مترجم:کیومرث نویدی
یادداشت مترجم:
این گزارش خود گویاتر از آن است که نیاز به مقدمة مترجم داشته باشد. تنها این را شاید باید بگویم که کوشیده ام سخت به متن و نثر پیچیدة نشریة اشپیگل وفادار بمانم چرا که به این گزارش به مثابه یک سند تاریخی نگریسته ام. و پس پیچیدگی نثر ترجمه را خطای من نگیرید.
راز به خوبی پنهان نگاه داشته شدة جنگ نخست جهانی، در روز چهارم نوامبر ۱۹۱۸، در پی یک نمایش کمیک (Farce)آشکار می شود. به حواله کرد بالاترین مقامات، پلیس برلین، در صندوقی در باروبندیل دیپلماتیک شوروی (شوراها) شب نامه برای انقلابی ها قاچاق می کند. هنگامی که یک چاپار در ایستگاه راه آهن خیابان فریدریش، بار و بندیل را با یک لیفت جا به جا می کند، آن صندوق در هم می شکند. سیلی از شب نامه های تبلیغاتی با تیترهائی مانند «یونکرها را بکشید.» سکوی راه آهن را می پوشاند.
بلافاصله، کنسول مسکو آدولف آبراهامویچ یوفه به ادارة امور خارجه، علیه تبلیغات تحریک آمیز اعتراض می کند؛ بی فایده است. رئیس ادارة امور خارجه ـ که بعدها وزیر امور خارجه نامیده می شود ـ به سردی، به یوفه اعلام می کند که او و دیپلماتهایش باید حداکثر تا شب بعد آلمان را ترک کنند. یک همکار یوفه می گوید: ”این آذرخشی بود که از قعر آسمان بر دولت شورائی فرود آمد.“
دو روز پس از این پیش آمد، مقر حکومتی مستقر در خیابان اونتر دِر لیندن (برلن) بر روی جمهوری شورائی فدراتیو روسیه (اتحاد جماهیر شوروی بعدی) بسته می شود.
افشای جهانی این قطع رابطة دیپلماتیک کمتر شگفتی می آفریند؛ از زمان انقلاب اکتبر در سال پیش، در روسیه، ولادیمیر ایلیچ اولیانوف ، ملقب به لنین، در راس قدرت است. و این رهبر رادیکال بلشویسم هیچ تردیدی باقی نگذاشته است که خواهان انقلاب جهانی ست و به زیر کشیدن ویلهلم دوم (قیصر آلمان) را از سریر سلطنت در سر می پرورد.
با افشای رازی که تنها مشتی عامل از آن خبر داشتند ارتباط هدفمند یگانة قرن بیستم میان انقلابی های به سرکردگی لنین و امپریالیست های به سرکردگی ویلهلم دوم نیز قطع شد.
این همدستی و دسیسه گریِ ماهرانة دشمنان خونی ایدئولوژیک بود که تاریخ جهان را با توطئه رقم زد: بدون یاری ویلهلم دوم انقلاب اکتبر که اکنون نود سال از آن گذشته است بر لنین دست نمی داد. بالاتر از آن، بدون پشتیبانی های آلمان، احتمال برقرار ماندن بلشویم لنینی در سال تعیین کنندة نخست فرمانفرمائی اش بسیار اندک می بود.
احتمالا اتحاد جماهیری نمی توانست به وجود آید. آنگاه اوج گیری کمونیسم رخ نمی داد و ملیونها قربانی گولاک موجبی برای شکایت نمی بودند.
اتحاد نامقدس آلمان ـ روسیه از دشمن مشترک برآمد؛ بر مبنای همان شعار عتیق سیاست واقع نگر: دشمن دشمن من دوست من است. منطقی ساده نگر که به کار فروپوشاندن غفلتهای خود می آید؛ در جنگ نخست جهانی نیز بر همین سیاق بود: اگر آلمانها هدفهای جنگی نابخردانه شان در شرق را وامی نهادند، به خدمات لنین نیازی نمی داشتند.
چنین شد اما که رایش (آلمان) با لنین علیه تزار نیکولای دوم که متحد فرانسه و انگلستان بود، به توطئه چینی پرداخت. سرآخر این که رومانوف نیز در برابر صلحی که پیروزی آلمان در آن مسجل شود همانسان ایستادگی می کرد که در برابر قدرت گیری لنین.
چهار سال تمام، برلین، بلشویکها و دیگر انقلابی های روسیه را با مارک، مهمات و اسلحه حمایت و اینچنین در پایان دادن به تزارشاهی روسیه همراهی شان کرد.
هنگامی که تزار الکساندر دوم، سرانجام در انقلاب فوریه ۱۹۱۷ ، در میانة جنگ نخست، سرنگون شد و لنین در تبعید سویس گرفتار بود، ادارات قیصری بازگشت او را به میهنش ممکن ساختند. ”لنین بخت یار به روسیه وارد شد. او کاملاً بر مبنای آرزو(یِ ما) عمل می کند.“ دبیر سرویس خبری مخفی آلمان در دوسلدورف چنین به سردبیر خود در برلین تلگراف زد. اکنون دیگر مبارزه با حکومت موقتی در میان بود که در این میانه در پتروگراد بر سر کار آمده بود.
نیم سال بعد، در انقلاب اکتبر، لنین به قدرت رسید، باز با کمک آلمانها، به زودی حکومت شورائی تازه تأسیس با آلمان قرارداد صلحی بست که برای آلمانها آرامش در جبهة شرق و یک منطقة نفوذ غول آسا در اروپای شرقی به همراه آورد. میسیون کارآمد شد؛ دست کم این یک بار.
ویلهلم حتی رؤیای یک اتحاد یا رابطة دوستانه علیه غربی ها را در سر می پرورد، چنان که دو دهه بعد میان آدولف هیتلر و یوزف استالین دست داد.
هر دو متحد این را که به راستی یکدیگر را بر دار آرزو می کردند، به رغم همة قول و قرارها، هرگز فراموش نکردند. نتیجه ای پارادوکسیکال: لنین همانگاه که از سوی قیصر حمایت می شد، به انقلابی های آلمان یاری می داد که انقلاب خود را علیه سلطنت
به ثمر برسانند. و ویلهلم دوم در جنگ داخلی روسیه همواره نه تنها بلشویکها، بلکه دشمنان آنها را نیز حمایت می کرد.
امروزه اتحاد تاریخی میان داس و تاج به کلی فراموش شده است، در حالی که چند دهه پیش تحقیقات جالبی در این مورد صورت گرفتند.
با این همه هنوز هم پرسش هائی بی پاسخ مانده اند. به ویژه در بارة مقدار کمکهای آلمان به بلشویکها: چرا که در ادارة خارجه، اسناد پرداختهای انجام شده پس از بررسی نابود می شدند. بسیاری موارد تنها با استناد به اشاره ها قابل اثبات هستند که در پی آنها باید به جاهائی غیرمعمول سرکشید.
اشپیگل این کار را کرد و در این رسیدگی در بیش از یک دوجین آرشیو در سرتاسر اروپا به مواردی برخورد کرد که تا کنون ناشناخته یا بلااستفاده مانده اند: آنالیزها و اسنادی در اداره های امنیت سوئد، سویس و بریتانیا، مدارک پلیس اطریش، یادداشتهائی در آرشیو ادارة خارجه و در آرشیوهای روسیه و مفاصاحسابهای بانکی بانکهای سویس، جزئیات به دست آمده ممکن می کنند هر راه در سایه مانده ای را روشن تر کرد که از طریق آن، دیپلماتهای آلمانی خود را توانای یاری رسانی به انقلاب روسیه کردند.
همه چیز از شروع جنگ جهانی اول در تابستان ۱۹۱۴ آغاز شد. با وصف این که قیصر ویلهلم دوم و تزار نیکولای دوم پسرعم یکدیگر بودند، سرزمین های آنها به بلوک های مختلف تعلق داشتند: در یک سو میان قدرت های اطریش ـ مجار ـ آلمان، در سوی دیگر جمهوری فرانسه، پادشاهی مشروطة بریتانیا و اشرا ف سالاری روسیه، یک اتحاد عجیب و غریب که فقط ترس از هژمونی آلمان در اروپا آن را برپا داشته بود.
به زودی روشن شد که لشکرکشی ها از همة جنگ های تاآنگاهی متمایزند: سپاهیانی ملیونی به هم برآمدند: برای نخستین بار ژنرالها تمام توان دینامیک صنعتی را برای کشتار انسانها به کار گرفتند. و به اینگونه جدائی کلاسیک جبهه و سکونت گاه از میان رفت. این شگفت نبود که استراتژیست ها دشمن را نه فقط در سنگرها نابود می خواستند، بلکه از درون نیز در پی تضعیف او برآمدند.« به کار گیری هر وسیلة ممکن که دشمن را ضربه بزند یک وظیفه است.» سرفرماندهی سپاه آلمان هلموت فون مولتکه چنین نوشت.
خزانه داری ـ آنگاه وزارت دارائی چنین نامیده می شد ـ برای این کار ملیونها مارک در اختیار گذاشت تا مراکشی ها، هندی ها و دیگر ملت های مستعمرات را علیه پاریس و لندن برشوراند که به نوبة خود در هابسبورگ و امپراطوری عثمانی ایجاد ناآرامی می کردند.
امپراطوری واپس ماندة تزار نیز برای فروریزی از درون در سرزمین های دشمن دستمایه هائی در اختیار گذاشت. همواره پیش از آغاز جنگ نیز فقر در حد گرسنگی دهقانان را به جنبش های انقلابی وامی داشت. در شهرهای روسیه مردمانی در شرایط بسیار بد می زیستند؛ قانون۷۹ ساعت کار در هفته نقطة آغاز یک انقلاب شد. به همین خاطر بود که در ۱۹۱۵ یک انقلاب درگرفت که تزار آن را خونین سرکوب کرد.
درونة بیش از صد ملت و قوم (واحدهای اتنیک) امپراطوری کثیرالملة تزار همواره در جوش و خروش بود. لهستانی ها، اوکراینی ها، استونی ها، فنلاندی ها و دیگر اقلیت های ملی رؤیای دولتی خودی را در سر داشتند، آلمانی ها برای آنها قائل به حقانیت بودند. ویلهلم دوم سیاست معروف به پوست پرتقال را تعقیب می کرد: همانگونه که از پوست ته پرتقال آغاز به کندن می کنند، غیر روسی های پیرامون از هستة مرکزی روسیه بایستی برکنده می شدند. قیصر قصد داشت آنگاه دولت های تازه برآمدة آنها را تحت هژمونی آلمان درآورد ـ گامی برای بدل شدن به یک قدرت جهانی.
اینچنین یک کیسه پول در میان ماجراجویان سیاسی ای پخش و پلا شد که با آغاز جنگ به نمایندگی های آلمان رو کردند. دشمنان واقعی یا احتمالی تزار با این پول حمله را سازمان دادند، آنها توانستند عصیانهائی را در ساحل روسی دریای سیاه موجد شوند، در اوکراین خیزش هائی را باعث شوند و یا ناآرامی های اجتماعی به وجود آورند.
این یک کاسبی پرسود برای لاف زنان نیز بود. ادارة خارجه در راه یک انقلاب کلی علیه روسیه در سپتامبر ۱۹۱۴ به دو تن مدعی نفوذی بالا، پنجاه هزار مارک طلا پرداخت کرد. قرار بود دو ملیون دیگر با آغاز جنبش در پی آید. تا امروز هیچ کس نمی داند که این پول ها را چه کسانی دریافت کردند. بعدها بذل و بخشش ها حتی صعود کردند؛ دیپلماتها و مأموران مخفی آلمان تنها برای ایجاد ناآرامی در یکی از دولتهای امپراطوری تزار ملیونها پیش کش کردند.
چرا که عرصه بر ویلهلم دوم و شرکایش تنگ شده بود.: ژنرالهای اعلیحضرت از یک پیروزی برق آسا در غرب که قرار بود آنها را از جنگ دوجبهه ای معاف بدارد دست شسته بودند. هنگامی که لشکرکشی علیه فرانسه ناکام ماند، قیصر و وزرایش کوشیدند با ایجاد ناآرامی در داخل روسیه تزار را منعطف کنند؛ سقوط سلطنت به هرحال، در برنامة بعدی قرار نداشت.
این نیز بیشتر یک اتفاق بود که استراتژیست های آلمانی انقلاب روسیه در پائیز ۱۹۱۴ به انقلابی حرفه ای (و نیز وکیل مدافع) لنین توجه یافتند. این مرد کوچک اندام سرخ مو از آغاز قرن، بیشتر در تبعید در غرب زیسته بود. با شروع جنگ او از اطریش به برن در سویس بی طرف مهاجرت کرد.
لنین این مارکسیست درس خوانده و تیززبان، آن زمان در رأس یک شاخة رادیکال چپ قرار داشت که خود را به خاطر اکثریت داشتن در حزب با غرور بلشویک (اکثریت) می نامید.
در پارلمان روسیه فقط انگشت شماری نماینده در اختیار این تشکل بود، و این لنین را آزار نمی داد چرا که او در پی گرفتن قدرت نه از راه انتخابات بلکه از راه انقلاب بود.
این که او همه چیز را در خدمت این هدف گذاشته بود، او را برای آلمانیها جذاب می کرد. پیش از هر چیز، اما لنین بر خلاف دیگر سوسیالیستها گرفتار جذبات ناسیونالیستی ای نبود که در تابستان ۱۹۱۴ همه جا انسانها را گرد هم آورده بود. او بیش از هر چیز بر طبل سرنگونی تزار رومانوف می کوفت. پس از سرنگونی نیکولای دوم انقلاب جهانی (و او البته در پی ایجادش نبود) همزمان به راه می افتاد.
توجه به لنین از الکساندر کِسکولا رسید؛ یک بولشویک پیشین استلندی و یکی از بسیارانی که در خط خاکستری میان انقلابی های روسیه و آلمان شکل گرفته بودند. کسکولا خود را به کنسول آلمان در برن به عنوان یک پروپاگاندیست در راه نیات قیصر معرفی کرد. او امید داشت که آلمانیها برای ایجاد ارتباطی میان استلند در چنبرة اقتدار روسیه و سوئد بکوشند.
کسکولا اما، در قضاوتش نسبت به لنین دچار تزلزل بود: گاه گله می کرد که او کمتر در راه انقلاب روسیه کوشاست و باز گاه بر این طبل می کوبید که باید راه لنین در روسیه را همراه او پیمود. و دیپلماتهای آلمانی را مشتاق اعتبار بزرگ بلشویکی انقلابی های مسکو و پتروگراد می ساخت. او «بی وجدانی» بود سرشار از یک انرژی خشن و بی مبالات.
چنان که پرونده های تا کنون ناشناختة بریتانیا مطرح می کنند، از هنگامی که کسکولا متوجه شد که آلمانیها طرح های ویژة خود را در بالتیک پیش می برند، صفحه را عوض کرد و نسبت به لنین به آنها با همان براهین هشدار داد.
در ازای خدماتش، کسکولا جمعاً دویست و پنجاه هزار مارک دریافت کرد؛ بر مبنای اسناد فقط بخش کوچکی از این پول به دست بلشویک ها رسید.
این که چرا برلین کسکولا را در مقیاس های بزرگتری برای حمایت از لنین به کار نگرفت دلیل ساده ای داشت؛ چنان که اسناد آلمانی نشان می دهند، به رغم گذشتة بلشویکی اش کسکولا یک کلة تئوریک داشت (فکر می کنم منظور نویسندگان این بوده است که کسکولا آرمانهای ویژة خود را دنبال می کرده است. مترجم). برای پشتیبانی از انقلاب آلمانیها به خبرگانی از کالیبر دیگر نیاز داشتند. و در ژانویة ۱۹۱۵ یکی از این گونه خود را در اختیار آنها گذاشت. آلکساندر هلفاند، یکی از پرمعنی ترین ماجراجویان سیاسی قرن بیستم.
به قول زندگی نامه نویس وینفرید شارلاو: مردی باکله و با قد و قامتی شبیه به بردگان میکل آنژ با پاهائی تاحدودی کوتاه که در آغاز جنگ به عنوان یک تاجر ثروتمند در کنستانتینوپل (استانبول) می زیست؛ او به روشنی از راه خدماتی که به امپراطوری نزار عثمانی در راه آمادگی جنگی کرد ثروتمند شد. سلطان در نوامبر ۱۹۱۴ در کنار میان قدرت ها وارد جنگ شده بود.
گذشتة هلفاند برای انقلابی ها از یک سوسیالیست سالونی حکایت می کرد. در جوانی، این مینسک زادة یهودی متولد ۱۸۶۷، برای سرنگونی تزار آنگاهی می نوشت، چرا که رژیم او باورمندان به موسی را آزار می داد. در سویس بود که هلفاند به مارکسیسم گروید، جائی که او همانند بسیاری هم نسلان روسی اش درس می خواند. در ۱۸۹۱ او به آلمان مهاجرت کرد و به اس پ د پیوست که آن زمان به خاطر پیروزی های سیاسی اش مورد ستایش جهانی سوسیالیست ها بود. «لینگوا فرانکا» برای انقلابی های بسیاری سرزمین ها آلمانی بود. (لینگوا فرانکا زبانی بود که در قرون وسطا از تلاقی زبانهای ایتالیائی ـ رومی ـ و دیگر زبانها به ویژه عربی پدید آمده بود و به عنوان زبان تجاری و ارتباطی رواج داشت. همچنین کنایه ایست از هر زبان دیگری که واسطة مردمانی با زبانهای مختلف باشد.)
هلفاند به سرعت با مقاله های رادیکال و تندزبانش مورد توجه قرار گرفت.که او را معروف کردند. او می تواند کارل مارکس دوم باشد. و با توجه به قامتش در یک بازی طنزآمیز پارووس (کوچکه) خوانده شد.
آزارهای برآمده از انگیزه های سیاسی پلیس آلمان به زودی هلفاند را به آوارگی کشاند؛ او، چنان که پرونده های تا کنون ناشناختة پلیس پروس نشان می دهند، از بسیاری از بخش های آلمان تبعید شد.
در مونیخ او برای نخستین بار در آغازة قرن با لنین که سه سال از او جوانتر بود آشنا شد؛ لنین در خانة او بود که با روزالوکزامبورگ آشنا شد که یک دوست دانشگاهی هلفاند بود؛ در خانة او برای مدتی دستگاه چاپی نیز قرار گرفت که لنین نشریة حزبی اش را با آن چاپ می کرد.
با این همه، دید او برای یک سازمان انقلابیون حرفه ای سخت و سفت سازمان یافته، که تنها می بایست به عالیجناب تفسیرهای ایدئولوژیک (منظور لنین است. مترجم) تکیه داشته باشد، در تمام زندگی هلفاند بیگانه ماند. او در مبارزه با لئو برونشتاین، تروتسکی، سازمانگر برجسته از نزدیک های چرسون در اوکراین امروزی را که بعدها پدر پیروزی بلشویسم در جنگ داخلی روسیه شد، همراهی کرد. تروتسکی از او آموخت که قدرت گیری پرولتاریا نه یک هدف غائی آسمانی که بل، یک وظیفة عملی زمانة ماست.
هنگامی که در ۱۹۰۵ در روسیه انقلاب درگرفت، این هر دو شتابان به میهن بازگشتند؛ تروتسکی در رأس شورای نمایندگان پتروگراد قرار گرفت؛ هلفاند ادارة بخشی از مطبوعات را به عهده گرفت. او می خواست پرولتاریای انقلابی روسیه را پیشگام سازد تا پرولتاریای انقلابی غرب را تقویت کند. هرچند آن زمان در تمام روسیة پهناور تنها حدود دو ملیون کارگر صنعتی وجود داشت.
عکسی هلفاند را در کنار تروتسکی در زندان پتر و پاول در سن پترزبورگ نشان می دهد، جائی که آنها پس از سرکوب انقلاب زندانی شدند.
هلفاند به سیبری تبعید شد، توانست اما بگریزد و در زمستان۷ ـ۱۹۰۶ از آلمان سربرآورد.
هلفاند در اس پ د هرگز دوستان زیادی نداشت. رفقای آلمانی مقاصد رادیکال او را خوش نداشتند. همچنین ضعف او را در برابر زنها و بی مبالاتی او را نسبت به فرزندانش که آنها را بی خرجی رها کرده بود. و از آنجا که او یک محاکمة حزبی نیز در پیش داشت به خاطر شکایت ماکسیم گورکی که او را متهم به بالاکشیدن حق تألیفهایش کرده بود، هلفاند رایش را ترک کرد و به کنستانتینوپل رفت. آنجا می خواهد او چند همسری (پلی گامی) را در بهترین سرچشمه اش بیاموزد. رفقایش چنین به سخره اش گرفتند.
نفرت هلفاند از سرزمین تزاری می بایست طی سال بوسپروس (بغازی که استانبول در دو سوی آن بنا شده و دریای سیاه را به مرمره وصل می کند) شدت گرفته باشد، چرا که با این که هنوز در آلمان «پرزونا نون گراتا» (اصطلاحی در دیپلماسی به معنای عنصر نامطلوب) بود، با آغاز جنگ در ۱۹۱۴ به هواداری میان قدرتها برخاست. کنسولگری آلمان در کنستانتینوپل به هلفاند پیشنهاد یک ارتباط پرسود داد: ”حکومت آلمان تمایلاتی همسان با تمایلات انقلابی های روسی دارد.“ دیپلمات آلمانی هلفاند را مشتاق صرف پیش غذائی در ادارة خارجی های برلین کرد.
از چگونگی این گفت و گو در پایان فوریه ۱۹۰۵ اطلاعی در دست نیست، به خوبی اما، نقشة ۲۳ صفحه ای سرنگونی تزار به واسطة یک اعتصاب سرتاسری در دسترس است که متخصص انقلاب در خیابان ویلهلم آن را طرح ریخته است.
او تقریباً به همه چیز اندیشیده است: تحریک کارگران در مناطق صنعتی، ارتباط با کمیتة احتمالی اعتصاب، خیزاندن اقلیت های ملی. او می خواست پل های مهم را منفجر کند و چاه های نفت باکو را به آتش بکشد، زندانیان سیاسی سیبری را فراری دهد، شب نامه ها و بروشورهائی در خارج چاپ کند و انتقال آنها را به روسیه سازمان بدهد. هلفاند حتی درخواست راهنمائی های قابل فهمی برای ساختن مواد منفجرة دست ساز کرد.
این دفترچه با فهرستی از وظایف مهم پایان می یابد؛ در صدر این وظایف این قرار داشت: پشتیبانی مالی از فراکسیون اکثریت سوسیال دموکراسی روسیه (که همان بلشویکها باشند)
رهبر را در سویس می جویند.
این نقشه بایستی سرپرست امور خارجة محتاط گوتیب فون یاگوو و متخصصین او را به سرعت متقاعد کرده باشد. چرا که چند هفته بعد هلفاند مواد منفجرة درخواست شده از او و یک کارت شناسائی پلیس آلمان را دریافت کرد که سفر او را آسان می کرد و به اندازة کافی پول: یک ملیون مارک.
باید مبالغ دیگری نیز در میان بوده باشند؛ در یک یادداشت دست نویس تا کنون ناشناخته در ادارة خارجی ها مربوط به پایان سال ۱۹۱۵ سخن از پرداخت های متعدد به هلفاند رفته است. و این همخوان است با این که خزانه داری در آغاز و در تابستان ۱۹۱۵ ملیونها مارک برای کمک به انقلابی های روسیه در اختیار ادارة خارجی ها گذاشته است.
نقل و انتقال پول، گاه نقدی و گاه حواله ای از طریق یک دفتر در خیابان ویلهلم صورت می گرفت که مرکزی بود برای همکاران غیر رسمی ادارة خارجه. سرفرماندهی این دفتر را برای عملیاتی سری تأسیس کرده بود که از راه های خصوصی (غیر دولتی) ولی با حمایت همة ادارات ذیربط باید انجام می شدند.
روشن است که این اندیشه به ذهن هیچ کس در مرکزیت حکومت نیامده بوده است که سقوط تزار می تواند تأثیراتی مخرب بر پادشاهی آلمان داشته باشد که از موعد دموکراتیزاسیون آن دیگر گذشته بود. کنسول کپنهاگ «گراف اولریش فون بروک دورف ـ رانتزاو» با نگاهی به طبقة کارگر چنین یادداشت کرد: هنگامی که بخواهیم پیروزی در جنگ جهانی را متحقق کنیم، می توانیم سازمایه ها (المنت هائی) را به وسیله ای برای همکاری تبدیل کنیم که تا کنون کنار زده می شدند؛ لنین به عنوان یک رفورم جایگزین (مثلاً).
بروک دورف ـ رانتزاو از اشرافیتی قدیمی بود که هیچگاه انگشری مهرش را کنار نگذاشت، و همین او را بعدها، در دوران جمهوری وایمار، حتی به وزارت خارجه رسانید.
در پایان مای ۱۹۱۵ هلفلاند در برن با لنین ملاقات کرد، تا چنان که تعریف شده است با لنین مذاکره کند. او در رستورانی روسی در برن حضور یافت که محل گردهمائی بلشویکها بود و سر میز او (لنین) راهنمائی شد. بعد با هم به آپارتمان لنین رفتند. هردو بعدها از گفت و گوئی دونفره خبر دادند که در آن به توافق نرسیده بودند.
هلفاند چنین می گفت که او لنین را تشویق به انجام انقلاب در روسیه کرده بوده است، ولی بلشویک رؤیای نشریه ای کمونیستی را در سر داشته است که به کمک آن او بی درنگی پرولتاریای اروپا را از سنگرها بیرون بکشاند و عقیده داشته است می تواند به انقلابشان وادارد.
لنین چیزی خلاف او می گوید: این میهمان را به دشنام سوسیال شووینیست آلمانی خوانده است و با دمچة میان پاهایش در را به او نشان داده است.
اما آیا این حقیقت دارد.
بلشویک دلایلی داشت که ارتباط با هلفاند را حاشا کند؛ او در میان رفقا به یک جاعل و حقه باز معروف بود؛ روزالوکزامبورگ رفاقتش با او را به هم زده بود. تروتسکی همینطور. شایعاتی دامن زده می شد مبنی بر این که او جاسوس آلمانهاست. و ظن همکاری با آلمانها چیزی نبود که یک سیاستمدار روس به خویش آرزو کند.
پاره ای نشانه ها هنوز بر حکایت لنین تأیید می نهند؛ پس از این ملاقات هم او در همان وضعیت اعلام شده اش به سر می برد. کم پولی یکی از تم های همیشگی نامه هایش بود. و هلفاند همواره به طرفهای قرارداد آلمانی اش یادآور می شد که حمایت لنین وقتی ممکن می شود که دلخوری به وجود آمدة میان آنها رفع شود.
بخشی از پول های ادارة خارجه را هلفاند، به دلالت همة نشانی ها، به جای کمک به انقلاب، صرف خرید اوراق بهادار کرده است.
این نتیجه را برگه های مفاصا حساب بانکی موجود در آرشیو ملی سویس به دست می دهند که آنها را پلیس سویس در ۱۹۱۹ ضبط کرده است.
از طرف دیگر همین مدارک نشان می دهند که مسلما، بلشویکها از حساب هلفاند پول برداشت کرده اند. ولی فقط چند هزار فرانک سویس. و علاوه بر این در یک خاطره نویسی، والتر نیکولای، رئیس پلیس سری آلمان، می نویسد: لنین به خبرآوران او خبرهای خوشایندی از اوضاع ...... در روسیة تزاری داده است.
پیش از هر چیز شبکه ای که هلفاند پس از گفت و گو با لنین پرورش داد، ضد تز معصومیت بلشویکی حکایت می کند. چرا که در نقاطی در حسابهای بانکی، همواره باز، رهبران انقلابی حزب لنین پیدا می شوند: «موی سِی اوریسکی» که پس از انقلاب اکتبر رئیس پلیس مخفی (چکا)ی پتروگراد شد تا حدی برای هلفاند کار می کرد؛ همچنین «یاکوب فورستن برگ»، یکی از نزدیک ترین محرم های لنین که بعد از انقلاب اکتبر سرپرست بانک ملی اتحاد جماهیر شد، یا وکیل دعاوی سرنگهدار «میس زیسلاو کُس لووسکی»، که در بنیان گذاری چکا همکاری داشت. مردی که خود و «پارووس» را از زمان تبعید، در عین حال خویشاوند به جا آورده بود. آنچه که آمادگی در وفاداری و رازداری را شدت می بخشد.
هلفاند کپنهاگ را به عنوان محل ملاقات برگزید، در عین حال از استکهلم نیز سازماندهی می کرد. چرا که دانمارک نیز همانند سوئد در جریان جنگ جهانی نخست بی طرف ماند، و سوئد آنگاه مرزی مشترک با روسیه داشت. از این مرز مشترک انقلاب آسان تر به پیش روی می رسید.
در آگوست ۱۹۱۵ یکی از همکاران ادارة خارجه به راه های جالبی که هلفاند در آنها وظیفة خود را پیش می برد جذب شد. بر مبنای قرار با دیپلماتها او یک شرکت صادراتی بنیان گذاشت که می بایست از درهم ریختگی برآمده از جنگ تجارت شرق سود بجوید. کمپانی صادراتی «آ اس». شریک هلفاند یک تاجر برلینی بود که در خدمت سازمان اطلاعاتی آلمان بود؛ و محرم لنین «فورستن برگ» یک بندباز مالی هفت خط با رازداری اعلا مدیریت شرکت را به عهده گرفت.
برای متخصصین آلمانی انقلاب این توافق غیرعادی نبود؛ آنها اکثراً کمکهای سیاسی را تحت عملیات تجاری پوشش می دادند. برای یک رفیق دیگر امتیاز یک دستگاه استرلیزاسیون را می خریدند تا او بتواند ثروت بادآورده اش را که وقف امر سوسیالیسم می شد، توجیه کند.
بالاترین توقع از دم و دستگاه هلفاند می رفت، چنان که در کپنهاگ کنسول آلمان، بروک دورف ـ راندزاو نوشت: پیروزی و امتیاز جایگاه نخست در جهان از آن ماست، اگر توفیق یابیم روسیه را به هنگام گرفتار انقلاب کنیم و به این ترتیب اتحاد (میان روسیه و فرانسه و انگلستان) را بر هم زنیم. ”اکنون برلین دیگر فقط در پی تحت فشار گذاردن تزار از طریق ایجاد ناآرامی ها نبود، بلکه سرنگونی او را نشانه گرفته بود.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید