بهگمانم آنچه محسن گرامی بهدرستی «حسادت» نامیده، ریشه در ناتوانی تاریخی ما ایرانیها در همکاری جمعی دارد. ما همچون «گرگهایی» تنها، در سرمای سوزان زمستان، از گله جدا افتادهایم و بهناچار، فردی دوام آوردهایم.
موفقیتهای چشمگیر ایرانیان در خارج از کشور، در عرصههای علمی، اجتماعی و اقتصادی، دقیقاً از همین روحیه تسلیمناپذیر فردی سرچشمه میگیرد. اما وقتی نوبت به کار جمعی میرسد، پایمان میلغزد. ما معمولاً خواهان نقش رهبری و کنترل هستیم، ولی اگر ابتکار عمل و هدایت جمع را نیز بهدست گیریم، معلوم نیست بتوانیم آن را بهدرستی پیش ببریم.
اگر دیگری بخواهد پیشقدم شود و نقش رهبری را بر عهده گیرد، یا میکوشیم از او پیشی بگیریم، یا او را وادار میکنیم خواستههای ما را برآورده سازد. و اگر به بازی دعوت نشویم، آنگاه به تخریب بازی و بازیکنان روی میآوریم.
در سیاستورزی، این حسادت در حقیقت بازتاب شکست در مسیر قدرتطلبی است؛ جلوهای از پدیدهای پیچیدهتر. وقتی فرزند پهلوی باشی و بهر دلیلی نویسنده، محقق یا پژوهشگر سیاسی و اجتماعی را ، به بازی دلخواهش وارد نکنی و یا دعوتی نفرستی ، آنوقت منتظر عمل «آتش به اختیار» آنها باید بود .
این گروه، که شاید عمیقترین رنج شکست انقلاب ۵۷ را در اشکال گوناگون تجربه کردهاند، دیگران را بدهکار خود میدانند. برایشان دشوار است که وقتی خود را در میدان نمیبینند، غرور را فرو ببرند و فروتنانه خود را خادم ملت ببیند. در این میان، دموکراسی و گفتوگو برای کار جمعی، تنها بهانهای است؛ چراکه او خود را نخبۀ فکری و رهبر بالقوه میبیند و مشاورت را در شأن خویش نمیداند، او باید سکاندار باشد.
و این داستان، همچنان ادامه دارد...
مقاله محسن کردی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
ماجرای یکی از اقوام ما
ماجرای یکی از اقوام ما
خانمی از اقوام ما به دیابت دچار بود و دکتر برای او تعیین کرده بود که غذاهایی ایرانی که برای خانواده ده نفره شان آماده می کند چقدر چربی دارد و چقدر کالری دارد و در خون قند تولید می کند و توصیه هایی به او کرده بود مثلا از یک بشقاب پر لوبیا پلو که 4 کفگیر میشود شما دو کفگیر بیشتر نباید بکشید. این خانم هم عادت ایرانی یک قدم آنطرف تر در افراط به دکتر گفت برای من سلامتی از شکم مهمتر است و بجای دو کفگیر یک و نیم کفگیر میخورم.
خانم دو روز اول را همت کرد و رعایت کرد. از روز سوم وقتی غذایش را تمام میکرد با سالاد بازی میکرد تا بچه ها همه بخورند و سیر شوند و طبق معمول بچه ها همیشه یک نیم کفگیر کمتر یا بیشتر باقی می گذاشتند. فامیل ما گفت ای بابا .. اینا چقدر اصراف می کنند حالا این یه ذره ته بشقاب بچه چیزی نیست من بخورم من که نیم کفگیر کمتر از توصیه پزشک می خورم. پس از دو ماه اضافه وزن هم بر مشکلات قبلی اضافه شد و خانم حیران که این چه حکایتی است. پسر بزرگ او روزی برایش حساب کرد که با احتساب همه ته بشقاب مانده ها فامیل ما بجای دو کفگیر چیزی حدود شش کفگیر یا بیشتر، یعنی دو کفگیر هم بیشتر از یک بشقاب غذای قبل از رژیم گرفتن میخورد. اما این به خرج فامیل ما نمیرفت و به انواع و اقسام خود را راضی میکرد و دلی از عزا در می آورد. ضرف مدت کوتاهی آن خانم عمرش را داد به اپوزیسیون حسود ما!
حالا حکایت اپوزیسیون حسود ما است. میدانند که اگر میخواهند به هدف شان برسند، اگر بخواهند به شر رژیم را از سر مردم کوتاه کنند حمایت از شاهزاده یک راه حل موثری است. اما مشکل شان جای دیگریست و گرسنه همان هستند که بودند و نمیخواهند کوتاه بیایند. آنها حسادت می کنند که می بینند 50 گاه تا 60 سال بر علیه پهلوی ها مبارزه کرده اند و حالا باید از شاهزاده ای که چه بسا با ربودن او برای گروگان گیری موافق بودند حمایت هم بکنند. از طرفی لغزها و طعنه های رفقای شان نیز هست و در مقابل آن ضعف دارند. لذا مثل آن فامیل ما به انواع توجیهات متوسل می شوند تا کاری که صحیح است را انجام ندهند. همانطور که آن فامیل ما مرد.. اینها هم خواهند مرد بدون آن که کمکی به مردم ایران کرده باشند. اینها حتا پس از سقوط رژیم اسلامی هم دست از مخالفت با پهلوی ها بر نمیدارند و روی سنگ قبرشان نیز میدهند «مرگ بر شاه» حک کنند.
تلطیف کردن سائقه ای که نابود شدنی نیست.
دروود بر آقای اسدی گرامی،
موجز و مختصر.
در باره حسادت و نقش آن در تاریخ فاجعه بار و مملوّ از خونریزیهای دهشتناک ایران، مطالب زیادی از ابعاد مختلف نوشته ام. حسادت را نمیتوان هرگز از وجود آدمیان پاک کرد. انسانها و مخصوصا ما ایرانیها باید بالاخره یه روزی یاد بگیریم که با سائقه حسادت در وجودمان، پیوندی کنترلی و خردمندانه پیدا کنیم.
نیاکان ایرانیان از راه برگزاری انواع و اقسام «جشنهائ و پایکوبیها و رقصها و بازیهای متنوّع» سعی میکردند که هر روز از سائقه حسادت در وجود آدمیان بکاهند. این روزها در عصر تکنیک و هوش مصنوعی و جهان دیجیتالی، هر انسانی باید خودش بداند که چگونه حسادت را به رقابت تبدیل کند و با هنرها و فروزه ها و توانمندیها و استعدادهای فردی با دیگران رقابت کند تا مقامی را کسب کند که واقعا لیاقتش را داشته باشد. انسانی که اهل رقابت باشد و بتواند سائقه حسادت را در وجود خودش تحت کنترل بگیرد به رقیب آدمی تبدیل میشود و همچون مخترع ماشین یا وسیله تکنیکی و غیره و ذالک میکوشد که مدل خاصّ و بدیعی را اختراع کند و در اختیار انتخاب دیگران بگذارد. ولی انسانی که حاسد و خوارمایه است نه تنها خودش به اختراع چیزی توانمند نیست؛ بلکه شبانه روز علیه اختراع دیگری لیچاربافی میکند و در صدد نابودی اختراع دیگری نیز بر می آید. تاریخ اجتماعی و کشورداری ما ایرانیان تا امروز بر روال «نابود کردن» همدیگر در عرصه های مختلف بوده است؛ بویژه کشورداری؛ زیرا حسادت همچون خوره از درون، انسانها را به آنچنان حقارت و ذلالتی در میغلتاند که برای رسیدن به مقاصد و ماندن در قدرت حکومتی به هر جنایت و تبهکاری و خباثتی تن در میدهد. فاجعه ایران، فاجعه ای تازه و امروزی نیست؛ بلکه قدمت آن به عصر اساطیری نیز میرسد. [داستان فریدون و تقسیم ایران بین پسرانش].
درمان حسادت، راه دارد و متدهای شفابخش. با خشونت و خصومت نمیتوان بر چیزی فائق آمد که از سوائق بشریست و به تار و پود انسانها با درجات نفوذ و تاثیر متفاوت آمیخته است. حسادت را باید مدام به حیث فاکتوری پنهان؛ ولی بسیار خطرناک در نظر گرفت که میتواند موجب فلاکتها و بدبختیهای درمان و جبران ناپذیر شوند. باید هوشیار بود و در صدد تعدیل و ملایم و تلطیف کردن آن بر آمد و والور صدماتی اش را مدام پایین کشید؛ وگرنه جامعه کما فی السّابق فقط تبهکاریها و خونریزیها و نکبتها را دوره خواهد کرد نسل به نسل.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
بیشتر باید باز شود
بیشتر باید باز شود
هوشنگ عزیز ممنون از توجه شما. چندی پیش با اقای فرامرز حیدریان نیز این بحث را داشتیم. این قضیه حسادت آنچنان در ذات برخی از ما ایرانیان ریشه دوانده که حتا منافع خودمان را در نظر نمیگیریم و قربانی این احساس حسادت می شویم. برای بررسی بیشتر باید این سوال اول مطرح شود:
برای چه سیاست ورزی می کنید؟
پاسخ: برای سعادت ملت ایران
سوال: آیا کوتاه ترین راه و کم صدمه ترین عاقلانه ترین راه نیست؟
پاسخ: چرا هست
آیا این همه ترس و دلهره از این که حمایت از شاهزاده به دیکتاتوری در ایران ختم شود عقلانی است؟
پاسخ: ظاهرا شاهزاده اگر هم بخواهد در ایران امروز شرایط دیکتاتوری فراهم نیست. زمان رضاشاه کاملا شرایط فراهم بود و چه بسا نیاز بود، زمان محمدرضاشاه شرایط به گونه ای پیش رفت که به اقتدارگرایی و نه استبداد و دیکتاتوری رسید. اما با وجود همه این ها احتیاط شرط عقل است. چرا تخم مرغ ها را در سبد یک فرد بگذاریم که چه بسا کنترل او از دست مردم خارج شود؟
سوال: اگر رضاپهلوی را کنار بگذاریم یا همین امروز فوت کند، به نظر شما احتمال برقراری دمکراسی در ایران پس از آخوند تضمین شده است؟
پاسخ: تضمین که کسی نمیتواند بدهد اما دیگر یک مدعی بزرگ مثل رضاپهلوی در میان نیست که احتمالا دمکراسی آینده را به خطر بیاندازد.
سوال: آیا همین که یک مدعی بزرگ که از حمایت بخش بزرگی از جامعه ایرانی برخوردار است یک امتیاز در جهت حمایت از دمکراسی نیست؟
پاسخ: چرا یک امتیاز هست اما بخش منفی آن را نیز باید در نظر گرفت. شاید دیکتاتور شد. روزه شک دار نباید گرفت.
سوال: روزه شک دار در اینجا به معنای احتمال ریسک در صورت به قدرت رسیدن شاهزاده است. آیا واقعا پشتیبانی از رضاپهلوی ریسک بزرگی است؟ ارزش امتحانش را ندارد؟
این ها پرسش و پاسخ هایی است که ایرانیان فعال در زمینه سیاست باید به آن پاسخ بدهند. یک ایرانی ممکن است حتا نسبت به شاهزاده نفرت داشته باشد و خوشش نیاید اما از طرفی ببیند که همین شاهزاده تنها شانس اوست. این رژیم زودتر میرود.
در این گفتمان آنچه باقی می ماند آن است که پاسخ دهندگان باید دست روی قلب شان بگذارند و با خودشان حلاجی کنند که مخالفت و ترس شان از شاهزاده ریشه در واقعیت دارد یا ناشی از حسادت یا ناشی از نداشتن پاسخ برای تاول های کف پا است؟ اگر چنین باشد.. این خیانت فرد به خود و به جامعه اش است.
به باور من شاهزاده در بدترین سناریوها و بدبینانه ترین آن میشود محمدرضاشاه. خب بشود. اگر با این تجربه امروزمان به سال 57 برگردیم بازهم انقلاب می کنیم؟ من که انقلاب نمی کردم و برعکس با تفنگ و مسلحانه از شاه دفاع میکردم. امروز بدبینانه ترین سناریو زمان شاه را برای ما باز میگرداند که با تجربه امروز مان هیچکدام حاضر به سرنگونی اش نمی بودیم اگر این تجربه را داشتیم. رضاپهلوی نه پدربزرگش است و نه پدرش و نه شرایط ایران آن شرایطی است که بتوان در آن دیکتاتوری براه انداخت.