سر به شورش می گذارم زین همه آوارگی تا کی سکوت
من چه دیدم جز فلاکت زین همه آزادگی تا کی سکوت
سرنوشت من اگر بازیچه شد دست شما نابخردان
سربه عصیان می نهم تا پس بگیرم زندگی تا کی سکوت
من نکردم زندگی در عصر یخبندانتان پاسخ دهید
منجمد گشتم درین غربت ازین وابستگی تا کی سکوت
صید دستان شما ها شد تمام هستی ام از کودکی
مرگ من حاصل شود از این همه آزردگی تا کی سکوت
من نمی خواهم درین غربت بمانم تا ابد من خسته ام
من نمی خواهم درین غربت بمیرم تازگی تا کی سکوت
زاده گشتم من به روی خاک پاک میهنم ایران زمین
کی شود غربت سرای کودکی یا بچه گی تا کی سکوت
کس چه می داند چه زجری می کشم دور از وطن من بی صدا
کالبد بی جان من گویای این پژمردگی تا کی سکوت
آه دانی چیست عاشق بودنم بهر وطن دور از وطن
بی خبر هستی زاین عشق و زاین دلدادگی تا کی سکوت
با تو هستم با تو ای رقاصک شیطان صفت در جلد خویش
بی خبر از خلق من پیشه بکن افتادگی تا کی سکوت
عامل بدبختی خلقم شما ها بوده اید آری شما
من نبینم در شماها ذره ای مردانگی تا کی سکوت
با هجوم این قبیله خودسر و ظالم صفت ایران من
یک سره ویرانه شد ترسم ز این بیگانگی تا کی سکوت
چشم هایم رنج های خلق را دیده به چشمش روزو شب
رنج آواره شدن رنج حقارت زدگی تا کی سکوت
رنج هایی که نمی باید به آن پرداخت وحشتناک است
خط قرمز هست با عرض پوزش شرمندگی تا کی سکوت
آه دانی چیست تحقیرت نمودن خوار گشتن بی صدا
خانه را ویران نمودن مرگ بر این زندگی تا کی سکوت
ای هدایت دخت آواره شده از سرزمین مادری
شورش اشکت ندارد حاصلی زین خستگی تا کی سکوت
مهناز هدایتی
لندن زمستان دوهزارو سیزده
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید