خود بودن و راه خود را آفریدن
درووود بر کیانوش عزیز!
اندکی تلخگوییهای ضروری!
من تا جایی که میتوانم سعی میکنم از تجربیات خودم یا دیگران که بیواسطه، تجربیاتی داشته اند، امثله ای برای تفهیم مسئله ای بیان کنم. یه روز یکی از دوستانم میخواست برای خواهرش در ساختن اتاقی اضافه در حیاط منزلشان دست به کار شود. از من پرسید که آیا میتوانم به او کمک کنم؟. من جوابش دادم. البته که میتوانم. روزی که رفتیم منزل خواهرش، متوجّه شدم که یکی از بچّه های خواهرش که پسری شش هفت ساله بود، خیلی صورتی کبره بسته و لباسهای کثیف و افتضاحی به تن داشت. دوست من رو به خواهرش کرد و گفت، نمیشه صورت این بچّه را بشویید و لباساشا تمیز کنید. آدم خجالت میکشه این بچّه را با خودش جایی ببره. خواهرش جواب داد، من و پدرش و مامان بزرگش زورمون به این بچّه نمیرسه و مدام داد و فریاد میکنه اگه بخواهیم صورتشا بشوریم. دوست من رو به خواهرش کرد و گفت: من الان صورتشا میشورم، تو لطف کن، یه دست لباس پاکیزه بیار تا من به تنش کنم.
دوستم اول با قول و وعده و وعید شکلات و فلانجا میبرمت و این و اونا برات میخرم به خواهر زاده اش گفت به شرطی که دایی صورتت را بشوره. دیدم بچه گفت. نمیخوام. دو باره جیغ زد و گفت نمیخواااااام. دوست من نیز به زور رفت بچّه را گرفت و صورتش را شست و اون بچّه نیز با داد و فریاد زیر دستهای دوستم تقلآ میکرد که صورتش شسته نشه. وقتی دوستم صورت بچه را شس و ولش کرد، دیدم بچه با اشک و ناله و فریاد، بلافاصله خودش را بر روی زمین انداخت و در خاک و خُل، غلت زد و هی تف کرد و مالید به صورت خودش و هی خاک و خُل مالید به صورت خودش. من نزدیک بود از خنده روده برو شوم.
این روزا وقتی که میبینم یه عده ای هنوز که هنوز است برغم اینهمه تجربیات تلخ و تکاندهنده و ویرانگر که بر سر ایران و مردمش رفت و از عواقب فروچلیدن «خوبترین خوبانش» در باتلاقهای ایدئولوژیکی و فرقه ای و سازمانی و حزبی و گروهی و تشکیلاتی به این فلاکتها و ذلالتها افتادند و آخر و عاقبت تمام اقدامهایشان به «مجمع الحزایر گولاک» و آلبانی و کوبا و کره شمالی مختوم شد و هنوز که هنوز است بدون توجّه به اینهمه سنجشگریها و انتقادهای قویمایه، باز همچنان در باتلاقهای ایدئولوژیکی و سازمانی، غوطه ورند، مدام یاد آن بچّه می افتم که دوست داشت با قیافه کبره بسته و لباسهای متعفن باشه. امروزه روز نیز میدانم که اگر هزار سال آزگار به سنجشگری ذهنیّتهای این جاهلان به تقصیر نیز همّت شود، آخرش ترجیح میدهند که با قیافه های کبره بسته و لباسهای بوگندوی عقیدتی، عمر حقیر خود را سپری کنن؛ زیرا به ذات خودشان، حقیر و ذلیل و مقلّد هستند.
اگر حکومت فقاهتی در فاصله تقریبا نیم قرنه توانست در حقّ مردم ایران و کشور ایران، شنیع ترین سفّاکیها و جنایتها و رذالتها و کشتارها و تجاوزات و غارتگریها را مرتکب شود و مردم ایران را صدمات مادّی و معنوی جبران ناپذیر بزند، دست کم، دوام ناحقّش اگر بخواهیم مُنصف باشیم و دادگزار، توانست ماهیّت تمام آنانی را که ادّعا میکردند و هنوزم با بیشرمی توصیف ناپذیر ادّعاها میکنند – مهم نیست چه نامی و اعتقاداتی دارند و در انواع و اقسام نشریات و شبکه های اجتماعی مدام چه نوع هارت و پورتهایی میکنند و چه قیافه هایی به خود میگیرند- مردم ایران و ایران را دوست میدارند و برای سرفرازی و فلان و بیسار آنها میجنگند و مبارزه میکنند به عالی ترین فرم ممکن تا امروز رسوا کرده است. دوام جمهوری اسلامی، فرصت داد تا آنانی که به دروغ و فقط به دلیل «تسخیر قدرت و اقتدار و حاکم کردن فرقه و سازمان و حزب و گروه و تشکیلات و ایدئولوژی مزخرف خودشان»، ادّعاهای آنچنانی داشتند و هنوزم با بی شرمی تمام ادّعاها دارند، بالاخره یکی یکی رسوا و مفتضح شوند. مردم ایران برغم اینهمه ضرر و زیانی که دادند، در یک چیز نفع بزرگی کردند، آنهم شناختن «ماهیّت مدّعیان ابله و طلبکاری» که نام مزخرف و بی محتوای اپوزیسون را بر خودشان گذاشته اند و به شدّت اسیر و ذلیلند و به عقده ها و کمداشتها و بیمایگیها و انتقامخواهیها و قصاصخواهیها و بی ایده بودنها و بی فکر بودنها و متابعت کردنها و خفّتها و خوار و زاریهای دهه به دهه خود مبتلا و مجنون هستند.
بالاخره مردم فهمیدند و شناختند؛ بویژه در جنبش پر شکوه «زن-زندگی-آزادی» که تمام تشکیلات مدّعو، دست کمی از جنایتکاران حاکم ندارند. فقط فرصت و امکانش را به چنگ نیاورده اند هنوز. مردم فهمیدند که تنها هستند و باید راههای دیگری را بدون چشم امید داشتن به مدّعیان بپیمایند. تنها ماندن مردم در فاصله تقریبا نیم قرنه به جهانیان و حکومتگران فقاهتی اثبات کرد که حریفانشان در قدرتپرستی و اقتدارگرایی به همان میزان «حریص و بی پرنسیپ و عقده ای و بیمایه» هستند که خودشان.
امّا برغم همه اینهمه زیر بمهای غم انگیز و صدماتی تاریخ ایران و مردمش از کهنترین ایّام تا امروز، روزی روزگاری خواهد رسید که «ققنوس ایرانیان» از خاکستر خودش برمیخیزد و چهره ای دیگر را برای ایران و منطقه خاور میانه رقم خواهد زد. آن روز، خوشبختانه، خبری از اینهمه مدّعیان بی مایه و بی ایده و بی فکر و به شدّت قدرتپرست و آچمز و عقده ای که نمیتوانند حتّا دو کلمه حرف حساب با یکدیگر مبادله کنند، خبری نیست که نیست.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان