رفتن به محتوای اصلی
شنبه 24 آبان 1404 - Saturday, 15 November 2025

از دوست داشتن میهن و مردمش

از دوست داشتن میهن و مردمش

تاریخ نگارش:16/10/2025 

از دوست داشتن میهن و مردمش

[.....  پیش از دعوی آزادی گفتار/بیان، شجاعت و رادمنشی و فرزانگی لازم است. «آزادی فکر» را آموزش دادن؛ یعنی اینکه به مردم جامعه تفهیم کنیم که هر چیز را باید اولاً به چشم تعقّل بنگرند نه به چشم حُبّ و بُغض و شهوت و غَضب. هر حقیقتی را صرف نظر از آداب و اعتقادات مرسوم باز نگرند؛ ‌نه از دریچه عادات و انس. در هر قضیه با تکیه به استدلال و داوری خرد، تصمیم بگیرند؛ نه طبق حرف باطل و خیال موهوم و تقلید جایز. هر وقت کسی توانست فکر خود را بر پایه منطق و برهان و استدلال بیان کند، آنگاه سزاوار است آنچه را که به راهنمایی خرد و تامّلات فردی، میداند به دیگران باز گوید. گروهی، اسیر عادت هستند و در امور به حسب عادت و انس می‌نگرند و هر چیزی را که خلاف عادات قدیمی و آداب موروثی باشد نیکو نمی‌شمارند. بر نادانی و اسیری این گروه باید تاسف خورد و بر آنها ترحم کرد. گروهی هستند که از قید و بندها رها میشوند و نیک و بد را تشخیص میدهند؛ ولی از ترس در مقابل جهل شایع و رایج، سخنی نمیگویند. این دسته نیز ناتوان و بیچاره و شایسته ترحمند. گروهی با آنکه خوب میفهمند در تضاد و ‌خلاف عقیده باطنی خود سخن میگویند. این جماعت نیز منافق و ریاکارند و لایق هر گونه ملامت و توبیخ هستند. معدودی با تاسی به خرد و برهان استدلالی با جرأت سخن گفته و حقّ را اگر چه به ضرر آنها باشد، اظهار میکنند. این گروه، دارای شجاعت و رادمنشی هستند و شایسته است که پیشوای جامعه باشند. چنین انسانهایی را مُصلح اجتماعی میگویند.]  

[کتاب: تحرير المرأة [زن و آزادی] – قاسم امین (1863 - 1908) – ناشر: [؟] – قاهره  – 1317 ه. ق. – صص 7/6]

اگر ثروتمندترین انسان روی کره زمین باشید، اگر قدرتمندترین انسان روی کره زمین باشید، اگر با نفوذترین و تاثیرگذارترین و مطرحترین و مشهورترین انسان دوران خود باشید، حتّا اگر همه چیز را یک جا داشته باشید، یک چیز را هرگز و هیچگاه نمیتوانید برغم تمام داراییهای که دارید، به دست آورید و آنهم، هیچ چیز دیگری نیست؛ سوای «دوست داشتن». 
دوست داشتن را نمیتوان گدایی کرد. نمیتوان با التماس و گریه و زاری، آن را به دست آورد. نمیتوان آن را با تکیه به هیچ امریّه ای واقعیّت پذیر کرد. نمیتوان آن را با استناد کردن به صدها نصایح و اندرزها و توصیه ها و تشویقها به دست آورد. دوست داشتن، پدیده ای «زایشی-پیدایشی» است که از ژرفای هنرهای فردی تک تک انسانها میجوشد و افشانده میشود. انسانی که از غنای گوهر وجودی خویشتن لبریز شود، همچون چشمه ای گوارا از مرز گفتار و رفتار و کردار خویشتن برافشانده میشود و فروزه های مهرورزی و دوست داشتن را به پیرامونش نثار میکند و میگستراند بدون هیچ توقّعاتی و انتظاراتی و تشویقنانه هایی. با نوشتن صدها اعلامیه و پیشنویس و قوانین و لوایح  و امریّه ها نمیتوان «میهندوستی و مردمدوستی» را در قلب و مغز انسانها حُقنه و تثبیت کرد. مایه هایی باید در تار و پود تک تک انسانها وجود داشته باشند تا بتوان به بالندگی و پرستاری درخت با شکوه «میهندوستی و مردمدوستی»، امید روشنایی شمعسان داشت. حقیقت رویدادهای تلخ یک صد سال اخیر ایران اثبات کرد که «مای ایرانی مدّعو»، میهن و مردمش را نه تنها دوست نداشته ایم؛ بلکه در نابودی و نیست شدن آنها با قصد و هدفمند و کاملا آگاهانه اقدام کرده ایم. 
روزگارانی که فرزانه ای دریادل به نام زنده یاد «عبّاس یمینی شریف [1298 – 1368شمسی]» سرود که:

ما، گلهای خندانیم ......... فرزندانِ ایرانیم
ما، سرزمین خود را ......... مانند جان می دانیم
ما باید دانا باشیم ......... هُشیار و بینا باشیم
از بهر حفظ ایران ......... باید توانا باشیم
آزاد باش! ای ایران! ........ آباد باش! ای ایران!
از ما فرزندان خود ........ دلشاد باش! ای ایران!    

آن روزگاران، روزهای امید بود و جستجو در تاریکی افقهای روبرو به سوی دیگرسان شدنی بار آور و فرابالاندن باهمستانی درخور ارجمندی ایرانیان. روزگار باهمرزمی و دغدغه میهن و مردم سرزمین آبا و اجدای بود. روزگاری که آب، خاک، انسان، زندگی، جان، آینده، امید، زیبایی، خوشزیستی، بهزیستی، جوانمردی معنا و مفهوم داشت. روزگارانی که نام «ایران و مردمش»، آتشکده وجود هر ایرانی را شعله ور میکردند و انرژی خستگی ناپذیر در تلاش برای آبادانی میهن و سرفرازی هموطنانش در هر گوشه و کنار به چشم می افتاد. روزگارانی که توانایی ایرانی، نه برای نابودی و نیست کردن جان و زندگی و خصومت خشونت مآب علیه مردم دیگر سرزمینها؛ بلکه توانایی ایرانی در آشکار کردن هنرهای ذاتی و استعدادها و توانمندیهای فردی و جمعی اش برای خوشزیستی و شادمانی و رقص و پایکوبی و فرزانگی و پیشرفت بود. روزگارانی که تبدیل کردن صحرا به مرغزار سر سبز از آرزوهای دیرینه مردم بود. روزگارانی که «میهن» معنایی برابر با «جان خویشتن» را داشت و صدمه زدن به هر گوشه ای از آن بسان آزردن و صدمه زدن به خویشتن بود. روزگارانی که «آزاد باش! و آباد باش!»، شعار نبود؛ بلکه واقعیّت ملموس «سپاه دانش بود و سپاه ترویج و آبادانی». آن روزگاران را مای ایرانیان مدّعو با تمام حماقتهای علم نمایانه خود سوزاندیم و بر جهالت خویشتن رکابدار و مُتعه و ذلیل حقیرترین خاشاکهای برخاسته از اعماق ذلالتهای تعفّنی تاریخ ایران و جهان شدیم. مای مدّعو، ظرفیّت هیچ چیزی را نداشتیم. ما نه تنها ایران و مردمش را «آزاد و آباد» نکردیم؛ بلکه خاک وطن را نیز فروختیم. ما فروشنده مام وطن شدیم؛ زیرا هیچ درک و فهمی از «آزادی» نداشتیم. نمیدانستیم که «آزادی» نام اصیل «مام وطن» بود که ما آن را در بازار «دلّالان محبّت» فروختیم و با پولی که از فروش آن به چنگ آوردیم برای جنگ افروزی و بیدادگری و تازاندن جاه طلبیها و مغازیهای کمپلکسی خودمان در منطقه و جهان، سگدوها زدیم.  
ما مدّعیان – من از استثناها هرگز سخنی نمیگویم -، ایران و مردمش را فروختیم به بهایی بسیار نازل و حقیر. ما ایران و مردمش را به ایدئولوژیها و مذاهب منحط و ادیان کتابی غالب شده بر ذهنیّت و قلبمان و همچنین متابعت کردن مقلّدانه از نظریّه ها و تزهای آکادمیکی محصول بیگانگان فروختیم. ما ایران و مردمش را به جاه طلبترین و عقده ای ترین لیدرهای سازمانها و حزبها و گروهها و تشکیلات و فرقه ها و نحله های سیاسی و مافیایی فروختیم؛ آنهم به نازلترین قیمت. ما تک تکمان، حیثیّت و شرافت و ارجمندی و آدمیگری و انسان بودن خود را نیز مضاف بر میهن و مردمش، فروختیم. ما منش و رادمنشی و جوانمردی و بیدارفهمی و اخلاق آدمیگری را در ابتدا زیر پا گذاشتیم و له و داغان کردیم تا فقط «سوائق و غرائز و امیال افسارگسیخته خود» را در خاک سوخته و غارت شده میهن و مردم ذلیل و به فلاکت افتاده، جولان دهیم و از این راه و طریقه، همچنان آتش سوزنده کوره «نفرتها، انتقامجوییها، کینه خواهیها، خونریزیها، کشتارها، شکنجه ها، حقّ خوریها، بی پرنسیپیها، مادرقحبگیها، خواهر خود را گایدنها، عقده ها، بغرنجهای روحی و روانی، دلشاد شدن از به خفّت و خواری افتادن همدیگر» را با غروری ابلهانه شعله ور نگاه داریم و همچنان با تمام بلاهتها، حماقتها، جهالتها، نفهمیها، بیسوادیهای به شدّت توام با تکبّری از خودمتشکّرانه بخواهیم و بکوشیم که در برابر یکدیگر صف آرایی خصومت وار خود را تا توی گور بی امّا و اگر، حفظ و مراقبت کنیم.  ما پای رفتن و آمدن به سوی یکدیگر را نداریم؛ زیرا با دستان خودمان پاهایمان را قطع کرده ایم و دستانمان بند ذلالتهای فردی و تشکیلاتیمان شده است.
ما، ما مدّعیان یکه تاز تمام عرصه های علوم شناخته شده، ایران و مردمش را با کمال میل و رضایت قلبی و آسودگی وجدانی نداشته فروختیم تا بقا و دوام بی چون چرای عقاید مزخرف و حرفهای پوسیده و چرندیات ایدئولوژیکی و موهومات مذهبی را تامین و تضمین کنیم. ما بر سراسر ایران و مردمش با نازلترین و بی مقدارترین بهای شناخته شده در تاریخ مبادلات بشری، چوب حراج زدیم تا «زندگی شادخوارانه و زیستن با کرامت» را به منجلابی و باتلاقی تبدیل کنیم که همه ما در ذلالت تحقیری فرو چلیده در آن، احساس «برابری، برادری، رفاقتی» کنیم. مای ایرانی مدّعو با تمام باد به غبغب انداختنهای چندش آور و قُدقُد کردنهای «سکولاریته ای، لائیسته ای، حقوق بشری» که در آیینه رفتارهای به شدّت منفور و مذموم خودمان در برابر یکدیگر و انظار جهانیان تا امروز نشان داده و اثبات کرده ایم، تنها تلاشمان فقط بر سر یک چیز بوده و همچنان هست؛ آنهم اینکه ایران و مردمش را تا ریزترین جزئیّاتش بفروشیم. ما خودمان را فروختیم؛ زیرا فروختن گوهر خود را که در نظرمان تحفه ای بُنجل می آمد، مقبولتر تشخیص دادیم از پایداری و وفاداری به سربلندی و بزرگواری و فرزانگی خویشتن. آنچه را که نیاکان و پیشینیان ما توانستند با عزّت و احترام و شکوه و چنگ و دندان و جانفشانیهای ستودنی و دریادلیهای شگفت انگیز و بیدارفهمیهای غرور آمیز در طول فراز و نشیب سه هزار ساله، حفظ و مراقبت و آباد و آزاد کنند، مای مدّعو به حیث بی لیاقت ترین و احمق ترین میراثداران نیاکان در کمتر از نیم قرن بر باد دادیم و آگاهانه نابود کردیم. 
شبکه های اجتماعی و مطبوعات و امکانهای مختلف وسایل ارتباط جمعی از دیر باز تا کنون به میدانی برای آشکارگری و برملا کردن تمام پروسه خودفروشیهای مای ایرانی مدّعو تبدیل شده اند. مایی که ایران و مردمش را فروختیم تا چیزهایی را به دست آوریم که هیچگاه «میهن و مردمش» نمیشوند. ایران امروز، آیینه ای متلاشی شده است که به هزاران تکه -پاره شمشیر به دست تبدیل شده اند. شیرازه خانواده ها، پاشیده است. علقه های قوم و خویشی گسسته است. کرباس دوستیها دریده شده است. رگهای پیوندهای همسایگی و باهم بودنها از هم پاره شده اند. پلهای ارتباطی به سوی یکدیگر فرو ریخته اند. احترامگزاری، آداب معاشرت، خوش مشربی، صبوری، متانت، شرم و آزرم، بزرگواری و هر چیزی که بویی از آدمیگری داشته باشد در جامعه ایرانی به شدّت صدمات هولناک دیده اند. برای ما، هر چیزی، بهانه ای شده است تا خشم خود را بر سر یکدیگر خالی کنیم با تمام دردهایی که منشاء آنها را میدانیم و نمیدانیم و نمیخواهیم در صدد درمان برآییم. ما ایرانیان فروپاشیده ایم و شاید روزی روزگاری از میان اینهمه فجایع توصیف ناپذیر و آوار سرنوشت تاریخ و فرهنگ ایران، «آتشفشانی» بر آید و زندگی را به گونه ای دیگر «آواز بخواند و رامشگری» کند. شاید!.   

1-    مذهب مختار، مذهب منسوخ در دوران معاصر

پُرسمان «اخلاق/اتیک/مورال»، مقوله ای نیست که متخصّصین و استادانی بخواهند مدرّس آن باشند. اخلاق، پدیده ای زایشی-پیدایشیست که با شاخکهای ظریف روح و روان انسانها و گستره فرهنگ، پیوندی ناگسستنی دارد. برای آنکه بتوان شخصیّتی رادمنش داشت، هر انسانی باید مسئولیّت تمام رفتارهای خودش را به عهده بگیرد، مهم نیست که چه  تیتلی داشته و مصدر چه مقامی باشد. زنان از سپیده دم تاریخ زندگی بشر بر روی کره زمین در مقام آموزگاران پرورشی و آموزشی بوده اند. اخلاق و آموزش و پرورش، هنوز که هنوز است در بسیاری از زبانهای زنده و راکد جهانی، جنسیّتشان «مادینه» است. زنان در مقام مادر، آموزگار زیباپروری منش فرزندان خود بودند برای آنکه بتوانند شیرازه خانواده و اجتماع را استحکام بخشند و در هر گوشه ای از آن، نشانه های گوهر زیبای خود را به عیان ببینند و از بوی دلاویز عطر خویشتن، بر زیبائیهای جهان و کیهان بیفزایند. به همین دلیل، مراقبت و محافظت زنان در مقام مادر و آموزگار در پروسه «بالندگی و پرورش کودکان» به تحکیم شالوده ها و دوام خمیرمایه مناسبات ارزشمند و سالم در اجتماع مختوم میشود. وقتی که قرار است مردم جامعه ای، اخلاق متلاشی شده اجتماعی را – به هر دلیلی که میخواهد باشد -  اصلاح کنند، نخستین گام کلیدی در این است که بیدارفهمان و کشورآرایان، «دین غالب و حاکم شده» را باید بی چون و چرا منسوخ کنند تا بتوان زمینه های بالیدن و شکوفایی اخلاق فردی و اجتماعی را پی ریزی کرد. 
وقتی که زنان با سیطره یابی دین غالب شده اسلامیّت از وظایف و تکالیف ذاتی خود که همانا «آموزش و پرورش» است، واپس رانده و سرکوب و تحقیر و بی ارج شدند، خواه ناخواه، تمام چفت و بست مناسبات جامعه و کشورداری از هم گسست و معاشرات و مراودات به بدترین شکل ممکن و چندش آورترین حالت تهوّع آور در اجتماع ایرانیان و مناسبات کشورداری پدیدار شدند. فروپاشی و متلاشی شدن «اخلاق فردی و اجتماعی ایرانیان» از پیامدهای حاکم شدن «دین غالب و حاکم شده اسلامیّت» بر سراسر اجتماع بود که نتایج آن به اضمحلال و تباهی و قهقرائی و نکبت و رذالت و پستی و خالی شدن انسانها از آدمیگری مختوم شد؛ زیرا از نخستین روزهای حاکم شدن سیستم حکومت فقاهتی، «آموزگاران اجتماع» که «زنان» بودند از دایره «آموزش و پرورش»، رانده و به موجوداتی ابزاری تبدیل شدند در خدمت ایدئولوژی حکومتی که تا امروز تمام همّ و غمّش فقط نابودی فرهنگ و منش انسانها بوده است.  
تراژدی غم انگیزی که محصول تبهکاریهای نیم قرنه حکومت فقاهتی و دم و دستگاههای تبلیغاتی آن بوده است، معضل خانمانسوز فروپاشی کاراکتر و منش انسانهاست که بیشترین لطمات تبهکاریهای حکومتی را میتوان در دامنه «زنان و دختران ایرانی» مشاهده کرد. حکومتیان به آنچنان جنایتی در حقّ زنان و دختران ایرانی مرتکب شده اند؛ طوری که زنان و دختران ایرانی، خصلت ذاتی و مسئولیّت بنیانی خود را از یاد برده اند و کثیری از آنها به موجوداتی عروسکی تبدیل شده اند. «زیبایی» که از پیامدهای «منش و شخصیّت و نجابت و بینشمندی عمیق زن ایرانی» بود در کشمکش با ایدئولوژی حکومتگران تبهکار به حضیض ذلّت درغلتید و آنانی را که به ذات خودشان «آموزگار پرورشی و آموزشی» بودند و با زیبائیهای معنوی خود به زیباآرایی منش و شخصیّت و مناسبات انسانها در خانواده و جامعه میکوشیدند، اکنون نه تنها زیبائیهای گوهر وجودی خود را گم کرده اند؛ بلکه با زیبانماییهای تصنّعی و آرایشهای غلیظ دفورمه ای و فورچلیدن در ابتذال فحّاشیهای رایج و شایع و آلوده کردن باغ دلآرای حریم خصوصی به مقصد و مکانی گرفتار و در بند شده اند که حکومتگران با امریّه های الهی خود از روز اول در مخیله معیوب خودشان میپختند و با ضرب و زور و استبداد جبری به تحمیل و تلقینشان تقلاها میکردند. 
اخلاق فردی و اجتماعی در ایران به قعر نکبت فرو ریخته و متلاشی شده است؛ زیرا «زنان» از مقام «آموزگاری» وامانده و واپس نشانده شدند تا ابتذال عقیدتی دین غالب اسلامیّت بر تار و پود انسانها حاکم و آمر مطلق بماند. برای ایجاد تحوّل کلیدی در اجتماع و ساختار آیین کشورداری با پیامدهای خجسته و بسیار ستودنی باید بی چون و چرا «اسلامیّت» را در ایران، علنا و از طریق قانونی «منسوخ» اعلام کرد تا بتوان درخت «اخلاق فردی و اجتماعی» را خجسته پرورید و شکوفانید. اینکه با «منسوخ اعلام کردن اسلامیّت»، انسانها مختارند که به آن معتقد باشند یا نباشند، مبحثیست شخصی و با اصل قضیه منسوخ کردن اسلامیّت، هیچ سنخیّتی ندارد. مهم نیست که حکومت فقاهتی بماند یا ریشه کن شود، ولی تا زمانی که دین غالب و حاکم شده اسلامیّت در جامعه ایرانی بخواهد مصدر اوامر اخلاقی و آموزش و پرورشی باشد، جامعه ایرانیان هرگز متحوّل نخواهد شد؛ بلکه انسانها در مناسبات با یکدیگر و رویارویی با کشورداران در فضایی از  گرگ و میش ریاکاریها، تظاهر کردنها، بی اعتمادیهای شدید، دروغها، خُدعه ها، نقابها، چند نبشه بودنها و کنشها و واکنشهای متناقض رفتاری و کرداری و گفتاری غوطه ور خواهند ماند.  

2-    شهر هَمَدان در ایران و ایرانیان هَمِدانی

در ایران، شهری کهن وجود دارد که به آن «هَمَدان» میگویند. این شهر کهنسال در کشوری به نام «ایران» است که قدمت تاریخ و فرهنگش تا عمیق ترین ریشه های تاریک زندگی بشر بر روی کره خاکی میرسند. در این کشور که هزاره هاست عرصه تاخت و تاز و غارتگری و چپاول و تجاوز برای جنایتکاران و خونریزان رنگارنگ بوده است، مردمی نیز میزییند که در لایه های مختلف اجتماعی نسبت به یکدیگر مراودات و معاشرات دارند. از میان ترکیب جمعیّتی و قومی و نژادی و زبانی و تیره ای و قبیله ای و غیره و ذالک آنها، انسانهایی زاییده و بالغ شده اند که هر کدام از آنها صرف نظر از تعلّقات و علقه های قومی و نژادی و اعتقاداتی و آداب و رسومی، خود را در مقام «ایرانی» میشناسند و معرفی میکنند.
بردارید از سر کنجکاوی یا تفنّن نیز که شده باشد فقط یک بار در زندگی شخصی خودتان از صبح تا شب، نگاهی بیندازید به شبکه های اجتماعی و گشت و گذاری در آنها بکنید. لزومی ندارد که بر موضوعی خاصّ تمرکز کنید؛ بلکه خیلی ساده، قدم به قدم مرور کنید تیترها و عکسها و میزان آمار مشاهده کنندگان را. اگر صرفا وقت خود را  هدر دهید و به حرفهایی که مدّعیون میزنند، گوش کنید، در خاتمه گشت و گذارتان وقتی در مقابل آیینه بایستید، خواهید دید که همچون گوزنها، شاخهایی پیچ در پیچ در آورده اید!. علتّش احتمالا اگر برای خودتان روشن نباشد، برای من که شما را در آن وضعیّت در مخیله ام میتوانم مجسّم کنم، موضوعیست پیش پا افتاده و بدیهی؛ زیرا محال است که شما از شدّت تعجّب شاخ در نیاورید، وقتی که میبینید اینهمه مدّعیون همه فن حریف و خُبره و علّامه و مرکز اصلی «اطّلاعات و معلومات» و جیک و بُک دان نه تنها مسائل و وقایع ایران را؛ بلکه تمام سوراخ سنبه های رویدادهای پدیداری و ساخت و پاختهای پشت پرده سیاستمداران جهانی را فوت آبند. اینگونه ایرانیان که شاید یک نفر از آنها نیز اهل «شهر هَمَدان» نباشد، صد در صد بدانید که اهل فرقه «ایرانیان هَمِدانی» هستند و هرگز نیز به روی مبارک خود نمی آورند یا به عبارت دقیق تر و گویاتر، هرگز مُقر نمی آیند که چیزی نمیدانیم یا اگر چیزی میدانیم در حدود همان شعاع اطراف خودمان است و بیشتر از این خبر نداریم.
تا زمانی که «فرقه ایرانیان هَمِدانی» از فعّالترین بازیگران معرکه گیریهای شبکه های اجتماعی هستند، هیچکس نخواهد فهمید که در ایران و جهان، چه میگذرد و رویدادهای اجتماعی و کشوری و منطقه ای و جهانی بر کدامین مدارها و دامنه ها سیر میکنند. مشکل بزرگ جامعه ایرانیان از دیر باز در این نهفته بود که «ایرانیان فرقه هَمِدانی»، فضولیها و نادانیها و بلاهتها و حرفهای سخیف و جهل آمیز و لوس بازیهای بی شخصیّتی خود را عین «حکمت بالغه»، تبلیغ و ترویج و حُقنه کردند و از میان اینهمه «علّامه های چندین طبقه ای تا ثریا!»، هیچکس دلیر نبود و شهامت آن را نداشت که بگوید: «من نمیدانم» و دانش و آگاهی و تجربه من بسیار محدود است و تق و لقی و مدام ملزوم و مجبورم که در دانسته های خودم تجدید نظر کنم و چیزهایی تازه بیاموزم و چیزهای ابطال شده را به کناری نهم. جامعه ایرانی در عقبماندگیهای چهار صد سال اخیر در جا زده است؛ زیرا هیچکس معنای «من نمیدانم» را هنوز «نمیداند»!.      

3-    نیاموختن و نیندیشیدن

ما ایرانیان بدون هیچ غلوّ یا دست کم گیری در مقوله یادگیری، ذهنی تیزهوش داریم و پشتکاری شگفت انگیز. امّا در مسئله «سنجشگری» و «تفکّر و ایده آفرینی»، نه تنها استعداد درخور و ستودنی نداریم؛ بلکه اگر کسانی از میان ما برخیزند که استعداد اندیشیدن و آفریننده ایده ای بدیع باشند و به هنر سنجشگری و غربالگری توانمند و آراسته، بی برو برگرد، آنها را نه تنها به رسمیّت نمیشناسیم؛ بلکه اگر محصول سنجشگریها و تفکّرات و ایده های آنها به منافع و سوائق و امتیازها و مبانی عقاید و مذاهب و ایدئولوژیها و حتّا پُست و مقام ما نیز صدمه ای بزنند، بلافاصله در قلع و قمع سنجشگریها و افکار و ایده های تحریر شده و کُشتن و ریختن خون سنجشگر و متفکّر نیز سنگ تمام میگذاریم. حقیقت تلخی که هیچ ایرانی حاضر نیست حتّا نگاهی به ترکیب آن بیندازد، چه رسد به اینکه بخواهد آن را تایید و تصدیق کند، در این است که ما آموخته های خود را نمیتوانیم «سرندکاری و غربالگری و دست آخر سنجشگری» کنیم. خواه آنچه را که آموخته ایم در باره تاریخ و فرهنگ و مردم سرزمین خودمان باشد، خواه از محصولات فکری و تجربی دیگر مردم جهان. در هر صورت، فرقی نمیکند در هر دامنه ای که ما چیزی آموخته باشیم، نمیتوان در آموخته ها، ردّ پای هنر سنجشگری را پیدا کرد. آنچه که در ذهن ما ایرانیان، تلنبار شده است، محصول ناپالیده و ناسرند شده ایست که ما ایرانیان به شخصه هیچ کداممان نقشی در آنها نداشته و نداریم؛ بلکه خیلی ساده همچون ظرفی، محتویاتی را در خودمان پذیرفته ایم و تلنبار کرده ایم با این توهّم به شدّت معصومانه و ابلهانه  که «ما انسانهایی سرشار از آگاهی و علم» هستیم و هر لحظه ممکن است که از حجم انبوه «علم انباری بودن»، همچون بمب اتم منفجر شویم!
به ما نیاموزانده اند و خودمان نیز به مغزمان خطور نکرده است که باید در باره «آموخته ها»، عمیق و ظریف و با حوصله و کنجکاوی و پرسشگری و شکّاکیّت پیگیرانه اندیشید و آنها را بررسی کرد تا بتوان از چند و چون و صحت و سقم آنها مطمئن شد و سپس با برهان واستدلال به محتویات ذهنیّت خویشتن اعتماد کرد. ما تا امروز در باره تجربیات شخصی و جمعی نیندیشیده ایم و نمیدانیم که تجربیات را نباید همچون «موزه عتیقه جات» فقط گردآوری و ضبط کرد؛ بلکه باید همچون «ملاطی» برای ساختن چیزی ارزشمند از آنها استفاده کرد. ما هنوز تفاوت بین «موزه داری و ساختن و بار آوردن از ملاط» را نمیدانیم. به همین سبب نیز، ما ایرانیان، یکی از ملّتهای کهنسال روی زمینیم که همچون خاک سرزمینمان، غنی ترین گنجهای شگفت انگیز «تجربیات بی همتا و بدیع بشری» را داریم، ولی تا امروز یک دقیقه نیز در باره یک ارزن از اینهمه خزائن و گنجهای تجربی نیندیشیده ایم، دُرُست همچون بهره برداری از منابع طبیعی میهنمان که هیچگاه نیاموختیم از آنها برای شکوفایی ایران و رفاه مردم خود استفاده کنیم؛ بلکه آنها را ابزاری برای تبهکاریها و رذالتها و بی شعوریهای هولناک خودمان در راه عقیده و مذهب و ایدئولوژی و مرام و مسلک و جاه طلبیهای سرسام آور حقارتی هدر دادیم و نابود کردیم. ما ایرانی مدّعو، دقیقا تجارب خود را نیز فقط برای نابودی و سر به نیست کردن همدیگر با حرص و جوش هرکولی به نام «آگاهی و علم» تلف کرده ایم و هرگز نه تنها به هیچ مقصدی و هدفی نرسیده ایم؛ بلکه با تمام ادّعاهای «آگاهی و تحصیلاتی و تجربی» به قعر بُن بست ذلالتخانه حکومت فقاهتی با داربست گیوتینی اش محکوم و حقیر و خوار و زار فرو مانده ایم.

4-    ستم بر خویشتن و بیدادگری در حقّ دیگران

وقتی که از میان جمع متنوّع ما، یک نفر را به هر دلیلی که میخواهد باشد، آزار میدهند و دیگران «سکوت» میکنند و دم بر نمی آورند، دیر یا زود، نوبت تک تک خود ما نیز خواهد رسید و بر ما همان بیدادی روا خواهد شد که در حقّ دیگری میشود و ما همگی سکوت میکنیم. ما سکوت میکنیم؛ زیرا لبه تیز بیدادگری در حقّ ما اجرا نمیشود و با اطمینان خاطر معتقدیم که من بیگناهم و خطایی نکرده ام تا مستحق بیداد یا مکافات یا مجازات باشم. امّا ما هیچوقت در لحظه ای که در حقّ دیگری، بیدادی روا میشود، نمیپرسیم و کنجکاو نیز نمیشویم که چرا بر دیگری بیداد روا میدارند و گناهش چیست؟؛ بلکه ما سکوت میکنیم و به خودمان میقبولانیم که احتمالا طرف، مقصّر است که بر او بیداد روا میدارند. امّا حدس ما، هرگز «یقین و اطمینان قطعی» نیست؛ بلکه فقط حدس و احتمال است. 
وقتی که ما در برابر «بیدادی» که بر دیگری روا میشود، صمّ بُکم می ایستیم و تماشگر حادثه هستیم، خبر نداریم که دیر یا زود، دیگران، تماشاگر بیدادی خواهند شد که بر ما روا میشود. سکوت ما در برابر عمل بیدادگران به آنها امکان میدهد تا ستمی و ناحقّی را اجرا  کنند که دیگری مستوجب آن نیست؛ ولو خاطی بوده باشد. سکوت ما، نیندیشیدن در باره «چرایی و علّتکاوی» است و ترجیح دادن و اولویّت دادن به منفعت و امتیاز و امیال و سوائق فردی و انحصاریست بدون آنکه به مغزمان خطور کند که فردیّت ما، بخشی از پازل اجتماع است و عکس قضیه. سکوت ما، بیدادگران را در تصمیماتشان غرّه میکند و تکبّر قدرت و جاه طلبی را در رگهای آنها غلیظ و شمشیر تند و تیز بیدادگریشان را فعّالتر. سکوت نیم قرنه و حتّا همپایی و همدستی و همکاری و تلاش مشاوره ای طیف «خوبترین خوبان جامعه ایرانی» یا به عبارت کاملا دقیق و صحیح آن، «طیف خانواده آچمزهای ایرانی [=آکادمیکرها، تحصیل کردگان، کنشگران سیاسی]» در برابر بیدادگریهایی که حکومت فقاهتی با ریختن نخستین «قطره خون» ایرانیان مرتکب شد، زمینه تایید و تصدیق خونریزی و کشتار و قتل عام و سرکوب و تجاوز به دختران و زنان و مردان و نوامیس مردم و غارت و شکنجه و اعدام و تبعید و ویرانی و نابودی وجب به وجب ایران و خسارات مادّی و معنوی هولناک را فراهم کردند تا نوبت به خودشان رسید. 
سکوت در برابر بیدادی که در حقّ یک نفر شود به معنای تایید و تصدیق و حُکم قطعی ابلاغ کردن برای بیداد در حقّ خودمان است که در فرصت و مکان مناسب اجرا خواهد شد. ملّتی که آحادّش، بیداد در حقّ یک نفر را تماشاگر و شاهد هستند، ملّتی هستند که به نوبت در حقّ آنها، بیداد خواهد شد و دیگران تماشاگر. حکومت فقاهتی از تک تک ما ایرانیان، «مجُرم و تماشاگر» بار آورد؛ زیرا تجاوز و تعرّض به حقّ و حقوق دیگران را هیچگاه تجاوز به حریم حقّ و حقوقی خودمان نپنداشتیم. به همین دلیل نیز، وقتی که من برای حقّ و حقوق دیگران، پشیزی ارزش و احترام قائل نباشم و حسّ مسئولیّت در قبال زندگی و جان دیگری نداشته باشم، پیداست که دیگران نیز جانشان را از سر راه پیدا نکرده اند تا بخواهند برای  نگاهبانی و پشتیبانی از جان و زندگی و حقّ و حقوق من، سنگ تمام بگذارند. حکومت موکّلان الله در ایران از پیامدهای «سکوت آشکار و پنهان ما ایرانیان مدّعو» بود که توانست نیم قرن تمام مصدر «گیوتین اقتلویی» بماند و جامعه ایرانی را به «دارالمجانین مردان و روسپیخانه زنان» تبدیل کند.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!