کار کار انگلیساست
در آمریکای شمالی به چپها میگویند لیبرال که باور من حکایت کچل و زلفعلی است. سانسور و دیکتاتوری اساسا شاکله اصلی اندیشه چپ است. شخصا معتقدم افراد باید آزاد باشند که احمقانه ترین حرفها را هم بزنند و دولت در جایگاه معلم اخلاق نیست.
امروز اما دیکتاتوری چپ دایره پالیتیکال کارکتنس را چنان گل و گشاد کرده که به هر سخنی یک انگ نفرت پراکنانه می زند تا گوینده را دراز کند.
شایدسخن بنیادین تر این باشد که عشق ورزی یا تنفر از هر چیز یا هر کس اصولا حق طبیعی نوع بشر است. البته مادامی که کار بخشونت فیزیکی نکشد.
یک کامیون چند روز پیش با تصاویری از هم الغالبون نمازگزار در میادین تورنتو دیده شد. تصاویر هشدار میداد که اینجا دارد تبدیل به غزه و صنعا و ایران میشود. این کار صحیح اما باز گزک بدست عده ایی داده که تو گویی مأموریت دارند تا کانادا را نابود نمایند. حتی سگ من هم می فهمد که نمازگزاری در خیابان و معابر عمومی ربطی به دین ندارد و یک حرکت آشکار سیاسیت. این عمل پیام و ارعاب توأمان است.
واقعا برای چپ یا راست بودن آدم مجبور نیست که با عقل سلیم بدرود بگوید و بدیهیات را انکار نماید. بیم آن میرود که روزی جامعه به خشمی برسد که تر و خشک را با هم بسوزاند. خودم را جزو ترها حساب می کنم