رضا شاه پهلوی نقش مهمی در مدرنسازی و اصلاحات اجتماعی و اقتصادی ایران ایفا کرد، اما او با محدود کردن نهادهای دموکراتیک و سرکوب مخالفان، مسیر کشور را به سوی تمرکز قدرت و استبداد هدایت کرد. اگر رضا شاه به قانون اساسی مشروطه احترام میگذاشت و به گسترش نهادهای دموکراتیک کمک میکرد، ممکن بود ایران به مسیری مشابه کشورهای دیگر مانند فرانسه در دوران گذار به دموکراسی طی کند.
در فرانسه، انقلاب کبیر (1789) و تحولات پس از آن، به توسعه نهادهای دموکراتیک و حقوق بشر منجر شد، هرچند این مسیر با چالشها و انقلابهای متعدد همراه بود. اگرچه ایران و فرانسه تفاوتهای تاریخی، فرهنگی و اجتماعی زیادی دارند، اما احترام به قانون اساسی مشروطه و تقویت نهادهای دموکراتیک میتوانست به ایران کمک کند تا به تدریج به سمت یک سیستم حکومتی دموکراتیکتر حرکت کند.
نقش شرایط جهانی نیز در تحولات ایران نباید نادیده گرفته شود. در اوایل قرن بیستم، جهان در حال تجربه تحولات سیاسی و اجتماعی گستردهای بود، از جمله رشد جنبشهای استقلالطلبانه و ملیگرا، انقلابهای کارگری، و تغییرات در سیستمهای حکومتی. این تحولات، از جمله فشارهای خارجی و داخلی، بر مسیر توسعه ایران تأثیر گذاشتند. بنابراین، اصلاحات رضا شاه در زمینههای اجتماعی و اقتصادی، هرچند مهم و قابل تقدیر بودند، اما بخشی از روند بزرگتر جهانی به سمت مدرنسازی و تغییرات اجتماعی به شمار میرفتند.
به طور خلاصه، اگرچه رضا شاه خدمات مهمی در مدرنسازی ایران انجام داد، اما سرکوب نهادهای دموکراتیک و عدم رعایت قانون اساسی مشروطه از سوی او، مانع از توسعه دموکراتیک کشور شد. این اقدامات، در نهایت، به تثبیت یک نظام استبدادی منجر شد که زمینهساز نارضایتیهای اجتماعی و سیاسی و انقلاب ۱۳۵۷ شد. رشد یک جامعه به عواملی چون شرایط جهانی، فشارهای داخلی و خارجی، و تصمیمات حکومتی بستگی دارد و تنها نمیتوان آن را به عملکرد یک فرد یا دوره خاص نسبت داد.
دستاوردهای رضا شاه:
1. اصلاحات اجتماعی و اقتصادی: رضا شاه اصلاحات گستردهای را در زمینههای مختلف اجتماعی و اقتصادی انجام داد، از جمله تاسیس مدارس و دانشگاهها، ساخت راهآهن سراسری ایران، ایجاد صنایع جدید و توسعه شبکههای ارتباطی. این اقدامات به مدرنسازی کشور کمک کرد.
2. تمرکز قدرت: رضا شاه موفق شد با سرکوب نیروهای محلی و ایجاد ارتش مدرن، تمرکز قدرت را در دست خود بگیرد. این امر به تقویت حکومت مرکزی و کاهش نفوذ فئودالها و خانهای محلی کمک کرد.
3. تأسیس دولت مدرن: او ساختار دولت مدرن را با ایجاد نهادهای دولتی جدید و اصلاحات قانونی و قضایی پایهگذاری کرد. این اقدامات به نظمدهی به امور کشور و کاهش فساد کمک کرد.
نقد بر اقدامات و سیاستها:
1. سرکوب آزادیها و نهادهای دموکراتیک: اگرچه رضا شاه با حمایت از قانون اساسی مشروطه به قدرت رسید، اما بهزودی حقوق و آزادیهای سیاسی را محدود کرد و مجلس را به ابزاری برای تأیید تصمیمات خود تبدیل کرد. این امر منجر به سرکوب مخالفان و محدودیت در آزادی بیان و تجمع شد.
2. بیتوجهی به حقوق بشر: دولت رضا شاه به سرکوب و آزار مخالفان سیاسی، اقلیتهای قومی و مذهبی، و سرکوب جنبشهای کارگری و اجتماعی متهم است. بسیاری از روشنفکران و فعالان سیاسی زندانی یا تبعید شدند.
3. نظامیگری و فرهنگ ملیگرایی: رضا شاه به توسعه نظامی و ترویج ملیگرایی ایرانی پرداخت، که منجر به فشار بر گروههای قومی و زبانی مختلف شد. این سیاستها باعث بروز تنشها و نارضایتیهای قومی در کشور شد.
نتیجهگیری:
در مجموع، رضا شاه پهلوی نقشی کلیدی در مدرنسازی و توسعه ایران داشت، اما این روند با استفاده از ابزارهای غیردموکراتیک و سرکوبگرانه همراه بود. تحلیل جامع و منصفانه از عملکرد او باید هم به دستاوردهای مثبت و هم به جنبههای منفی سیاستها و اقدامات او بپردازد. این واقعیت که حکومت او به ظهور یک نظام استبدادی منجر شد و بستر اجتماعی و سیاسی لازم برای انقلاب ۱۳۵۷ فراهم شد، نیز باید مد نظر قرار گیرد.
اسماعیل مرادی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
رضاشاه چاره ای نداشت
دمکراسی را برای چه میخواهیم؟
البته در شرح دمکراسی کتابها بسیار نوشته شده و نمیتوان و لزومی هم ندارد که در این مختصر به آن بپردازیم. اما خیلی ساده تر میتوانیم برای منظور این مقاله یک بررسی ساده داشته باشیم:
سوال -دمکراسی را برای چه میخواهیم؟
پاسخ: دمکراسی یک وسیله است برای داشتن حقوق برابر بین انسان ها و رعایت عدالت بین انسان سوال = برابری حقوق و رعایت عدالت به ما چه میدهد؟
پاسخ: برابری حقوق و رعایت عدالت باعث پخش عادلانه تر ثروت میشود و مردم در رفاه و امنیت زندگی خوبی خواهند داشت و بهشت روی زمین نصیبشان خواهد شد.
سوال: آیا برای هر جامعه ای میتوان با نوشتن یک قانون اساسی دمکراسی فراهم کرد؟
پاسخ: این سوالی است بسیار اساسی که فقط خوشباوران تصور می کنند که برای هر جامعه بشری بدون در نظر گرفتن شرایط فرهنگی و اجتماعی اش میتوان با نوشتن یک قانون اساسی دمکراسی برقرار کرد و هیچ جامعه ای نبوده که برای گذار به دمکراسی تجربه های دردناکی را از سر نگذرانده باشد. برای اروپای غربی چهارصد سال رنسان وقت برد و هنوز در بخشهایی از آن دمکراسی اگرچه در قانون اساسی شان وجود دارد اما در عمل قدرت در دست الیگارشی ها قرار دارد. پس پاسخ این است: خیر.. برای جامعه ای که آمادگی اجتماعی و فرهنگی ندارد برقراری دمکراسی غیرممکن است و هرگونه تلاشی در این مورد به شکست می انجامد. در جوامع واپسمانده بهترین درمان ظهور یک دیکتاتور مثبت و خیرخواه است تا پیش زمینه های دمکراسی را فراهم کند. رضاخان میرپنج در چنین جامعه واپسمانده از هر لحاظ ظهور کرد و کاری بایسته کرد. اگر شخص مرا با ماشین زمان به دوران کودتای رضاخان میبردند و مشاور او قرار میدادند بجز آنچه که کرد به او مشورت نمیدادم. نهایت می گفتم در زندان ها مراقب جان زندانیان باشد اما در این که رضاشاه در همه دستگیرها تقریبا محق بود را تردید ندارم. باعث تاسف است این که میگویم اما حقیقت این است که جامعه دوران مشروطیت ایران آنقدر فاسد و آنقدر بی اخلاق و آنقدر خراب بود که وقتی به دست رضاخان سردارسپه رسید متوجه شد که این جامعه را باید با پس گردنی و دگنک به جلو براند و چاره ای نیست. این مردم بیسواد فلک زده و درمانده و گرسنه در بدر به دنبال یک دست قدرتمند میگشتند که با دیکتاتوری آنها را از شر خودشان راحت کند و آدم شان کند. این که مینویسم آدم شان کند توهین نیست.. دارم این خطاب را به پدران همه مان میگویم که بجز استثناء هایی تحصیلکرده که بسیار کم بودند بقیه آدم نبودند آقا! شعور در این جامعه نبود! چرا با خودتان تعارف دارید؟ آیا کتابی و یا منبعی در مورد جامعه قبل از کودتای رضاخان مطالعه کرده اید؟ اگر نکرده اید، خاطرات حاج سیاح در یوتوب به همت رامین پرهام وجود دارد. هرکسی که میخواهد در مورد کودتای رضاخان نظر بدهد باید و باید ... و باید که این خاطرات را بخواند. حاج سیاح سفری به اروپا، آمریکا، ژاپن، هند داشته و با چشمانی باز به مقایسه جامعه ایران و سایر کشورهای پیشرفته پرداخته و ناله اش نه تنها از دست دولت و ناصرالدین شاه که از دست مردم خودمان و میزان تباهی و فساد این مردم به آسمان است. مردمی که فرمانروایان ولایات نهایت ظلم و ستم را به آنان وارد کرده و کل مردم را از اخلاقیات تهی و فاسد کرده مردمی نیستند که دمکراسی را درک کنند. آنها هرگز و هرگز حاضر نبودند در عمل به ساز و کار دمکراسی تعهد بسپارند و رعایت کنند. حاج سیاح جهان خارج را بیست سالی قبل از ظهور رضاخان سیاحت کرده و با ایران مقایسه می کند. نکته حیرت آوری که حاج سیاح در مورد این مردم فلک زده و بدبخت و شپشو و گرسنه مطرح می کند برای هر جامعه شناسی منبع بسیار خوبی برای قضاوت است. او میگوید که این مردم بدبخت فلک زده (تاکید من بر بدبدخت و فلک زده از تعریف اوصافی است که از زبان حاج سیاح میشنوم.. باید کتاب را بخوانید تا متوجه شوید چه میگویم).. حاج سیاح مینویسد که این مردم فلک زده بدبدخت عقیده دارند که حاکم ظالم باید ظالم باشد و باید با آنها بدرفتاری کند و باید به آنها ستم کند اگرنه مردم پر رو میشوند و روی سبیل حاکم نقاره میزنند...! توجه میفرمایید عمق درماندگی نهادینه شده در این مردم را؟ حال به اینها میخواهید بگویید که تو حق رای داری و میتوانی نخست وزیر عوض کنی؟ او اصلا از حرفهای شما سر در نمی آورد و چشمش به دهان آخوند یا آن والی ولایت است که چه کسی را انتخاب کند. اصلا معنی انتخابات را نمی فهمد که بخواهد انتخاب کند. نتیجه اش شد 15 سال بلبشو از زمان انقلاب مشروطه تا کودتای رضاخان. میل رضاخان به کودتا شاید دو درصد کار بود. 98 درصد بقیه اش جامعه ای بود که از وضع بلبشوی دمکراسی و عدم امنیت و بدبختی و فلک زدگی که بسیار بدتر از زمان ناصرالدین شاه شده بود و دست به آسمان میبرد و نجات دهنده ای را طلب میکرد. این دست نجات دهنده آنگاه از آستین رضاخان میرپنج و رضاشاه بعدی بیرون آمد. جامعه ای که رضاشاه تحویل گرفت را تعریفش را باید از زبان حاج سیاح بشنوید انگاه قضاوت کنید که آیا کار رضاشاه در تعطیل کردن آن دمکراسی مسخره ای که شیرازه کارها را از هم پاشیده بود کار درستی بود یا خیر. منابع دیگری هم از اوضاع اجتماعی آن دوران در دسترس هست که باید مطالعه کرد و بعد قضاوت کرد. همه مبانی علم جامعه شناسی بر این است که باید درصد بالایی از سواد عمومی، درصد بالایی قانونمداری درصد بالایی از صنعتی شدن درصد بالایی فهم سیاسی در یک جامعه برقرار باشد تا اگر همه چیز خوب پیش برود دمکراسی برقرار شود واین تازه در تئوری است. الزاما حتا چنین جوامعی نیز آمادی دمکراسی را ندارند و گند میزنند.
نتیجه این که این رضاشاه نبود که دیکتاتور بود بلکه این جامعه بود که دیکتاتور طلب میکرد. و رضاشاه اینطور شد رضاشاه مقتدر. چون جامعه او را مقتدر میخواست.
افزودن دیدگاه جدید