تو باعث شدي كه آدمي از آدمي بهراسد
تراشنده ي آن گنده بتي تو!
كه مرا به وهن در برابرش به زانو مي افكنند
تو مهيب ترين دشمن مرا
و من تو را ستوده ام
رنج برده ام اي دريغ
و تو را ستوده ام ! (احمد شاملو ؛ خرداد 1363)
در حقيقت قصدم اين بود كه مقاله اي بنويسم به نام "از اوين تا قبرستان گمنامي در يكي از روستاههاي گمنام آمل". اما بعد از قدري تامل و انديشه به اين نتيجه رسيدم كه اينگونه تيتر ها عليرغم تلخي و درد نهفته در آن، احتمالا نظر خواننده را جلب نخواهد كرد. منشاء اين نوشتار تجسم خيالي دو تصوير حقيقي بود در ذهنم. اين دو تصوير متضا د پرسشي را در ذهنم مطرح كرد كه تا به حال در ذهن ميليون ها ايراني مطرح شده است و هيچ كس براي آن جوابي ندارد. اين پرسش ابدي از چرخ گردون است كه " اگر دستم رسد بر چرخ گردون ، از او پرسم كه اين چون است و آن چون؟" تصوير اولي قبرستاني بود گمنام در يك از روستاه هاي آمل. در آنجا گزمه ها قصد داشتند تا آثار جرم و جنايت خويش را بي سر و صدا در زير خاك دفن كنند و حتي به پدر و مادر قرباني خويش نيز اجازه آخرين وداع مناسب را ندادند. هيهات بر آن اكبر كه خونش گهه بسمل بر خاك بريختند و طپيدن نگذاشتند. در آن گورستان تعدادي روستايي جمع شده بودند تا براي آخرين بار اكبر خود را ببينند و با او وداع كنند. گزمه ها حتي از تصوير جنازه اكبر ترس داشتند چه برسد به تصاوير او در هنگام اعتصاب غذا در اوين. در نتيجه ما نه عكسي از اكبر ديديم و نه تصويري حتي از مرده او. اما تصوير دوم با اولي خيلي متفاوت بود همانگونه كه " ميان ماه من تا ماه گردون ؛ تفاوت از زمين تا آسمان است". آنجا بروي تپه هاي هاليوود در فلب شهر فرشتگان صف طويل عاشقان براي ديدار ستاره اي در ميان كهكشان ستارگان دنياي رويائي هاليوود بدون كوچكترين مزاحمتي و يا خطري رو به افزايش بود. راستي چرا بايد در دايره قسمت اوضاع چنين باشد كه جام هاليوودي و سكته دل هر يك به كسي دادند. شايد هم در كار گلاب و گل حكم ازلي اين بود ، كاين شاهد بازاري و آن پرده نشين باشد.
بازتاب اين دو ماجراي تلخ و شيرين، داستان تلخي ها و شيرين كامي هاي ملتي است كه عليرغم ادعاهاي فراوان هنوز خود را باز نيافته است. ملتي كه پتانسيل بت شكني را دارد، اما هنر روزمره اش بت پرستي است ، آن هم از نوع كاذبش. ملتي كه بين امت بودن و ملت بودن در نوسان است. ملتي كه هنر سياست را در خوردن نان به نرخ روز مي داند. ملتي كه اسير تملق و تمجيد و چاپلوسي هستند. ملتي كه توسط رهبران عوامفريب مورد تمجيد و تعريف قرار مي گيرند و سپس خودشان ازطريق همين روش تملق گوئي كار خود را در زندگي روز مره خويش به پيش مي برند. ملتي كه دوست دارد "قهرمان" و "ملت شريف" و "ملت با فرهنگ" و "ملت انساندوست" و "وفادار" و با " شهامت" و غيره ناميده شود. ملتي كه براي برون رفت حتي از يك خلاف جزئي رانندگي مامور ساده و بي رتبه اداره راهنمايي و رانندگي را "جناب سرهنگ" خطاب مي كند. ملتي كه مي داند به دنبال كدام اكبر بايد برود! از خود مي پرسم آيا واقعا اين چرخش دايره قسمت بود كه آن اكبر برود و اين اكبر بيايد؟ اميدوارم كه به مرده پرستي متهم نشوم ! ولي چه باك از گفتن اين حقيقت كه من هم تافته جدا بافته اي از اين ملت نيستم. در حقيقت اين انتقاد به خود است كه من گيجي و سردرگمي خود را از اوضاع چرخ گردون در معرض عام به نمايش مي گزارم. اين بهت و سردرگمي از بيست و هفت سال پيش آغاز شد، و گويا چون سرطاني بدخيم و مسخ كننده تمام وجود ما را فرا گرفته است. البته منظور من از واژه ملت در اين جا همه مردم نيستند بلكه بخش قابل توجه اي از آنها هستند كه خوب مي دانند عافيت كار آنان در كجا است و مصلحت روزگار بد عهد در چيست. منظور از ملت يعني گروه كثيري از مردم كه رفتار و كردارشان شبيه هم است. البته مردم در داخل ايران اسير هستند و انتقادي از آنان نيست. انتقاد من از آن ملت پانزده هزار نفره است كه با زحمات فراوان و صرف ساعت ها از وقت خويش وبا پرداخت بيش از صد دلار ورودي براي كنسرت گوگوش ، گوي سبقت را از يك ديگر مي ربايند، اما حتي يك هزارم آنها حاضر نشدند براي اعتراض به قتل اكبر محمدي ده دقيقه از وقت گرانبهاي خود را صرف كنند. آيا براستي ما به آن درجه از رشد و بلوغ سياسي اجتماعي رسيد ه ايم كه در اين برهه حساس تاريخ ايران مسئوليت اجتماعي و سياسي خود را درك كرده و حداقل سه ساعت از وقت ساليانه خود را جهت اداي وظيفه ملي هزينه كنيم؟ در اين زمينه مي توان كتا بها نوشت. يكي از آن كتابها "جامعه شناسي نخبه كشي" است كه مي گويد " عوام زدگي يك بيماري رقت بار و انديشه كش اجتماعي است. ما غالبا در بررسي انحطاط اجتماعي و بلاهاي سياسي، فكري و اقتصادي اي كه دچارش مي شويم تنها به علل خارجي و عوامل دروني توجه داريم و اين روش تنها نيمي از حقيقت را به دست مي دهد زيرا شناخت "بيماري اجتماعي" درست همچون آسيب شناسي در طب ، بي توجه به زمينه پذيرش مهاجم خارجي و نيز بي تحقيق در بيماري هاي داخلي، نيمي از كجي ها ، اسيب ها و عقده هاي سرطاني اي كه معلول علل و شرايط ويژه دروني و "اقتضاي مزاج" و نتيجه شرح حال و كيفيت زندگي است، امكان پذير نخواهد بود.
براستي اين حيرت و پريشاني ما از چيست؟ از ضعف دروني و عدم درك حقيقت يا از بد عهدي روزگار و پريشاني اوضاع و احوال دور و اطرافمان؟ بعنوان مثال جمهوري اسلامي را بنگريد: بيست و هفت سال است كه به آمريكا و انگليس لعن و نفرين مي فرستد. اما در عوض امريكا دشمن مذهبي جمهوري اسلامي را در شرق كشور ( حكومت طالبان) را از بين مي برد و در افغانستان حكومت حمهوري اسلامي بر قرار مي شود. امريكا و انگليس با صرف ميلياردها دلار و قرباني كردن هزاران نفر در غرب كشور ( عراق) دشمن كهنه جمهوري اسلامي ( صدام حسين) را از بين مي برد و در عراق نيز جمهوري اسلامي با اكثريت شيعه بر قرار مي گردد. در لبنان جمهوري اسلامي ارتش اسرائيل را شكست مي دهد. در پاكستان و بحرين و بسياري از كشورهاي سني مذهب ، شيعيان شريك قدرت مي شوند، در حالي كه سني هاي ايران حتي اجازه ساختن يك مسجد را در تهران ندارند. امروز همه ما شاهد جنگ زرگري بين ايران و آمريكا هستيم. اين نمايش بيست و شش سال است كه ادامه دارد. مردم ايران تبديل به تماشاچي بازي شده اند كه قواعد آن را رژيم جمهوري اسلامي از يك طرف ، و آمريكا از طرف ديگر تعيين مي كنند. ما مردم و سياسيون هنوز نمي دانيم كه چگونه و چه كساني با مهارت مردم را از ميدان نبرد با جمهوري اسلامي تبديل به تماشاگر بازي اي كرد ه اند كه در آن سرنوشت آنان رقم مي خورد. ما ايرانيان نيز چون تماشا گران مسخ شده يا براي اين تيم به اميد شكست آن تيم و يا براي آن تيم بدليل خصومت از اين تيم هورا مي كشيم و كف مي زنيم. من مي گويم ! اين بازي به مدت بيست و هفت سال تمام ره به جايي نبرده است ، جز آنكه ملت ايران را به تماشاگر گوشه نشيني تبديل كرده است كه بازي سرنوشت خود را از تلويزيون هاي سيماي جمهوري اسلامي ، صداي آمريكا، سي ان ان ، و يا راديو بي بي سي و راديو فردا نظاره كند . آن كس كه بايد در ميدان نبرد و ستيز با جمهوري اسلامي در گير شود مردم ايران هستند و امريكا بايد بيرون از گود اگر صادقانه هدف كمك دارد، به تشويق واقعي مردم ايران بپردازد. آمريكا نمي تواند ارمغاني بيشتر از آنچه كه براي مردم افغانستان و عراق آورده، براي ما بياورد. گذشته از دو تجربه حقيقي در همسايگي ما، بايد بگويم كه سالي كه نكوست از بهارش پيداست. آمريكا ادعا مي كند كه ميليون ها دلار براي كمك به اپوزيسيون سهميه بندي كرده است. اين ادعا عايدي جز بدنامي براي اپوزيسيون ملي و مستقل نداشته است. بيشتر اين دلارها تا به امروز صرف تلويزيون صداي آمريكا و راديو فردا شده است. انگليس نيز ميليون ها پوند صرف تبليغات راديو فارسي بي بي سي مي كند. چه كساني از اين رسانه ها حداكثر استفاده را مي كنند؟ اصلاح طلبان داخل و نمايندگان آنها در خارج بيشترين استفاده را از اين رسانه ها كرده اند و مي كنند. اكبر گنجي از يك طرف جورج بوش را يك فاشيست مي خواند و از طرف ديگر ميهمان عزيز و هر هفته تلويزيون صداي آمريكا است تا اسلام دمكراتيك خود و آيت الله منتظري را تبليغ كند. اين وظيفه اپوزيسيون است كه بدون مرعوبيت در مقابل قدرت امريكا و بدون طمع به هشتاد و پنج ميليون دلار، بايد به امريكا بگويد كه ما آن دمكراسي را كه براي افغانها و عراقيها آورده ايد، نمي خواهيم ، و اجازه ندهد كه سياست ها و تبليغات رسانه هاي بظاهر ضد جمهوري اسلامي آن، فضاي سياسي را براي اپوزيسيون واقعي مسموم كند. ما اگر اين اقدام جدي را به مرحله عمل نرسانيم، جايگاه خود را به رده تماشاچيان و يا حداكثر مفسران بازي بين رژيم جمهوري اسلامي و آمريكا تقليل خواهيم داد. وانگهي ! تبليغات جمهوري اسلامي در جهت معرفي ما به مردم بعنوان ابزار و آلت دست سياست هاي آمريكا سهل تر خواهد بود. آش ميليونها دلار اختصاصي آمريكا را ديگران در ميز گردهاي تلويزيوني نوش جان مي كنند در حالي كه اپوزيسيون ملي "دهن سوخته" و الت دست معرفي مي گردد. در اين مورد مي توان بسيار نوشت، اما بنده خواننده عزيز را به مقياس و مقايسه پوشش خبري براي اكبر محمدي و اكبر گنجي توسط صداي آمريكا، بي بي سي و راديو فردا رجوع مي دهم تا خود قضاوت كنند كه ماجرا از چه قرار است؟ البته من همواره تاكيد كرده و مي كنم كه به مبارزات اكبر گنجي و شخصيت نستوه او ارج مي گزارم. انتقاد من شايد تمنا و استدعاي سوال گونه است از اين مرد بزرگوار كه "چه گونه است شما از من مي خواهيد كه مثلا قاتلان دهها هزار اكبر محمدي را ببخشم ، اما خودتان حاضر نيستيد طرفداران نظام پارلماني پادشاهي را ببخشد؟ و با آنها همانند جذاميان برخورد مي كنيد؟ چطور شد بخشش شما شامل حال همه آنهايي كه هنوز هم مشغول جنايت هستند مي شود، ولي مثلا يك جوان بيست و پنج ساله طرفدار نظام سلطنت پارلماني مشمول عفو جنابعالي نمي شود؟ آيا جرم اعتقاد داشتن به يك نظام دگر انديش و غير خودي بالاتر و سنگين تر از جرم ارتكاب قتل هزاران انسان بيگناه مي باشد؟ چگونه است كه مصاحبه دادن و ظاهر شدن در راديو و تلويزيون هاي دولتي آمريكا و انگليس مجاز است ، اما مصاحبه مثلا با راديو صداي ايران و يا ديگر راديو تلويزيون هاي اپوزيسيون ممنوع مي باشد؟ اين تفكيك و تبعيض بر اساس كدام حس ملي گرائي و يا سياست خردگرائي است؟
بعد از رهائي از زندان اوين ، حتي پدر و مادر و برادر اكبر اجازه ديدن جنازه فرزند خود را براي وداع نهايي نمي يابند، در حاليكه چند ماه پيش تر از آن بعد از رهائي آن اكبر از زندان دهها وكيل و وزير سابق سر و دست مي شكستند تا در منزل وي حضور يابند و با اكبر عكس يادگاري بگيرند. يكي از آن اكبر ها بعد از سفر و سخنراني و مصاحبه دور دنيا وارد تالار معروفيت و تشخص هاليوود ( هاليوود هال اوف فئيم) مي شود، در حالي كه ديگري توسط همشهري هاي روستايي اش در گورستاني گمنام بصورت نيمه پنهان دفن مي شود. اين اكبر از آزادي سه زنداني سياسي حرف مي زند، در حاليكه آن اكبر بعد از كمتر از ده روز اعتصاب غذا مي ميرد. اين اكير از احقاق حقوق زنان در يك حكومت اسلامي دمكرات سخن مي گويد و يا بقول خودش " نشان دهد كه حقوق زنان عمدتا در كدام حوزه ها به اعتبار شريعت مورد نقض قرار گرفته است" (ملاحظاتی درباره آپارتاید جنسی در ایران[١] به نقل از اكبر گنجي). آري ايشان حوزه ها و متون شريعت را از قم به هاليوود برده است تا در آنجا دفتر اعتباري براي حوزه ها و شريعت تشيع باز كند ، كسي چه مي داند شايد هم هنرپيشگان زن هاليوود دريابند كه در هاليوود از آنها بصورت كالايي سوء استفاده مي شود و آزادي واقعي زن را بايد در حوزه هاي معتبر آيت الله منتظري، سروش، كديور، مجتهد شبستري و حجاريان جستجو كرد. حرف هاي "امام خميني" در دي ماه 1357 در نوفل لوشاتو را بياد مي آورم: "امام" فرمودند كه آزادي كامل و حقوق واقعي زن در اسلام او نهفته است" او گفت كه رژيم شاه زن را بصورت يك آلت استثمار بار آورده است و در ايران فردا زن ازادي، حقوق و جايگاه والاي خود را پيدا خواهد كرد. حال بجاي نوفل لوشاتو در هاليوود بعد از بيست و هفت سال پيغام بري جديدي با همان پيغام قديم آمده است. چه كسي مي گويد "تاريخ دوبار تكرار نخواهد شد"؟ تاريخ تلخ سياسي ايران ثابت كرده است كه ايران سرزمين مناسبي براي تكرار مكررات است.
بعقيده من مخمصه تاريخي و سياسي ما بدينجا خلاصه نمي شود. آنان كه به حكم تقدير گردن نهاده اند، شايد همه چيز را از روزنه سرنوشت ببينند ، سرنوشتي كه ما را در نوشتن آن هيچگوني حقي نبوده و نيست. شايد هم اينگونه باشد! اما آيا ما اين حق را داريم كه بپرسيم چرا؟ و يا اينكه سكوت و پذيرش نيز بخشي از همان "سرنوشت لايتغير و محتوم ما" است! آنهايي كه از نظر اعتما د مفلوج شده اند و عليل وار مي پندارند كه شايد قدرت هاي خارجي نظير آمريكا و بريتانيا بتوانند ما را آزاد كنند، سخت در اشتباه هستند. ما همان اندازه آزاد خواهيم شد كه مردم افغانستان و عراق شده اند. از ماست كه بر ماست و اين ما هستيم كه بايد "خود" را از "خودمان" آزاد كنيم و در كنار كاسبي و دلالي ، ذره اي از مسئوليت اجتماعي خود را درك و سپس عملا ادا كنيم. فقط انسانهاي مسئول و آزاده مي توانند دمكراسي را تمرين كنند و يك جامعه دمكرات بپا سازند. همگي ما شاهد بوديم كه چگونه چند ماه پيش صدها هزار افغاني خشمگين در خيابان هاي كابل در صدد كشتن مردي بودند كه 12 سال پيش مرتد شده بود و به مذهب مسيحيت گرويده بود. در قانون اساسي عراق نيز تاكيد شده است كه قوانين بايد طبق شرع اسلامي باشند! ما كه در مملكت خود قريب به بيست و هفت سال پيش قيام كرديم و قوانين شرع را جاري نموديم، حال چه احتياجي است كه با كمك آمريكا و انگليس نوع جديدي از حكومت دمكراتيك اسلامي را تجربه كنيم.؟
چهارشنبه بيست پنجم مرداد 1385
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید