تاریخ نگارش:07/10/2025
از قهقرایی و تباه شدنِ ارجمندی ایرانیان
[در یاد باد از فرزانه بیدارفهم، زنده یاد دکتر محمود صناعی (1298 – 1364 شمسی) که در غربت غمناک پرپر شد]
[..... در تاریخ خود، دورههای انحطاط اخلاقی و اجتماعی زیاد داشتهایم. لیکن فرقِ امروزِ ما با گذشته این است که ما امروز، گرگهایی آماده بلعیدنِ یکدیگریم. فرق دیگر اینکه با وسایل ارتباطی بینظیری که علم امروز به وجود آورده است، انحطاط و فساد در طبقه معینی محصور نمیماند و به همه طبقات اجتماع سرایت میکند. برای بهدست آوردنِ مقامِ آقایی، باید با ایمان و با کوششی فراتر از تصوّر کوشید و قدم زد و دم نزد. ژاپنیها که در ظرفِ صد سال خود را همطرازِ پیشرفته ترین ملل جهان ساختند، با چنین ایمانی برتر از اندیشه و با کوششی فوقِ انسانی چنین کردند. تاریخ نه حیات و نه استقلال و نه آقاییِ ملّتی را هیچیک را تضمین نکرده است..... در آدمیان، جلوه پرخاشگری همیشه ساده و مستقیم نیست. پرخاشگری میتواند گاهی به صورت ترس، دور اندیشی یا حتی نوعی تردید و وسواس جلوه کند. گاهی هم با احساس محبت یا از سر وجدان اخلاقی همراه میشود. اگر با دقّت بنگریم، میتوانیم ردّ آن را در شوخیها و گفت و گوهای روزمره نیز ببینیم؛ حتی در بسیاری از تعارفها و رفتارهای به ظاهر دوستانه، نوعی پرخاشگری غیرمستقیم پنهان است. وقتی کسی به دیگری میگوید: «به آقا که بد نمیگذرد»، در واقع میخواهد نوعی خشم یا رنج درونی خود را ابراز کند؛ نوعی کنایه یا حسادت پنهان در پس این جمله وجود دارد. بسیاری از شوخیها و کنایه ها درباره زندگی خصوصی یا قضاوتهای ما نسبت به دیگران، در حقیقت نوعی «غیبت» است. وقتی میگوییم بیان پرخاشگری نهایی ما به صورت غیبت است، در واقع به این معناست که غیبت، شکلی از پرخاشگری پنهان است. در جامعه، ما معمولاً پرخاشگری خود را نه به صورت مستقیم، بلکه با شوخی، خنده، کنایه و غیبت نشان میدهیم. همین امر نشانه آن است که پرخاشگری در روابط انسانی بسیار رایجتر از آن است که در نگاه نخست به نظر میرسد.]
[کتاب: آزادی و تربیت – محمود صناعی – انتشارات امیر کبیر - تهران – 1356 – صص 221/280]
«سیاست/پولیتیک» رایج و شایع، جامعه ایرانیان را به تباهی روح و مغز و روان و فساد اخلاقی بسیار چندش آور تبدیل کرده است. انسانها را به موجوداتی به شدّت حقیر و خاصم و خونخواه و منفور از یکدیگر استحاله داده است. جامعه ایران را به سنگربندیها و سربازان تفنگ به دست برای کشتار و خونریزی تقسیم کرده است. مردم را به صدها فرقه و تشکیلات و سازمان و حزب و گروه جنگنده در راه عقیده و مذهب و دین کتابی و ایدئولوژی و مرام و مسلک و نظریّه مُدّ روز، فتیله پیچ کرده است. ایرانیان مدّعو متاسفانه در دیگ مذاب «سیاست/پولیتیک» رایج و شایع، ذوب شده اند و سیّاسانی بی منش از آب در آمده اند؛ زیرا در تمام عمرشان نخواستند بیاموزند که «سیاست»، خمره رنگرزی نیست؛ بلکه «دامنه آزمودن هنرهای فردی و جمعی» است. سیاست رایج و شایع، به ذلّت و نکبت درغلتانده است تار و پود مناسبات اجتماعی و کشوری مردم ایران را. مرغزار فرهنگ باهمستان را به باتلاقی از تهوّع آورترین جلوه های ریاکاری و تظاهر و دروغ و بی شرمی توصیف ناپذیر و بی شخصیّتی آدمها فرو چلانیده و از آنها موجوداتی خنج گونه برای لولیدن در باتلاق اعتقادات پوسیده و گندیده محکوم کرده و غُل و زنجیر به مغز و روحشان بسته و آنها را آویزان دار حماقتهایشان کرده است. «سیاست/پولیتیک» در معنای تئوریک و فلسفی اش، هیچوقت در جامعه ایرانیان مدّعو، شناخته و فهمیده و گواریده نشد؛ حتّا در همان دانشگاههایش.
«سیاست/پولیتیک» رایج و شایع، بازار مکّاره ای شده است برای شیّادترین و عقده ای ترین و بی مایه ترین و احمق ترین و بی سوادترین و شارلاتان ترین موجودات انسان نمایی که نمیتوان هیچ نشانه ای از «آدمیگری و شعور و فهم و فرزانگی» در آنها پیدا کرد. «سیاست/پولیتیک» رایج و شایع در جامعه ایرانیان بسان زهر هلاهل عمل کرد و نتایج بس بسیار مخرّب و ویرانگر و نابودکننده کاراکتر انسانها و فروپاشنده شیرازه و لطافت و ظرافت فرهنگ و اخلاق اجتماعی و دست آخر ویرانی ایران را به دنبال داشت. تمام استثناهایی که در عرصه کشورداری ایران از عصر مشروطیّت تا امروز به نقش آرایی و خویشکاریهای خود تلاشها کردند و با بدترین حیلتها و حسادتها و خصومتها و دسیسه بازیها به خاک سیاه نشانیده شدند یا خونشان ریخته شد، همه و همه، نشانگر این بودند و هنوزم هستند که «سیاست/پولیتیک» رایج و شایع، فقط مقبول تبهکاران و جنایتکاران و سالوسان و عقده ای ترینهاست؛ نه آنانی که شایستگی و لیاقت کشورآرایی و میهندوستی و مردمدوستی را دارند.
در فراز و نشیب رویدادهای تاریخ معاصر یکصد ساله ایران، «سیاست/پولیتیک» رایج و شایع، سیطره تخریبی خود را بر ذهنیّت و شعور و فهم بیشینه شمار ایرانیان همچنان حفظ کرده است و در رفتار و گفتار و کردار کنشگران تاق و جفت میدان سیاست – مهم نیست به چه چیزهایی اعتقاد و ایمان حبل المتینی دارند- مدام تبلیغ و ترویج میشود و یکه تاز نفوذ و تاثیر است. گفتن این حرف، تهمت و افترا و تحقیر نیست؛ بلکه حقیقت محض است. هم اکنون، نیم قرن تمام میشود که بارها و به مراتب، به محک زده و اثبات شده است که مدّعیان سیاسـت وطنی نتوانسته اند در حرف و عمل به حدّاقل میلیمتری از شناخت چند و چون «سیاست/پولیتیک» در معنای اصیل تجربی و فکری و فلسفی و پراکتیکی اش برسند؛ بلکه همچنان در سنگرهای تهاجمی و جنگ طلبیهای خونخواهانه و انتقامجویانه و قصاص دهنده با نفرت و خشم طوفانی شده سگدوهای شبانه روزی از بهر «جاه طلبیهای افسارگسیخته خود» میزنند. شبکه های اجتماعی و امکانهای ارتباط جمعی از بزرگترین میادین جنگ و جدالهای مدّعیانی شده اند که «سیاست/پولیتیک» رایج و شایع را به جای «سیاست/پولتیک» اصیل قلمداد و تبلیغ و ترویج و پدافند میکنند.
«سیاست/پولیتیک» رایج و شایع، ایرانیان را از درون پوسانیده و آنها را به بی هویّت ترین و بی پرنسیپ ترین و بی شخصیّت ترین و حتّا احمق ترین حقیران به تقصیر محکوم و ذلیل کرده است. آنچه تا امروز در میدان و گستره کشمکشهای تشکیلات سیاسی همواره برجسته و چشمگیر بوده است، فقط سوائق و غرائز و امیال و اهداف شخصی و امتیازخواهی است که به نام ایده آلها و آرمانها و مردم ایران عرض وجود میکنند. برای برونرفت از فلاکت «سیاست مخرّب و به شدّت مسموم وطنی» راهی نیست سوای اندیشیدن در باره «اخلاق اجتماعی ایرانیان» و سنجشگری بی محابای آن.
1- ایرانیان سناریو نویس
دمکراسی، ایده ایست که از عهد کهن تا همین امروز در باره اش بسیار اندیشیده شده است و در باره ایده آل بودنش، قلمها فرسوده و کتابها و مقالات نوشته و مشاجره ها و بحثها و کشمکشهای نظری بسیاری شده است، امّا کمتر کسانی را میتوان در طول تاریخ تفکّر سیاسی پیدا کرد که کوشیده باشند در باره چند و چون «نتایج ایده دمکراسی»، اندیشیده و سنجشگریهای شایسته و بایسته و راهگشاینده و شایان تامّل گفته و نوشته باشند. پرداختن به آراستگی ایده و ستایش با شکوه کردن از آن را نباید آنقدر غلوّ آمیز و پُر رنگ و نگار جلوه داد؛ طوری که نتایج ایده در واقعیّتهای باهمزیستی با قصد و عمد یا از سر بی اعتنایی نادیده گرفته و در سایه گذاشته شوند. تفکّر هوشیارانه و تیزنگری در این است که «نتایج ایده» را بتوان سنگبنای زایش ایده ای نو یا دلایلی متّقن برای بررسی انتقادی وسیع از نتایج ایده قرار داد و سنجشگری آنها را دلیلی به منظور واقعیّت پذیر کردن بُنمایه اصیل ایده و ابعاد ارزشمند و بار آور آن در نظر گرفت.
تمام ایده هایی که جاذبه های آنها در جوامع بشری هنوز با شکوه هستند و رباینده فهم و دل انسانها، ایده هایی هستند که کم و بیش در جوامع مختلف بشری به محک زده شده اند، ولی کمتر کسانی را میتوان سراغ داشت و پیدا کرد که تا کنون در باره نتایج و پیامدهای آنها اندیشیده باشند؛ بلکه همچنان به جاذبه های آنها رنگهای نونوار و دلآرا مالیده اند بدون آنکه کوچکترین مواضع انتقادی نسبت به نتایج ایده ها در جایی ثبت یا مطرح شود. خطر تمام ایده های بشری در نیندیشیدن در باره نتایج به دست آمده آنهاست؛ نه جاذبه های درخشان و آرزویی آنها. فریب انسانها و شکستهای پی در پی آنها از دلباخته شدن به ایده های آزموده شده در این نهفته است که هیچکس در باره نتایج و پیامدهایشان عمیق نیندیشیده و صف آرایی سنجشی نداشته است؛ بلکه فقط شکست ایده ها را در واقعیّت عملی از پیامدهای خبط و خطای انسانها قلمداد کرده اند و هیچگاه نیز این سئوال مطرح نشده است که چرا انسان در ایده هایش، محاسبه گری دقیق و قیراطیست؛ ولی در رفتار پراکتیکی اش، منحرفی خودسر و افسار گسیخته که به شدّت در تقابل و نقض ایده هایش عمل میکند؟.
وقتی که ما توانمند به اندیشیدن در باره تجربیات فرهنگی و تاریخی مردم خود نیستیم، وقتی که ما دلیر و راد منش نیستیم تا حدّاقل در باره تجربیات شخصی خودمان بیندیشیم، وقتی که ما استعداد و هنر اندیشیدن در باره دیدگاهها و تجربیات و ایده های دیگران را نیز نداریم، وقتی که تمام همّ و سعی و له له زدن ما در عرصه های مختلف علوم فرهنگی فقط دنباله روی و متابعتی و کپیه برداری و اقتباس و رونویسی و سپس آش شله قلمکار درست کردن برای خودمان و مردم میهنمان باشد، آنگاه پیداست و میتوان به آسانی فهمید که چرا سراسر ایران، بوی تعفّن میدهد و هیچکس نیز منشا بوی مشمئز کننده را نمیشناسد و تشخیص نمیدهد. هیچکس نمیتواند بفهمد که اینهمه بوی تعفّن اخلاق اجتماعی از نتایج تناول کردن آش شله قلمکاریست که تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی پخته اند و به خورد ملّت داده اند و ملّت نیز به دلیل آنکه، آش عاریتی و همه رقم ادویه جاتی با دستگاه گوارشی و احتیاجات جسمانی اش، همخوان نبوده است، در نتیجه به اسهال شدید رفتاری و کرداری و گفتاری مبتلا شده و تمام آنچه را که به او خورانیده اند، به یکباره پس داده و سراسر مناسبات اجتماعی و کشوری و اقتصادی و محیط زیستبوم فرهنگی وطن را تراشه تعفّنی زده است.
حقیقت تلخ و ناگوار این است که تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی تا کنون اثبات کرده اند که نه تنها هیچ فکر و ایده ای از خودشان ندارند؛ بلکه در مسئله و مقوله اندیشیدن در باره «تفکّرات و ایده های دیگران» و سنجشگری آنها نیز به شدّت ناتوان و بی استعدادند. آنها تنها هنر خود را این روزها در این میدانند که «سناریونویس رویدادهای عرصه سیاست رایج و شایع در باره حکومت آخوندی» باشند. نوشتن سناریو در چارچوب رمل و اسطرلاب کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی به قدری مضحک و ابلهانه و احمقانه است که انسان نمیداند به اینهمه فقر فکری بخندد یا بگرید. برای تفهیم و تشخیص میزان جهل و ناآگاهی طیف خانواده آچمزهای ایرانی (=تحصیل کردگان و کنشگران سیاسی) به مثالی اکتفا میکنم و جزئیّات را هر کسی میتواند خودش تصوّر کند و به دنبالش برود تا ببیند و بفهمد که عمق فاجعه تا چه بیکرانه هایی ریشه دارد. فرض کنید در اتاقی کاملا خالی، یک نفر ایستاده باشد. سناریوهایی که در باره او نوشته خواهد شد به شرح ذیل هستند: 1- این فرد، اتاق را ترک خواهد کرد. 2- این فرد در اتاق، خواهد ماند. 3- این فرد، همینطور ایستاده خشکش خواهد زد. هر آدمی که به اندازه ارزنی، شعور و فهم داشته باشد، نیک میداند که چنین حرفهایی، سناریونویسی نیست؛ بلکه توضیح واضحاتیست که امکان رخدادشان پیشاپیش محرّز است و به هیچ استدلال و بُرهانی ملزوم و منوط نیستند. به دلیل اینکه کما فی السّابق، در کشکول ذهنیّت تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی، «مفاهیم بیگانه»، هرگز اندیشیده نشده اند، در نتیجه، کاربست آنها در بستر زبان و قلم مدّعیان وطنی نیز از بیخ و بُن، بی معنی و مضحک و اسف انگیز هستند. بردارید نگاهی گذرا به نوشته ها و صحبتهای کسانی بکنید که در سراسر شبکه های اجتماعی و مطبوعات تحریری، مصدر «سناریونویسی» هستند و هزاران ابله احمق تر از خودشان نیز در پای روضه خوانیهای آنها، روز و شب، منتر نشسته اند. من میپرسم که چرا ایرانیان مدّعو نمیتوانند با مغز خودشان بیندیشند و در زبان و قلم خودشان از در سخن در آیند؟. مشکل در کجا نهفته است؟.
2- قُطب نمای مردم در تاریکی رویدادها
وقتی که مردم جامعه ای به بُن بستهای صعب العبور میرسند و راه گریزی در پیش پا و پسراهها نمیبینند، خود به خود به غرایز و حواس خویشتن بیشتر اطمینان خاطر میکنند تا به صحبتها و روضه خوانیهای پیشوایان و رهبران و حاکمان و مشاوران و امثالهم. ملّت به این دلیل به پیشاهنگانش هیچ اعتمادی نمیکند؛ زیرا تجربه تلخ و گزنده اعتماد کردن به پیشاهنگان و رهبران و حاکمان و فریب وعده و وعیدهای آنان را خوردن بوده است که به بُن بستهای لاینحل و هلاک کننده اجتماعی و اقتصادی و میهنی درغلتیده اند. وقتی که حاکمان هدفشان خدمت به مردم و آبادانی میهن نباشد، در هر تصمیمی که میگیرند و می خواهند آن را در واقعیّتهای اجتماعی کارگذار کنند، خواه ناخواه پیامدهایی را موجب میشوند که نم نم با اهمیّت ندادن و بی اعتنایی به آنها، خطرات تحوّلات ناگهانی و فاجعه بار را دیر یا زود امکانپذیر میکنند. تصمیماتی که بدون عاقبت اندیشی گرفته و سپس با شدّت عمل زور و قانون و تنبیه و جرایم و امثالهم به کرسی نشانده میشوند، تصمیماتی هستند که محصول آرمانها و آرزوها و احتیاجهای مردم جامعه نبوده اند؛ بلکه نتیجه تولیدی کارخانه ایدئولوژیکی/مذهبی حاکمان و متصدّیان تابع آنها بوده اند که باعث شده اند بُن بستهای اجتماعی و کشوری و اقتصادی به «هزارتوی/لابیرنت» گیج کننده و از پا در آورنده حکومت و جامعه استحاله پیدا کنند.
در هزارتوی سرگشتگی و گمشدگی تنها چیزی که ملّت را از قعر فاجعه میتواند آزاد کند و رهنمون شود، تکیه به قطب نمای «غرایز و حواس و شعله های مشعل آگاهبود تاریخی» است که او را کورمال کورمال از تاریکی ظلماتی به خروج از بُن بست هلاکت کننده مددکار میشود؛ نه روضه خوانی مدّعیانی که در تمام دوران و لحظات صدارت و ریاست خودشان فقط بُن بست به روی بُن بست ساختند و ملّت را در آنها، تنها و بی پناه گذاشتند.
3- تضادها و آفرینشها
امروزه روز، از کلمه «تضاد» فقط ضدّیت و حذف و خصومت و خلاف آمد برداشت میشود. در حالکیه تضاد در تجربیات نیاکان ایرانیان هرگز معنای منفی/انکاری نداشته است و به حیث «اصل کلیدی» در پروسه آفرینش محسوب میشده است. «زرتشت»، نخستین ایرانی بود که مسئله «تضاد» را به یک «مرحله چیرگی» فروکاست و آن را هرگز تکراری در پروسه آفرینش به شمار نیاورد و از این راه بزرگترین صدمه را به روح و روان و متعاقبش جامعه ایرانیان زد که در چارچوب یزدانشناسی دیانت زرتشتی به حُکمی قطعی تعبیر و تبدیل شد که نابودکردنش الزامیست و همین حکم بود که روان و رفتار ایرانی را حتّا در دوره چیرگی اسلامیّت در طول قرون ماضی و گرایش به ایدئولوژی مخرّب مارکسیسم در طول تاریخ معاصر به نکبت و ذلالت آلوده و آغشته کرد.
«ضدّ» در تجربیات فرهنگ ایرانی، کفّه ای ملزوم است که بدون آن نمیتوان هرگز آفریننده شد و از پس معضلات و مسائل دست و پاگیر دار بر آمد. «ضدّ» باعث انگیخته شدن انسان به شناخت چیزهایی میشود که او را به همآوردی فرا میخوانند. در حقیقت، حریفی که مجهول در نظر می آید، تنها در روبرو شدن با آن است که به «شناخته شده» دگردیسه میشود و از دل آن، مجهولی دیگر زاییده میشود برای همآوردی و نو آفرینیهای پی در پی. آفرینش بر خلاف آنچه که در ادیان کتابی و ایمانخواه تثبیت شده است، در تجربیات ایرانیان هرگز رویدادی یکباره و تمام و کمال نیست؛ بلکه پروسه ای پیوسته و خودگستری در گیتی و کیهان و کائنات است. به همین دلیل، «ضدّ» نه تنها یکی از پایه های اساسی آفرینندگی محسوب میشود؛ بلکه فقدان آن به هیچ آفرینشی مختوم نمیشود؛ ولو امریّه «کُن فیکون» ابلاغ شود.
مشکل امروزی ایرانیان مدّعو که به عرصه سیاست متمایل هستند، در این است که هنوز گرفتار عقاید انجمادی هستند و به ذهنیّت مذهبی/ایدئولوژیکی آغشته اند و رقیبان خود را به حیث «ضدّ» میشناسند که نابود کردن آنها را شرط و شانس دوام و موفّقیّت خودشان میدانند، در صورتی که «رفع و حذف و کتمان ضدّ» به معنای بریدن شاخه ایست که خودمان به حیث «رقیب دیگران» بر آن نشسته ایم. تا زمانی که گردانندگان تشکیلات سیاسی ایرانی نیاموزند که پوسته های مذهبی/ایدئولوژیکی را از تن فهم و شعور و آگاهی خودشان به در آورند و یکدیگر را به حیث لازم و ملزوم به رسمیّت بشناسند، پروسه فلاکتها و ذلالتهای مردم و میهن در اشکال و رنگهای متفاوت دوام خواهد آورد؛ آنهم اگر از ایران و ایرانی بقایی بماند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!