بیاد نوید افکاری مردی که نامش و فریادش با جنبش مهسا در آمیخت .
اندوه عصیانی فرو خفته درمصافی نابرابر
اندوه ستمی تلخ برمردی که دیگر گونه آوازی می خواند.
مردی درظلمتگده زندانی در شیراز
در انتظار طناب داری به اندازه گردن خویش.
"شیر آهن کوه مردی " با دستانی بسته بقتل رسید
مردی که دستانی چابک داشت.
دستانی که دیگرگیسوان مادر را نوازش نخواهد کرد.
دست در دست برادر نخواهد رقصید.
چرا که دست های اورا شکسته اند.
اورا با بدنی کبود شده وصورتی لهیده در تاریکی شب بخاک سپردند.
حال او تصویر گردیست است بربا لای گوری محزون !
مادری عزادارنشسته بر کنار آن.
مردی کشته شد بی آن که عدالتی در کار باشد
عدالت این کلام مهجور
اعدام این کلام رایج بر زبان حاکم
قاضیان و قصابان دست شستند در خون مردی
که
هزار دستانی کوچک
شعری از حافظ در گلوگاهش میخواند.
" آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد !"
هزار دستان از گلو گاهش پرکشید
بر بالای بلند ترین شاخه درخت کهنسال شهر نشست
ترانه ای خواند در ستایش مردی که کشته شد
باد
ترانه اورا برد تا دور دست شهر،
تا دور دست وطن
ترانه ای در باد ،که طوفان در آن خوابیده بود.
حال طوفان فرا رسیده است.
"ری را بر گشته با صدایش "
ری را دارد هوای آنکه بخواند !
بخواند از او
بخواند از مهسا
او خواندن ، می تواند!
ابوالفضل محققی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید