رفتن به محتوای اصلی

از بازیِ رذالتِ حضور در پاسخ به بیژن عبدالکریمی

از بازیِ رذالتِ حضور در پاسخ به بیژن عبدالکریمی

از بازیِ رذالتِ حضور
در پاسخ به بیژن عبدالکریمی(1)وُ در شأن وُ منزلتِ نازل اش
 


ای آبرویِ رفته من اینک گدایِ تو
من نخبۀ خیانتم اندر خفایِ تو
من خطبه خوانِ خاکِ پایِ ولایتم
من آن خباثتِ ساری وُ در ثنایِ تو
من فیلسوفِ امامِ راحل وُ اندر خمار
تأییدِ خط امامم فقط دعایِ تو
من در طوافِ جماران به خلسه اندرم
چون زائرِ بی زادوُبُوم به تماشایِ تو
قربانِ آن مسلخ وُ کُشتارِ بی دریغ
منِ حقیر چه خواهم بجز هُدایِ تو
ای انقلابِ آخرالزمان وُ ظهور!
من خادمِ خانه زادِ درِ سرایِ تو
موعودِ قائم وُ شمشیر وُ قتلِ کافران
زِمامدارا! منم که وَزَم در غزایِ تو
دُلدُلِ قائم به قربت وُ قیام وُ قتل
من در رکابم وُ رنگینم از حنایِ تو
اماما! تو قُدوۀ2 قهری وُ قائدی
جانم فدایِ پشمِ تو وُ عبایِ تو
قارقارِ مُجتَهِد وُ قُزمیتِ جاهلم
خطیبم وُ چاپلوسِ «اُمّ القُرا»یِ تو
مفتخر به «هیئتِ مرگ» وُ مُبَلّغِ آن
داعیِ «قوم الظالمین» وُ مافیایِ تو
جن وُ اِنس وُ حوری وُ غِلمان وُ جُویِ جنون
عَبدَم غلامِ رهبریت وُ صفایِ تو
فتحِ فَرنگِ فرومایه از فضلِ تو
«رهی»3 رهیدۀ لطفِ تو وُ فتوایِ تو
نظامِ بی انباز! جهان رعیتی عیان
عالَم شده عابد زِ عنبرِ عَنای4 تو
سالار وُ ستاره کوره وُ کودِ کبود
دودِ وَدودِ5 کبریتِ کبریایِ تو
عناب وُ سپستان وُ پستۀ خندانِ خان
حقۀ وافور فراوان زِ فرمایِ تو
تَصَدُّقِ سکه های خُمس وُ زکات ات
زهی زهی زِ سارقانِ سَبُکپایِ تو
زِ مردمِ خسیس وُ ناسپاس وُ شاکی
به محکمه بُرده اقامۀ دعوایِ تو
در حجره های عصرِ حَجَر ما کاسِبان
هر یک مقام وُ منصبی زِ عَلالایِ6 تو
من چون مترسکِ آن مَسلَکِ ستمگرم
فقیهِ فقیری فغان زِ اعتلایِ تو
«کُن فیکون» تو کُنی کانونِ کافران
من کاهِ اَنبُرِ انبارِ کَهرُبای تو
ما حاجبانِ حُجّتِ آن جلوه هایِ جبر
مُفتی تو وُ من قُوزی ام از قضایِ تو
مدّاحِ اهلِ «بیتِ رهبر» وُ رشوه خوار
تو قاریِ مُقرّب وُ من مبتلایِ تو
دانی خمیرۀ من از خدعه خون خُورَد
ما خیلِ نُخبگانِ پَخمه وُ بی تایِ تو
علامه ام؛ فیلسوفِ بعد ازین؛ وُ دین مدار
من چون ملخ به خلوت وُ پستو سخایِ تو
من خارِ خوارم وُ خطم خطا نبود خلیل!
من در دعا غرقم وُ مغرورِ شنایِ تو
«نهج الملاقهِ» خوانِ مطبخِ شیخِ شوخ
مُفلسِ صرّاف وُ ذلیلِ حَبّذایِ7 تو
حرّاف شعبده باز وُ بلاغتم فرید
من اُشتُری نشئۀ نشخوارِ گَندنایِ تو
با سفره های نعمتِ مولایِ خود خوشم
آن لقمه ها که می خورم از غذایِ تو
من ارزشی وُ ذوبِ ولایتِ لات وُ لوت
خنجرِ خاصم وُ در خدمتِ خدایِ تو
خشخاش فروشم وُ خوش باش گویِ رذالتم
این سیخ وُ سنگ وُ منقلِ نقل ام عطایِ تو
دارالخلافۀ خلیفه قبله گاهِ من
در سُجده آمده با لاف لافِ شفایِ تو
ای مُخبِرِ خِرفت که باور نمی کنی
مقولۀ منِ متملّق دوایِ تو
من دیده معجزه زِ عبا وُ نعلینک ات
ای رهبرم بیا بیا اینک عصایِ تو
میخِ خبر چه کُنَد با مُخِ خَمّارِ ما
ای شیخ! شاخی بزن ما به تماشایِ تو...
عبدالکریمی وُ شلاقِ بی شرمی ات
خود نخبه خوانی ات آمد کنون بلایِ تو
هرگز از گزندِ زنجیر وُ زندان وُ بند
نشنیده وُ ندیده اینک تَبَرّایِ تو
آن خاورانِ خون وُ عزیزانِ کُشته مان
نمازت قضا وُ عذابت ولایِ تو
به خرقه بخیۀ کید وُ مکر تا به کِی زنی!؟
خائف نه از خرافه وُ اینک خطایِ تو
حامیِّ فرقۀ منفور استاد هر فریب!
کُنامِ نکبت ات اکنون کیمیایِ تو
افتاده در قناتِ غارت وُ مشغولِ آن
قنوتِ دروغین غنیمتِ غنایِ تو
ای کاسه لیسِ سَبُک مغزِ سفرۀ طعام!
سرحلقۀ حماقت وُ سُرنا! سخایِ تو
ابزارِ مجازات وُ ضامنِ کاذب کجا
افتاده ای به چَهچَهه اینک فنایِ تو
همبازیِ آز وُ همآغوشِ وقاحتی
مُریدِ رهبری وُ مُرادت ریایِ تو
پیالۀ پیمان به دست با حرامیان
بادا که عَن قَریب عطا دهد عُظمایِ تو
طلبکار وُ عاطل وُ باطل روان پریش
سیه کارِ صحنۀ سُودا وُ ژاژخایِ تو
خود را به استخوان فروخته فیلسوفکی
زرّادیِ8 زرق وُ ذلالت عزایِ تو
مقیاسِ عقلِ تو بحثِ مع الفارق است
علاف وُ جیره خواری ات اینک عَلایِ9 تو
در بازارِ مذهبِ سالوس چو سالکی!
آن وعدۀ امامِ مقوا قبایِ تو
شد آن جنون؛ جهنمِ جهل وُ فساد وُ جُرم
تمکینِ کین وُ فتنه وُ این افترایِ تو
آن سرزمینِ قشنگ وُ سرسبزِ روزگار
اینک خرابه ای شده از مرحبایِ تو
ظالم پرستِ پست وُ با مردمان به ستیز
تُف وُ لعنتِ تاریخ باشد سزایِ تو
در تار وُ پودِ تو مهرِ وطن نبود وُ نیست
غمّازِ مذهبی دَغَلی شد بقایِ تو
تهمت زنی به مردمِ شهری دلیر وُ پاک
روزی رسد که به سیلی دهند جزایِ تو
پاسخِ چون پُتک بر دهانت چنان زنند
که دهانِ یاوه گویِ تو رسوایِ تو
من اهلِ نخل وُ شط وُ شرجی وُ گرمایِ ماه
آتش کِشم به بی شرمی وُ یاسایِ تو
چون خشمِ مردمِ شهرم دَمَد به کران
جز وحشتی نشود یارِ انزوایِ تو...
سه شنبه 30 اردیبهشت ماه 1404///20 ماه مه 2025
ــــــــــــــــــــــ
1-بیژن عبدالکریمی:«فرق من با دیگر نخبگانِ کشور اینه...آبادانِ ما فاحشه خونۀ سربازانِ نیروهای آمریکایی بود». 2-قُدوِه:پیشوا،رهبر.3-رَهی=چاکر، برخی،فدایی4-عَنا=رنج،زحمت.5-وَدود= دوست.6-عَلالا=بانگ وُ غوغا.7-حَبّذا=آفرین.8-زرّاد:زره ساز.9-عَلا:شرف،بزرگی.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی
برگرفته از:
فیسبوک‌ نویسنده

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید