رفتن به محتوای اصلی

دادستان این تصویر

دادستان این تصویر

 

در تنهائی خود بر بال های خیال می نشینم از کوه ها ودره ها عبور می کنم و سرانجام در باریکه یک مسیر کوهستانی بین خلخال و "درام" طارم زنجان فرود می آیم.
مانند یک زائرعاشق هوای زیارت می کنم .هوای غوطه ور شدن دراین مسیر کوهستانی که گوشه ای ازفردوس زمینی است.این جا طارم است سرزمینی چهار فصل ،هر فصل با زیبائی های خود . این جا بهار بسیار زود تر از دیگر شهر ها وروستا های محال خمسه از راه می رسد .هنوز برف از کوچه های باریک زنجان رخت برنبسته که بوته های خیار طارم جوانه می زنند.

کوچه باغ های "درام" ،"شیرمشه" و"بنا رود" غرق در عطر شکوفه های درختان بادام و گیلاس  می شوند.با زیبائی دختران سیاه چشم و گونه های گل انداخته از شور جوانی  آنها مخلوط می شود زیبا ترین شاهکار طبیعت را ترسیم می کند.
نسیم بهاری گیسوی درختان رامی گشاید بر روی دیوارهای گلی باغ ها پهن می کند.شب هنگام بردامن زهره می آویزد تا فرود آید بر ایوان های سنگی مشرف برقزل اوزن که مانند رشته ای از نقره در طول دشت ودره های عمیق می پیچد بنشیند و زخمه برچنگ خود زند.موسیقی غریبی که شب در کوهستان ها می پیچد. موسیقی غریبی که یک شب در ایوان خانه ای در بنارود شنیدم. خانه ای که روزگاری خانه خسرو میرزا دارائی بود .خانه ای که در آن زاده شد و هم آنجا چشم بر جهان بست .خانه با ایوانی مشرف بر دره ای عمیق پوشیده از درختان گوناگون .درخت توتی زیر ایوان قد کشیده شاخ وبرگ خود بربخشی از ایوان گسترده است .کبک هائی که در سینه تپه روبرو می خوانند.بهشتی زمینی در گوشه ای از سرزمین مادری. 
چندین نفرند درپشت سرآخرین نفرفرود می آیم .دانشجویان دانشگاه تبریزند در یک بر نامه منطقه نوردی .طبیعت در اوج شکوه بهاری است ،در اعتدالی که آرامشت می بخشد.صدای سم کل های وحشی که شاخ بر شاخ هم می کوبند همراه ریزش سنگ ریزه ها ازصخره هائی که درزیرنخستین تشعشع نیزه های طلائی پرتاب شده ازخورشید صبحگاهی مانند دیک های مسی بازارمسکران زنجان که چکش بر آن ها می خورد برق می زنند وموسیقی خاص بازار مسگران را سر میدهند ، نواهائی که مدهوشم می سازند.

کجاست عاشقی چون مولانا که دستار از سر بگشاید و سماعی مستانه آغاز کند.

قرقاول های وحشی بر بالای سرمان در پروازند .طبیعت طبله عطاری لبریز از رنگهای جادوئی را در جلو خان چشم گسترده وموسیقی آبشارهای کوچک که از صخره ها جاری اند روح را نوازش می دهند.

در دور دست رود عظیم "قزل اوزن" که در این فصل بالا آمده، ماننداژدهای طلائی افسانه های چینی سر بر اطراف می کوبد پیش می رود، بر می گرددو نگاه می کند، .هر از گاهی پشت فلس دار خود را که هزاران فلس از نقره وطلا آن را پوشانده اند از درون آب بالا می آورد ،می درخشد وبا پیچی تند از نظر پنهان می گردد.

می دانم خرس هائی که تازه از خواب رمستانی بر خاسته اند، با دقت و تعجب از پشت تنه درختان از پشت صخره ها بما می نگرند و با احتیاط تعقیبمان میکنند.

گروه سرود خوان در راه است . ساعاتی بعد در کنار رود قزل اوزن که حال تمامی بستر عظیم آن را سیلابهای بهاری پر ساخته است ایستاده ایم تا بر آنسوی رود برویم . قایقی بزرگ متصل برطنابی قطور که در دو سوی رود محکم گردیده توسط دو قایق ران با هیجانی لذت بخش ما را از میان مه ، امواج خروشان و درختان شناور در آب که سیل جای کن شان کرده عبور می دهند.درست مانند آن بشقاب های چینی قدیمی  با تصویری از قایق و قایق رانا ن در مه.

بارانی نسبتا تند برسر ورویمان می زند. می خواهیم در نزدیک ترین روستا اطراق کنیم.روستای "جیا "رودخانه کوچک "لووان"بر سر راهمان قرار دارد .رودی کوچک اما کف بر دهان آورده که مشت برکناره های بستر خود می کوبد وبالا می آید.

برای گذارمان روستائیان ازآن سوی رود طنابی که یک سر آن را بر دست دارند برایمان می اندازند.به تنه درختی محکم می کنیم.دست بر طناب به آرامی در عرض رود کوچک اما بالا آمده از باران حرکت می نمائیم. سنگی بزرگ به سختی بر پایم می خورد. درد در تمام بدنم می پیچد.بی اختیار طناب را رها می کنم ودر آب می غلطم توان بر خاستنم نیست .در چشم بر هم زدنی تمامی گروه طناب را رها می کنند خود را بر رویم می افکنند.کوهی از اراده و عضلات پیچیده در هم که رود قادر به حرکت دادنشان نیست روستائیان بکمک مان می شتابند .ساعتی دیگر در اطاقی نسبتا بزرگ در کنار یک بخاری هیزمی آرام گرفته ایم.

من قادر به حرکت نیستم بر بستری در کناربخاری دراز کشیده ام .روستائیان دورمان حلقه زده اند .سرشار از محبت وتحسین .تحسین جوانانی که همه برای نجات رفیقشان تن به سیلاب سپردند. گروه صبحدم حرکت می کند و من که بخاطر درد کمر قادر بحرکت نیستم می مانم . روزهائی غرق در مهر ،غرق درسادگی ورویا.اطاق هرگز خالی از مردان روستائی نیست از طلوع صبح پیر مردان ده با چپق های خود از در وارد می شوند گوش تا گوش اطاق می نشینند و صحبت می کنند .

جوان تر ها در کارند. صبح با ورزو ها راهی دشت می شوند زمین شخم می زنند ودانه می افشانند.عصر هنگام با چهره های خسته از کار بر می گردند اما فرصت جمع شدن دور یک دانشجوی رها شده از مرگ را که خوب سخن می گوید و همپای آن ها از تاریخ طارم سخن بمیان می آورد را از دست نمی دهند.

یکی نانی بر دست ، دیگری چند تخم مرغ ،گاه کاسه برنجی و روغنی، چند اناری مانده از محصول سال قبل با خود می آوردند. روز هائی که نور نوشیدم وعشق ورزیدم. عشق به انسان هائی که هیچ تمنائی جز مصاحبت و یاری من نداشتند.خاکسترگرم هیزم های سوخته رادر دستمالی می پیچیدندو بر مهره های دردناک کمرم می نهادند .عسل می مالیدند.من سر شار از لذت تعلق به این سر زمین به این مردم تن بخواب می سپردم. گوش به افسانه های پیران می دادم از پنجره اطاق به کوه مقابل خیره می شدم به آتشکده های پراکنده در این سرزمین باستانی می اندیشیدم. بر"پندار نیک ،گفتار نیک و کردار نیک" که هنوز می شد در این روستا های خفته در اعصار آن ها را یافت.

کودکان در حیاط بازی می کردند و می خواندند "گلان یوله سر بسر ایچنده آهو گذر "راه های "گیلان" سر بر سر هم نهاده اند، راه هائی که آهوان در آنها می گردند.

حال سال ها از آن سفر رویائی می گذرد. هر زمان که بیادش می آورم قلبم فشرده می شود. تصاویر آن سفر را از صندوچه لبریز از خاطراتم بیرون می کشم و بر آن ها خیره می گردم .بر چهره رفبقانی که دیگر نیستند! از آن جمع چهار تن توسط حسین موسوی تبریزی اصلاح طلب امروزی اعدام گریدند.رضا یمینی ،کریم جاویدی ، قهرمان ابرومند آذرو باقر زرنگار. تقی عباسی که در کردستان کشته شد.

باز قزل اوزن طغیان کرده است. اما نه در بستر خود!بل دررگ های من که به قلبی دردمند منتهی می گردند.به قلب مردی که هراز گاهی بر قایق خیال می نشیند در امتداد رود جاری زمان پیش می رود اشگ می ریزد . از خود می پرسد !براستی برای کدامین گناه کشته شدند؟ قاتلانشان امروز چه می کنند؟ من هنوز زنده ام با بسیار یاد ها و بسیار دیده ها .اما هرگز یاد آن رفیقان را از یاد نمی برم .چرا که من را عهدی است با جانان .. ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید