رفتن به محتوای اصلی

پیام نخستین شکوفه های درخت زرد آلوی پیر خانه ام .

پیام نخستین شکوفه های درخت زرد آلوی پیر خانه ام .

 

نسیم شامگاهی است به آرامی در تنم می پیچد سوزی اندک اما دلچسب.از راهی طولانی آمده است .خوش خبر باشی ای نسیم بهار. میدانم مبارزه سختی را پشت سر نهاده ای . ماه ها مبارزه با سوز سرما ،با برف وبوران که نعره می کشیدند"بهاری در راه نخواهد بود تن به سرما بسپار در زمهریر آجین شده از یخ آرام بگیر.امید عبثی است رهائی از زمهریر زمستانی زمانی که انجماد تا بن استخوان نفوذ کرده است!
نه من هرگز باور نکردم  تداوم زمستان را اگر چه تا آخرین لحظه شلاق بر پیکرم کوبید. 
تازه شدن ،نوشدن ، گرم شدن وگرما بخشیدن بخشی از چرخه زندگیست که در طبیعت با بهار اغاز می شود.
آفتاب کم رنگ وکم جان بهاری سخاوتمندانه تن سرد زمین را گرم می کند. نسیم سفر کرده از دور دستها از گلوی هزاران پرنده مهاجر ترانه ای می سازد ودر شیپور بیدار باش در گوش زمین بخواب رفته طنین انداز می شود.
خاک خمیازه ای می کشد وبیدار می گردد .نفس بهاری را تا عمیق ترین حفره های خود فرو میبرد. جائی که پیوسته دور از دسترس سرما با گرمای پنهان شده در اعماق وجودش از تداوم حیات حراست کرده است . 
درتمامی دهلیز ها می چرخاند ودر باز دمی باشکوه دریچه های بسته شده به برف وسرما را با شکفتن نخستین گل یخ مبارک باد می گوید.
در حیات اجتماعی نیز چنین است زمان هائی می رسد که لشگر ستم  وستم گران سرما وبرودتی سخت وسنگین  رابر جامعه تحمیل می کنند شلاق بر صورت مردم می زنند تا در رخوت وسکوت مرگبارحاصل از سرما بحیات زمستانی خویش تداوم بخشند .
اما در درون هر انسان ،در درون هر جامعه انسانی نیز در پنهان ترین لایه های ذهن آدمی بوته شعله  وری است چونان بوته سوزانی که موسی در کوه طور می دید که پیوسته در حال سوختن است. بوته ای  سوزان که هرگز خاموش نمی گردد. این بوته تجلی روح آدمست که جسم می سوزد .اما روح سرکش وسوزان انسان پیوسته با هزاران آرزو وامید بی هراس از هر هجوم و گزندی  شعله می کشد از نسلی به نسلی از فصلی به فصلی دیگر  منتقل می شود تا از جاودنگی روح  آدمی حراست کند ! 
سرانجام هیمه ای می گردد که آتش بر بود ونبود ستمگران می زند. تمامی تاریخ انسان مبارزه همین شعله سوزان است بالشگر تاریکی .نبرد فروغ جاویدان است با لشگر انگیخته شده از غم . میثاق ساقی است که جام بدست سر بریده گان راه آزادی می دهد تا درسیمای انبوه مردان وزنان آزاده  قدم در صحنه بگذارند وبساط ظلم وستم بر افکنند. تا تطاول کشیدگان ازسال ها ستم حاکم نعره زنان بر سرا پرده گل در آیند .سرا پرده ای که بهارش امروز آذین بسته و بمبارکباد آمده است .
نسیم خلیده در جان در گوشم زمزمه می کند. نگاه کن به بهار ی که در راه است .بهاری که هرگز تن به اسارت سرما نسپرد .پنجه در پنجه لشگر سرما افکند.سر سلطان شب دیجور زمستانی را بر سنگ کوبید.طاقت آورد بر فصل زمستان چرا که رویای بهارش بود .حال پشت پنجره های شما  ایستاده تن بر شیشه می کشد.بگشائید پنجره های بسته شده توسط بیداد را !
گوش به ندای طبیعت بسپارید ! به چرخه حیات که هرگزخالی از غرش جان ها آزاد نبود .حتی در اوج بیداد وستم.
باز کنید  پنجره ها را تا ببینید  
آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد !"حافظ
شب به پایان خواهد رسید! شب زنده داران نخستین خیر مقدم گویان بهار خواهند بود. غم از دل به ستانید !به آغاز فصل گل و نغمه هزار دستان باور کنید.
پنجره را باز می کنم در خنکای شب در سکوت سرشار از مکاشفه صد ای کوبیدن مداوم صد هاجسم کوچک را بر دریچه های خاک باغچه می شنوم. 
گل نرگس است که در زیر خاک بیتابی می کندو سر برخاک می کوبد.او صدای وزش نسیم بهاری را می شنود تمام ذرات وجود خفته در درون دانه کوچکش در شوری مستانه به غوغا در آمده اند غوغای هستی ، غوغای زندگی .شور گشودن چشم بر زیبائی طبیعت ،دیدن هزاران رنگ که بهاربه همراه عنبر گشوده از نافه آهوان در طبله خودبهمراه آورده است.
عطری آشنا ،تاریخی !عطری که بوی آزادی از اسارت خاک می دهد.عطری که پدرانش سرمست آن بودند وحالااورا این چنین سرمست می کند.
دانه ای که تمامی زمستان در میان سوز سرما ،برف وبوران ،سفتی خاک،یخ های حلقه بسته بدورپوسته نازک هسته کوچکش همه رابه امید امروز طاقت آورده است. روز موعود امروزاست! همه شب نخفت نفس گرم درون رابر سرمای خاک دمید
سحرگاهان
صد ها غنچه سفید بسان نخستن دندان های شیری کودکان که بر پستان سفت شده مادر مک می زنند، سفتیش را می گیرند.نرمش می سازند تا شیرابه بجوشد و در کامشان جاری شود سر از خاک بیرون می کنند.خنده زنان پیراهن مادر را پس می زنند با شیطنت یک کودک بر تو می نگرند.دندان ها مروارید گون در تشعشع نخستین اشعه های خورشید که کاهلانه بعد ماه ها بی حجاب ابر بر زمین می تابد می درخشند 
در باغچه خانه صد ها نرگس در طول شب خاک را شکافته اند . دیری نخواهد گذشت که تاک ها هم سر از خواب بر خواهند داشت! غوره به انگور خواهد نشست! انگورهادر خم های هزاران ساله که از ترس عسس در پستو های خانه نهان گردیده بودند خواهند جوشید. مرد و زن صراحی بر دست فارغ ازقداره بندان متشرع آمدن بهار را در قامت نوروز جشن خواهند گرفت .
نو روزی که سر انجام خواهد رسید !من این را ازسر بر آوردن نخستین غنچه ها در باغچه می گویم .
از تلاش درخت زرد آلوی پیرخانه ام  که در این پیرانه سری صد ها شکوفه برهر شاخه خودنشانده است .از امید  به پیروزی  که هرگز برای لحظه ای از ذهنم بیرون نشد و اجازه تسلیم شدن بر بیداد را نداد.  ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

شازده اسدالله میرزا

عنوان مقاله
۳

گوشه غربت و تنهايی از خود میپرسم اين بیآزرمی و لجبازی و مسئوليت گريزی که بدبختانه در اکثريت نخبگان ما وجود دارد، اصلآ ممکن است که با دل بستن به اين طايفه حتا چهل سال و
.. بعد و پس از مرگ من هم دوباره ميهنم مانند زمان هژده سالگی من گردد تا باز هم در آن دختران و پسران جوان پراميد و شاد و پرغرور چون من دست در دست هم بدون ترس از داغ و درفش و بند و تازيانه به دبيرستان و دانشگاه و تئاتر و سينما و تريا و بار و کلوب و کنار دريا رفته و جوانی کنند و يا رخداد فرخنده دگری در راه است که باعث خواهد شد اصلآ حتا من و نسل من نيز دو باره آن شکوه و شوکت ايران درخشان را ببينيم. من که هنوز هم اميد از کف نداده و سرم همچنان پرسودا و دلم پر از امید است

ی., 16.03.2025 - 19:00 پیوند ثابت
شازده اسدالله میرزا

عنوان مقاله
۲

و دموکرات ترين در ميان نخبگان و برحق ترين چهره موجب میگردد که ما حتا نوروز و بهار آتی در ميهن شاد و سرافراز خود و در ميان تن پاره های خويش باشيم.
من وقتی به ايران شاهنشاهی دوران جوانی خود میانديشيم و آنهمه اقتدار و شوکت و اعتبار و احترام در جهان و آن اندازه پاکی و معصوميت و شادابی و شادی و امنيت و آسايش در درون ايران را پيش چشم مجسم می کنم براستی نمیتوانم بپذيرم که جمهوری اسلامی همان ميهن گرامی من ..دولت شاهنشاهی ايران... است ايرانی که در آن من جوان ايرانی در کنار کار و تحصيل آن اندازه امکانات ارزان و آسان برای جوانی کردن داشتم که گاهی آرزو میکردم که ای کاش انسان نيازمند به خواب نبود و میتوانست تمامی شبانه روز از زندگی خود لذت برد.
روزی که من هژده ساله پراميد و مست از باده ی غرور با دختر زيبا و خوش پوش همسايمان ـ پس از نوشيدن آبجويی خنک در گوشه ی دنج يک تريا ـ دست در دست به تماشای فيلم بيادماندنی شکوه علفزار در سينما ب. ب، سينمای عشاق تهران آن روزگار رفتم در افسوس اين بودم که چرا ميهن من پيشرفته تر و آزاد تر از ايالات متحده آمريکا نيست.
و امروز چهل سال و... پس از آن تاريخ در گوشه غربت

ی., 16.03.2025 - 18:59 پیوند ثابت
شازده اسدالله میرزا

من پيش از انقلاب هم از روضه خوان جماعت نفرت داشتم و هرگز حتا يک لحظه هم در ويرانگر و حتا مستهجن بودن فتنه۵۷ ترديد نکردم و پيش از انقلاب هم ضد انقلاب بودم چهل و... سال است که تاوان جهل و ندانمکاری و عناد و لجبازی مشتی ناآگاه روياپرداز را میدهم که خود را هم نخبگان فرهنگی و سياسی ايران میپندارند... بدون شک هزاران هزار ايرانی چون من و همچنين نسل جوان کنونی که آنان هم در آتش جهل و کين و عناد همين قوم الظالمين میسوزند و خاکستر میشوند و همين هم جگر آدمی را آتش میزند.
عناد و لجبازی را از اينروی برجسته کردم که اين طايفه وقيح و خيره سر هنوز هم نمیپذيرند که اشتباهی خانمانسوز مرتکب گشته و با اين اشتباه جدای از اينکه سرنوشت و زندگی چند نسل را سياه و تباه کرده اند و ميهن ما را بر لبه پرتگاهی کشانده اند که ای بسا سرنوشت جگر پاره پاره ی زليخا در انتظار آن باشد.
يعنی اين منگل ها توده ای اکثریتی در حالی ملت ما را چهل و ... سال در عطشی سوزان و کشنده نگاه داشته اند که بقول سهراب آب در يک قدمی ما قرار داشته. چرا که به شرافت از همين امروز هم حمايت يک پارچه از شاهزاده رضا پهلوی يعنی برجسته ترين شخصيت سياسی

ی., 16.03.2025 - 18:56 پیوند ثابت
ص- کؤچه باغلی

عنوان مقاله
پیام نخستین شکوفه های درخت زرد آلوی پیر خانه ام

ابول جان سلاملار،
منهم در حیات کوچک خود 22 سال قبل نهال زردآلویی کاشتم. سال هاست که درخت تنومندی شده است. نزدیکی های بهار پُرگل صورتی میشود. چه زیبایی این درخت بر اطرافش میاورد. در این 22 سال فقط یکسال این گل ها بهره داد. زردالویی که مزۀ میوه های حیات مادرم در تبریز را میداد. چقدر با مزه و طعم طبیعی داشت. الآن بغیر از همان یک سال این درخت خوشگل من زودتربا غنچه و شکوفه به پیشواز بهاران می شتابد. اما شوربختانه باد سوزناک زمستانی، بهاران درخت زیبایم را به عزای سنگین بدل میکند. از همان اولین بیداریش که همۀ دیگر درختان خوابیده اند، من دلشوره ام شروع میشود. "تمنا دارم درخت زیبایم. که برای شادی ما و طبیعت وجودی خودت که آمدن بهاران را مژده میدهی، زمان بیداری نیست، بخواب, تمنا دارم بخواب". الآن 20 سالی است که من آرزوی خوابیدنش در این ایام پیش از بهاران، ایام زمستان یخبندان را دارم. چرا که، هرکه زودتر بیدار شد باد سوزناک زمستانی قربانی میکند.
به امید فصول با ثبات
ص. کؤچه باغلی

جمعه, 14.03.2025 - 13:22 پیوند ثابت
نظرات رسیده

فراست :

روح باغ
درفصلی از سال که زمستانش نام بود
فریادزد نه من تن به تسلیم نخواهم داد
روح باغ زمستان را نپذیرفت
و تو ای یار به یغما رفته
چگونه پذیرای زمستان گردی!
نه ،روح تو که با روح باغ در آمیزشی جاودانی است هرگز زمستان را نمی پذیرد .اینرا از انتظار توام با درد سالیانت می‌توان فهمید .پس شادبژی! بهار در راه است .پیشاپیش برهمگان بهار مبارک باد

جمعه, 14.03.2025 - 04:13 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید