چهارشنبه شب گذشته در یک گردهمایی صاحبان صنایع و بازرگانان از چندین کشور خاورمیانه، سخنران مهمان بودم. موضوع سخنرانی شناسایی دولت فلسطین از سوی چند کشور اروپایی از جمله فرانسه بود. امیدوارم که متن سخنانم را پس از ترجمه از فرانسوی، بهزودی منتشر کنم، اما آنچه مرا به نوشتن این ستون ترغیب کرد، مطلبی بود که یکی از «ایرانشناسان» فرانسوی، بیآنکه ربطی به موضوع سخنرانی داشته باشد، مطرح کرد.
این «ایرانشناس» که سالها به همراه دستیاران ایرانیالاصل خود یکی از مشاطهگران جمهوری اسلامی و انقلاب آیتالله خمینی و پیروان چپگرای او بوده است، در بخش سوال و جواب گردهمایی، مدعی شد که مسئله فلسطینــاسرائیل بدون قرار دادن جمهوری اسلامی در یک مجموعه تصمیمگیری، حل نخواهد شد.
این گفته او مرا به یاد طرحی انداخت که حجتالاسلام حسن روحانی در دوران دبیری شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی در سفری به لندن همراه با جک استراو، وزیر خارجه وقت انگلستان، مطرح کرد که بخشی از آن مربوط بود به اداره مشترک مراکز دینی بیتالمقدس (اورشلیم) به وسیله جمهوری اسلامی، از سوی امت اسلام و دولت اسرائیل، از سوی قوم یهود.
«ایرانشناس» موردبحث تاکید کرد که قدرتهای غربی میبایستی با تکیه به نیروهای اسلامگرا، اوضاع خاورمیانه را تغییر دهند. همانطور که بیش از یک دهه جنگ در سوریه سرانجام نشان داد که راهحل را نباید در میان نیروهای ملیگرا و احیانا خواهان دموکراسی، با هر معنایی که داشته باشد، جستوجو کرد، در ایران نیز غرب میبایستی در جستوجوی چهرهای مانند الشرع باشد و سراب پیوستن ایران به جهان بهاصطلاح دموکراتیک را کنار بگذارد.
از آنجا که موضوع گردهمایی چیز دیگری بود، من پاسخی کوتاه را کافی دیدم: ایران را نباید با سوریه مقایسه کرد. الجولانی یا الشرع یک عامل ترکیه و قطر است که با کمک ضمنی ایالات متحده، جای یک نظام ورشکسته را که متکی به دو حامی اعتمادناپذیر یعنی روسیه و جمهوری اسلامی بود، گرفت. از این گذشته هنوز نمیدانیم آیا الجولانی مانند دیگر رهبران ساختهشده از خارج در عراق، افغانستان، برمه و کشورهای دیگر، مانند یک پیوند قلب نامناسب طرد خواهد شد یا نه.
گفتوشنود کوتاه بالا در حاشیه سخنرانی مرا به یاد کرملینشناسانی انداخت که در سالهای جنگ سرد فکر میکردند که مسلمانان اتحاد شوروی پیشقراول برافکندن کعبه سوسیالیسم خواهند بود. در آن سالها، کرملینشناسی یک صنعت بینالمللی بود و هزاران پژوهشگر، تاریخدان، سیاستشناس و کارشناس فرابردی را در بیش از ۳۰ کشور در استخدام داشت. یکی از مسائل موردتوجه خاص در آن صنعت، آینده اتحاد شوروی بود: آیا پایگاه جهانی سوسیالیسم یک پدیده دائمی است یا شهابی ثاقب در آسمان تاریخ؟
بخشی از کرملینشناسان معتقد بودند که اتحاد شوروی را میتوان از طریق رقابت نظامی و اقتصادی، به سوی در خروج تاریخ کشاند. برخی نیز عقیده داشتند که دشمن سرخ را باید در قرنطینه افکند؛ قرنطینهای که بخشی از آن را یک کمربند سبز اسلامی تشکیل میداد. برخی از این نیز فراتر میرفتند و میپنداشتند که مسلمانان شوروی میتوانند در صورتی که مسلح شوند، اتحاد شوروی را به یک جنگ داخلی بکشانند و در نتیجه، نیروهای نظامی و سرکوبگر مسکو را از اروپای مرکزی و خاوری به آسیای میانه و ماورای قفقاز منتقل کنند.
من از آنجا که اتحاد شوروی بزرگترین همسایه ما بود، همواره به تحولات آن کشور علاقهمند بودم و طی چندین سفر، گاه برای پوشش خبری سفرهای مقامات ایرانی از جمله امیرعباس هویدا، نخستوزیر، یک طرح کلی از مسائل سیاسی آن کشور در ذهنم شکل گرفته بود. در دوران تبعید، برای خوراکگیری برای ستونهایم در نشریات گوناگون اروپایی و آمریکایی و سپس بهعنوان عضو هیئت اجرایی انستیتو بینالمللی مطبوعات، سفرهای دیگری به اتحاد شوروی داشتم، با فرصتهای تازه گفتوشنود با مقامات دولتی، روزنامهنگاران و دانشگاهیهای آن کشور.
در ۱۹۸۵، ناشر بریتانیاییام در لندن پیشنهاد کرد که کتابی درباره مسلمانان شوروی بنویسم و من پذیرفتم. تهیه این کتاب نزدیک به سه سال طول کشید. برنامه «گلاسنوست» میخائیل گورباچف با باز کردن بخشی از آرشیوهای سری، کار پژوهش را آسانتر کرد. همچنین گرفتن اجازه سفر بدون مراقب کاگب به آسیای مرکزی و قفقاز آسانتر شد. درس دادن در یک سمینار یکهفتهای روزنامهنگاری برای ژورنالیستهای شوروی در مسکو نیز کمک بزرگی بود، زیرا بعضی شاگردان منابع بسیار مهمی را در آسیای مرکزی و قفقاز به من معرفی کردند.
کتاب سرانجام در سال ۱۹۸۹ با عنوان «هلال در آسمان سرخ: آینده اسلام در اتحاد شوروی» نخست به انگلیسی و سپس به فرانسه و چند زبان دیگر منتشر شد. با انتشار نسخه فرانسوی زیر عنوان «اسلام و اتحاد شوروی» برای شرکت در یک برنامه ویژه کتابها در تلویزیون اول پاریس دعوت شدم. در آن برنامه خانم هلن کارر دانکوس که در آن زمان مشهورترین کرملینشناس فرانسه بود، نیز شرکت داشت. خانم دانکوس چندین کتاب درباره مسلمانان شوروی نوشته بود و از آنجا که خود اصل گرجی و روس داشت، در زمینه مسائل مربوط به شوروی مشاور و مرجع تقلید وزرای خارجه و روسایجمهوری فرانسه بود. او سرانجام آنقدر ترقی کرد که به عضویت آکادمی فرانسه درآمد و سرانجام نقش دبیر دائمی آن را بر عهده گرفت.
اما او مانند بسیار کارشناسان از راه دور، نخست یک فرضیه را رسم کرده بود و سپس میکوشید واقعیات را با آن فرضیه همساز کند. این فرضیه به طور خلاصه و البته بسیار سادهشده این بود: اتحاد شوروی یک نظام بیدادگر است. در میان اتباع شوروی، این مسلماناناند که با بیداد مضاعف روبرو هستند: دینشان متفاوت از اکثریت مسیحیالاصل اتباع شوروی است و نژادشان نیز یعنی آسیایی بودنشان، آنان را از اکثریت اروپاییالاصل اتحاد جماهیر جدا میکند. نتیجه: میتوان انتظار داشت که مسلمانان شوروی پیش از دیگران، پرچم قیام علیه مسکو را برافروزند و کعبه سوسیالیسم را آتش بزنند.
تز من البته کاملا متفاوت بود. من در پایان کتاب پیشبینی کرده بودم که اتحاد شوروی در آینده نزدیک به ایستگاه آخر خواهد رسید، اما سقوط بهشت شوراها با تحولات در داخل جمهوری اروپایی و نه مسلماننشین صورت خواهد گرفت. مسلمانان اتحاد شوروی یا تماشاگر خواهند بود یا در بهترین موارد نقش ساقدوش را بازی خواهند کرد.
همانطور که میشد انتظار داشت، خانم دانکوس با لبخندی تمسخرآمیز به حرفهایم پاسخ داد و تاکید کرد که پرچم اسلام حتما پرچم سرخ را پایین خواهد آورد. در پایان برنامه، مجری ما را به شام دعوت کرد و بحث برای یکی دو ساعت دیگر ادامه پیدا کرد.
خانم دانکوس مدعی شد که من از آنجا که بر اثر انقلاب اسلامی در ایران، تن به تبعید دادهام، نقش اسلام و مسلمانان را کم بها میدهم. او پرسید: مگر همین اسلام نبود که نظام ایران را تغییر داد؟ پاسخ من این بود: امید شما به تغییر رژیم در اتحاد شوروی پیدایش یک نظام بهاصطلاح دموکراتیک مانند همین فرانسه است. در حالی که انقلاب اسلامی هدفی درست برعکس داشت: بستن راه ایران در مسیر توسعه اقتصادی، رشد فرهنگی و گسترش آزادیهای فردی و اجتماعی. اسلام افراطی نهتنها به هیچ روی نمیتواند دموکراسیساز باشد، بلکه در بسیار کشورها، بزرگترین مانع در راه دموکراسی است.
سپس ادامه دادم: در هیچ یک از زبانهای اسلامی واژهای برای دموکراسی وجود ندارد، زیرا نیازی به آن نمیدیدند. زبانهای فارسی و عربی در واژهسازی چیزی کمتر از فرانسه یا انگلیسی ندارند و اگر لازم میدیدند، برای دموکراسی و مفاهیم وابسته به آن، لغات لازم را تولید میکردند. دموکراسی متکی بر مفهوم کثرت است، در حالی که در اسلام، مفهوم کلیدی توحید است. اسلام جهان را به دارالاسلام و دارالحرب تقسیم میکند، اما در همان حال، اطاعت از ولی امر را واجب میداند. هدف اسلام یکسانسازی است؛ یعنی همان هدفی که کمونیسم در شکلهای گوناگون دنبال میکند: یک خدا، یک حزب، یک رهبر. اسلام مانند کمونیسم، فردگرایی را دشمن میشناسد. در کمونیسم، دارالحرب و دارالاسلام به شکل اردوگاه امپریالیسم در برابر اردوگاه سوسیالیسم ظاهر میشود.
از آن برخورد دههها گذشت و اتحاد شوروی بدون پرچمداری اتباع مسلمان، سقوط کرد. قیام علیه کمونیسم از جمهوریهای بالتیک آغاز شد. در اروپای خاوری و مرکزی آتش زیر خاکستر قیامهای سالهای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی در لهستان، مجارستان و چکسلواکی شعلهور شد و سرانجام دیوار برلین با قیام مردم آلمان شرقی فروریخت. از میان ۱۵ جمهوری اتحاد شوروی تنها جمهوریهای مسلماننشین ساختارهای کهن سوسیالیستی را به شکلی اندک تغییریافته حفظ کردند. در بسیاری از آنان از جمله آذربایجان (باکو) افسران قدیمی کاگب در قدرت ماندند. هیچ یک از آن کشورها در مسیر دموکراسی قرار نگرفت، زیرا در هیچ یک هنوز نیرویی که بخواهد یا بتواند قرنها تسلط یکسانگرایی و استبداد اسلامی را به چالش بکشد، شکل نگرفته است. آن جمهوریها از سد سوسیالیسم عبور کردند، اما هنوز از سد اسلام عبور نکردهاند.
خانم دانکوس را سالها بعد یعنی چند ماه پیش از حمله ولادیمیر پوتین به اوکراین در یک مهمانی شام که ناشر فرانسویام داده بود، دیدم. او تاکید داشت که پوتین انسانی است منطقی و شطرنجبازی حسابگر که هرگز به اوکراین حمله نخواهد کرد و برعکس، خواهد کوشید تا از طریق اقتصاد، بازرگانی و فرهنگ اوکراین را به سوی روسیه بکشاند. در آن مهمانی، مناظرهای درنگرفت، اما روز بعد مقالهای را که درباره حتمی بودن حمله پوتین به اوکراین منتشر کرده بودم، برای خانم دانکوس فرستادم و جوابی نگرفتم. جواب من البته غیرمستقیم، پس از حمله پوتین آمد: کارشناس بزرگ روسیه در یک مصاحبه تلویزیونی پذیرفت که درباره پوتین اشتباه کرده است. این نشانه بلوغ سیاسی ایشان بود، زیرا پس از نزدیک به سه دهه خودداری از پذیرفتن خطا درباره نقش مسلمانان شوروی، میپذیرفت که حتی برجستهترین کارشناس ممکن است خطا کند:
گاه بینی که پیر دانشمند/ نتوانست کرد تدبیری
گاه بینی که کودکی نادان/ به خطا، به هدف زند تیری
۳۰ سال پیش من آن کودک نادان بودم که به خطا، به هدف تیر میزند. چند شب پیش پیری بودم، البته بدون ادعایی در دانشمندی، که اصرار داشت که مسئله خاورمیانه بدون حل مسئله ایران یعنی انحلال جمهوری اسلامی در همه اشکال آن، حل نخواهد شد. شناسایی فلسطین بهعنوان یک دولت و این قبیل شکلک درآوردنهای دیپلماتیک، به جایی نمیرسد. اسلام در شکل خصوصی آن، بهعنوان یک اعتقاد فردی نهتنها پذیرفتنی است، بلکه ممکن است برای بسیاری از آدمیان شاقولی در زندگی خصوصی باشد، اما اسلام در شکل حکومتی و افراطی، چه بخواهد چه نخواهد، به استبداد، سرکوب، ورشکستگی اقتصادی، فساد و سقوط اخلاقی و فرهنگی میانجامد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
لیزلیزک بازی ماهرانه بر سطحیات رایج
2- آقای طاهری همچون کثیری دیگر بدون هیچ عاقبت اندیشی و آینده نگری خردمندانه نوشته اند و اعتقاد دارند که باید «جمهوری اسلامی ایران»، منحل شود و اسلام به حیث «عقیده شخصی» به حساب آید. هر چقدر گفتن این حرف در زبان و قلم آقای طاهری و کثیری امثال ایشان، رواج و شایع باشد، عمل کردن و اجرای به آن، سرابی است که میلیونها نفر را میتواند فریب بدهد.
انحلال جمهوری اسلامی اگر از راه منطقی و حساب دو دو تا چهار تا، محال باشد، از راه اجبار و زور، صد در صد شدنیست. امّا مسئله اینکه اسلامیّت به عقیده شخصی افراد و در چهاردیواری خانه، مختوم شود، با توجّه به تاریخ هزار و چهارصد ساله اسلامیّت و نقش بسیار مهم آن در «تعلیم و تربیت و اخلاق فردی و اجتماعی»، اگر نگویم حرف مفت و بی پایه ایست، دست کم میتوان گفت که حرف ناپخته و نسنجیده و بی اصل و پایه ایست. اسلامیّت نه تنها در ایران؛ بلکه در تمام جوامع عربی و جوامعی که اسلامیّت در آنها، نقش غالب را ایفا میکند مثل ترکیه، پاکستان، مالزی، اندونزی، مصر و برخی کشورهای آفریقایی و غیره و ذالک به حیث کلیدی ترین عامل«اخلاقی و تعلیم و تربیتی» کاربرد دارد. شما نمیتوانید با محدود کردن انسانها به عقیده دینی در چارچوب خانه، آنها را وادار کنید که در جامعه، رفتاری صد در صد «دمکراتیک» داشته باشند و حسب شعور و فهم و تجربه خودشان رفتار کنند. چنین توقع داشتن؛ یعنی نشناختن «دمکراسی و بُنمایه هایش» و تفاوت آن با «اسلامیّت و تار و پودش». دمکراسی به عقل ناقص و قائم به ذات آدمیان و جستجو برای آفرینشهای نو به نو متّکیست. در حالیکه، الله در اسلامیّت، عقل کل است و جامع العلوم و مومن نیز باید تابع باشد و هر گونه بدعتی، انحراف از اصل ایمان است و به عنوان متابعت نکردن و شکّ و قیام انسان «ظلوم و جهول» علیه الله که مصدر علم مطلق و قاضی القضات رفتار آدمی، محسوب میشود. اینکه من شبانه روز مینویسم و فریاد میزنم که تحصیل کردگان ایرانی هنوز نمیتوانند تفاوت «دوغ» را از «دوشاب» بدانند، غرضورزی نیست؛ بلکه بیان حقیقت تلخیست که نوشیدن یه قطره آن، هلاکت آور است و هیچکس از اینهمه مدّعیان تاق و جفت نمیتوانند برتابند تحمّل حتّا یک ذره از این حقیقت عریان را.
نخیر آقای طاهری. ذهنیّت شما هنوز بر سطحیّات ژورنالیستی لیزلیزک بازی ماهرانه میکند و نتوانسته اید میلیمتری به عمق مسائل راه پیدا کنید. دمکراسی در جوامع باختری به این دلیل توانست پا بگیرد و تقی لقی در چارچوب سیطره مسیحیّت دوام آورد؛ زیرا «اساطیر یونانی و اساطیر رومی و میراث کفریات نیاکان بشر» به حیث پایه تفکّر دانشمندان و هنرمندان و نقّاشان و فیلسوفان و متفکّران و نویسندگان و مخصوصا شاعران و موسیقی دانان و پیکرتراشان و معماران و جویندگان مجهولات بشری قرار گرفتند و چهره جوامع مسیحی را متحوّل کردند.
هر وقت طیف «خوبترین خوبان ایران» آموختند که اساطیر و بنداده های ایرانی را در برابر اسلامیّت قرار دهند و به اندیشیدن در باره بُنمایه های تجربی نیاکان ایرانی بپردازند و با تکیه به آنها به سنجشگری تار و پود اسلامیّت در تمام ابعادش بپردازند، آنگاه زمینه دگرگشتهای اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی نه تنها در ایران؛ بلکه در سراسر جوامع اسلامی اتّفاق خواهد افتاد. تنها راه حلّ مسئله اسلامیّت و ذوب کردن شمشیر خونریز آن فقط از گذرگاه و کاربست صریح و سرسختانه «بُنمایه های فرهنگ باهمستان ایرانیان» امکانپذیر است و لاغیر. حتّا همان حلّ مسئله «اعراب و اسرائیل» فقط از گذرگاه بُنمایه های فرهنگ ایرانیان اجرا شدنیست؛ ولا غیر. ایران و ایرانیان از کهنترین ایّام که در گستره تاریخ حضور پیدا کردند تا همین امروز به حیث «الگوی جوامع اسلامی و حتّا به حیث انگیزنده فکری و ایده ای را در جوامع غربی» ایفا کرده اند از عصر یونان و روم باستان تا همین اروپا و آمریکای مدرن. جستجو کنیم دمکراسی ایرانی را در تاریکی تجربیات در محاق گذاشته شده تاریخ و فرهنگ ایران.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
لیزلیزک بازی ماهرانه بر سطحیات رایج
درووود!
صحبتهایی برای دیدن پدیده ها از ابعاد مختلف.
همانطور که قبلا نیز نوشتم، آقای طاهری زیاد بیراهه ها میرود تا یک حرفی را بزند؛ آنهم بدون هیچ نتیجه گیری شایان تامل یا راهگشاینده. با توجّه به اینکه آقای طاهری با تکیه کردن به تجارب گذشته خودش میخواهد بگوید که فعلا نیز مصدر صحیح بینی و دقیق گویی است، کلّا قصد دارد که ذهنیّت خواننده را در سمت و سوی تایید و تصدیق نظرات خودش متمایل کند.
حقیقت این است که آقای طاهری، هیچ راه حلّی را نمیداند سوای تکرار صحبتهایی که از زبان کثیری از آدمها در رده های مختلف تخصّصی یا سیاسی یا نظری بازگویی و تحریر میشوند.
در مطلب آقای طاهری دو نکته است که من بر آنها انگشت میگذارم. 1- ایشان معتقدند که دمکراسی، «کثرت» است. ولی نمیگوید که کثرت از چه چیزی زاییده میشود؟. چطور میشود از «کثرت» به «دمکراسی» رسید و برعکس؟. این پریش را آقای طاهری اصلا مطرح نمیکند، چه رسد به اینکه بخواهد پاسخی برای آن داشته باشد. نه تنها اسلامیت، بلکه مسیحیّت نیز، جامعه هفتاد و دو تن ملّت هستند. چطور شد که جامعه هفتاد و دو ملّتی مسیحیّت به دمکراسیهای نیم بند مختوم شد؛ امّا اسلامیّت هفتاد و دو تن ملّت به «استبداد ولی فقیه» مختوم و میخکوب و محکوم شد؟. اگر کثرت، علّتی برای دمکراسی است، چرا در جامعه اسلامیّت که صدها فرقه و نحله و امثالهم است نه تنها به دمکراسی نینجامید؛ بلکه حتّا خود اسلامیّت را نیز ریشه کن کرد و بی اعتبار؟. چرا؟.
آقای طاهری حواسش نیست که آنچه مسیحیّت را متحوّل کرد، پاسخی بود که اصحاب کلیسا میخواستند به پرسشهای دانشپژوهانه متفکّران یونانی بدهند تا از این طریق بتوانند مومنان مسیحی را در ایمان داشتن به مسیحیّت حفظ و مراقبت کنند. به همین دلیل با صف آرایی فکری در مقابل بینش متفکّران یونانی، ناخودآگاه و ناخواسته، راه را بر حضور و نقش و تاثیر اساطیر یونانی به دامنه مسیحیّت باز کردند، اصحاب کلیسا، هر چند رخت و لباس مسیحی بر چهره اساطیر یونانی و رومی آویختند؛ ولی نقش آنها در تحوّل مسیحیّت، بسیار کلیدی بود و همچنان هست. ناگفته نیز نماند که مسیحیّت، تمام میراث کفریّات باستان را در چارچوب خودش حفظ کرد و همچون تالی اسلامی اش به تحریف و سرکوب و بی اعتبار کردن میراث بسیار غنی کفریّات باستان تا همین امروز تلاشها کرده است. عین مسلمونها که میراث باستان را به نام «جاهلیّّت»، مدام میکوبند و وظیفه خود را مبارزه خصومت آمیز با میراث نیاکان میدانند؛ زیرا تنها میراثیست که حقّانیّت دارد و بر شالوده عمیق ترین و ژرف اندیشیده ترین تجربیات بشری از زندگی و کیهان و کائنات و جانوان و غیره و ذالک استوار هستند.
دمکراسی بر خلاف تمام اینهمه شعارها و پرت و پلاهایی که در باره آن میگویند و مینویسند مخصوصا در زبان و قلم ایرانیان، هرگز با «کثرت» و تجمّع وسیع کثرتها به وجود نمی آید؛ بلکه با به رسمیّت شناختن خدایان تک تک انسانها [برای نمونه، هندوستان] و تلاش بایسته و شایسته در نقد بی محابای میزان استبداد در وجود خویشتن است که نم نم فضای دمکراسی آفریده میشود . این موضوعیست که هیچ احدی نمیخواهد به آن بپردازد؛ زیرا هر کسی بر این گمان خطاآلود است که «دمکراسی»، چیزی اکتسابی است!!. در حالیکه دمکراسی، پدیده ای زایشی-پیدایشی است. بحث مفصلش باشد برای فرصت مناسب.
(.... ادامه)