اندیشیدن در باره تاریخ و فرهنگ ایرانیان
درووود بر آقای ممبینی گرامی!
موجز و مختصر.
همانطور که نوشته بودم، دامنه بحث و گفتگو برای من، همیشه باز و بدون هیچ موانعی است. هدف من از اندکی بحث بازشکافنده به حول و حوش انگیزاندن برای فراترکاوی و اندیشیدن عمیق و پرسشگری بوده است. مسئله، ریزشکافی و شرح جزئیات و رفتن به اعماق تاریخ نیست؛ زیرا سایتهای عمومی اینترنتی که تخصّصی نیستند، جای اینگونه بحثها نیست. مقصود و هدف من فقط انگیزاندن و متوجّه کردن دیگران به پیچیدگی مسئله است و اشاره گاه گداری به سیر تحوّلات فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و غیره و ذالک اروپائیان نیز تاکید بر غامض و بغرنجزا بودن مسائل وطنی است که به اندیشیدن ژرف در باره ریشه ها و پسزمینه ها و علّتها، منوط است و ملزوم.
همانطور که نوشتم، «سیمرغ»، پرنده ای شبیه دیگر پرندگان شناخته شده نیست. مرغ به معنای «نامیرا، جاودانگی، اصالت تخمه و خودزا بودن» است و هرگز به معنای پرنده نیست؛ بلکه مصوّر کردن تجربیات بی واسطه و کلیدی و هویّتی مردم ایران است. به عبارت ساده تر و گویاتر و همگانفهمتر: «سیمرغ»، اصالت خود انسان در فردیّتش و تصوّر کلّی گردآمد باهمستانی آنهاست که من به دلیل آنکه نمیخواهم وارد زمینه های اساطیری و بندهشی شوم، فعلا از توضیح جزئیات آن صرف نظر میکنم. همان اشاره های کوتاه که کرده ام برای کسانی که بخواهند و اهل جستجوگری باشند، کفایت میکنند. کاستن سیمرغ به مرغ و پرنده، یعنی پایمال کردن کرامت و شرافت خدایی و شاهنشای خود. تمام متولیان ادیان نوری و ابراهیمی [اسلامیّت، مسیحیّت، اسلامیّت] از گذشته های دور تا همین ثانیه های گذرا تلاش کرده اند که انسان را به «هیچ» تبدیل کنند تا بتوانند الاهان خود را در مقام قدرت «کن فیکونی» به خورد مردم بدهند و بر ذهنیّت و روح و روان آنها سیطره ابدی داشته باشند. فروکاستن انسان به «غرایز و سوائقش»؛ یعنی ذلیل و حقیر کردن انسان به موجودی ماتریالیستی که اسیر و محکوم و برده مادام العمر است و هرگز شایسته ارجگزاری نیست. گرفتن «کرامت و شرافت» انسان است و تبدیل او به موجودی بی بو و خاصیّت. «سیمرغ»، آرمان و اوجگیری بزرگی جویی و کرامتخواهی و ارجگزاری به گوهر اصالت خدایی و شاهنشاهی انسانهاست؛ نه تبدیل آنها به مخلوقی تابعیّتی و ذلیل و حقیر. وقتی که «مولوی بلخی» میسراید که:
تو مرغ چارپری تا بر آسمان پَرّی
تو از کجا و ره بام و نردبان ز کجا
باید ایستاد و همچون «سقراط»، ساعتهای مدید در این خوص اندیشید تا به خردلی شناخت دست یافت. اندیشیدن در باره چهار پر بودن انسان که در تصویر گوی بالدار، مجسّم شده است و حتّا الاهیات زرتشتیگری، آن را مصادره به مطلوب کرده و از محتوایش خالی، دقیقا به معنای همین کرامت خدایی و شاهنشاهی آدمیست که چهار فروزه های گوهری انسان را به چهار «بال» تشبیه کرده است تا نشان دهد که انسان میتواند به اوج بزرگی جویهای خودش بدون هیچ رسولانی و انبیا و پیشاهنگانی و رهبرانی و قائدانی و مجتهدانی و امثالهم پرواز کند و راه یابد و کامیاب شود و سپس به ذات خودش مستقل اندیش و بر خویشتن خویش قائم و فرمانفروا شود. ندانستن تفاوت این دو مسئله، فلاکت دوام حکومت فقاهتی و اعوان و انصار او را تضمین خواهد کرد در اشکال خوشرنگ و فریبنده؛ ولی مادام العمر حاکم و مصدّر آمریّت اقتلویی ماندن بر سرنوشت ایران و مردمش.
دیگر اینکه. فرق نمیکند که شیوه نوشتن کلمات و اسامی چگونه اند. اصل مطلب، ریشه معنایی و تجربی آنهاست. «سیاوش/ساووش» به معنای تیرگی نیست؛ بلکه «وش»، سبک شده عامیانه «وخش» است و به معنای «جفتی/یوغی/اتّصالی/آمیختگی/ درهمسرشتگی/درخشندگی» بودن است. تفکّر تجربی ایرانی بر این شالوده است که هر چیزی «دوگانه» ذاتی است؛ یعنی «نرینه + مادینه» با هم است. جنسیّت مطرح نیست. هر پدیده ای این دو ویژگی را دارد. سیاوش، ریشه هایش در تاریکی است که در پروسه فرابالیدن همچون تخمه درخت که در تاریکی خاک زمین است و سپس فرامیشکوفد و پدیدار و روشن [=وخش]؛ یعنی رخشان و درخشنده و آشکار میشود. ولی ریشه هایش در تاریکی هستند. ماه/مهوش. دقیقا همین ویژگی را دارد. ماه در تاریکی است که میدرخشد. چشم آسمان است. همینطور الی آخر. به همین دلیل نیز هست که وقتی «زال» زاییده میشود به «دو رنگ است»: سپید موی و سیاه چشم». که جفت بودن/دوگانه بودن و نرینه =مادینه بودن را به ذات خودش دارد. همینطور کلمه یوزپلنگ به معنای ترکیبی از یوزی و پلنگ است. زیرا یوزپلنگ، دو رنگه است. بحث این موارد جایش اینجا نیست؛ زیرا به دایره اساطیر مربوط میشود که بحثی کاملا فنّی و بسیار طاقت فرساست و از همه مهمتر دایره «خوشه کلمات و پیوند آنها با رویدادها و تجربیات و پدیده ها و غیره و ذالک» است که فعلا آن را به کنار بگذاریم.
کلّ بحث من به گرداگرد یک موضوع تمرکز کرده است و آنهم اینکه برای «برونرفت از باتلاق وضعیّت فعلی ایران و مردم»، هیچ راهی سوای اندیشیدن سنجشگرانه و آفرینشی در باره بُنمایه های تاریخ و فرهنگ ایرانیان نیست و همچنین بررسی انتقادی فراز و نشیب جنایتها و تبهکاریهایی که در طول تاریخ از عصر میترائیسم تا همین عصر حکومت خلفای الله از طرف حکومتگران نالایق و اعوان و انصار خادم آنها که مصدر «قلم» بوده اند و همچنان هستند و از قدیم الایّام تلاش کرده اند که به تحریف و تقلیب و مسخسازی هویّت ایرانیان برای بهره برداریهای امتیازی و منفعتی و قدرتگرایی قلمها بسوزانند و زر مفتها بزنند.
با ذهنیّت امروزی نمیتوان به سراغ تاریخ و فرهنگ مردم خود رفت. باید یاد گرفت که پدیده ها ر آزاد از البسه آویختنی به آنها دید و بررسی کرد و شناخت. اگر بخواهم برای تفهیم موضوع، مثالی دم دست بزنم، باید بگویم که نگاهی به «ستونهای تبلیغاتی» بیندازیدکه در بسیاری از مکانهای شهر برپا کرده اند. آنها دیواره ای قطور از انواع و اقسام تبلیغات را بر خود دارند که هر شش ماه یا شایدم کمتر و بیشتر، کارگرانی می آیند و دیواره ضخیم تبلیغات را از بدنه ستون سمنتی، پاره میکنند و با خود به همراه میبرند تا ستون دوباره به حالت اولش باشد. منظور من از این مثال نیز این است که ما در معنای وسیع ایرانی از کنشگرش گرفته تا آکادمیکر و تحصیل کرده اش باید بیاموزیم که چگونه میتوان ذهنیّت امروزی خود را [= تبلیغات آویخته/تحمیل و تلقین و تعلیم داده شده به ذهنیّت] به کناری گذاشت و یکراست بدون هیچ میانجی به فهمیدن و کسب شناخت تجربیات نیاکان خود همّت کرد. آنانی که در رویکرد خودشان به تاریخ و فرهنگ ایران از ذهنیّت امروزی خود آغاز میکنند بی شک در انتهای رویکرد خود به همان ذهنیّت امروزی خود خواهند رسید و کوچکترین شناختی نیز از تاریخ و فرهنگ مردم خود و دلایل اینهمه قهقرائیها و فلاکتها و فراز و نشیبهای هولناک را نخواهند فهمید و هرگز نیز نخواهند توانست برای چیره شدن بر معضلات فعلی و ساختن آینده ای ارزشمند که در خور کرامت و شرافت و حیثیّت مردم میهنش باشد، گامی ارزشمند را بردارد و فقط میتواند تمام عمر، «در جا بزند».
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان