی مدرن متکی بر یک قانون اساسی در یک جغرافیای معیّن تآکید دارد و ملّتی که در این جغرافیا شکل میگیرد صرفأ ملّتی هست سیاسی، ملّتی که زیر سقف یک قانون اساسی فراگیر دستِ اتحّاد و اعتماد بهم داده اند، گروههای إتنیکی و یا اقلیّتهای دیگر زیر مجموعه ای از این "ملّتِ سیاسی" خواهند بود، که با رعایت حقوق فردی و شهروندی برابر با دیگران در مقابل قانون و حقوق قضایی، در مجموعهء کل آمیزش و یا آمیخته خواهند شد، با حفظ شاخصها و هویّتِ قومی خود، آگاهانه و هدفمند هویّتِ بزرگتر و تکامل یافته تر یعنی هویّتِ ملّی را در یک کشور می پذیرد، بجای دفاع از حقوق گروهی و قومی متعلق بخود بشکل عمیق تر و انسانی تر و مدرنتر به پشتیبانی از حقوق فردی بدون در نظر گرفتن پیشینه ها و وابستگیهای آن همّت میگمارند،
خود را یک شهروند ملّی و حتّی گلوبال میبیند و مسئولیّت ها را با چنین هویّتهای جدید می پذیرند. خود را عضوی از یک ملّت سیاسی میبیند، نه عضوی از یک گروه و دسته ای خاصّ محدود به منطقه ای محدود. ملّت سیاسی مرحلهء بلوغ یافتهء مردمان یا "ملّت های فرهنگی" میباشد، ملّتِ فرهنگی هنوز در دورانِ نوزادی تمدّن سازی هست، هنوز در دورانِ جهان بینی بستهء فئودالیته با اقتصاد بسته و محدود پایاپای آن هست، هنوز دروازهء ورود به صنعتی شدن و تمدن و فرهنگ آفرینی را باز نکرده است، تازه میخواهد این دروازه را محکمتر بر خود و نسل آینده ببندد، سیستم اقتصادی و روابط اجتماعی جهان امروز چنین اندیشه ای را دیگر بر نمی تابد، بازدارنده هست، نرمهای امروزی فاکتورهای دیگری هستند.
>> تنها آلترناتیوی که وجود دارد و میتواند هم خواسته های أتنیکی و هم ناسیونالیسم ملّی را پاسخگو باشد، همین مدل غربی و یا فرانسوی [Subjektiv Modell] هست که از آن ملّتِ سیاسی بیرون خواهد آمد، انقلاب کبیر فرانسه که آورندهء کلاسیک « ناتسیون یا ملّت» بود بر اساس شاخص های قومی و ناسیونال اشتات [ ملّت دولت] نبود و خود را ملّت فرهنگی تعریف نکرد، بلکه بر اساس ساختار حکومتی گیتی گرای Staatnation, Staatsbürgernation، [ دولت ملّت] پایه ریزی شد و خود را یک ملّتِ سیاسی [politische Nation ] به جهان معرفی کرد، [انقلاب اجتماعی کبیر فرانسه زمانِ تولّدِ ملّت سیاسی به مفهوم مدرنِ آن هست]، کشور انگلستان بنیاد گذار دمکراسی پارلمانی در عصر جدید خود را به عنوان یک ملّتِ سیاسی تعریف کرده و میکند، انقلاب 1848 میلادی در آلمان ملّتِ آلمان را یک ملّت سیاسی تعریف کرد نه یک ملّتِ زبانی، فرهنگی. هویّتِ آلمانی را هم بوسیلهء مکانیزم سیاسی در شکل حکومت تعریف سیاسی کرده است [...هر کس در جغرافیای آلمان زندگی کند و بسر برد یک آلمانی هست...] تازه دلیل اصلی "ملّتِ سیاسی" شدن آلمان را بلوغ فرهنگی تیره های آلمانی که با اتحّاد خود به عنوانِ ملّتی واحد در عرصهء جهانی ظاهر شوند میباشد،
حال ما نتیجهء عکس آنرا در ایران مشاهده میکنیم، تازه بلوغیّت و گذر و گذشت از هویّتِ قومی یا إتنیسیتت، زمینهء هماهنگ کردن و تولّدِ هویّتِ بزرگتری را خواهد کرد و آنهم فقط "هویّتِ ایرانی" هست، هرکس این قانون و پرنسیپ را نپذیرد، حق ماندن در این سرزمین را ندارد و یا اگر از حقوق قضایی و اجتماعی برابری برخوردار نباشد دیگر جای گله مندی نیست، زیرا کسی که اصول اوّلیّهء همزیستی را نمی پذیرد، به دمکراسی و حقوق بشر پشت پا زده است و شایستهء مجازاتِ مدنی و قضایی هست، چنانکه با بزهکاران هم چنین خواهند کرد.
>> از همهء اینها که بگذریم به هر ملّتِ فرهنگی سنتّی توده وار چه قبل از سیاسی شدن و یا چه در شکل سیاسی شدن در ساختار یک حکومت مختص بخود، به آن که ملّتِ فرهنگی نمیگویند، ملّت فرهنگی به ملّتی میگویند که یک فرهنگِ غنی راسیونال که براستی تمدّنی بر اثر توانایی های نیروی انسانی برابر با پارامترهای دست آوردِ عصر مدرنیته به سطح صنعتی شدن و ابزارهای زیر بنایی تکنولوزی امروز را مطابق با دمکراسی امروز پیاده کرده باشند، ملّتِ سویس و آمریکا نمونهء های روشن ملّتِ سیاسی هستند که هویّتِ خود را در یک وابستگی حقوقی گروهی [Verfassungsnation] تعریف کرده اند و یک فرهنگِ غنی و مدرن را هم آفریده اند.
فرهنگ به معنی فلسفی و ادبی آن از جایی آغاز میشود که بی سر و سامانی و بی نظمی اجتماعی، بی قانونمندی، ترس، پایان می یابد [که امروز عکس آن در بین اقوام ایرانی دامن زده میشود]، فرهنگ یک نظم اجتماعی هست که کنجکاوی و خلاقیّت، شایستگی، و شوق برای نوآوری در آن آغاز رشد می یابد، که امروز به آکتورهای:اقتصاد، ساختار سیاسی حکومت، سیستم قضایی، روابط اجتماعی و مُرال، با افکار راسیونالیسم و هنر و روابط و قوانین گلوبال بستگی کامل دارد، امروز دیگر فرهنگ و تمدّن به لباس و موزیک محلّی گوش دادن، و یا با گویش محلّی خود صحبت کردن و یا در اتاق زیر زمین چوبی و یا سنگی را تراشیدن محدود نمیشود،
با این اشاره تقریبأ تمام کشورهای پیشرفته با دارای ساختارهای سیاسی حکومتی متمرکز و یا غیر متمرکز، در اشکال سلطنت و یا جمهوری، و یا در انواع فدرال آن همه خود را به عنوان یک ملّتِ سیاسی تعریف کرده اند، نه ملّت فرهنگی إتنیکی.
>> ملّتِ واحد ایران علیرغم پراکندگی در تیره های ایرانی آن و با وجودِ 3 گانگی نژادی [ آریا یی، تُرکی آذری، و سامی] و با در نظر گرفتن تقسیم قدرتِ سیاسی در اشکال عمودی و افقی آن، در طول تاریخ پیوسته به مانند یک ملّت سیاسی ظاهر و عمل کرده است [ بویژه در دورهء خاندان پهلوی در عصر جدید]، در عین حال میشود آنرا در ردیف ملّتهای فرهنگی مانند آمریکا، استرالیا، کانادا و سویس و غیره به حساب آورد که از ترکیب و ممزوج شدن فرهنگهای چند گونه ] Multikulturell] فرهنگِ ملّی ایران امروزی را از خود بجای گذاشته اند که به هیچ قوم و یا تیره و یا منطقه ای خاصّ نسبت داده نمیشود، هر فردی که در هر نقطه از این سرزمین بسر برد صاحب و بنیادگذار این فرهنگِ ملّی ایرانی هست، در نتیجه مسئولیّت پاسداری و شکوفایی آنرا هم به عهده دارند.
تمامی حقوق دمکراتیک قومی در حکومتی بر پایهء حقوق فردی و شهروندی بر آورده خواهد شد ساختار مناسب حکومتِ آیندهء ایران اشتات ناتسیون [ دولت ملّت] هست، که در مکانیزم سیاسی در یک قانون اساسی، مردمانِ ساکن ایران را مانند گذشته "یک ملّتِ سیاسی" تعریف خواهد کرد، هر ساختاری غیر از این بازدارنده در عرصه های گوناگون هست، در قدم اوّل و بویژه برای خودِ اقوام ایرانی که امروز بعضی از نخبگان آنها بر شعارهای دیگر و بر هویّت طلبی قومی تأکید دارند، خسارات آن جبران ناپذیر هست،
هویّت طلبی تنها زبان و فرهنگ را شامل نمیشود، خاک و سرزمین را هم در بر میگیرد، در آنصورت برای پیدا کردنِ هویّت اصلی خاک و سرزمین گذشتگان خود چه بسا باید سرزمین و جغرافیای سیاسی ایران را ناخواسته و بطور آزادانه و برای همیشه تَرک کنند و به همان جایی برگردنند که چند قرنی پیش از آنجا به ایران مهاجرت کرده اند، که میتواند شبه جزیرهء عربستان در یَمَن و یا دامنه های رشته کوههای آلتایی باشد.
|اُکتبر|2008| آلمان|
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید