دمکراسی، سوای اشکال مختلف آن، ناشی از اندیشه حکمروایی شهروندان بر امور خویشتن است. در این اندیشه مضامینی مستتر است، که نیاز به تعمق دارد. حکمروایی بر خویشتن بر بنیاد خودبنیادی صورت می گیرد. خودبنیادی خود را در تشخیص درست منافع خود و درنهایت منافع قشر، گروه یا ملت خود نشان می دهد. حکمروایی خودبنیادی به منزله انتخاب آزاد شهروند است. این انتخاب آزاد بر بستر تشخیص اولویت ها و انتخاب گزینه های موجود صورت می گیرد. رابطه خودبنیادی و حکمروایی رابطه تسری اصل خودبنیادی به سامان اجتماعی و درنهایت تشکیل حکومت چون حاکم است. به بیانی، حاکمی که حاکم را نصب می کند یا عزل می کند، بنیاد دمکراسی است. اما دمکراسی درمی یابد که خودبنیادی به گونه مستقیم در امورات کلی ممکن نیست. در این جا ایده بازنمایی یا نمایندگی نطفه می بندد. رابطه خودبنیادی با بازنمایندگی رابطه چندسویه است. خودبنیاد با چشم پوشی از حکمروایی مستقیم به کسی رای می دهد که حامی منافع او باشد. خودبنیاد وظایف خود را به دیگری محول می کند تا او بتواند به منافع او جامه سیاسی یا حقوقی بپوشاند. اما از آن جایی که در دمکراسی های مدرن نیز چنین رابطه ای مستقیم نیست، شناخت خودبنیاد برای محول کردن امر حکمروایی به نماینده خود قطعی و مبتنی بر شناخت همه جانبه نیست. گاه حتا خودبنیاد درمی یابد که نماینده اش منافع او را رعایت نمی کند، اساسا اگر بتواند چنین چیزی را به دقت دنبال کند، و تنها چاره ای که برای او می ماند همان ایستادن تا دوره بعدی انتخابات است. شفاف بودن همیشه یکی از ارکان دمکراسی بوده است. بالاخص دمکراسی که مبتنی بر انتخاب خودبنیاد به منزله یک کنش آگاهانه سیاسی است. این شفاف بودن تا حدی به محدودبودن حوزه این انتخاب بستگی داشته است. چارچوب ملی تا حدی موید این ارتباط مستقیم میان انتخاب و آگاهی است. ازطرف دیگر، مرز همیشه تلقین نظارت پذیری، خوانابودن و در دسترس بودن است. به همین جهت هم هست که دمکراسی های ملی ناظر بر کشوروند یا شهروند است، بشر به پای صندوق رای نمی رود، بلکه این شهروند کشور مشخص است که این کار را می کند. دمکراسی در مرزهای قانونی ناشی از همان ایده خودبنیادی ناظر بر شفاف بودن است. به بیانی، خودبنیادی که بر امر انتخابی خود آگاه نیست نمی تواند ادعا کند، که آزادانه انتخاب کرده است. چراکه آزادی و آگاهی توامان است. درواقع شفاف بودن دمکراسی آن روی سکه ازمیان بردن ترس بوده است. ازمیان بردن ترس نیز غلبه بر امر ناآشنا یا بی مرز بوده است. رابطه میان خودبنیادی و انتخاب و بازنمایی بر بستر مرز تعیین شده بود. چنین بود، که گویی انتخاب شهروند در درون دمکراسی انتخابی آگاهانه و از روی تامل است. این بنیاد را سیل جهانی سازی برمی کند و با خود خواهد برد. شکستن مرزها، شکست این طرزتلقی از دمکراسی نیز هست. دمکراسی مبتنی بر بازنمایی تنها در محدوده های قابل رویت معنا و کارکرد دارد. این به مفهوم از میان رفتن دمکراسی نیست. تنها به این مفهوم است که ما دیگر از مفهوم بازنمایی نمی توانیم استفاده کنیم، زیرا که شرایط آن دیگر در کار نیست. دمکراسی شفافیت بود و مدرنیت غلبه بر ترس. اکنون دمکراسی با مشکل عبورناپذیری و یا درهم پیچیدگی تاسرحد ناشناس شدن مسائل روبرو است، و ترس در همه جا به چشم می خورد: ترس از دست دادن کار، ترس از دست دادن منزلت و موقعیت فعلی. ترس از آینده ای که جهانی سازی نام گرفته است. در چنین شرایطی، که خودبنیادی نیز در زیر رگبار حملات فرا-مدرنیست ها تلوتلو می خورد، سخن از بازنمایی حرف گزاف یا درنهایت تکرار ملال آور گزاره هایی بیش نیست که تاریخ مصرف شان به سر آمده است. دوران ما گویی می رود دوران وانمودی گردد. دورانی که ما همه وانمود می کنیم، که گویی چنین است، که گویی ما خودبنیاد هستیم، که گویی ما حکمروائیم و حکومت و دولت را تعیین می کنیم. وانمودی آن روی سکه بازنمایی است. آگاهی در وانمودی تنها به مفهوم انجام پذیری یا امکان پذیری درک و تعریف می شود. رابطه آگاهی و انتخاب و شفافیت همه واژگون می گردد یا گشته است. بستر وانمودی همان توگویی است. تو گویی که من خودبنیاد هستم. این وانمودی بر بستر ازبین رفتن مرزها شکل می گیرد و با ازبین رفتن مرزها، شاقول ها و شاکله های نیز می شکنند و از میان می روند. انتخابات دیگر امر خودبنیادی نیست که در آن، خودبنیاد آگاهانه رای می دهد.
اصل بازنمایی یا نمایندگی دیگر از مجرای همذات پنداری صورت نمی گیرد و نمایندگان به درجۀ از استقلال رسیده اند که آن رابطه وکیل و موکل به سبک سابق کارگر نیست. به همین جهت وانمودی که حاکی از همین دگردیسی در اصل بازنمایی است، بازتاب فراگیر این اصل است که مردم نه حکومت می کنند و نه به سلک پیشین نظارت دارند، زیرا مدرنیت از حیث تحول تاریخی خود به سرشتِ بازتابشی بدل شده است و شاخصه آن ابهام و پیچیدگی است که مفهوم چونان فروکاهی از پژواک جامعیت آن عقیم است و به همین جهت هم مفهوم جای خود را به کولاژ می دهد. و خودبنیادی یا خودبنیاد که در مرحله نخست مدرن به مرزبندی و صف بندی شهره آفاق بوده است، اینک به عدم شفافیت یا ابهام و ایهام درآمیخته است. روند ایهام درک خودبنیاد از دمکراسی را به چالش می کشد و دمکراسی در فراسوی مرزهای ملی را با بحران مشروعیت روبه رو می کند زیرا دیگر خودبنیاد نیست که حاکم بر روندها است و هرآینه ممکن است رویدادی رخ دهد که پیش از آن که ماحصل هماندیش خودبنیادها باشد، ناشی از سیطره دگربنیادی است. چنین می نماید که دمکراسی بازنمایی در شرف انحلال است و دمکراسی وانمودی رو به سر برکشیدن است. در این جهش بحث حاکمیت دمکراتیک چه بسا بیشتر به همان اصل شمیتی "حاکم کسی است که وضعیت استثنائی را اعلام می کند یا تعیین می کند" فروکاسته می شود و خودبنیاد به منزله مفهوم سلولی فلسفه سیاسی مدرنیت دیگر وانمود می کند که مشروعیت مستقیم حاکمیت است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید