رفتن به محتوای اصلی

افزودن دیدگاه جدید

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
شکستن آیینه

درووود!
مختصر و موجز.

همانطور که بارها گفته و تاکید کرده ام، با کسانی که «دست چپ و راست خودشان» را از همدیگر تمییز و تشخیص نمیدهند؛ ولی ادّعای «علّامگی و همه چیز دانی» جیک و بُک تاریخ تحوّلات فرهنگی و تاریخ و اجتماعی باختر زمینیان را از عصر یونان باستان تا امروز، فوت آبند؛ آنهم در زبانی ترجمه جاتی و مزخرف و بی اصل و پایه، هیچ بحثی ندارم و برایشان آرزوی شادکامی میکنم. وضعیّت رقّت انگیز اینگونه خودباختگانی که رنج حقارت و پاباختگی، عذاب شبانه روزی آنها شده است و درمان دردهای خود را نه در هنر اندیشیدن با مغز خود و کنکاوی در تاریکیهای تجربیات مردم میهن خود؛ بلکه در متابعت و دنباله روی و مقلّدی مادام العمر میدانند. بر حقارت اینگونه افراد فقط باید تاسف خورد و راه خود را از آنها جدا و به جستجو همّت کرد.

همانطور که بارها گفته ام و نوشته ام، من برای خواندن دیوان شاعران ایرانی، واقعا کلافه ام و دهها فرهنگ لغات مختلف را دم دستم میگذارم تا بتوانم ابیات آنها را دُرُست بخوانم. حالا تا فهمیدن و گواریدن آنها که کاری دیفرانسیل شکن استعداد و نیروی فهم و درک شخصی است آنهم با شک و تردید و دودلی و احتمالی و شاید و بایدی. در خواندن آثار متفکبران و فیلسوفان باختر زمینی؛ آنهم به زبال «اوریژینال»، آنقدر در رنج و زحمت و شکّاکیّت و عوضی فهمی احتمالی و اصلا نفهمیدن و شاید و بایدهای ممتد هستم که از توصیفش جدا عاجزم؛ چه رسد به آنکه بخواهم مثل «از ما بهتران»، در باره یکی از هزاران متفکّر بیگانه، اظهار لحیه و گنده گوزیهای آنچنانی کنم. من در خواندن متون و آثار متفکران بیگانه از حلزون و لاک پشت نیز، آهسته تر حرکت میکنم و چه بسها هفته ها میگذرد تا بتوانم یک پاراگراف بیست خطی را دسرُست بخوانم و به اندازه سر سوزن، از آن سر درآورم. تمام بدبختی ایران و مردمش از پیامدهای ادّعاهای بر ما مگوزید آنانی ریشه گرفت که ادّعا کردند و هنوزم با بیشرمی تمام، ادّعا میکنند که مثلا میدانند و میفهمند که فلان متفکّر اروپای یا یونانی، چه گفته است و چه میگوید. به این میگویند، اعتراف رقّت بار ابلهان به تقصیر که نتیجه بلاهتهایشان به سیطره و دوام حکومت نیم قرنه فقاهتی با کاربست گیوتین اقتلویی مختوم شد.
وقتی ما آیینه را میشکنیم؛ زیرا چهره خودمان را خیلی زشت و کریه و چندش آور میبینم، درد و غمی جانسوز، وجودمان را شعله ور میکند و به نفرتی خانه برافکن درمیغلتیم و میخواهیم به دورترین مکان کائنات بگریزیم شاید که هیچکس زشتی ما را نبیند!. ما از دیدن چهره کریه خود در آیینه به این فکر نمی افتیم که از خود بپرسیم، آیا آنچه من میبینم، واقعا چهره اصیل من است یا اینکه انواع و اقسام لجنها و کثافتهاست که به چهره ام مالیده شده اند و مرا اینقدر زشت و تهوع آور نمایش میدهند؟. پُرسش، زمانی به مغز آدمی خطور و وجود آدمی را تخمیر میکند که مغزی برای اندیشیدن و کاویدن داشته باشیم و زخمی که سراپای وجود آدمی را به درد عمیق «من کیستم و چیستم»، مبتلا کرده باشد. آدمهای بی درد و جاهل، کارشان فقط شبانه روز، تقلید و دنباله روی است. آدمهای مقلّد که توانمند به نوشتن و گفتن یک جمله ساده و پیش پا افتاده از خودشان نبودند و هنوزم نیستند، هشتاد و پنج سال تمام به دنبال «ایدئولوژی» دویدند و تمام استعداد و هنر و توش و توان مالی و حتّا خون خود را در پای اراجیفی هدر دادند که نه تنها «به اندازه خردلی» بر محتویات آن ایدئولوژی مخرّب نیندوختند؛ بلکه در نابود کردن و قهقرائی و واپسروی مناسبات فرهنگی و تاریخی مردم خود، نقش بسیار هولناک و فاجعه باری را ایفا کردند و هرگز از اینهمه بلاهتهای به تقصیر خود، کوچکترین دری نیز نگرفتند و مسئله «مقلّدی» را همچنان در لباس و شکل دیگر، پیگیری کردند. فقر فکری و سترونی و حقارت تسلیمی را نمیتوان به تنهایی با استدلال و منطق و برهان، درمان کرد. چیزی باید در وجود آدمیان باشد که «ارجمندی انسان» را در یک آن گریزپا در برابر دیدگان تک تک خودباختگان پدیدار کند و آنها را به خود آورد.
همین چند کلام برای بیدارمغزان کافیه.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

ش., 07.09.2024 - 18:47 پیوند ثابت

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید