
آقای اسماعیل مرادی بحثی را در مورد غیر دمکراتیک بودن بیانیه شاهزاده در ایران گلوبال مطرح کردند که به نوبه خود به آن پرداختم. نشریه فریدون توسط آقای علیرضا کیانی مصاحبه ای با سه تن از صاحبنظران در این زمینه داشته که بنظرم جالب آمد و میتوان این مورد را بیشتر شکافت. شرکت کنندگان با دلایلی که می آورند عقیده دارند که دمکراسی در شرایط استقرار یک دولت است که معنی پیدا می کند نه در شرایط تبعید لذا این ایراد که اعلام رهبری شاهزاده غیر دمکراتیک است به این بیانیه نامربوط میشود. شرکت کنندگان، خانم هاله رامندی، نجات بهرامی و وحید بهمن هستند. این هر سه در ایران جمهوری اسلامی تحصیل کار و زندگی کرده اند زیر بارانی از تبلیغات بر علیه پهلوی ها رشد کرده و بالیده اند و مخالفین نظر اینها نمیتوانند مثل سابق انگ بزنند که اگر مردم دوران پهلوی را به نیکی یاد میکنند اثرات نوستالژیک است! (و من نمیدانم این نوستالژی مردم چه ایرادی دارد و کجایش اصلا بد است؟). بر عکس مخالفان اینها که در دهه هفتاد زندگی شان قرار دارند و در جوانی و در آن نبود اطلاعات با یکی دو جزوه جذب یک ایده شده آماده ترور و کشتار شده و زیر زبان شان سیانور نهاده اند و هنوز هم به آن سیانور وفادار هستند، این هر سه شرکت کننده در شرایطی راه سیاسی شان را برگزیده اند که سالها و شاید به اندازه سن آن جوانک سیانور زیر زبان مطالعه کرده و راه شان را آگاهانه و در زمانی که تجربه کافی برای زندگی سیاسی را اندوخته اند. لذا دوستان با توجه به نگاه مثبت آنها به شاهزاده نمیتوانند با زدن برچسب این که دچار نوستالژی هستند و غیره با نظر آنها برخورد کنند. حرفهایشان شنیدنی است. مطمئنا اینها بهتر از آن جوانک سیانور زیر لب دنیا و زندگی را می فهمند. سیاست خوانده اند و تدریس کرده اند. با این مقدمه ویدیو را تماشاکنیم و به بحث بنشینیم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
دیدگاهها
مهم این است که گربه موش بگیرد!
ب
دقیقا با صحبت های شما موافقم. چپ ایران نگاه مهندسی اجتماعی به جامعه داشت و از نگاه او چنانچه یک زاویه مثلث بجای 45 درجه میشد 46 درجه اصلا یه جای کار عیب داشت. مثلا نمیشد سوسیالیسم را برقرار کرد مگر انکه در خانه تیمی کسی عاشق نشود و اگر عاشق شد باید یک گلوله در مغزش خالی کرد. چرا این گلوله در مغز رفیق فاجعه نشد و سالها بعد .. چند دهه بعد تقبیح شد؟ برای آنکه ایرانی انقلابی چند دهه از مفهوم انسانیت فاصله داشت. هنوز هم رشته هایش را با آن جوان سیانور زیر زبان قطع نکرده و همان سرود را میخواند که ذکر کردید. تنگ شیائو پینگ در پیرانه سری فهمید و اینها نفهمیدند. هیچ اشکالی ندارد که یک زاویه مثلث کمتر یا بیشتر باشد تو مثلث را بساز. توقع یک انسان از زندگی چیست؟ آنچه سوسیالیسم میخواست بدهد و در سازمان ملل نیز نرم آن تعیین شده: غذا، مسکن، بهداشت و درمان، و تحصیل و.. آزادی! هر گربه ای که توانست این موش را بگیرد بگذار روی سرت حلوا حلوا کن. این راهی بود که مهاتیر محمد طی کرد و کشور فلک زده اش را به جایی رساند که حسرت ایرانی و پاکستانی است. ایرانی اما کوچکترین قصوری را تحمل نمیکرد. قصور یعنی چه؟ معیارش دست کیست؟ دست من! و این گونه شد که ایران رسید به این فلاکتی که می بینیم. سفرنامه حاج سیاح را حین کار گوش میکنم. فاجعه است.. فاجعه این جامعه ایرانی. مردم فلک زده ای که حاکم ظالم بدترین ظلمهای عالم را به سر این ملت بیاورد و ملت عقیده داشته باشد که حاکم باید ظالم باشد و اگر نباشد مردم او را خواهند خورد!!!!!!!!!!!!!! و این جامعه بدون کوچکترین تغییری رسید دست رضاشاه! و باز خاطرات کسروی را میخوانیم که پس از تبعید رضاشاه برقرار شدن بساط سینه زنی و کربلا .. کسروی میگوید رفتم به یکی از ادرات نظامی. یک درویش جوان و برومندی به گدایی به آن اداره مراجعه کرد. یک ستوان جوان از جای برخاست.. همینجا آقای حیدریان حدس میزنید این ستوان جوان که در دوره رضاشاه مدرسه نظام و دانشکده افسری را طی کرده و تربیت رضاشاهی داشت و سختگیری او به این جماعت را دیده بود چه کرد؟ با پس گردنی آن مردک را بیرون انداخت و به دژبان دم در سپرد که این فلان فلان شده را ببر مرکز بده سر و ریشش را بتراشند برود خدمت سربازی به وطنش خدمت کند!! نع.. نه آقای حیدریان. احتمالا کتاب کسروی را خوانده اید و میدانید که خلاف واقع مینویسم. آن افسر جوان از پشت میز خود برخاست و به همه بخش های ادارات سر زد و برای آن گدای درویش پول جمع کرد و داد دستش و روانه اش کرد و از صوابی که کرده بود به خود میبالید. آدم کردن این جماعت برای پهلوی ها کار راحتی نبود. وقتی یک افسرجوان که دوره دبیرستان و دانشکده نظام را طی کرده همچنان غرق در خرافات باشد، .. نمیدانم میگویند ارتشبد اویسی نیز نمازش ترک نمیشد! بعد یقه شاه را میگیرند که در زمان او تعداد مساجد چند برابر شد. حزب کمونیست کارگری خیلی از این کرکری ها میخواند که در مناظرات بارها به آنها گفتم که شاه پول مسجد را نمیداد بلکه پدر واپسمانده و بیسواد تو بود که از سفره فرزندش که تو باشی میزد و میداد به ملای مسجد! شاه نمیتوانست بزند پس کله پدر عقبمانده تو و مدرنش کند. در دانشگاه تهران دولت 12 سال در مقابل درخواست ساخت مسجد مقاومت کرد عاقبت با اعتراضات دانشجویان چپی مواجه شد که میگفت که این حق دانشجویان مسلمان است که مسجد داشته باشند. .. و بله.. آن جبهه ملی ابله!! آن سنجابی و شایگان ابله! اینها بجای آنکه زیر بال شاه را بگیرند و سنگی روی سنگ بگذارند هرچه توانستند سنگ انداختند. واقعا و از ته قلبم خوشحالم که این جوانان حزب ایران نوین سر برآورده اند. اینها ایران آینده را خواهند ساخت. اما چپ ایرانی در خانه سالمندانی که همین حزب ایران نوین میسازد به سر میبرد و تا دم گور از سیانورش دست بر نمیدارد.
شرح این خسران و این خون جگر.. این زمان بگذار تا وقت دگر
قهرمان قهرمانان شدن
درووود بر آقای کردی گرامی!
اندکی زمزمه های تکراری برای پشت گوش انداختنهای عادتی!
این صحبتهایی را که میکنم، در فاصله سه دهه گذشته، بارها از زوایای مختلف به آنها پرداخته ام. امّا اگر گاه گداری به بهانه هایی بر آنها تاکید میکنم به معنای تکرار و بازگویی آنها نیست؛ بلکه به معنای «ضرورت ناگزیر» توجّه و رعایت و اهمیّت دادن به آنهاست. گفته ام و با صدای رسا و مستدل نوشته ام که رویکرد ما به تاریخ ایران معاصر برای تک تک آنانی که به راستی میهندوست و مردمدوست هستند بدون هیچ تبعیض و تمایزی باید این باشد که سلسله پهلویها [پدر و پسر] را حتما در پرانتز بگذارند. نه برای اینکه این سلسله، تافته جدابافته ای بوده است؛ بلکه به این دلیل که ظهور و صعود و فروپاشی آن در مقطعی از تاریخ ایران و خاورمیانه و جهان شکل گرفت که در مقایسه با دورانهای تاریخ گذشته ایران و خاورمیانه و کشورهای دیگر متفاوت و منحصر به فرد بوده است.
گفته ام برغم اینهمه مباحثی که تا کنون در باره این سلسله از زوایای مختلف دیدگاهی خاصمانش گرفته تا دوستدارانش، هنوز که هنوز است در «تاریکی ناشناخته و ناپژوهیده» ماندنش، هیچ شکّی ندارم و همچنان بر دیدگاه خودم مصرّ هستم. فعلا از پرداختن به این موضوع میگذرم و میرویم سراغ مسائل عاجل روز. واقعیّت تلخ دوام و سیطره حکومت فقاهتی در فاصله تقریبا نیم قرنه باعث شده است که کسانی به تکاپو بیفتند و فکری به حال میهن و مردمش کنند. مشکل کلیدی نیز از زمانی شروع شده است که «خیرخواهان ملّت و میهن» برای نمیگویم توجیه و وجهه تراشی؛ بلکه برای توضیح و مستدل و متّقن جلوه دادن گفتارها و اقدامها و کنشها و واکنشهای خودشان از نکاتی شروع میکنند که نه تنها به نتایج معقول نمی انجامند؛ بلکه شکلگیری هر گونه همگرایی و همکاری و همعزمی و باهماندیشی را نیز ناممکن و چه بسا خواسته و ناخواسته متلاشی میکنند.
در مباحث امروزی دانش سیاسی و فلسفه سیاست در باختر زمین از مقوله ای صحبت میشود که به آن میگویند: «پولیتیکل کورکنتس [Political Correctness]. معادل فارسی آن را میتوان فعلا و تعجیلی به «منش سیاسی» تعبیر کرد به این معنا که هر گرایش و تشکیلات و سازمان و حزب سیاسی نباید به «رفتارها و گفتارهایی» متوسّل شود که به بدنامی و تحقیر و شماتت و اهانت به گرایشهای دیگر مختوم شود. یعنی اینکه در «منش سیاسی» نسبت به رقبای خود از بزرگترین تا کوچکترین باید رفتاری خردمندانه و معقول و توام با فرزانگی از خودش بروز دهد تا بتوان در باره «موضوعات مشاجره ای» بحث منطقی و راهگشا و ثمربخش با یکدیگر داشت برای برونرفت از معضلاتی که محصول «تاریخ و فرهنگ و مردم جامعه ایرانی به طور کلّی» بوده است و همچنان هست.
وقتی که قرار است در باره مسائلی کلیدی بحث شود، دیگر نباید صحبت از سلیقه ها و مزه ها و عادتها به میان آید؛ بلکه بحث باید بر مدار اساسها و شالوده ها و بنیانها بچرخد. فرض کنید شما مهندس ساختمانسازی باشید و من مایل باشم که شما برای من که مثلا امکانهای مالی اش را دارم، خانه ای دو طبقه بسازید در یک زمین چهارصد متر مربعی. بحث قصر و کاخ و قلعه و نمیدانم دژ و امثالهم نیست. بلکه فقط ساختمان مسکونی معمولی مثل هزاران ساختمان که در دیگر نقاط جهان ساخته میشود. بالطبع من در باره تعداد اتاقها و متراژ آنها و همچنین داشتن باغچه کوچک و امثالهم میتوانم نظرم و آرزویم را برای شما توضیح دهم تا شما بر حسب آن، طرح خودتان را بریزید و ساختمان را بسازید. اولین چیزی که به ذهن شما خطور میکند، چیست آقای کردی؟.
خیلی ساده و گویا: «آجر، سمنت، مفتول». سه چیزی که پایه اساسی را برای خانه سازی امکانپذیر میکنند. شما دیگر کاری به این ندارید که من، در و پنجره خونه ام را از چوب میخواهم بسازم یا از آلومینیوم و فلز. وسایل آشپزخانه ام، مارک زیمنس داشته باشند یا مارک پاناسونیک. کاعذ دیواری خانه ام به عکسهای چه گوارا و داس و چکش ملصّق باشند یا به حضرت عبّاس و علم و کتل الهی. فرشهای خانه ام، نقاشیهای وان گوگ باشند یا سالوادور دالی. موسیقی که گوش میکنم، کلاسیک باشه یا کوچه بازاری و جاز. رنگ کمدهای خونه ام، آبی آسمونی باشند یا کویری و خاکی. غذاهایی که میخورم از نوع آشپزخونه فرانسوی باشند یا همین دیزی و کله پاچه بزی مش حسن قهوچی سر کوچه. اینها همه سلیقه ها و مزه ها و عادتهای ثانویه که به اصل قضیه، هیچ ربطی ندارند.
متاسفانه مسئله امروز دعوا و کشمکش گرایشها و سازمانها و گروهها و تشکیلات سیاسی از چهل سال پیش تا کنون در مصاف با حکومت فقاهتی و رقابت با یکدیگر بر سر دقیقا «سلیقه ها و مزه ها و عادتها» بوده است و هنوزم هست. وقتی که مدّعیانی می آیند و اصل قضیه را که «آجر و سمنت و مفتول» هستند و برای ساختمانسازی ارجحیّت اول را دارند و به آنها هیچ اهمیّتی نمیدهند، خود به خود پیداست که بحث از سلیقه ها کردن، قرنهای قرن نیز اگر دوام آورد، راه به هیچ دهکوره متروکه نیز نخواهند برد و راهگشای هیچ چیزی نیز نخواهد بود سوای تکرار آن چیزهایی که هر گرایشی به مزاجش و مذاقش سازگار هستند.
تا زمانی که «اصل قضیه» برای گرایشهای سیاسی، روشن و ملموس و جا نیفتاده باشد در ذهنیّت تک تک آنها، محال است که بتوان به تحوّلی کلیدی در ساختار کندوی حکومت فقاهتی امیدوار بود. وقتی من می آیم و از «پرنسیپهای فرهنگ مردم ایران» صحبت میکنم و مدام بر آنها تاکید ضروری میکنم، مسئله ام دقیقا به حول و حوش مسائل حاد و جاری مملکت میچرخد که گرگهگاه و بغرنج عاجل میهن و مردمش است. بحث من در باره سلیقه ها نیست که میتوانند از زادروز تا مرگروز آدمها، تغییرات زیادی کنند. بلکه بحث بر سر اصول کلیدی و اساسی است که امکانهای تنوّع سلیقه ها و مزه ها و عادتها را امکانپذیر میکنند برای همه انسانها بدون هیچ تبعیضی.
در تاریخ معاصر، تنها ایرانی باهوش که توانست ماهیّت تمام تشکیلات سیاسی را در دوران خودش و حتّا آینده ایران به آسانی تمییز و تشخیص بدهد، زنده یاد «خلیل ملکی» بود. وی در کتاب خاطراتش در همکاری نکردن و قمپز در آوردن جبهه ملّی با پیشنهادات عالی و کلیدی محمّد رضا شاه پهلوی بر نکته ای انگشت گذاشته است که حادّ بودن آن، همچنان به روز است و خدشه ناپذیر. او به صراحت گفته است که حضرات «مرد میدان سیاست و کشورداری نیستند؛ بلکه میخواهند تمام عمر فقط قهرمان ملّت باشند». بردار نگاهی به مواضع آنانی که خود را سیاسی کار و اهل سیاست میدانند و میشمارند، نگاهی عمیق بینداز. هیچکدامشان نه تنها اهل سیاست نیستند؛ بلکه حتّا اقدامهایشان -چه نظری، چه پراکتیکی – به شدّت علیه هر گونه شکل گیری کار سیاسی است. اینها عادت کرده اند که «قهرمان ملّت» باشند؛ نه غمخوار و یار شاطر ملّت و مرد میدان همآوردی.
برای آچمز بودن گرایشهای سیاسی میتوان به موضع «ملیّها، لیبرالها، سوسیال دمکراتها، چپهای ایدئولوژیکی، مجاهدین، گرایشهای مذهبی و امثالهم» از هر لحاظی پرداخت و دلایل «نداشتن منش سیاسی/Political Correctness» آنها را به عیان دید و اثبات کرد. یه مثال ساده و غیر متعارف. مثلا خانم «اشرف دهقانی و فریبرز سنجری» که خود را مبارز راه عدالت و امثال اینگونه شعارهای ایده آلیستی میدانند، هنوز که هنوز است در فکر «آفتابکاری در جنگل» هستند و با واقعیّت سیاست، فاصله ای نجومی دارند. اگر به آنها بگویید که امروز، وقتش است که در کنار دیگر کوشندگان عرصه سیاست بایستید و در همکاری با یکدیگر برای مردم ایران در جامعیّت وجودی، سنگی را از پیش پا بردارید، آنگاه با واکنشهایی روبرو خواهید شد که مو به تنتان سیخ خواهند کرد. اینها به نسلی تعلّق دارند که به قول خودشان «با سه کُلت – که به واقع برخی از آنها کاملا کهنه و فرسوده بود- [کتاب: هماره تاریخ زندگان – فریبرز سنجری – صفحه 19، سطر: چهار تا شش]» به مبارزه مسلحانه علیه سیستم شاهنشاهی قیام کردند. همینطور فعّالان جناحهای ملّی و لیبرالی و غیره و ذالک به سبک و سیاق خودشان.
آقای کردی گرامی!. مشکل گرایشها و تشکیلات سیاسی ایرانی، مشکل سیاسی نیست؛ بلکه مشکل «فهم و درک مقوله سیاست در عرصه واقعیّتهای اجتماعی» است که حضرات هنوز که هنوز است از چند و چون آن، آگاهی درخور تئوریک و تجربی و آزمونی ندارند و ترجیح میدهند که تا ابدالدّهر «قهرمان ملّت» بمانند؛ ولو در این پروسه قهرمان ماندن، «ایران و ایرانی» برای همیشه از روی کره زمین، محو و نابود شوند. اصل برای اینگونه گرایشها، قهرمان ملّت بودن، مطرحه.
امّا در دنیای سیاست، چنانچه احدی اهل سیاست و هنر سیاسی رفتار کردن را داشته باشد، باید فکر و خیال داشتن برای گریز از رقیبان خود را به کناری نهد و دلاورانه با رادمنشی و استواری به میدان همآوردی وارد شود و هنرهای خودش را در معرض دیدگان همان مردم و میهن و ملّتی که اینهمه سنگشان را به سینه میزند، بیازماید و به محک بزند. شعار دادن، هنر سیاستگری نیست؛ بلکه اعلام عجز و بیسوادی فکری و وحشت از بی اعتباری و بی هنری خویشتن است.
انسانی/تشکیلاتی/حزبی/سازمانی/گرایشی که مایه های فکری برای اجرای سیاست و کشورآرایی داشته باشد، از هیچ مانع همآوردی واپس نمینشیند؛ بلکه همچون ورزشکاران برای شکستن رکورد تازه به آزمونهای مختلف در رقابت با حریفان خود تلاشها میکند تا مردم بتوانند هنرها و استعدادها و فروزه های آنها را تمییز و تشخیص دهند و ارجگزاری کنند.
این بحث را برای طولانی نشدن، همینجا ختم میکنم. ولی اگر کسی واقعا هوش و حواسش جمع باشد، میتواند از این چند کلام به عمق فاجعه وضعیّت گرایشهای سیاسی یا آنانی که خودشان را با اسم بی مسمای «اپوزیسیون» معرفی میکنند، به آسانی پی ببرد.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
چانه زنی روستایی!
سالام دوسلار.
آیا این نوستالژیک قرص سیانور ،حرف و موضوع دیگری غیر از تبلیغ رضا پهلوی ندارد؟
چرا وی به زور میخواهد یک جمهوری خواه شرمگین را شاه ایران کند ؟
--اگر مردم ایران به سخنان و..... های 2 نفر از 4 نفر فوق؛ در فیلم فوق گوش دهند، و این دو را در فضای مجازی بیشتر بشناسند، نه تنها سراغ نتانیاهو بلکه سراغ مجتی خامنه ای خواهند رقت !
افزودن دیدگاه جدید