جهانی شدن از آروزهای دیرین بشر بوده است و پروسهای است تاریخی که با آهنگ تمایلات بشریت و درجه درک او از جهان هستی پیش میرود. سرعت این پروسه را نیز تکامل عقلی و مهار نیروی ذاتی شور و احساسات تنظیم میکند. شور و احساسات خود بتنهائی برخلاف شعور میتواند مخرب بوده و ماهیتی واپسگرایانه داشته است. جهانی شدن به موازات رویاهای بشریت، درنوردیدن محدودیتها و مرزها بوده است. ابتدای این رهایی از محدودیت سیر در سیارهای بوده است که بشر خود را متعلق به آن میداند. کشف اسرار آن را با پا نهادن به هر کجای آن حق خود میداند و انتهای این رهایی را، سیر در کهکشانهای اسرارآمیز بیپایان است که چون اندیشه بشر ختمی بر آن متصور نیست. تاریخ ادیان و جوامع سرشار از این جهانی شدن و فرامرزها را تجربه کردن بوده است و حتی آن را به بندگان خود بشارت هم دادهاند. در تاریخ بشریت نیروهایی بودهاند که به تأبعیت از قوانین طبیعت بنابر ذات و ماهیت خود، برای تأثیر گذاری بر پروسه تکاملی محیط خود از ابزارهای مؤثری استفاده کردند این ابزارها چیزی نبودند جز آن عناصری که در ذات و نهاد آدمها بوده است یا باور آدمها که اندیشه ساز بوده است نیروی بیرونی او که تابع جسم بوده است که هنوز تصور بر آن حاکم نبوده است. ادیان، مقوله قدرت و این اواخر سرمایه از این عناصر هستند. هر چند جهانی شدن با برداشته شدن مرزها و ادغام کل بشریت در یک مجموعه فراگیر از اولین نشانههای رهائی از ذات انسان تابع رفتار اعتیادی است و حاکم شدن شعور و عقل بر شور و احساسات است. در آن مرحله انسان نه برده ادیان است و نه ابراز سرمایه، در آن مرحله انسان خود را باور خواهد داشت و موجودیت همه چیزی، در موجودیت او نماد خواهند داشت و جای سرمایه و خدایان را خود انسان تصاحب خواهد کرد.
اما ما در حال حاضر در زمان دیگری هستیم از میان فاکتورهای بیان شده، این سرمایه است که جهانی شدن را میخواهد تابع امیال خود سازد و تمام اهرمهای موجود را درتحقق آن بکار ببندد. محرک اصل این جهانی سازی و نه جهانی شدن سرمایه و انباشت آن میباشد. پروسه تکامل جهانی شدن بهترین فرصت برای سرمایه است. سرمایه برخلاف رویاهای بشریت که در کشف اسرار خود و جهان هستی است در کشف جاهایی است که مقدار سرمایه را فزونتر از قبل سازد، حتی اگر این سرمایه در دوردستهای غیر قابل تصور باشد و دورتر از کره زمین تحقق پذیرد. بنابراین جهانی شدن با جهانیسازی دو مقوله کاملاً متفاوت هستند یکی در خرد بشریت موجودیت دارد و آن دیگری در نهاد و ذات صیقل نیافته و تکامل نیافته بشریت نهفته است. این مدخل فشرده شاید بتواند رهنمای تعریف خود بعنوان ایرانی و بخشی از جامعه بشری باشد. هدف این است که دریابیم جهانی شدن حق هر انسانی است و جهانیسازی درست برخلاف آن است. انسان ایرانی باید جایگاه خود را در این پروسه دریابد و متوجه گردد که تمنای رهایی ونجات از جهانیسازی که آمال آن سرمایه است نه تنها عبث است بلکه غیرانسانی هم است سرمایه انسان را ابراز آن میداند و بس.آنچه که انسان غربی به آن دست یافته و در جوامع خود آنرا نهادینه ساخته است نتیجه مبارزات طولانی این جوامع بوده است و ربطی به ماهیت سرمایه ندارد ، بلکه دستآورد کل بشریت محسوب میشود .
راهکارهای مای ایرانی
اینکه انسان ایرانی در این روند چه نقشی و کدامین هدفها را در اولویت قرار خواهد داد میتواند ما را تا حدودی سبکبال سازد. واقعیت امر این است که ما دریک بحران عمیق بسر میبریم. همه چیز در جامعه ما در حال رنگ باختن است و میشود به جرأت گفت همه چیز در حال مردن است. شاید مردن نشانه آغاز باشد نشانه فاصله جستن از پدیده های منفی و روی آوردن به زمانی باشد که انسان مدرن از مختصات آن میباشد اما چنین آغازی را فعلاً در چشمانداز نمیتوان دید جامعه ما دچار زلزله ممتد شده است، هیچ چیز ثبات ندارد تا در آرامش بشود تعقل را بکار بست و چارهجوئی کرد. همه چیز تیره و تار بنظر میرسد. با پدیدهای بنام جمهوری اسلامی مواجه هستیم که گوئی از درون شیشه جاویی عصر تاریکیها بیرون جهیده است و مهار این هیولا چنان نا امید کننده شده است که جامعه به جای صرف انرژی بر علیه آن، انرژی خود در یک اقدام فرسایشی بر علیه همدیگر بکار میبرد و اما چرا چنین است؟ جواب بسیار ساده و تلخ است عدم رشد نیافتگی و این رمز تمام حرکات نجاتبخش بوده است. ما میتوانیم همه چیز را به جبر زمان واگذار کنیم و خود را بری از هر مسئولیتی بدانیم، اما چنین نیست ما انرژی و نیروی و سیعی را برای درافتادن و به زیر کشیدن این هیولا در اختیار داریم. کافی است که تاکتیک درست انتخاب کنیم و تاحالا چنین نبوده است. انتخاب این تاکتیک درست بدلیل نبود احزاب نیست و همچنین بدلیل نبود نیروههای مبارز هم نیست بلکه تا حالا عامل رشدنیافتگی علیرغم ادعای بزرگ بر ما حاکم بوده است. نگاهی به جامعه خود و مبارزین آن بیاندازیم، تفاوتی در ادبیات و تاکتیکها بین رژیم و مخالفانش به چشم نمیخورد ادبیات و مغز پیامها، حذف همدیگر و پرخاشگرانه و غیرمتمدنانه است کینه و نفرت و انتقام فرد از فرد و گروه از گروه، سایه شوم خود را بر همه جا افکنده است. اصلاً دید ایرانی نسبت به هر چیزی انتقامجویانه است. و حتی واژها و تعریفها بسیار ناکارآمد شدهاند. هر کسی و هر گروهی سعی در اثبات خود و بطلان دیگری دارد. یاس و ناامیدی سراسر افکار جامعه را فرا گرفته است. هیچکس تحمل کس دیگری را ندارد به بیپایانی انرژی حرفها زده میشود و باز، نجاتی در آن حاصل نمیشود. بیاعتمادی چنان در ما ریشه دوانده که دوری از همدیگر را عامل خوشبختی میدانیم. در مواجه با بیگانگان چنان صبور و انعطافپذیر هستیم که گویا خودیها فقط دشمن بودند و بس.
در نوشتهها و صحبتها چنان خشم و کینه مشاهده میشود که انگار همه در جنگ با هم هستند. همه اینها نشانههای یأس و ناامیدی هستند و شرایط روحی که بسیار سنگین است تا حذف همدیگر حاضر نیستیم از پای بنشینیم. حقانیت ما وقتی جلوه میکند که آن دیگری نابود شده باشد و ذلیل و خوار بگردد و آنگاه چند صباحی مغرورانه شادمان میشویم. بعبارت دیگر ما و فاجعه را تجربه میکنیم بدون اینکه آن را درک کنیم.
تخلیه جامعه و انسانهایش از خشونت و نفرت و جایگزین ساختن آرمان والای بشری با مقوله حقوق بشر از حداقل وظایف نیروهای اجتماعی و سیاسی میباشد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید