رقصیدن بر شعله های آتش
دروود بر ابوالفضل عزیز!
اندکی زیگزال رفتن در صراطهایی عصّار خانه ای!!
اگر حافظه من به خطا نرود، زنده یاد «احسان یارشاطر» در یکی از مصاحبه هایش – نقل به مضمون - گفته بود که:«نسل من در فکر ترّقی و آموزش و بالندگی روح و مغز و روان ایرانیان و هموطنانش بود و هر کسی که اخگری از علقه میهندوستی و مردمدوستی در وجودش شعله ور بود، زیر بال و پرش را میگرفتیم و او را پرورش میدادیم تا به سرفرازی خودش و مردمش و میهنش همّت کند. امّا بعد از واقعه مصدّق، به هر کسی که با خاندان پهلوی خصومت میکرد و به ایدئولوژی مارکسیسم تمایل داشت و قبله اش شوروی بود و در تضاد با میهندوستی و فرهنگ مردم ایران بود، شخص مترقّی و مبارز میگفتند. از این لحظه به بعد بود که روند سقوط ایران و فروپاشی مناسبات اجتماعی و گسترش خصومتها در حقّ یکدیگر و رقابتهای وحشتناک شروع شد».
ابوالفضل جان!. همانطور که گفتم. ناله های تو، مرا غمگین میکنند. مسئله میهندوستی و مردمدوستی در چارچوب گرایشهای سیاسی که به شدّت تحت سیطره عقاید آکبندی و مبتلا به ایدئولوژیهای خشک و زمخت و بی مغز و پایه اقتباسی-وارداتی-تقلیدی هستند، مثل درختی میماند که وسط کوه آهک، آن را کاشته باشند. تعریفی که گرایشهای سیاسی از خودشان دارند و هیچگاه برای دیگران توضیح واضحش نمیدهند، اینست که اعتقادات خود را فراتر از «میهن و مردمش» میگذارند و در تقدیس و تبلیغ و پدافند و توسعه و سرتق بازی و حماقت کف بر لب آورده از بهر به کرسی نشاندن اعتقادات خود، بر روی هر چیزی که بویی از «میهن و مردم و فرهنگشان» بدهد، با سرسختی تقلّاها میکنند. آنها «میهن و مردمش» را به رنگ عقاید و ایدئولوژی و مذاهب و گرایشهای نظری خود میخواهند به همین دلیل در رقابتهای ابلهانه و خاصمانه و حسادت آمیزی که نسبت به همدیگر دارند، هیچگاه به مخرج مشترک واحدی نمیرسند که واتاب دهنده معنای «میهندوستی و مردمدوستی» باشد. اگر هم روندی برای شکلگیری میهندوستی و مردمدوستی آغاز شود، بلافاصله از طرف آنها لت و پار میشود. درک معنا و موضوع و مسئله «ملّت و ایران و مردم و فرهنگشان»، به مغزها و شعورهایی منوط و وابسته است که بتوانند فراسوی اعتقادات و ایدئولوژیها و مرام و مسکلها و نظرات آکبندی خود بیندیشند و هنر تمییز و تشخیص دادن را داشته باشند. آیا بعد از اینهمه تجربیاتی که در زندگی شخصی و اجتماعی و دربدریهای غربت داشته ای، تا کنون دیده ای یا شنیده ای که گرایشی سیاسی واقعا توانسته باشد یا بخواهد که فراسوی علقه های عقیدتی/اعتقاداتی/ایدئولوژیکی/امتیازی/قدرتگرایی و امثالهم در فکر «ایران و مردم و فرهنگ باهمستانشان» باشد؟.
دشواری کلیدی در این است که گرایشهای سیاسی در رفتار و گفتار و ادّعا، هیچ صمیمیّت و صداقت و رادمنشی و مسئولیّت پذیری و وجدان بیدار و حسّاس نسبت به سرنوشت ایران و مردمش ندارند؛ بلکه به شدّت در چارچوب ذهنیّت سمنتی اعتقادات خود، مخصوصا اگر به انواع و اقسام کینه ها و نفرتها و پیشداوریها و حسادتها و انتقامجوییها و عقده ها و رقابتهای حذفی نیز مبتلا باشد، پایبند و خیره سر و خشونتگرا و پرخاشگر و طلبکار و مدّعی عالم نمای بی نقص و عیب هستند.
هنوز هیچ درک و فهمی از «عینیّتها» ندارند تا بتوانند بفهمند که «سیاست»، عرصه تقسیم کاسه و قاشق دم دست است از بهر سرف کردن آش رشته زندگی. مسئله به این سادگی را هنوز حضرات در توهمات و تخیّلات و فانتزیهای هولناکشان نمیتوانند متصوّر شوند؛ زیرا هزاران سال نوری از «واقعیّتها و عینیّتهای زندگی» دورند و فاصله دارند. آنها هنوز نمیفهمند که زندگی دقیقا همان شعریست که «فروغ فرخزّاد» سرود: «همه هستی من، آیه تاریکی است ....».
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان