رفتن به محتوای اصلی

افزودن دیدگاه جدید

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
موجودات حقیر و ذلیل

همچنان درودها بر آقای کریمی گرامی!
اندکی چپ اندر قیچی گفتنهای لازم و متنبّه کن!

نمیدانم از شانسهای من بود یا شانسهای طرف. حکایتش اینه که چندین سال پیش با انسانی تحصیل کرده و فرهیخته و مهربان و بسیار خردمند و فرزانه روبرو شدم که از اعضای هیئت تحریره «راه کارگر» بود. البته سالها بود که از آنها جدا شده و راه مستقل خودش را میرفت. در خانواده ای با فرهنگ و آکادمیکر به دنیا آمده و اکثر فک و فامیلش و حتّا خانواده خودش از تحصیل کردگان دانشگاههای آمریکا و ایران و اروپا بودند. انسان بسیار دوست داشتنی که هم در حقّ من، خیلی مهربانیها و کمکها کرد هم دیگران. هم واقعا مصاحبی بسیار فهمیده و با شعور و دانا و هوشیار بود. الان سالهاست از همدیگر هیچ خبری ندارم و او بازنشسته شده است و احتمالا مثل کثیری از ما، درگیر مسائل زندگی و خانواده است. من هیچگاه او را فراموش نکردم و نخواهم کرد.

یه روز که در کنارش بودم، رو به من کرد و گفت: «اگر در زندگیت، صدها فراز و نشیب داشته ای و آزارها دیده ای و غیره و ذالک، در یک مورد امّا، خیلی انسان خوش شانس و بخت بلندی بوده ای؟«. با تعجّب رو به او کردم و پرسیدم ازش که:«چه بختی دوست عزیز؟.». جواب داد: «اینکه مثل من و دیگرانی مثل من در هیچ باتلاقی نیفتادی و قائم به ذات موندی و خودت فکر میکنی و به زبان خودت حرف میزنی». سپس مرا هشدار داد و گفت که «حضرات فرو چلیده در باتلاق ایدئولوژی مارکسیسم، مناسباتشان صد پله بدتر از مافیایست؛ زیرا بی پرنسیپند و به شدّت جاه طلب و آلوده به رقابتهای حسادت آلود. آنها روابط خیلی زیرزمینی با یکدیگر دارند و مدام در حال کنترل یکدیگر هستند.». بعد از لحظه ای تامّل کردن، جوابش دادم احتمالا چون من بچّه روستا هستم و به خیلی رفتارهای مذموم و ناگزیر شهرنشیان و پایتخت نشینان، آلوده نشده ام، تربیت و منش فردی ام طور دیگری بوده است. ولی فراموش نکن که اکثر دوستان من از دامنه حضرات مثلا «چپ» بودند. از سازمان فدائیان اقلیّت و اکثریت گرفته تا رزمندگان و پیکار و سازمان وحدت کمونیستی و تروتسکیستها تا آرمان مستضعفین و جنبش مسلمانان مبازر (امّت) و حتّا حزب الله یهای خوب و بهائیها و بابیها و جهودها و مسیحیان دوست داشتنی. ولی هیچکدام از این گرایشها نتوانستند بر استقلال فکر و قائم به ذات بودن من، موثر باشند؛ زیرا من متوجّه خبط و خطاهای عقیدتی آنها با مراجعه به اصل متون اعتقاداتیشون پی برده بودم و در ضمن میدانستم که من، «ایرانی» هستم و ایرانی اصیل، فراسوی عقاید و مذاهب و ادیان کتابی و ایدئولوژیها و امثالهم است. به همین دلیل نیز حاضر نبودم بر دوستیهایم، خط بطلان بکشم؛ چونکه مثلا دوستانم به چیزی اعتقاد کور و ناسنجیده و نافهمیده و متابعتی داشتند یا کلّا به دلایل شخصی و خانوادگی به چیزهایی معتقد بودند و وابسته. همواره دوستانم را تشویق میکردم که هر پدیده ای را از ابعاد مختلف و چشم اندازهای ضدّ و نقیض و متعارض بررسی کنند و خودشان را اسیر و دربند هیچ عقیده شابلونی نکنن. ولی برای هیچکس تعیین تکلیف نمیکردم؛ زیرا به شعور و عقل سلیم انسانها امیدوار بودم و میدانستم که بالاخره آنها روزی روزگاری به خود خواهند آمد و استقلال فکر و قائم به ذات شدن خویشتن را پیدا خواهند کرد.
من وقتی میبینم جانورانی پیدا میشوند که از «ایرانی بودن خودشان» به شدّت شرمنده اند و عاصی، ناخودآگاه یاد «مایکل جکسون و عملهای جرّاحی اش» می افتم. اینگونه خودباختگان حقیر، تمام تار و و پود خودشان را در باتلاقهای ایدئولوژیکی و عقیدتی و نظریّه های شابلونی، جرّاحی کرده و فروچلانده اند و بی شرمانه به «تاریخ و فرهنگ ایرانیان» توهینها میکنند تا حقارت ذاتی خودشان را استتار کنند، اما خبر ندارند که با چنین بلاهتهایی، خود را در انظار دیگران رسوا میکنند. من جدّا متاسف میشوم. متاسّف میشوم؛ زیرا میبینم ابلهانی که اینقدر حلیم و ذوب شده در ایدئولوژیها و عقاید سخیف خود هستند، هنوز شعور ندارند و رشد نکرده اند تا بتوانند تمییز و تشخیص دهند که برای مثلا «محلّل و ناجی ملّت شدن» باید برای مردم و تاریخ و فرهنگشان، حدّاقل ارزشی صنّار سی شاهی را قائل بود تا مردم، رغبت بکنند به چنان مدّعیان خودپنداشته ناجی، گوشه چشمی کنند؛ اگر نخواهم بگویم که فقط لعن و تف کنند. آنانی که به این توهم خانمانسوز مبتلایند که با «تحقیر تاریخ و فرهنگ مردم میهن خود» میتوانند بر اریکه قدرت و اقتدار، سلطان صاحبقرانی حاکم مطلق شوند، نشان میدهند که به ذات خودشان، ابله و حقیر هستند و سفت و سخت در چنبره عقده های سرکوفته و ذلالتهای ممتد، اسیر و محکوم بوده اند و هنوزم هستند. برای بالغ و خردمند و تاثیر گذار شدن باید آموخت در خاک تاریخ و فرهنگ مردم میهنی ریشه دوانید که پاسخ تمام «مهربانیها و بزرگواریهایشان» تا امروز فقط کشتار و خونریزی و قتل عام و غارت و تجاوز و نابودگری بوده است؛ آنهم از طرف فرزندان ناخلف و احمق به تقصیر خودش. مام وطن را فرزندان بی شعور و نفهمش که داعیه «ناجیگری و رهائیبخشی» داشتند در بازار برده فروشان، رایگان فروختند و به روسپیگری محکومش کردند تا سپس بیایند با ننه من غریبم بازی در آوردن و هارت و پوهای بر ما مگوزید و متابعتی و تمام عمر مفعول و نشخوارگر نظریّه های نافهمیده و ناگواریده و نخوانده و نسنجیده بیگانگان موندن، مدام بیایند در هر کوی و برزنی جار بزنند که ما میخواهیم ناجی مام وطن باشیم. زهی بی شرمی و رذالت وجودی. زهی!.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

ی., 19.01.2025 - 13:47 پیوند ثابت

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید