سَندروُم ( Syndrome ) ایران فروشی: دیروز وثوق الدوله نخست وزیر ایران - امروز شاهزاده رضا پهلوی پدر ملت ایران!
«سندروم» در علم پزشکی، به مجموعهای از علائم هشداردهندهای گفته میشود که همزمان، از وجود یک بیماری زمینهای خبر میدهند؛ وضعیتی که بیتوجهی به آن میتواند به مرگ بیمار بینجامد. این استعاره، الگوی رفتاری مهلکی را در سپهر سیاست ایران توصیف میکند که در آن، کارگزاران سیاسی، بقای حاکمیت ملی را فدای منافع بیگانگان یا تحکیم قدرت شخصی خود میکنند. این پدیده که میتوان آن را «سندروم ایرانفروشی» نامید، در بستر تاریخ معاصر ایران نیازمند تحلیلی دقیق است.
اگر چه در موقعیت فعلی کشورمان باید بزرگترین وطن فروشان را مقامات و مسئولان جمهوری اسلامی دانست که به آب و خاک کشورمان نیز رحم نمی کنند و آن را به بیگانگان می فروشند ولی ما نمی توانیم از آنان به عنوان ایرانی نام ببریم چرا که آنها اشغالگرانی هستند که با یورش و هجوم به کشورمان، ایران را اشغال کرده اند و غارتگرانی هستند که می خواهند تا جایی که می توانند ایران را ویران کنند.
امروز ایران ما مواجه با مجموعه بزرگی از ایرانیانی است که 47 سال است در زیر فشار و سرکوب حکومتی اشغالگر و غارتگر قرار گرفته اند و جان و مال و زندگی شان به ویرانی کشیده شده است و بسیار طبیعی است که خسته باشند، عصبی باشند، گرسنه و بیکار و درمانده باشند و به عبث به افراد و گروه هایی پناه ببرند که برای رسیدن به قدرت و ثروت آمادگی از دست دادن سرزمین خود را نیز داشته باشند. امروز رضا پهلوی و یاران و همپالگیهایش اعلام می دارند که راه نجات ایران به دست آمریکا و اسرائیل است و نتانیاهو ناجی بزرگ ایران خواهد بود.
ایشان نجات ایران را از بیگانگان طلب کنند و میخواهند اسرائیل و آمریکا را ناجی و نجات دهندهِ ایران به مردمِ ایران حُقنه کنند. همانگونه که پیش از این نیز وثوق الدوله می گفت برای نجات ایران باید ایران را به انگلیس ها فروخت و کاری کرد که تا اَبد نامش به عنوان یک وطن فروش ثبت تاریخ شد.
اما زهی خیال باطل که "هیچ گربه ای محض رضای خدا موش نمی گیرد". آنها نه به دنبال آزادیِ ایران و ایرانیان، که به دنبال منافع خود و به گفته خودشان "اسرائیل بزرگ" در منطقه می باشند که می تواند برای خودشان و مردمِ شان خوب هم باشد که امری بسیار طبیعی است.
من برای مردم اسرائیل که در ظرف مدت کوتاه 80 سال توانستهاند به چنین پیشرفتهایی نایل شوند احترام بسیار قائل هستم ولی اگر بخواهم به دستاوردهای مردم اسرائیل ادای احترام کنم، در مقابل آنان سَر فرود می آورم نه اینکه بر دیوار نُدبه تعظیم کنم و کاغذ دُعا بر سوراخ دیوار بگذارم.
سندروم وطن فروشی سندرمی است که بالاترین خیانت را در هر جامعه ای به همراه دارد و بطور قطع و یقین در تاریخ فراموش نخواهد شد: چه وثوق الدوله باشد و وُزرایش و چه رضا پهلوی باشد و همپالگیهایش که هیچ تفاوتی با هم ندارند. چه بسا که کار رضا پهلوی ضربه ای به مراتب سنگین تر است چرا که از خیانت وثوق الدوله صد سال می گذرد و میتوانست تجربهای بزرگ بر خیانت و وطن فروشی باشد.
فراموش نکنیم که محمد رضا شاه پهلوی با تمامی ایراداتی که می تواند به ایشان وارد باشد در سالهای پیش از انقلاب 1357 طی یک سخنرانی در دانشگاه پدافند ملی از تسلیم کشور به بیگانگان صحبت می کند و اعلام می دارد که "نابودی بهتر از تسلیم است". نکته قابل تامل اینست که این صحبت هم زمان با توسعه طلبی اسرائیل در منطقه مطرح شده بود.
اما من نگران نیستم، چرا که از دیر باز در تاریخ ایران، شاهد چنین هجوم و یورش هایی بوده ایم و با پیشرفت و آگاهی امروز، مردم ایران و خاصه زنان و دختران و جوانانش بر آن شده اند که "ایران" را پَس بگیرند و این جرثومه ننگ و فساد را به زُباله دان تاریخ بسپارند و من براین مهم باورِ یقینی دارم.
فراموش نکنیم که نوشتن این مطلب نه به دلیل دشمنی، که از دغدغهای ژرف و عمیق برای ثبت این آسیبشناسی سیاسی در حافظه تاریخی ملت ایران نوشته شده است و میخواهم به یادگار بماند که بعدها، باز هم نگویند: "کسی به ما نگفت".
ایران فرزندانش را صدا کرده است، پاسخگویش باشیم.
حسین لاجوردی
پاریس 12 مهر 1404 برابر با 4 اکتبر 2025
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
در موقعیّت بودن و هنر تمییز دادن
آخوند جماعت تقریبا نیم قرن است که مصدر «قدرت و اقتدار» است. در فاصله نیم قرنه میتوانم از خدمات بسیار عالی که مقبول اپوزیسیون متعه و دنباله رو و آمینگوی و رکابدار آخوندی نیز هستند، چند تایی را نام ببرم. اینگونه خدمات آخوندی در تاریخ ایران و جهان، هرگز مثالی نداشته اند و منحصر به دم و دستگاه آخوندی و گیوتین الهی اش هستند:
-. کشتار و اعدام سر سام آور/سرکوب و زندان و شکنجه/تجاوز و غارت و چپاول/ ویرانی و نابودی وجب به وجب خاک ایران/تبدیل و مجبور کردن زنان و دختران ایران به روسپیگری/ تبدیل تمام آموزشگاهها و دانشگاهها به طویله های احمق و ابله و بی شعور بار آوری مطیعان و هوچیگران و مبلّغان حکومتی/ گریزاندن میلیونها ایرانی از آب و خاک آبا و اجدادی/ حفظ مقام ثابت و هرگز جابجا ناپذیر نایب قهرمان شدن هر ساله در اعدام کردن/ کور کردن و توهین به ارجمندی و کرامت آدمیان در هر کوی و برزن/ تحقیر مردم ایران در وطن و مهیّا کردن شرایط دلخواه برای توهین و تحقیر مردم ایران در کشورهای همسایه و جهان/خصومت و کینه توزی کمپلکسی با تمام مردم جهان و کشورهای روی کره زمین/ نابود کردن تمام داراییهای فرهنگی و معنوی و میراث درگذشتگان/بر باد دادن ثروتهای طبیعی ایران/نابود کردن زیستبوم انسانی و جانوران/ و صدها موارد دیگر از خدمات فوق العاده مردمدوستی و وطنپرستی آخوند جماعت؛ یعنی خدماتی که حضرات مدّعی اپوزیسیون که هنرشان تا امروز فقط رکابداری و متعگی بوده است، آنها را از اهمّ خدمات و دستآوردهای خجسته و ستودنی فاجعه 1357 و نظر تائب و خیرخواهی حکومت آخوندی میشمارند. از نظر شما و آنانی که همچون شما مواضع دارند، تمام این اقدامهای حکومت آخوندی در فاصله نیم قرن گذشته از بزرگترین اسناد و مدارک متّقن برای اثبات میهندوستی و مردمدوستی حکومت ولایت فقیه هستند و جای چون و چرا اصلا و ابدا ندارند؛ زیرا عین حفظ وطن و حرمت گذاشتن به ارجمندی و آزادی ایرانیان هستند. نفی این صحبتهای من در باره خدمات عالی حکومت آخوندی؛ یعنی تایید و تصدیق همان حرف خودتان در باره «وطن فروشی شاهزاده رضا پهلوی».
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
در موقعیّت بودن و هنر تمییز دادن
مجدّدا دروود بر آقای لاجوردی گرامی،
موجز و مختصر.
انسان وقتی در موقعیّتی بسیار خطرناک و هلاک کننده قرار میگیرد که دشمنش نیز در همان موقعیّت، اسیر و گرفتار است، اگر واقعا ارزنی فهم و درایت و دوراندیشی و عاقبت بینی داشته باشیم، نباید به صرف اینکه من با فلانی دشمن هستم، کاری و اقدامی و صحبتی کنم که به نفع خاصم هر دو نفر ما باشد.
به عبارت دیگر، وقتی که فرض کنیم سرباز انگلیسی و سرباز فرانسوی با همدیگر دشمن هستند، ولی جفتشون به اسارت گشتاپوی آلمان می افتند، حواسشون باید جمع باشد کاری علیه همدیگر نکنند که به نفع گشتاپوی آلمان تمام شود؛ زیرا جفتشون اسیرند و در زیر گیوتین دار. آنها میتوانند تا توی گور، دشمن همدیگر بمانند. ولی در موقعیّت خطیر اسارت و هر لحظه زیر گیوتین رفتن، عقل سلیم و فهم و بینش فرهیخته حکم میکند که باید در کنار همدیگر بایستند و علیه خاصم مشترک بجنگند. امیدوارم از همین مثال ساده متوجّه شده باشید که من میخواهم چه بگویم.
از فحوای کلام شما، همچنان آشکار و رسواگر است و اگر هم صد سال تمام به نفی آن بخواهید بکوشید، باز همچنان از صحبت شما، آب به آسیاب آخوند جماعت و حکومت گیوتینی فقاهتی سرازیر میشود. اگر شما هر روز که از صبح بیدار میشوید تا لحظه ای که سر بر بالین میگذارید، فقط به حکومت فقاهتی و آخوند جماعت بتوپید، آخرش این مطلبی که نوشته اید و این مواضعی که گرفته اید، همه بدون استثناء به خورجین و توبره ابوهریره ای آخوند جماعت و حکومت فقاهتی سرریز میشود.
من نمیدانم چرا شما اقدامها و کوششهای شاهزاده رضا پهلوی را که هنوز مصدر هیچ قدرت و اقتداری نیست، «قصاص قبل از جنایت» کرده اید و به اتّهامی ملبّس کرده اید که در ترازوی دادرسی، عین تُف سر بالا خواهد بود. اگر شما معتقدید که تلاشهای شاهزاده رضا پهلوی در دیدار با سیاستمداران و مسئولان دم و دستگاههای دولتهای مطرح جهان به معنای «پیشفروش کردن» ایران است، آنگاه این سئوال مطرح میشود که «معاملات و قراردادها و معاهدات حکومت آخوندی را که مصدر قدرت و اقتدار هستند با چین و روسیه و کشورهای دیگر در پشت پرده بدون آنکه به مردم ایران» کوچکترین اطّلاعی از مفاد معاهده بدهند، چگونه تعبیر و تفسیر میکنید؟. احتمالا تمام اینگونه اقدامهای آخوندها را عین «خدمات بسیار عالی به ایران و مردمش» ارزیابی میکنید!! اگر نه؟. آنگاه من به مشاعر شما جدّا مظنون میشوم؛ زیرا چگونه میتوان انسانی را که در قدرت و اقتدار نیست به «وطن فروشی» متّهم کرد؛ آنهم با این آگاهی که هر نوع فروشی که طبق قرارداد و معاهده نباشد، همچون خرید و فروش قول و قراری بدون سند و مدرک، فاقد اعتبار است و در هیچ دادگاهی در هیچ نقطه ای از جهان به رسمیّت شناخته نمیشود و نامعتبره. حکومت آخوندی بر خاک ایران و خود فرد فرد مردمش، تقریبا نیم قرن است که چوب حراج زده است و آنها را حتّا مجّانی با سلوم و صلوات فروخته است و همچنان میفروشد هیچکس نیز صحبت از «وطن فروشی و مادر فروشی آخوند جماعت» نمیکند که مصدر قدرت و اقتدار است و هر معاهده و قرارداری را که امضا کنند، در تمام دادگاههای جهانی معتبر نیز محسوب میشوند و مردم ایران باید مسئولیّت وعواقب آنها را به عهده بگیرند؛ زیرا آخوند جماعت، خودش را نماینده انتخابی مردم ایران معرفی میکند. اگر شما خلاف این استدلال من را داشته باشید، جدا به مشاعر شما مظنون میشوم آقای لاجوردی عزیز.
(.... ادامه)
نقش ایران و ایرانیان در جهان امروز
من اکنون میخواهم یک نتیجه ساده از صحبتهای او بگیرم و به شما بگویم که آقای لاجوردی عزیر، دورانی که هر قدرتی در گذشته میتوانست سر خود عمل کند، برای همیشه سپری شده است. این روزها نمیتوان بدون همکاری با قدرتهای بزرگ و همسایه و ریز و دُرُشت به توسعه و تحوّلات دلخواه و هدفمند در میهن خود رسید.
نمیتوان دو سوم مردم و دولتهای دنیا را دشمن مردم و میهن خود کرد و با آن یک سوم دوست نما به این امیدوار بود که پیشرفت کرد و به جایی رسید. دوران این حماقتهای نکوهیدنی سپری شده است و اگر هنوز در جایی نشانه هایی دارد، باید با تمام قدرت، آنها را از بین برد. دنیای امروز، دنیای مبادلات و همکاریها و بده بدستانهاست. یا ما مستعد پیوستن به این دنیای مدام در حال تحوّل هستیم یا اینکه مقهور و لت و پار میشویم زیر چرخهای آن. در نظر بگیرید، «خلیج فارس و تنگه هرمز»، ملک طلق مردم ایران هستند؛ نه حکومتهای ناحقّ و زورگو و مستبد بر آن. ولی همین ملک طلق را ما نمیتوانیم به سادگی همچون درب دروازه ببندیم و زیر کرسی در کنار منقل قوری و کتری خود بشینیم و قلیون بکشیم. دوران این حرفها گذشته است. تنگه هرمز، تنگه جهانیست و به مردم جهان تعلّق دارد. ما فقط اگر خیلی باهوش باشیم و شعور و فهم، میتوانیم از آن به حیث امکانی برای رشد و پیشرفت مملکت خودمون استفاده کنیم؛ ولاغیر.
رفتارها و گفتارها و کردارهای ما نباید همچون حاکمان نالایق نابودگر ایران و خاصم مردم مملکت، فقط نفرت پراکنی و کینه توزیهای عقیدتی/ایدئولوژیکی و امثالهم باشد نسبت به خودمان و همسایه ها و مردم دیگر کشورها که کلا رفتاریست خلاف پرنسیپ و هویّت اصیل ایرانی ما. بلکه ما باید بیاموزیم، چگونه میتوان ایران را به همان جایی نشانید که از نخستین سپیده دم تاریخ و فرهنگش بود؛ آنهم «میانداری و پلی برای پیونداندن جهانیان به همدیگر». از یاد هرگز نبرید آنانی که به «قوم یهود»، آزادی بخشیدند و از اسارت بابل، رها و به سوی کنعان رهنمونشون کردند، «کورش هخامنشی و لشگریانش» نبودند؛ بلکه «بُنمایه های فرهنگ جهان آرای ایرانیان = گزندناپذیری جان و زندگی، مهرورزی، دادورزی، راستمنشی» بودند که یهودیان را تا منزل آبا و اجدادی بدرقه کردند و معابد و کنیسه های آنها را با هزینه خود ملّت ایران برپا ساختند. کوروش هیچکس دیگری نبود، سوای تجسّم پدیدار شده «بُنمایه های فرهنگ ایرانیان» در اراده شاهی لایق فرمانروایی.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
نقش ایران و ایرانیان در جهان امروز
همچنان درودهای دیگر بر آقای لاجوردی گرامی،
ذکر خاطره ای.
تقریبا بیست و هشت نه سال پیش، یه روز که پیش زنده یاد «محمدّ عاصمی» [مدیر مجله کاوه] بودم و خودمون دو نفر در آن دفتر زیرزمینی مضحک و نمورش در مونیخ روبروی همدیگر نشسته بودیم، برای من خاطره ای را از ملاقاتش با زنده یاد «تقی زاده» حکایت کرد که شنیدنش و گفتنش در اینجا به نظرم لازم آمد.
عاصمی برایم حکایت کرد، زمانی که مخش پاره سنگ برمیداشت و به حزب توده پیوسته بود، مقاله ای علیه «تقی زاده» با نام مستعار در نشریه دنیا منتشر کرده بود که بلافاصله «محمّد علی جمالزاده» از سبک و سیاق قلم عاصمی فهمیده بود که کار، کار عاصمی است. او گفت، جمالزاده به من تلفن کرد و هر چه بد و بیراه، بلد بود نثارم کرد. منم نمیدانستم چه بگویم. تا یه روز که اومد مونیخ و در جلسه ای میخواست سر مرا ببره. ولی من با هوشیاری و زیرکی از او دلجویی کردم و گفتم استاد، این یه مطایبه و شوخی بود. به جد نگیرید. خلاصه عاصمی گفت که با یه بدبختی توانسم، دل جمالزاده را دوباره به دست بیارم. گفت این ماجرا گذشت و گذشت تا یه روزی «تقی زاده» اومد آلمان و در مونیخ مستقر شد. من موفق شدم با او وعده ملاقاتی بگذارم و در هتلی که بود، ببینمش. عاصمی گفت، وقتی که رفتم پیش «تقی زاده» و او را از نزدیک دیدم و در کنارش نشستم و چند ساعتی با همدیگر گفتگو کردیم، «تقی زاده» به من گفت: «آقای عاصمی، مردم ما تقریبا بیش از هشتاد درصدشان بی سواد هستند. ما خیلی خیلی ضعیف و بدون امکانات هستیم. مملکتمان وسیع است و شرایط زیستبومی متفاوت دارد. ما هیچ متخصّصی نداریم. ما نباید با قدرتهای بزرگ در بیفتیم؛ زیرا مردم ما طاقت و توش و توان هیچ مصایب دیگری را ندارند از بس که در طول تاریخ به فلاکتها افتاده اند و ذلالتها دیده اند. ما باید فعلا با قدرتهای بزرگ وقت مثل انگلیس و روسیه و آمریکا، مدارایی کنیم و نم نم خودمان را با سرعت بالا بکشیم و رشد کنیم تا به مرحله ای برسیم که بتوانیم حدّاقل روی پاهای خودمان بایستیم و سپس با قدرتهای بزرگ، اگر موردی پیش آمد، از راه دیپلماتیک و همچنان مدارایی، مشکل را حلّ و فصل کنیم؛ وگرنه ما به ذلالتها خواهیم افتاد و ممکلت را از دست خواهیم داد و چه بسا نابود نابود شویم».
این صحبتها را زنده یاد «تقی زاده» با عاصمی کرده بود.
(.... ادامه)
بازیگران معرکه حماقتها
همچنان درودها باد بر آقای لاجوردی گرامی،
اشاره ای دیگر.
تمام نورهای ستارگان منظومه شمسی و منظومه های دیگر به قبرش ببارن؛ زیرا انسان بسیار فرزانه ای بود و مردم میهنش را خیلی عالی شناخته بود.
منظورم زنده یاد، «ایرج پزشکزاد» است که با رمان بسیار ستودنی «دائی جان ناپلئون» و سریال فوق العاده درخشانی که از روی آن به همّت ناصر تقوایی ساخته شد، واقعا و جدّا، کاراکتر اجتماعی ما ایرانیان را رسواگونه در برابر چشمان تک تکمان به نمایش گذاشت و هیچوقت ما ایرانیان پر مدّعا و علّامة االدّهر در پوزخندهای تلخ و عبید زاکانی وارش ، چهره کریه و مشمئز کننده و تهوع آور خودمان را نشناختیم و به خود نیامدیم که نیامدیم.
زنده یاد «پزشکزاد» در تاریخ معاصر ایران با رمانش در شناساندن ماهیت حقیر و ذلیل شده و بی بو و خاصیّت ما ایرانیان، همان نقش کلیدی را ایفا کرد که «داستایفسکی» با رمان «تسخیرشدگان/جن زدگان» در رسوا کردن ماهیّت رفتاری و اجتماعی مردم روسیه و حاکم شدن استالین و پوتین بر سرنوشت آنها. همینطور «جوناتون سویفت» و «لوئیس کارول» که با رمانهای «سفرهای گالیور» و «آلیس در سرزمین عجایب»، ماهیت کاراکتری جامعه انگلیسی را رسوا کردند. همینطور «تئودور درایزر» با رمان «تراژدی آمریکایی» که وضعیّت جامعه آمریکا و مردمش را به تلخی نشان داد و هویدا کرد. همینطور «بالزاک» و «گی دومو پاسان» با رمان «چرم ساغری» و «بل آمی» که پته اخلاق اجتماعی فرانسویها را بر روی آب ریختند. همینطور «هاینریش مان» با رمان «زیردست» که کاراکتر توسری خوری و تسلیم شدگی اجتماعی مردم آلمان را در برابر حاکمان نالایق و قوانین استبدادی رسوا کرد. از اینگونه امثله میتوانم دهها و صدها را نام ببرم. امّا تمام صحبت من فعلا «کاراکتر ایرانی جماعت» است که همگی ما شده ایم «پرسونالهای رمان دائی جان ناپلئون» و خودمان خبر نداریم که چه نقشهای مضحک و حقیرانه ای را هر روز و هر شب دهه هاست در برابر یکدیگر و جهانیان اجرا میکنیم. هر کداممان نیز بهانه برای عرض دادهای خود داریم و حقّ را فقط به جانب خودمون میدانیم و هر چیزی را نیز بهانه ای میگیریم برای طغیان علیه یکدیگر و کشمکشهای به غایت مفتضحانه ای که با همدیگر داریم. دوباره یه مروری با حوصله به برنامه های حضرات در شبکه اجتماعی یوتوب بیندازید تا متوجه شوید که منظورم از پرسونال «دائی جان ناپلئون» شدن چیه.
نه آقای لاجوردی عزیز!. هیچکس وطن فروش نیست؛ مخصوصا شاهزاده رضا پهلوی که چنین اتّهامی هرگز به هیچ کجایش نمیچسبد. ما برای برونرفت از بن بست فاجعه بار و خونریز ولایت فقاهتی به «زایشی» نو محتاجیم. ههممون بدون هیچ استثنائی. حتّا همان مذهبیون نیز. یاد بگیریم لباس کهنه و مندرس شده ذلالتهای قرن به قرن را که ناشی از نکبتها و حسادتها و حماقتها و بلاهتها در حقّ یکدیگر بر تن روح و روان و مغزمان آویخته شده اند با دلاوری به دور افکنیم و همچون «خدای سرزمین مهربانیها؛ یعنی سمرغ گسترده پر» کاملا عریان عریان شویم. در رفتار و گفتار و کردار و بسان پهلوانی بیدارفهم و مسئول و رادمنش در کنار یکدیگر بایستیم؛ وگرنه این قافله نکبت و بدبختی و خونریزی تا حشر لنگان لنگان دوام خواهد آورد و هر کسی که ادّعای ایراندوستی و مردمدوستی میکند به مقاصدش نخواهد رسید؛ بلکه فقط خونریزترینها و جنایتکارترینها و خبیث ترینها هستند که هر کاری دلشان خواست میتوانند بر سر این ملّت و آب و خاک بیاورند و حاکم بمانند. وقتی من ایرانی به در و پیکر خانه و ساکنین خانه، شبانه روز برینم، نباید هیچگاه چشم انتظار این بود که بیگانگان بیایند ما را در گلاب و عطر ژیل ساندری غسل تعمید دهند. چنین تصوری، حماقت ما را اثبات میکند؛ نه هوشیاری و بیداری ما را.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
دنیای نامتعارف نسل جوان و امروزی ایران
همچنان درود بر آقای لاجوردی گرامی،
تحشیه ای دیگر برای اندیشیدن در مقابل آیینه روبروی خویشتن
چرا ایرانیان معاصر؛ مخصوصا مدّعیان عرصه بسیار بی مقدار شده سیاست، هیچ درک و فهمی از «پرنسیپها» ندارند و فقط محتویات ذهنیّت مذهبی/ایدئولوژیکی/آکادمیکی/ معلوماتی خود را معیار و ترازوی مطلق و بی امّا و اگر میدانند؟. چرا؟. چرا ما هنوز نمیتوانیم بفهمیم که «پرنسیپ گزند ناپذیری جان و زندگی»، از تار و پودهای هویّت فرهنگی ما ایرانیان است؟. چرا ما به خود تحمیل و تلقین کرده ایم که با آویزان شدن به لحاف پاره های
شعاری مثل: «سکولاریسم، حقوق بشر، لائیسیته، دمکراسی و غیره و ذالک»، از امروز به فردا شق القمر خواهیم کرد و جامعه ای پیشرفته تر از جوامع اروپایی خواهیم ساخت؟. شما در سراسر این کره خاکی، آیا میتوانید یک نفر ایرانی مدّعی را به من نشان دهید که بتواند تعریفی ساده از «سکولاریسم» داشته باشد و توانمند پاسخ دادن به پرسشهای مرا داشته باشد؟. چرا ما هنوز نمیدانیم و نمیخواهیم بپذیریم که «ایرانیان»، هرگز معضلی به نام «سکولاریسم» نداشتند؛ زیرا «خدا و انسان، جفت همدیگر بودند و هستند و خواهند بود». چرا ما ایرانیان اینقدر تابع و دنباله رو و توسری خور و بدبخت شده ایم؟. لطفا اشتباه برداشت نکنید، اندیشیدن و استقبال و بررسی چند و چون دستاوردهای فکری و فلسفی و تکنیکی و هنری و غیره و ذالک باخترزمینیان را با دنباله روی و مقلّد و متابعت کردن و تمام عمر مفعول آنها بودن، یکی نگیرید. ما خوبترین خوبان از خودمان نمیپرسیم که چرا «ایرانی = زال و خدایش= سیمرغ » در «آشیانه بر فراز البرز= گیتی» لخت و کونپی اند؟. چرا ما هنوز مسئله اجتماعمان این است که «حجاب سر کنیم یا اینکه تا چه اندازه ای برهنه کنیم بدنمان را». مشکل کجاست آقای لاجوردی عزیز؟. چرا مردمی که «خدایشان=سیمرغ» لخت و کونپتی است و مهمتر از همه، آهنگنواز و رقّاصه و ساقی میکده خوشزیستی و دیرزیستی و همبازی و آفریننده صدها معمّا در افکندن برای شکوفایی و بالندگی و آزمودن شعور و فهم ایرانی، هیچ درکی از تاریخ و فرهنگ خودمان نداریم هنوز آقای لاجوردی عزیز؟. چرا ما همچنان نمیفهمیم که «خرد ایرانی» هرگز با معادلتراشیهای صد تا یه غاز مترجمان بیسواد ایرانی، هیچ سنخیّتی ندارد و اتّفاقا در تقابل با آنهاست؟. چرا ما اصلا نمیتوانیم تفاوت خودمان را با دیگران از یکدیگر تمییز و تشخیص دهیم و با تمام ادّعاهایی که داریم همچنان نمیتوانیم و نمیخواهیم در کنار همدیگر به گفت و شنود انگیزشی و بارآور و شایان تامل راه پیدا کنیم؟. باورتان نمیشود آقای لاجوردی؟. خب یه نگاه گذرا به شبکه اجتماعی یوتوب بیندازید و حریفانی را ببینید که چطور در انظار زنان و کودکان، شلوار از پای همدیگر در می آورند و بعدش در هر کوی و برزنی جار میزنند که ما مردانی نجیب و چشم پاک هستیم؟. مشکل ایرانی معاصر؛ مخصوصا یسل کشان عرصه مزخرف و باتلاقی شده سیاست وطنی در چیست آقای لاجوردی عزیز؟. هیچگاه به ذهنتان خطور کرده است که از خود بپرسید آیا ایرانی معاصر به تراپی روحی و روانی به شدّت محتاج نیست تا بتواند در درجه اول به وضعیّت طبیعی خودش بازگردد، بعدا در فکر طرح مسائلش بیفتد؟. چرا هر تشکیلات سیاسی به این توهم مالیخولیایی مبتلاست که تنها راه حل مشکلات ایران، حاکم شدن خودش و فرقه اش و تشکیلاتش است؟. من از شما میپرسم که آقای لاجوردی عزیز، چرا «سرنوشت ایران و مردم ایران« باید مدام بهانه ای باشند در دست «خوبترین خوبان ایران» برای توجیه بیمایگیها و بیسوادیها و آچمزبودنها و عقده ها و نفرتها و حسادتها و بلاهتهای زنگارگرفته خودشان؟. چرا حضرات نمیخواهند بپذیرند انانی که باید «تغییر کنند» همین مدّعیان اپوزیسیون هستند؛ نه مردمی که بیش از سه دهه است کلّ سیستم فقاهتی که هیچ؛ بلکه حتّا دم و دستگاه اعتقادات الهی و اسلامی و قرآنی را به زباله دانه پشت منزلشان انداخته اند.؟ چرا حضرات نمیخواهند بفهمند که جوانان امروز ایرانی در گستره ای کاملا متفاوت از دنیای حاکمین و مدّعیان اپوزیسیون دارند به راه خود میروند و گوششان به هیچ احدی بدهکار نیست؟. توضیحی دارید آیا. این گوی و این میدان.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
چرا خوبترین خوبان ایران، تاریخ و فرهنگ مردم را اصلا نمیشناسند؟
من نوشته ام و گفته ام که ما ایرانیان معاصر اصلا «تاریخ و فرهنگ ایران و مردمش» را نمیشناسیم؛ زیرا اگر تاریخ و فرهنگمان را میشناختیم، میدانستیم که رسالت و هویّت ایرانی، پرهیز از جان آزاری و نگاهبانی از جان و زندگی است. اگر مای ایرانی معاصر، ذرّه ای از بُنمایه هویّتی خودمان آگاه بودیم، هیچگاه اجازه نمیدادیم که خونریزان و قاتلان و جانستانان بر ما حاکم اقتلویی بمانند. هرگز و هیچگاه.
اگر تاریخ و فرهنگ خودمان را میشناختیم، اینقدر کاسه گدایی - مخصوصا تفکّر و ایده دنباله روی و متابعتی گرفته تا صدها موارد ذلیلی و حقارتی دیگر -به درگاه دیگران دراز نمیکردیم؛ بلکه به خویشتن یقین پیدا میکردیم و همچون نیاکانمان آفریننده میشدیم. از دیگر ویژگیهای اصیل گوهر ایرانی در این است که برای نگاهبانی از جان و زندگی با هر چیزی «آمیخته و عجین» میشود تا بتواند آن را از خاصم بودن به دوست و همپا و همرزم و همکار تبدیل کند. در «اوستا/زام یشت»، صحبت از متفکّری ایرانی به نام «اسنودیکا» هست که شخصی رانده شده محسوب میشده است. از زبان این شخص حکایت میشود که برای آنکه بتواند «گردونه هستی» را به چرخش در آورد، تلاش میکند تا »انگرامینو و اسپنتامینو» را به گردونه خودش همچون اسبان ببندد تا بتواند به آرزوی خودش که گرداندن گردونه هستی است، کامیاب شود. نیاکان ایرانیان، «دیوها» را میبستند تا از نیروهای آنها به نفع زندگی و خوشزیستی استفاده کنند. رقابت در نزد نیاکان ایرانیان به معنای حذف و تخریب و نابودی نبود که از ماحصل «حسادت» ریشه میگیرد؛ بلکه رقابت به معنای گامگذاری در میدان همآوردی برای کشف و شناخت نیروها و توانمندیها و هنرهای فردی بود تا آفرین انسانها را متوجّه «فرّ خویشتن» کنیم. اگر ایرانی معاصر با تمام ادّعاهای کائناتسوزش، بویی از تفکّر و فلسفیدن به مشامش رسیده بود، همین اشاره کوتاه در اوستا کفایت میکرد تا بفهمد که با «گردآمد تضادهاست» که میتوان به «آفرینش» کامیاب شد. نیاکان ایرانیان از تضاد، هیچوقت معنای نفی و نابودی و حذف را نمیفهمیدند؛ بلکه از تضاد و در تضاد، امکانهای آفرینش را کشف میکردند و خودگستری خود را در جهان و کیهان. وقتی که میگویم «کنشگر ایرانی» اصلا سواد سیاست را ندارد، دقیقا به همین دلیل است که تاریخ و فرهنگ مردم خودش را نمیشناسد؛ زیرا اگر ذرّه ای شناخت میداشتند حضرات خوبترین خوبان، آنگاه با در کنار یکدیگر ایستادن میتوانستند «گردونه آزادی ایران و مردمش» را به چرخش در آورند و ملّایان را خلع و ساقط کنند. کنشگرانی که در آزادی غربت نمیتوانند در کنار یکدیگر بایستند برای نشان دادن و اثبات کردن میزان فهم و شعور و درک صنّار سی شاهی خودشان از تحصیلاتی و تجربیاتی که کرده اند، مطمئن باشید آقای لاجوردی عزیز که در «موضع قدرت و اقتدار» قرار گرفتن آنها، صد پله بدتر از گیوتین الهی آخوندها در حقّ یکدیگر عملکرد خواهد داشت. مشکل مدّعیان همانطور که گفتم نشناختن تاریخ و فرهنگ مردم خود است؛ وگرنه فلاکتهای جامعه ایران نباید نیم قرن تمام ادامه داشته باشند و خونریزان گیوتینی همچنان مصدر حکومت بمانند.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
چرا خوبترین خوبان ایران، تاریخ و فرهنگ مردم را اصلا نمیشناسند؟
مجدّدا دروود بر آقای لاجوردی گرامی،
تحشیه ای در امتداد صحبتهایم
اینکه من سالهاست انتقادهای گسترده و بی محابایی را در باره رفتار و کردار و گفتار و تاریخچه سازمانها و احزاب و گروهها و تشکیلات سیاسی نوشته و منتشر کرده و همچنان به سنجشگریهای خودم در ابعاد مختلف مساول و معضلات جامعه ایرانی؛ بویژه «اخلاق اجتماعی» مینویسم، همه از سر تلاش برای رسیدن به کاربست اجرایی «بِنمایه های فرهنگ مردم ایران» است.
نمیدانم فیلم «بن هور» را با بازی بسیار درخشان «چارلتون هستون» دیده اید یا نه؟. در صحنه ای که «چارلتون» با یک عرب زنگی روبرو میشود که دارد اسبهایش را تمرین میدهد برای مسابقه اسبدوانی، چارلتون با دیدن صحنه به عرب زنگی میگوید که جای فلان اسب را با فلان اسب، عوض کن؟. عرب زنگی ازش میپرسه، دلیلت چیه؟. جواب میدهد، برای اینکه فلان اسب، بسیار تیزرو و قوی و چابک است، امّا فلان اسب، جثه ضعیفتر دارد و باعث میشود که سرعت گردونه به شدّت کاهش پیدا کنه. عرب زنگی به حرف چارلتون گوش میکنه و با بستن شرط بسیار کلانی با حریفان دیگر، وارد مسابقه و برنده نیز میشود. این مثال را برای این آوردم تا بر نکته ای و اصلی انگشت بگذارم.
فرض کنید مدّعیان گوناگون اپوزیسیون، هر کدامشان اسبی باشند که قرار است در خلع ید و ساقط کردن حکومت فقاهتی سهیم باشند. آیا ایستادن خردمندانه آنها در کنار یکدیگر به مقصود و هدف میرسد یا روبروی همدیگر ایستادن آنها؟. کدامیک آقای لاجوردی عزیز؟. آیا اسبی که به ذات خودش، چابک و تیزرو و قوی است میتواند بار دیگر اسبهای ضعیف را به دوش بکشد و گردونه را به حرکت درآورد یا اسبی که ضعیف و چندان تیزرفتار نیست؟. شعور و فهم و درایت و دانش و آگاهی و حسّ مسئولیّت آنانی که قرار است اسب تشکیلات خود را در کنار تشکیلات دیگر بگذارند، در معادله خلع ید و ساقط کردن حکومت آخوندی، در کجا می ایستد و چه کاربردی دارد آقای لاجوردی عزیز؟ آیا کاربردش باید در تمام شبکه های اجتماعی و مطبوعات مختلف فقط جنبه تخریبی و اعتراضی و جدالی و هوچیگری و مادرقحبگی محض باشد یا همکاری و همبستگی و باهمازمایی و باهماندیشی با رعایت سنجشگری و انتقاد ارزشمند؟. کدامیک؟
من نوشته ام و گفته ام که ما ایرانیان معاصر اصلا «تاریخ و فرهنگ ایران و مردمش» را نمیشناسیم؛ زیرا اگر تاریخ و فرهنگمان را میشناختیم، میدانستیم که رسالت و هویّت ایرانی، پرهیز از جان آزاری و نگاهبانی از جان و زندگی است. اگر مای ایرانی معاصر، ذرّه ای از بُنمایه هویّتی خودمان آگاه بودیم، هیچگاه اجازه نمیدادیم که خونریزان و قاتلان و جانستانان بر ما حاکم اقتلویی بمانند. هرگز و هیچگاه. اگر تاریخ و فرهنگ خودمان را میشناختیم، اینقدر کاسه گدایی - از تفکّر و ایده گرفته تا صدها موارد دیگر -به درگاه دیگران دراز نمیکردیم؛ بلکه به خویشتن یقین پیدا میکردیم و همچون نیاکانمان آفریننده میشدیم. از دیگر ویژگیهای اصیل گوهر ایرانی در این است که برای نگاهبانی از جان و زندگی با هر چیزی «آمیخته و عجین» میشود تا بتواند آن را از خاصم بودن به دوست و همپا و همرزم و همکار تبدیل کند و در پروسه آفرینندگی به همّت یکدیگر پیشتار خوشزیستی و دیرزیستی و شادمانی رقصگونه در گیتی و کیهان شوند.
(.... ادامه)
سعدی:
سعدی:
گزارشی از سایت «ایران رو پس میگیریم» یک بازی تبلیغاتی دیگر.
آزمایشی که روی سامانهی امضای وبسایت رضا پهلوی انجام دادم نشان داد این پلتفرم به مانند پلتفرم قبلی ایشان «کیو ار کد، با همکاری ایران اینترناشیونال و با نام ‘همکاری ملی’» نه تنها امن نیست، بلکه عمداً طوری طراحی شده که امکان آمارسازی فراهم باشد:
گزینهی «ثبت امضای ناشناس، در بخش ‘من هم بیانیه همایش مونیخ را امضا میکنم’» بدون هیچ احراز هویت یا تشخیص انسان از ربات، امضای شما را فوری ثبت میکند.
در حالت ناشناس و در مرورگرهای مختلف (گوگل کروم، فایرفاکس، اپرا، مایکروسافت اج و سافاری) هم در لپ تاپ و هم در موبایل، توانستم بارها امضا بدهم، ظرف چند دقیقه چندین امضا از دو دستگاه ثبت شد.
حتی پس از از بین بردن Cache (حافظه مرورگر)، دوباره سیستم اجازهی ثبت داد. یعنی با یک اسکریپت ساده میتوان روزانه صدها امضا تولید کرد.
با این «شاهکار فنی» که به نام کمپین امضا راه افتاده، برای رضا پهلوی سازوکاری ساختهاند تا با اعداد ساختگی وانمود کنند میلیونها نفر در ایران پشت سر او ایستادهاند.
نتیجه روشن است: این کمپین چیزی جز یک نمایش تبلیغاتی فریبکارانه و یک حقهبازی کثیف نیست. اعدادش ارزشی ندارد، چون هر کس میتواند به تنهایی هزاران امضا ثبت کند. این آمارسازی جعلی باید فوراً افشا و بیاعتبار شود.
چرا داستان فریدون و پسرانش، بختک و کابوس نکبتهای ایرانیان شد؟.
6- آقای لاجوردی عزیز!، کانسپ شمای نوعی یا دیگرانی که خود را «خوبترین خوبان ایران و جهان» میپندارند، برای مردم همیشه سرکوب شده ایران چیست به منظور خروج از بن بست هلاک کننده فعلی؟. شما چه کانسپی برای ایران امروز و فردا دارید؟.
شما چگونه میخواهید با طیف آخوند جماعت و نقش اسلام در تاریخ و فرهنگ ایران، روبرو شوید؟. «برچسب اشغالگر» به آخوند جماعت زدن، توضیح و دلیلی برای وجود و نقش آخوند در تاریخ و فرهنگ مردم ایران نیست. اینگونه برچسبها نه تنها راهگشاینده نیستند، بلکه بیش از هر چیز دیگر، گریزراهی هستند برای آنانی که به اندیشیدن در باره معضلات و مسائل ایران و مردمش، اصلا توانمند نیستند و در یک کلام بگویم، «پهلوان میدان همآوردی» با مجهولات و واقعیّتها نیستند؛ بلکه در برج عاج خود لم داده اند و به مردم میگویند که لنگش کن و سفت و سخت با انواع و اقسام دوربینهای مادون بنفش نیز به نام مردم ایران و دلسوزیهای خاله سوسکه، مواظب رقیبان خود هستند، مبادا که احدی، میلیمتری از آنها جلو بزند؛ زیرا فقط خود را لایق حکومت بر ایران و مردمش میدانند.
7- نه آقای لاجوردی عزیز. هیچکس «وطن فروش» نیست. حتّا همان آخوندها نیز وطن فروش نیستند. مشکل ما ایرانیها در این است که اصلا نمیدانیم «وطن» یعنی چه؟ و چگونه میتوان وطن را شناخت. مردمش را شناخت. تاریخ و فرهنگش را شناخت. ما نمیدانیم حتّا ایران را چگونه میتوان هجی کرد و نوشت و بر زبان راند؟. ما اصلا هیچ چیزی در باره ایران نمیدانیم، سوای سوائق و غرائز و امیال و علایق خودمان؟. اگر ما ایران و مردم و تاریخ و فرهنگ خودمان را میشناختیم و از شناختمان نیز متّقن بودیم و یقین به خویشتن داشتیم، هیچگاه آخوند جماعت نمیتوانست نیم قرن تمام با گیوتین خونریزش بر هستی و نیست ما حاکم اقتلویی بماند و آب از آب نیز تکان نخورد؛ برغم اینهمه عربده کش تحصیل کرده و کنشگر بی مایه و بی شخصیّت که تمام معلومات و نتیجه تحصیلاتشان به اندازه ملّای روضه خوان مسجد محلّه نیز نمیشوند. مشکل اپوزیسیون مدّعو، هیچوقت و هرگز، «ایران و مردمش» نبودند و نیستند؛ بلکه مشکل هر تکه ای از اپوزیسیون مدّعو، فقط و فقط «قدرت و اقتدار مطلق» بر ایران و مردمش است. همین.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
چرا داستان فریدون و پسرانش، بختک و کابوس نکبتهای ایرانیان شد؟.
4- آقای لاجوردی عزیز!. اگر دیگران تحمّل شندیدنش را ندارند، من تکرار صحبتهایم را کاری مذموم نمیدانم؛ بلکه تاکید ضروری و عین فضیلت میدانم.
بارها گفته ام و نوشته ام مدّعیان پُر مدّعا و رنگارنگ «اپوزیسیون» که هیچوقت تره گندیده هم از سی سال پیش تا همین ثانیه های گذرا برایشان خورد نکرده ام، اگر مشاعرشان پاره سنگ برنمی دارد، اگر انسانهای عقده ای و کمپلکسی و جاه طلب و مادر قحبه به تمام عیار نیستند، اگر ذرّه ای شعور و فهم و دانش و تجربه و راستمنشی و دلاوری دارند، اگر به اندازه بچّه های کودکستانی بلوغ تمییز و تشخیص دارند، این گوی و این میدان. نوشته ام و بارها گفته ام و هنوزم میگم، فرض کنید خاندانی به نام پهلوی در همان فاجعه 1357 نابود و محو شد رفت و هواخواهان آنها نیز پخش و پلا و در جوامع بیگانه حلّ شدند رفت. اکنون سئوال من از شما این است، آنانی که ادّعای «جمهوریخواهی» میکنند با شعارهای پر طمطراقی که عمرا نه معنایشان را میفهمند نه تاریخچه و کاربردشان را نه اصلا بلد هستند تلفظشان کنند یا بنویسند آنها را، چرا و بر شالوده کدامین دلایل متّقن و مستدل و برهان قاطع نمیتوانند یا دقیقتر بگویم نمیخواهند گرد همدیگر آیند تا در سمت و سوی خلع آخوندها، قدمی بردارند؟. چرا چنین اتّفاقی نمی افتد آنهم بعد از تقریبا نیم قرن تمام که ماشین گیوتینی و ترمیناتوری حکومت فقاهتی با سرعت سرسام آور نور به کشتار و قتل عام و غارت و چپاول و تجاوز و نابودی میلیمتر به میلیمتر ایران و نفر به نفر مردم ایران از صغیر و کبیر فعّال مایشاء است؟. چرا گرد هم نمی آیند این وطندوستان و مردمدوستان فوق العاده فرهیخته و علّامه و دانا و مصدر ایلدرم بولدرم؟. جرا آقای لاجوردی عزیز؟. مشکل کجاست؟. آیا توضیحی دارید؟. بفرمایید!
5- چرا اینهایی که خود را «اپوزیسیون» مینامند، یک نفر را از میان خودشان نمیتوانند انتخاب کنند به حیث نماینده برای مشارکت کردن در فرض کنیم «میزگرد گفت و شنود از بهر همبستگی و باهمآزایی» به منظور مقابله با حکومت فقاهتی و در کنار مردم مستاصل میهن و پشتیبانی مداوم از آنها و هرگز تسلیم نشدن به سیستم آخوندی تا لحظه ساقط شدن آن. چرا؟. مشکل کجاست آقای لاجوردی عزیز؟. آیا سوای این است که حضرات هنوز الفبای سیاست را هم نمیدانند، چه رسد به اینکه بخواهند ادّعای سیاستمداری داشته باشند؟. آیا سوای این است که حضرات به شدّت بیسواد هستند و نمیدانند سیاست را چگونه میتوان فهمید و مجری شد؛ نه اینکه چاپید و قاپید؟ آیا سوای این است که در پسزمینه اینهمه کشمکشها و نفرتها و کینه توزیها و پدرکشتگیها و عقده ها و لیچاربافیها و تهمتها و خصومتها، فقط و فقط «حسادت در رقابت» نهفته و تلنبار شده است؟. اگر اینها نیست، پس ریشه گریز اینهمه مدّعیان اپوزیسیون از همدیگر در چیست آقای لاجوردی عزیز؟. – همانطور که گفتم در نظر بگیرید که هیچ خبری از شاهزاده رضا پهلوی عمرا و اصلا و ابدا در هیچ نقطه ای از جهان وجود ندارد -
(... ادامه)
چرا داستان فریدون و پسرانش، بختک و کابوس نکبتهای ایرانیان شد؟.
2- ممکن است شما پرسشهای مرا تایید و تصدیق کنید، ولی اذعان کنید که همان مردم نیز باید، حکومتگران را بدون دخالت ایکس و ایگرگ از پسش بر آیند. گفتن این حرف برای شما و کثیری امثال شما که در جای امنی هستید، خیلی راحت است. ولی برای انسانی که در مقابل خرس گرسنه و گرگ تیز دندان بدون هیچ فریادرسی، اسیر و گرفتار شده است، عین بلاهت محض است.
در تاریخ مردم جهان، نمونه های بسیار کثیری از گذشته های دور وجود دارد که ملّتها تنها در پرتو کمک دیگران توانسته اند نه تنها استقلال و ارجمندی و شرف و حیثیّت و آبروی خود را باز یابند؛ بلکه کمک دیگران تنها امکانی بوده است که حیات و بقاء و دوام چنان ملّتها و مردمی را تامین و تضمین کرده است. آقای لاجوردی عزیز!. خلاف اطّلاعات غلط یا نصف و نیمه یا سطحی شما، مناسبات مردم ایران با اقوام یهود، مناسباتیست به قدمت تاریخ کهنسال ایران. پدر ابراهیم که نامش «آزر» بوده و خدمتگزار «اصنام»، اصالتا ایرانی است. وی به حیث نیای تمام یهودیان عالم به شمار می آید همینطور مسلمانان و حتّا مسیحیان، خود را از ذریّه ابراهیم میدانند. پروسه آزاد شدن یهودیان از بابل و کوچ آنها به کنعان و سپس نقش «یهوه» در شکلگیری آگاهبود تاریخی -فرهنگی قوم یهود و اینکه تصویر «یهوه= جهوه=جه= سیمرغ» از چه مراحلی و زیر و بمهایی گذشته است، مبحثیست که اینجا جایش نیست تا من بخواهم «تئولوژی تحوّلات تصاویر خدایان را در عهد عتیق و تورات و تلمود یهودیان»، جیک و واجیکش را برای شما توضیح دهم. رویهمرفته فقط تاکید مبرم کنم که پیوند اقوام یهودی با تاریخ و فرهنگ ایران، پیوندی بسیار عمیق و درهمسرشته و ریشه دار و سفت و سخت درهمجوشیده است و هیچکس نمیتواند چنین پیوند بسیار عمیق و ریشه دار را از بین ببرد یا بگسلاند. حتّا همان «دیوار نُدبه» که شما با تمسخر از آن سخن گفته اید، در حقیقت پنهانش، اوج احترام ستودنی یهود به «بُنمایه تجربه قداست دینی در فرهنگ ایران [=سیمرغ + زال + سام] بر فراز البرز» بازمیگردد که من از توضیح آن نیز فعلا میگذرم. در پسزمینه دیوار سنگی [= نقشی از کوه البرز که سیمرغ بر فراز آن، آشیان دارد] که با رویدادهای تاریخی، تفسیر و تعبیر میشود، تجربه ای عمیق از «قداست» نهفته است که در ناخودآگاهبود اقوام یهودی فعّال است و کارگذار.
3- من قیاس کردن «وثوق الدّوله» را با «شاهزاده رضا پهلوی» به حیث اشتباه لپی! در نظر میگیرم؛ زیرا نمیتوانم بپذیرم که آقای لاجوردی نتواند تفاوت «دوغ» را از «دوشاب» تمییز و تشخیص دهد. ما در دو موقعیّت کاملا متفاوت به سر میبریم. هر موقعیّتی نیز، شرایط و وضعیّت خاصّ خودش را دارد که نتایجش کاملا متفاوت از همدیگر هستند. یکی پنداشتن آنها، یعنی نفهمیدن تفاوتها و تشخیص ندادن وضعیّت و ضرورتها. برای مثال: در شرایط عادی، هر مسلمانی که به شدّت متعصّب نیز باشد از خوردن گوشت خوک، پرهیز میکند. امّا اگر مسلمان متعصّب در وضعیّتی و موقعیّتی قرار گیرد که جان و زندگی اش در خطر باشد با رغبت تمام به خوردن گوشت لذیذ خوک اقدام خواهد کرد همچون بازماندگان سقوط هواپیمای اوروگوئه ای که در اکتبر سال 1972 به خوردن گوشت اجساد مردگان برای بقای خودشان اقدام کردند. قیاس شما، مقایسه ای کاملا خطا آمیز و بی ربط به واقعیّتها و ضرورتها و الزامهای ناگزیر است. به همین دلیل من زیاد در باره اش صحبت نمیکنم و همانطور که گفتم آن را به حیث اشتباه لپی میگیرم!.
(..... ادامه)
چرا داستان فریدون و پسرانش، بختک و کابوس نکبتهای ایرانیان شد؟.
دروود بر آقای لاجوردی گرامی،
شرحی و پرسشهایی برای عمیق اندیشی در فراسوی «حُب و بُغض».
- این صحبتهایی که میکنم، جدال و کشمکش با شما نیست. من، مرد جدلی نیستم؛ بلکه اهل استدلالم و سفت و سخت پایبند پرنسیپهایی که زاییده فهم و شعور و منطق هستند. هدفم نیز جانبداری از هیچ شخصی یا تشکیلاتی نیست؛ زیرا من از اول عمرم، انسانی تک رو بودم و هنوزم هستم. با هیچکسی نیز خصومت شخصی یا رقابتی و تشکیلاتی و سیاسی ندارم. به جزئیّات و تشریحات نمیپردازم. به اصل قضیه میپردازم.
1- از قدیم الایّام گفته اند که در مثل، مناقشه نیست. فرض کنید یکی از دوستان شما به مرض قند مبتلا شود. بالطّبع تا جایی که معالجه از راه دارو و تغذیه و پرهیز و توصیه امکانپذیر باشد، به دوست شما میتوان کمک کرد. امّا اگر بیماری، شدّت بگیرد و باعث سیاهی مغز استخوان پا شود، آنگاه نه تنها هیچ دارویی موثّر نیست؛ بلکه نصیحت و دعا و جادو جنبل و دخیل بستن به ضریح امام رضا و گوشت قربانی صدقه دادن به مستمندان و یک پنجم دارایی خود را خرج یتیمان کردن نیز، راه به جایی نخواهند برد؛ بلکه باید پای دوست شما را تا قبل از اینکه سیاهی استخوان به رانش برسد، قطع کرد تا به زنده بودن و آسوده شدن از عذاب درد کشیدن رفیق شما بشود امیدی داشت. اگر شما خلاف این استدلال را دارید، من به مشاعر شما، جدا شکّ میکنم آقای لاجوردی عزیز.
من نمیگویم مردم ایران در سال 1357 اشتباه کردند؛ بلکه میگویم انتخابی را اجرا کردند که حقّ مسلّم خودشان میدانند به حیث انسانهای بالغ و عاقل در انتخابشان تجدید نظر کنند. همانطور که فرض کنید من، روزی روزگاری عاشق دختر همسایمون شدم و حاضر بودم تمام دار و ندار خودم را به پایش بریزم و با او عروسی کنم و سر انجام، چند صباحی بعد از ازدواج با او فهمیدم که آبمون توی یه جوب نمیرود و زندگی شده جهنّم تحمّل ناپذیر برای هر دو نفرمون و فوری با تمام ضرر و زیانی که برایم داشت، طلاقش دادم. آیا اقدام من، کاری خردمندانه بود یا نه آقای لاجوری عزیز؟. آیا به جای طلاق دادن باید ناسازگاری من و او به جایی میرسید که من کارد بر گلوی او بگذارم یا او بر گلوی من؟. اگر جوابتان منفی باشد، من به مشاعر شما جدا شکّ میکنم آقای لاجوردی عزیز.
مردم ایران، چند سالی بعد از به قدرت رسیدن آخوندها متوجّه شدند که در انتخابشان، خطاهایی صورت گرفته است و در صدد این بر آمدند که اصلاحاتی را در جامعه آنهم به شیوه ای کاملا مسالت آمیز اجرا کنند. نتیجه رفتار مسالمت آمیز مردم را و مقابله مملوّ از خشونت و خونریزی و سرکوب مردم را از طرف ارگانها و سازمانها و غیره و ذالک حکومت فقاهتی، شما چگونه تفسیر میکنید آقای لاجوردی عزیز؟. آیا اگر مردم ایران بارها و بارها از در مسالمت بر آمدند و خواستند که در سیستم حکومت فقاهتی اصلاحاتی کلیدی را اجرا کنند و حکومتگران با شدیدترین ابزارها و متدهای وحشتناک به کشتار و نابودی مردم تقلاها کردند و همچنان با وقاحتی توصیف ناپذیر به کشتار و اعدام و بیدادگری مشغولند، آیا مردم ایران محق و مجاز هستند که حکومتگران هرگز اصلاح ناپذیر را به هر طریقی و امکاناتی و راهگشاییهایی و کمکهایی که دم دست باشند، خلع و از دایره قدرت و اقتدار ساقط کنند یا نه؟. محاکمه آنها بحث ثانویست. اگر جواب شما منفی باشد، من به مشاعر شما آقای لاجوردی عزیز، جدا شکّ میکنم.
(.... ادامه)
جعل مفاهیم به نام تحلیل
جعل مفاهیم به نام تحلیل
آقای لاجوردی با آوردن واژهٔ «سندروم» وانمود میکند در حال ارائهٔ یک آسیبشناسی علمی است، اما در واقع مقالهاش چیزی نیست جز بیانیهای تبلیغاتی و پر از نفرت.
او بدون ارائهٔ هیچ مدرک و سندی، رضا پهلوی را در کنار وثوقالدوله قرار میدهد؛ قیاسی که حتی در سطح گفتوگوهای دانشجویی هم مردود است.
وثوقالدوله نخستوزیر رسمی بود که قراردادی استعماری را امضا کرد؛
شاهزاده رضا پهلوی نه مقام حکومتی دارد، نه قراردادی بسته، و نه امتیازی به بیگانه داده است.
اما برای نویسنده، حقیقت اهمیتی ندارد؛ هدف فقط تخریب است، نه تحلیل.
لاجوردی مینویسد: «رضا پهلوی راه نجات ایران را از اسرائیل و آمریکا میخواهد.»
این جمله، نشانهٔ جهل سیاسی است نه آگاهی.
در جهانی که همهٔ کشورهای آزاد با همکاری و اتحاد پیشرفت کردهاند، تنها ذهن اسیر گذشته است که «تعامل» را با «خیانت» اشتباه میگیرد.
راه نجات ایران از درون دخمههای قم و سپاه پاسداران نمیگذرد؛
راه نجات از همکاری با کشورهای آزاد و دموکرات میگذرد — همان مسیری که ژاپن، آلمان، کرهجنوبی و اسرائیل پیمودند.
کسی که از دموکراسی برای آزادی مردم خود یاری میطلبد، وطنفروش نیست؛ وطنفروش آن کسی است که مردمش را برای حفظ شعارهای پوسیده، در چنگال ملا و فقر رها میکند.
تناقض و ریاکاری
لاجوردی از «پیشرفت مردم اسرائیل» تمجید میکند، اما بلافاصله همان ملت را ابزار «اسرائیل بزرگ» مینامد.
این تضاد بیمارگونه، نشان از سردرگمی ایدئولوژیک دارد.
کسی که در غرب نشسته، از اینترنت و آزادی بیان غربی استفاده میکند، اما به مردی میتازد که میخواهد همین آزادی را به ایران بازگرداند، نمیتواند سخن از وطندوستی بگوید.
این همان سندروم واقعی است: سندروم نفرت از موفقیت.
مشکل لاجوردی، رضا پهلوی نیست؛ آینهای است که در او میبیند
لاجوردی از رضا پهلوی میترسد چون در او چیزی را میبیند که خودش ندارد: اعتماد مردم.
تمام حملههای امثال او از حسادت سرچشمه میگیرد؛ حسادت نسبت به نسلی از ایرانیان که خسته از شعار و شکست، به دنبال وحدت و بازسازی ایران هستند.
برای آنان که سالها بر طبل نفرت کوبیدهاند، بازگشت محبوبیت نام پهلوی، پایان دوران افسانهسراییشان است.
تاریخ چه میگوید؟
هرگاه ایران به جهان آزاد نزدیک شد، پیشرفت کرد؛
و هرگاه به انزوا و دشمنتراشی رفت، سقوط کرد.
از اصلاحات رضا شاه تا توسعهٔ صنعتی دههٔ ۴۰، مسیر رشد ایران از تعامل با جهان گذشت.
شاهزاده رضا پهلوی نیز همان راه را ادامه میدهد — راهی برای ایرانسازی، نه ایرانفروشی.
اگر این را «خیانت» بنامیم، پس هر پزشک، مهندس و ایرانی وطندوستی که از دانش غرب بهره میگیرد نیز باید خائن باشد!
چنین منطق معیوبی فقط از ذهن کسانی بیرون میآید که از پیشرفت دیگران میترسند.
نتیجهگیری: سندروم واقعی، عقدهٔ روشنفکری است
مقالهٔ حسین لاجوردی نه تحلیل است و نه هشدار؛
این یک اعتراف ناخواسته است به شکست نسلی که چهل سال است از روی نفرت مینویسد.
واقعیت این است که پهلویها ایران را ساختند، و جمهوری اسلامی و همفکرانش آن را ویران کردند.
امروز که دوباره نام رضا پهلوی بر زبان مردم افتاده،
کسانی چون لاجوردی با واژههایی چون «سندروم» میکوشند امید را مسموم کنند.
اما دیگر دیر شده است؛ ایران بیدار شده، و نسل جدید فرق بین وطنفروشی و وطنسازی را خوب میفهمد.
تاریخ، این بار نام لاجوردیها را فراموش خواهد کرد،
و نام آنان را نگه خواهد داشت که برای آزادی و شکوه ایران برخاستند.
قضیه خیلی ساده است
قضیه خیلی ساده است
هنگامی که آمریکا طالبان را با بمباران از افغانستان بیرون راند و بیست سالی حکومت حامد کرزای و اشرف غنی برپا بود نشنیدم.. هرگز نشنیدم یک افغان آمریکا را بخاطر بمباران کردن و بیرون راندن آنها از افغانستان شماتت کند و انتقاد کند. هرگز نشنیدم آقای لاجوردی آمریکا را بخاطر بیرون راندن طالبان شماتت کند. چپ های ایرانی اما هم در مورد افغانستان و هم در مورد عراق آمریکا را شماتت کردند که صدام را بیرون کرد. بجز اهالی تکریت ندیدم سایر مردم عراق آمریکا را بخاطر حمله به عراق شماتت کرده باشند. اما چپ ایران چرا! بر خلاف مردم عراق که رفتن عراق را با زدن لنگه کفش بر چهره مجسمه صدام جشن گرفتند چپ ایران ماتم گرفت و طبق معمول افه ی روشنفکری گرفت. خب.. این یک بیماری چپ ایران است: مرض ضد آمریکایی بودن، مرض ضد مردم ایران بودن در لباس دفاع از مردم ایران. موجودات قابل ترحمی هستند.
آقای لاجوردی البته چپ نیستند به آن معنا اما حسود چرا! بهرحال ایشان هم انسانی است با احساسات انسانی. بسیاری از سیاستمداران ما از قدیم توقع داشتند هم به بازی گرفته شوند و هم سر باشند و هم تکلیف تعیین کنند. از زمان شاه همین بود. از مصدق بگیر تا بسیار پس از او خواستند رئیس شاه بشوند و خب.. شاه تحملش را نداشت. در قله قدرت فقط یک تن میتواند قرار بگیرد و در راس هدایت حرکت های مبارزاتی نیز بندرت بیش از یک رهبر وجود دارد. اما ما ایرانیان این را خوب یاد نگرفته ایم. اگر ما بازی نباشیم بازی را بهم میزنیم. مهران براتی که برای دعوت به نشست مونیخ دعوتنامه مخصوص با حق دستبردن به هرآنچه که قبلا تهیه شده باشد از جمله دفترچه اضطرار نفرستادند همانقدر ترش کرد که دوشوکی، که لاجوردی همگان هم با همین توقعات.
این دوستان فراموش می کنند که رهبری و فرماندهی یک حرکت مشاوره بردار هست اما دمکراسی بردار نیست.