ما، رانندههای تاکسی هستیم
ما منتظر خمینی هستیم
نه قافیهٔ این شعار پنجاه و هفتی درست بود، و نه معنایش، و نه نتیجه اش.
اولاً:
قافیهٔ «تاکسی» چیزی است مثل «واکسی»؛ و «هستیم» هم که ردیف است، نه قافیه.
ثانیاً:
قرار نبوده است که خمینی سوار تاکسی شود تا تاکسییی برایش آماده باشد.
قرار بوده است که آن حضرت را بعد از آن که در بحبوحهٔ انقلاب، تصادفاً از عراق اخراج کردند تا تصادفاً در حومهٔ سیاسی ترین پایتخت جهان جا دهند که زیر درخت سیب بنشیند و به مردم ایران رهنمود بدهد، سوار هواپیمای ایرفرانس کنند و در تهران پیاده کنند تا با اتوموبیل حفاظت شده به گورستان برود و خرمای انقلاب را به رسم هدیه دریافت کند و بخورد و هسته اش را هم به رسم خیرات به طرف مردم پرتاب کند.
ثالثاً:
نتیجهٔ این شعار هم علاوه بر قافیه اش، با «واکسی» جورتر درمیآمد:
ما رانندههای تاکسی هستیم
ما منتظر یه واکسی هستیم
تا بیاید و همهٔ ما را قشنگ سیاه کند.
که آمد و کرد.
شعارهای دیگر آن زمان هم خیلیهاشان انصافاً دست کمی از این شعار نداشتند.
چه در میان اقشار زحمتکشی مثل رانندگان تاکسی، و چه در میان اقشار غیر زحمتکشی مثل روشنفکران و غیرهُم.
گناهش به گردن کسانی که نوشتهاند. من خودم این یکی را یادم نیست که دیده باشم؛ اما نوشتهاند که در همان نمیدانم چندم دی پنجاه و هفت که عکس امام راحل در ماه ظاهر شده بود، یک عده که در حمام عمومی مشغول شستشو بودند، به محض شنیدن خبر، همانطور با لُنگ بیرون پریدند و در حالی که از یکدیگر سبقت میگرفتند، به دیدن ماه، بر بام شدند.
و فکر می کنم که در صورت درست بودن ماجرا، حتماً با آن همه هیجان و آن هول شدن و عجله، و در آن ارتفاع، لنگهایی هم از پا افتادند، و جای سعید طوسی متأسفانه خالی بوده است.
هرچند که با توجه به کثرت تعداد روحانیون مبارز در اجتماعات مردمی، و نظر به تجربههای انقلابی مکسوب در حوزههای علمیه، میتوان حدس زد که منطقاً پیشکسوتانی بودهاند که جای خالی ایشان را پر کنند.
ــــــــــــــــــــ
وقتی که یک انقلاب، یا یک جنبش، و یا یک حرکت اعتراضی، فراگیر میشود، کاملاً طبیعی است که با تمایلات، انگیزهها، و شعارهای متفاوتی روبرو شویم که خوب یا بد، هر کدام، بیانگر چیزی باشد متفاوت یا حتی متضاد با آن دیگری.
و این، اصلاً بد نیست.
خیلی هم خوب است.
در برخورد با این پدیده، و پدیدههای مشابه، دو گفتمان وجود دارد:
ـ گفتمان مبتنی بر اعتقاد به پلورالیسم، و به دموکراسی که بیان دیگری از پلورالیسم است و مربوط میشود به شیوهٔ حکومت.
پلورالیسم در همان معنای اصلیاش که تبصره بردار و استثناپذیر نیست. و دموکراسی، با همهٔ خوب و بدش، و بدون پیشوند و پسوند و صفت و مُضاف و مُسند و شرط و شروط و توضیح و تشریح و تفسیر به رأی.
ـ گفتمان مبتنی بر اعتقاد به ضرورت سرکوب نقطه نظر های مخالف، یا ـ در بهترین وجه ـ سرکوب آن دسته از نقطه نظرهای مخالفی که ما تشخیص میدهیم که زیادی مخالفند!
و برای شیوهٔ حکومت هم با بیان این واقعیتِ غیر قابل انکار که در جهان امروز، با محاسبهٔ مجموعهٔ مناسبات و معادلات، دموکراسی نیز به هر حال نوع پنهانی و پیچیدهتری از دیکتاتوری است، مخالف آشکار یا پنهان، و مستقیم یا غیرمستقیم دموکراسی بودن.
و به دیکتاتوری مستقیم و آشکار رسیدن. چه یکراست، و چه در پیچ و خم های کلامی و غیر کلامی.
همچنان که به سعی در سرکوب این و آن قبل از رسیدن احتمالی به حاکمیت و پیش آمدن بحث دموکراسی و غیره.
من، شخصاً چیزی بین این دو حالت، یا ورای این دو حالت نمیبینم مگر بازی با مفاهیم و کلمات، و یا خیالپردازی، و یا دل خوش داشتن به ناموجودی که قرار است بعداً به وجود بیاید، و یا خودفریبی.
دیگرانی ممکن است که ببینند.
و خوش به حالشان.
من اما نمی بینم؛ و بنابر این، ناچارم که یکی از این دو گفتمان را انتخاب کنم.
و طبعاً گفتمان اول را.
ــــــــــــــــــــ
وقتی که ادعای دموکرات بودن میکنیم، و از تکثر آرا و عقاید، و از پلورالیسم و آزادی عقیده و بیان حرف میزنیم، باید حق طبیعی تمام گرایشهای سیاسی را در ابراز وجود و اعلام حضور خودشان به رسمیت بشناسیم.
و این، باید با طیب خاطر، و رضای کامل، و برخاسته از اعتقاد قلبیمان باشد، نه برای ظاهرسازی.٭
جدا از هر قضاوتی در بارهٔ شعار هایی که در سمپاتی به رضاشاه و محمد رضاشاه و رضا پهلوی داده میشوند، اینگونه شعارها بر خلاف ادعاهای بعضیها (مجاهدین به دلیل وحشت قابل درکشان از رضا پهلوی، و بعضیها هم به دلیل مکانیسم دفاعی گریز از رویارویی با واقعیتی که خوشایندشان نیست) خودجوش و برآمده از دل بسیارانی از مردم هستند، ولی عمدتاً ماهیتی نوستالژیک و همچنین عکسالعملی دارند.
وجود شعار های عکسالعملی، در غیاب یک رهبری منسجم و مقتدر و مقبولِ همگان، در هر جنبشی و هر حرکت اعتراضی خرد و کلانی، کاملاً طبیعی است.
گفتار ها و رفتار های عکسالعملی در یک جامعه ـ که موجودیتی است متشکل از فردها به علاوهٔ روح جمعی محصول تجمیع این فردها (که محصول تجمیع ریاضی نیست و محصول تجمیع دیالکتیکی است و متفاوت با روح فردی است) ـ چیزی نیستند به جز شکل های پیچیدهتری از برخوردهای عکسالعملی تک تک آدم ها در مواجهه با امور روزمره ی زندگیاشان.
و کدامیک از ما میتواند منکر برخورد های عکسالعملی متعدد خود در روزمره های زندگیاش باشد؟ ٭٭
حکایت نوستالژی هم از همین دست است. آن که نوستالژی ندارد، ناخودآگاه هم ندارد.
و کیست که ناخودآگاه نداشته باشد؟
حتی پاولوف هم ناخودآگاه داشت، اگرچه سیستم روان شناسی اش را با چیز دیگری تنظیم کرده بود!
آنچه مهمتر است، وجود شعارهای عکس العملی و (یا) نوستالژیک نیست؛ وجود عواملی است که این شعارها محصول آنهاست.
ــــــــــــــــــــ
کسی جلو آنهایی را که فکر میکنند که برحق هستند نگرفته است، و شرایط جدید، و فضای گسترده و باز مجازی و شبکههای اجتماعی، به آنها این اجازه را داده است و این امکان را برایشان فراهم آورده است که در جهت حل مشکل وجود عوامل منجرشونده به شعارهای از نظر آنها نادرست، بگویند و بنویسند.
و کارشان البته در صورتی موفق خواهد بود که خود، چیزی بهتر برای عرضه کردن داشته باشند.
و «بهتر» در اینجا و در این مورد معین و در این شرایط معین، بیش از آن که بار ارزشی داشته باشد، بار پراتیک دارد.
یعنی باید داشته باشد.
۱۷ خرداد ۱۴۰۱
ققنوس ـ سیاست انسانگرا
٭ همایش پاسارگاد در هفت کلمه (مختصر و مفید) ـ به همین قلم ـ آبان ۱۳۹۵
www.ghoghnoos.org/ak/kj/pasargad99.html
٭٭ همان.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید