گشوده فکر و سنجش پذیر بودن
درود مجدّد بر آقای ممبینی گرامی!
ما از متفکّران و فیلسوفان و اساتید دانشگاههای باختری چه چیزی میتوانیم بیاموزیم؟.
مختصر و مفید برای ختم کلام جهت پرهیز از جزئیات و نرفتن به اعماق تاریخ.
آنچه که در دامنه تفکّر فلسفی از ارزشی بسیار ستودنی برخوردار و شایان آفرینهاست، مسئله «پرسشها» هستند؛ نه پاسخها؛ زیرا هر «پرسشی» که عمیق، اندیشیده و مطرح شود، میتواند انسان را به جستجو و کشف شناختهای نو ترغیب و تشویق کند. ما باید از خود بپرسیم که بعد از اینهمه فلاکتهای یک قرن اخیر و دو انقلاب خونین و هلاکتبار و دیگر رویدادهای تکاندهنده در فاصله این دو انقلاب [مشروطه و انقلاب 1357] به دنبال چه چیزی بودیم و هنوزم هستیم؟. پرسش کلیدی جامعه ایرانی این است که «فرمانروایی/حاکمیّت چیست؟ و منشا حقّانیـتدهی زمامداران به مقام و پست اداری برای تقبّل «قدرت و اقتدار» از کجا باید ریشه بگیرد؟. طرح این پرسش و اندیشیدن در باره آن نباید ما را بلافاصله متوجّه متفکّران و فیلسوفان و استادان علوم سیاسی در اقصاء نقاط باختر زمین کند؛ بلکه بیش از هر چیز متوجّه «تجربیات تاریخی و فرهنگی مردم ایران» نسبت به «حاکمیّت و قدرت و اقتدار و منشاء لزیتیماتسیون».
یعنی اینکه ما باید اول بگردیم ببنیم ایرانیان از مناسبات باهمستان و کشورداران، کدامین ایده آلها و تصوّرات و آرزوها و آرمانها را داشته اند، سپس بکوشیم در رویکردمان به دیدگاهها و نظریّه های متفکّران باخترزمینی و تجارب آنها به شرط اینکه بتوانیم بفهمیم و بگواریم که چه میگویند و می اندیشند، در صدد آموختن «متدها و شیوه های آنها» برای گلاویز شدن با معضلات ، شاگردانی خوب باشیم تا در رویکرد و گلاویز شدن با معضلات و مسائل اجتماع خودمان، نه تنها ورزیده فکر و چابک باشیم؛ بلکه در آفریدن ایده ها و افکار نو از زهدان تجربیات تاریخی و فرهنگ مردم خودمان، مهندسینی توانمند و مایه دار باشیم. آموختن از متفکّران و فیلسوفان و اساتید باختر زمینی به این معنا نیست که ما بیاییم و گفتارها و دیدگاههای آنها را حجّت محض بپنداریم و به این توهم مبتلا باشیم که با اقتدا کردن به آنها خواهیم توانست دقیقا به همان نتایجی برسیم که آنها در جوامع خود رسیده اند. چنین تصوّری از ساده نگری و ندیدن کمپلکس پیچیده تجربیات تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و غیره و ذالک جوامع باختری میدهد که ما هیچ تجربه بیواسطه ای از آنها نداریم تا بتوانیم و بخواهیم که به ژرفاها و سوراخ سمبه های ریز و درشت آنها پی ببریم.
بحث در باره «ایده حاکمیّت و لژیتیماتسیون»، بحث اندیشیدن در باره تصاویر اسطوره ای و بنمایه های بُندهشی مغزه فرهنگ باهمستان ایرانیان است که میتواند شالوده های مستحکم و با دوام اصیل مناسبات زمامداران و مردم اجتماع را رقم بزند. من برای طولانی نشدن مطلب فقط اشاره ای گذرا به شیوه انگیخته شدن از تصاویر خدایان و اساطیر ایرانی که چندین سال پیش مطرح کرده بودم، اشاره و تاکید میکنم که فضای بحث و باهماندیشی باز و بدون هیچ مانعی است. هدف باید یافتن راهگشاییها باشد.
بُنپارهای کشورداری و جهان آرایی:
۱- سیمرغ گسترده پر: = پرنسیپ و اصل ثُبات و حقّانیّت داشتن به قدرت و نگاهبانی از جان و زندگی = خرد جهان
آرای مردم ایران بدون هیچ استثناء و تبعیضی = ایدهی فرمانروایی / حکومت / Staat – state - Etat.
۲- هفتخوان آزمونها: = ایده و پرنسیپ و اصل متغیّر و جابجایی = دولت / رژیم / Regierung - Government.
۳- رامیاری: = ایدهی کشور داری و جهان آرایی = پولیتیک / سیاست / Politik – politic.
۴- سروش: = ایده و پرنسیپ و اصل قانون اساسی و حقوق فردی و اجتماعی.
۵- سگدید: = تئوری و ایدهی چشمدید در رویارویی با ناگهانیها و نابهنگامها و نامنتظرات و غافلگیر شدنها در اقیانوس کشمکشها و تنشها و رویدادهای داخلی و پیرامونی و منطقهای و جهانی.
۶- ایرج: = ایده و پرنسیپ و اصل مهر ورزی و جوانمردی.
۷- فریدون: = ایده و پرنسیپ و اصل داد ورزی.
۸- اهریمن: = ایده و اصل «زدار کامه گی و آزار»؛ ولی سرمشق و الگوی رفتار و منش پهلوانی.
۹- ضحّاک: = ایده و اصل عارضهی ستم و جانستانی و خونریزی که باید فقط به بند کشیده و امکانهای فونکسونالیستی اش خنثا و دفع شوند.
۱۰- سیاوش: = ایده و اصل و پرنسیپ راستی.
۱۱- سیمرغ + آناهید + آرمئتی: = ایده و پرنسیپ و اصل تفکّر و فلسفیدن ایرانی = سه پادیک / تریالکتیک اندیشی = سه تا یکتا / ترینیتی.
۱۲- سیمرغ + اهریمن: = ایده و پرنسیپ و اصل «خرد ورزی» = همنهاد / سنتز و همپایی و باهمتازی خرد پذیرنده و آرام و آبستن شونده و ایر راسیونال + خرد انگیزاننده و بار دار کننده و پُر جنب و جوش و آفریننده.
۱۳- بهمن: = ایده و اصل و پرنسیپ هومانی و بشر دوستی و دفع هر گونه گزند و آزار از جان و زندگی.
۱۴- رام نی نواز: = اصل و ایده و مایهی شیرازهی باهمستان انسانها برای جشن آفرینیها و شادخواریها و خودافشانی فروزههای بهمنشی انسانها در حقّ یکدیگر.
تمام این پرنسیپها و شماری دیگر که از زیر مجموعههای همین چهارده گانهها میباشند، به بازشکافی و توضیحهای روشنگر و تفهیمی در جُستارهای جداگانه احتیاج دارند. ئر این باره، توضیح مختصری میدهم.
- برای کثیری از ما ایرانیان هنوز که هنوز است «دولت» را معادل و همسان و اینهمانی با «حکومت» میدانیم. در حالیکه «حکومت / فرمانروایی» با «دولت» از همدیگر متفاوت؛ ولی مکمّل یکدیگر هستند. دولت، گستره و دامنهی جابجاییها و آزمودنها و به محک زدنها میباشد. عالی ترین و بی واسطه ترین تجربیات دینی فرد، فرد انسانها و همچنین «آزادی و استقلال اندیشیدن» همانا «ارجمندی و خدشه ناپذیری گوهر خدایی انسانها» میباشد که مغزهی ایدهی حکومت را میآفریند و تمام سازمانها و احزاب و ارگانها و گروهها و موسسهها و غیره و ذالک باید در پذیرش و ارجگزاری و نگاهبانی از آن، هم نظر و هم کردار باشند.
- در عرصهی دولت فقط ارزشهای اخلاقی برآمده از مذاهب و مرامها و مسلکها و جهاننگریها و ایدئولوژیها و امثالهم و حقوق حقّهی انسانها که در برخی جنبهها با اعتقادات مذهبی و سنّتی و مرام و مسلکی پیوند دارند، میتوانند به نمایندگان برگزیدهی مردم از بهر اخذ پُست و مقام برای مدّت مشخّصی، حقّانیّت هر لحظه تجدید نظری و واپس گرفتنی بدهند. هیچ سازمان و حزب و گروهی، محقّ و مجاز نیست که ادّعا کند با «ارزشهای اخلاقی و ایده آلها و آرمانها و آرزوها و خواستها و نیازها و امیدهای مردم» یک سرزمین، اینهمانی نظری و رفتاری دارد. به عبارت دقیق تر و فرهنگی تر آن؛ «فرّ، گریز پاست و ملک طلق هیچکس و ارثی و تباری و ژنتیکی نیست».
حقّانیت داشتن به قدرت و پُست و مقام در ارگانهای کشوری فقط تا زمانی پا برجاست که تلاشهای مقامداران در سمت و سوی واقعیّت پذیری و ارجگزاری به ارزشها و پرنسیپها و اصلهای فرهنگ باهمستان مردم ایران باشند و مردم نیز همخوانی رفتارها و گفتارها و تصمیمات مقامداران را با اصلها و پرنسیپها و ارزشهای فرهنگی [ = مهر و داد و راستی و گزندناپذیری جان و زندگی ]، گواهی بدهند و بپذیرند. به سخن دیگر؛ «بُنمایههای فرهنگ مردم» هستند که روشها و تصمیمها و سیاستهای مقامداران را متعیّن و سمت و سو و اعتبار میدهند؛ نه بر عکس.
- هر مذهبی و ایدئولوژیی و مرام و مسلکی و فرقهای و حزبی و گروهی و امثالهم فقط پیکریابی نسبی و کرانمند؛ ولی ضروری از نوعی تاویل و تفسیر ارزشها و ایده آلها و آرمانها و امیدهای مردم میباشند و خواه ناخواه، وجود و رسمیّت علنی داشتن «کثرت نامتعارفان در دامنهی دولت» ، نه تنها ضروری و ملزم میباشد؛ بلکه بدون کثرت دیدگاهها، هیچ دولتی به قدرت، هرگز حقّانیّت ندارد. به همین سبب، یکدستی دولتها و حکومتها در دامچالههای ایدئولوژیکی و مذهبی و نظریّههای توتالیتری فرو افتادن، به معنای حاکم بودن استبداد محض میباشد. (مثل ولایت فقاهتی در ایران امروز). در گسترهی دولت، هیچ کدام از نحلهها و گرایشها و فراکسیونها، محقّ و مجاز نیستند که خود را با «ارزشها و آرمانها و ایده آلها و امیدها و آرزوهای مردم یک سرزمین»، اینهمانی بدهند و بر آن باشند که در یک بند و بست ناخجسته و با کاربست خُدعهها و سیّاسیگریهای مافیایی به حکومت مطلق، تبدیل شوند. نوع و برداشت خاصّ فردی و گروه پسند از ارزشها و آرمانها و ایده آلها هرگز به معنای تمامیّت جلوههای پیدا و ناپیدای ارزشها و آرمانها و ایده آلها نیست.
- هیچ فراکسیون و حزب و سازمان و گروه و فرقه و گرایشی محقّ و مجاز نیست که به نام «مالک و مروّج و مبلّغ حقیقت انحصاری و امتیازی» حکومت کند. در هر زمان و مکانی فقط آن برداشتی از «حقیقتها»، ارزشمند و شایستهی ارجگزاری میباشند که با «پرنسیپها و اصلها و بُنمایههای فرهنگ باهمستان مردم»، همخوانی و جنبهی آرایشگری و زیبا پروری و بالندگی و گشوده دامنه تر کردن «گسترهی فرهنگ باهمستان مردم» را داشته باشند و چرخدندهی آن حقیقتها با چرخدندهی تمام ارزشهای مقبول فرهنگی مطابقت کنند تا بتوانند برای مدّتی کوتاه، شانس ارزشمند بودن خودشان را بیازمایند. به همین علّت، «حقیقت»، مُعضل فردیست؛ نه مسئلهی جمعی. اینست که هر کسی در کشف و شناخت «حقیقت» بایستی به تن خویش بکوشد. ولی در دامنهی دولت، مدافعان و یسل کشان هیچ حقیقتی، جواز سهیم شدن ندارد؛ زیرا حقیقتی که به قدرت برسد یا در پُرسمان قدرت بخواهد دخالت متعیّنی بکند، فقط میتواند «معلّم و مدرّس و آمر و طلبکار و زورگو» از آب در آید؛ نه کشور دار و غمخوار و مسئول رسیدگی به فلاکتهای باهمستان مردم.
- «دین» بر خلاف معنای تقلیب و تحریف شدهی آن در متون اسلامی هرگز به معنای شریعت و گردن نهادن به فتاوی مجتهدان و آتوریتههای مذهبی نیست. اساسا دین در معنا و متون ادبیّات اسلامی / قرآنی به شدّت، ضدّ «وجدان فردی و فرهنگ باهمستان انسانها» میباشد. «دین در فرهنگ ایرانی همانا وجدان خویشآفریده و پروسهی پدیدار شوندگی سیمرغ درون انسانها در جلوههای پدیداری اش» میباشد. به همین دلیل، شرایع بر آمده از اسلامیّت باید بدون امّا و اگر و چون و چراهای آزارنده از توابع و تسلیم محض شدن به «تجربیّات دینی فرد، فرد انسانها» بماند تا شایستهی احترام نیز باشد. به عبارت دقیق تر و ریشهای تر و فلسفی تر؛ «خدا، هرگز و هیچگاه، حکومت نمیکند؛ بلکه فقط پیوند بی میانجی و سر راست با انسانها دارد و هر گونه واسطهای را نیز به کنار میزند».
- «حقّانیّت = لژیتماتسیون» در هر زمان و مکانی از بُنپارها و اصلها و پرنسپهای فرهنگ باهمستان و ارزشهای برآمده از آن هست که استنباط و استخراج میشود و «مشروعیّت = مطابقت داشتن با شرایع اسلامیّت» هرگز به معنای «حقّانیـّت / لژیتیماتسیون» نیست و اتّفاقا از خاصمان و کینه توزترین ناقضان «حقّانیّت = لژیتیماتسیون» میباشد. در جامعهای که «حقّانیّت = لژیتیماتسیون» وجود داشته باشد، تصمیمها و استنباطها و روشها و رفتارها به فتاوی شرعی به هیچ وجه؛ محتاج و ملزم و وابسته نیستند؛ زیرا آنچه «حقّانیّت» دارد به «مشروع بودن» هرگز منوط و وابسته و محتاج نیست. اینکه سازمانهایی و حزبها و گروهها و نحلهها و فرقههایی بخواهند برای سهیم شدن در قدرت و دولت به «مشروعیّت» استناد کنند، هرگز دلیل مکفی و برحقّی برای آنها ایجاب نمیکند. هر قدرتی بایستی حقّانیّت خودش را از پرنسیپهای فرهنگ باهمستان مردم و «آفرینگویی مردم» اخذ کند؛ نه از «کتاب و سنّت و نصّ و آموزه و ایدئولوژی و امثالهم». مسئلهی گزینش در دامنهی حکومت / فرمانروایی با گزینش در دامنهی دولت از یکدیگر متفاوت میباشند و تا زمانی که تفاوت این دو دامنه را از یکدیگر با وضوح و شفّافیّت تام نفهمیم و ندانیم و نیرویی برای تمییز و تشخیص دادن این دو تفاوت در مغز و روانمان نداشته باشیم، بحث کردن و قلمفرسودنهای شبانه روزی در رسانههای مختلف، هرگز کارگشای مُعضلات و مسائل سرزمین ما نخواهد بود و درب فجایع میهن و رنج استخوانسوز مردم ما بر همین پاشنهای خواهد چرخید که قرنهاست میچرخد.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان