دیالکتیک ِ تعلیق – تبیین نظریه با نگاهی بر نقش و کارکرد یاوران ِ دوفاکتوی جمهوری اسلامی – وزیر فتحی
پیشگفتار
1- دیالکتیک تعلیق
vایران ما در مرحله ی تاریخی ِ بسیار پیچیده و تعیین کننده ای ست . مردم ایران به میعادگاه تاریخ{1} خویش رسیده اند و به سمت آوردگاه بزرگی پیش می روند . آوردگاهی که اما ، صفّینی و دو وجهی نیست . یعنی در این مصاف ، تنها دو نیروی متخاصم : مردم و حکومت ، یا جامعه و جمهوری اسلامی ، یا طبقه ی کارگر و طبقات و مناسبات مسلط ؛ در برابر هم صف نکشیده اند . نیروهای سومی هم در این میانه و میدان هستند که وجه سوم و صف سومی را آراسته و تشکیل داده اند . محور امپریالیستی – صهیونیستی – ارتجاعی ِ آمریکا و اسرائیل و عربستان ، تجزیه طلبان ، و مجاهدین از نمونه ها و مصادیق بارز این نیروها و ضلع سوم اند .
دیالکتیک ِ تعلیق ، فرایندی ست که طی آن ، واکنش جامعه در برابر کنش نیروهای ناخجسته ی سوم و جریان ورود این نیروها به آوردگاه مردم با نظم و نظام موجود صورت میگیرد . دیالکتیکی که در یک سوی آن جامعه و مردم در صف انکشاف و گشایش دروازه های آزادی خویش اند و در سوی دیگر جمهوری اسلامی به مثابه مدافع وضع موجود و حافظ منافع ِ طبقات مسلط و مناسبات سرمایه داری ، همچون سد و دیواری آشکار و اساسی در برابر مردم و به طریق اولی طبقه ی کارگر و زحمتکشان و فرودستان و تهی دستان جامعه ، سراپا مسلح و مصمم ایستاده است . ورود نیروهای متخاصم سوم به این مصاف و میدان میتواند تاثیرات مخربی بر شرایط نبرد و کارزار گذاشته و حتی آرایش و ایستار نیروهای متخاصم را بکلی دگرگون سازد ؛ چراکه اگرچه ورود نیروهایی که جریان سوم بشمار میروند به میدان کارزار، علی الظاهر برای درگیری با جمهوری اسلامی ست اما از آنجاییکه اهداف و راهبردها و برنامه های آنها با اهداف و راهبردها و برنامه های جامعه ، متفاوت و متضاد و حتی متناقض اند ، در نتیجه ؛ واکنش منفی جامعه را برانگیخته و مردم را به احتیاط و تعلیق ِ ناخواسته ی نبرد تعیین کننده ی خویش میکشانند . دیالکتیک ِ تعلیق ، کل این فرایندی ست که در آن این کنش ها و واکنش ها و درهمکنش های چند وجهی و پیامدهای آنها ، خود را آشکار میسازند .
2- نگاهی به رهیافت مولانا
دیالکتیک تعلیق همانگونه که پیشتر گفتیم ، عنوان آن فرایندی ست که در آن حاصل و نتیجه و یا نتایج کنش ها ی یک نیرو و واکنش های نیروی مقابل در اثر ورود و کنش سوی سوم و یا سوی هایی دیگر ، بر خلاف آن حاصل و نتیجه و نتایجی ست که علی القاعده انتظار آن می رود و یا می رفت . مولانا در مثنوی معنوی خویش حکایت ِ مشهوری دارد که نگاهی بر آن بنظر می رسد میتواند در تبیین ِ این تئوری به ما یاری رساند . بنابراین در اینجا هم به همسانی ها و رهیافت های مشترک و هم به ناهمانندی ها و تفتوت های خویش با رهیافت مولانا در نگاهی به آن حکایت می پردازیم به این امید که به تبیین روشنتر دیدگاه ما بیانجامد :
مولوی در دفتر اول مثنوی در حکایتی با عنوان : « عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او » از پادشاهی می نویسد که عاشق دختری می شود و به حکم ِ قدرت و ثروت خویش او را به دست می آورد اما « آن کنیزک از قضا بیمار » میشود و پزشکان نیز از درمانش ناتوان ؛ چندانکه نه تنها حال بیمار رو بهبودی نمیرود بلکه بدتر می شود ؛ و نه تنها داروها کارساز نیستند بلکه برعکس عمل می کنند :
« از قضا سرکنگبین صفرا فزود / روغن بادام ، خشکی می نمود ! »
پس در اینجا با شرایطی مواجه ایم که به عنوان تمثیل : روغن بادام که بر اساس کارکرد معمول آن علی القاعده می بایست روان کننده ی دستگاه گوارش باشد و به رفع یبوست کمک کند ، خود ، بر عکس ، به خشکی مزاج می افزاید !
مولوی این پدیده را « استثناء » بر قوائد و قانونمندی معهود می داند و بر آنست که آن پزشکانی که مدعی بودند :
« هریکی از ما مسیح ِ عالمیست / هر الَم را در کف ما مرهمیست »
دچار جزم و « قسوت » و دگماتیسمی بوده اند که آنها را از مشاهده و فهم و دریافت ِ استثنائات باز می داشت . استثناهایی که اما همواره می بایست در نظر داشت .
حکایت اما در ادامه به کشفی می پردازد که پزشکی خارج از محدوده ی دربار پادشاه با ورود به ماجرا و شنیدن شرح ماجرا از زبان پادشاه و طی ِ پروسه ی نوین ِ درمان کنیزک به آن دست می یابد و آن اینست که کنیزک مورد اشاره ، عاشق پسر دیگری از اهالی سمرقند است که در یکی از محلات آن شهر مشغول زرگری ست .اینست که در می یابد بیماری دختر « نیست{مگر} بیماری ِ دل » و اینست همان نیرو و یا عامل سومی که نه تنها فرایند ِ درمان را بی اثر میساخت ، بلکه نتایج کاربرد داروها را نیز بر عکس می نمود .
نظریه ی دیالکتیک ِ تعلیق توضیحی ست بر اینکه همین « استثناء » های مورد اشاره ی مولوی نیز طی فرایندی رخ می دهند که قانونمندند و بنابراین خود این استثناءات هم چندان « استثناء » نیستند ! ورود عواملی آشکار – همچون نیروهای سیاسی اجتماعی به میدان ِ موجود ِ کارزار اجتماعی – و یا پنهان – همچون عوامل ناپیدای روانی چنانکه در حکایت مولانا دیدیم – واکنشهایی را سبب میشوند که روند پیشبینی پذیر ِ موجود را دست کم به تعلیق در می آورند . دیالکتیک تعلیق ، فرایند خود این رویدادی ست که در آن واقعیت های جدیدی پدیدار می شوند .
3- چکیده وشیوه ی پیشبرد بحث
دیالکتیک تعلیق عنوان رهیافت ماست ؛ اما ، در اینجا این تئوری نه بشکلی تجریدی ، بلکه بصورتی انضمامی و در روند بررسی و ارزیابی موقعیت کنونی ایران و بستری که در آن مبارزات اجتماعی ما ایرانیان برای آزادی ِ تاریخی ما جریان دارد ؛ تبیین می شود .
ما تلاش می کنیم تا نشان دهیم که علاوه بر جمهوری اسلامی که به عنوان حافظ وضع و مناسبات موجود و بعنوان مستقیم ترین و بزرگترین سد و مانع آزادی تاریخی مان در برابر ما صف کشیده است و به سرکوب ایستاده است و در این کار نه تنها همه ی ابزارهای سرکوب ی را که دراختیار دارد به کار می برد و به بیرحمانه ترین اشکال خویش از آنها استفاده می کند و نه تنها از تمامی ظرفیت های پایان ناپذیر مردم فریبی خویش سود می برد و آنها را بویژه در سر بزنگاههای ادواری و بعنوان مثال در مواعد « انتخابات » بکار می گیرد ؛ و نه تنها همه ی جناح های تشکیل دهنده ی حاکمیت – و از آن جمله و بویژه جناح « خط امامی » ِ اسبق و « جناح چپ » سابق و « اصلاح طلبان » ِ لاحق – در فراسوی منازعات و رقابت های جناحی ، برای استمرار این حاکمیت و حکومت ، تلاش و تقلا می کنند ؛ بلکه جمهوری اسلامی همچنین از منجلاب ورود : محور امپریالیستی – صهیونیستی – ارتجاعی ِ آمریکا و اسرائیل و عربستان ، و تجزیه طلبان و مجاهدین ؛ به این میدان ، در جهت تداوم و استمرار حکومت خویش و مآلا مناسبات حاکم ، کره می گیرد و سود می برد .
آنچه که در این راستا به جمهوری اسلامی یاری میرساند -در خصوص مداخلات خارجی : محورامپریالیستی صهیونیستی ارتجاعی – تجارب بی نهایت تلخی ست که مردم ایران تاریخاً از مداخلات خارجی داشته اند و دارند . پیشینه ی این مداخلات به دوران قائم مقام فراهانی و امیرکبیر و سرآغازین هنگام ِ آن بیداری بزرگ ایرانیان در پی شکست های مصیبت بار در جنگهای ایران و روس برمیگردد اما طعم تلخ این مداخلات بویژه از هنگام انقلاب مشروطیت و مداخلات روس و انگیس به بعد و بویژه از کودتای آمریکایی 28 مرداد سال 1332 همچنان تازه است و مشام مردم ایران را آزار می دهد زیرا هر کدام از این مداخلات موجب شکست نهضت ها و انقلاب های ما شده اند و دست کم ده ها سال آزادی ما را به تعلیق درآورده و حتی به عقب انداخته اند .
افزون بر اینها مردم ایران – که خود از سیاسی ترین و آگاه ترین مردمان جهان اند – تجارب وحشتناک یوگوسلاوی ، افغانستان ، عراق ، لیبی ، سوریه و یمن را پیشا روی خود دارند . تجاربی که خیالی و ساخته و پرداخته ی « توهم توطئه » – آنچنانکه رسانه های امپریالیستی وانمود میکنند – نیستند ، بلکه عملاً و عیناً دیده ایم که یوگوسلاوی را از نقشه ی روی زمین محو کرده اند ، حاکمیت ملی عراق را به تاریخ سپرده اند ، لیبی را به عصر برده داری باز گردانده اند و کشوری را که میرفت تا در آفریقا سبب ساز دگرگونی های مفیدی گردد و کشوری بیابانی را که بزرگترین پروژه ی آبرسانی تاریخ را به انجام رسانیده و عملیاتی کرده بود و کشوری را که قرار بود با بمب و موشک امپریالیسم ترانس آتلانتیک از « شر دیکتاتوری قذافی » رها و به دمکراسی متحول سازند ؛ تبدیل به بازار برده فروشی و میدان نبرد انواع گانگستر های القاعده و جیش القاتلین کردند ؛ اففانستان را به زمین بمب و موشک و کشتار بی پایان مبدل کردند . امروزه سطح زیر کشت خشخاش افغانستان بار ها و بارها و به مراتب بیشتر از دوران حتی طالبان شده است و هیچ راه رهایی و دریچه ی برون رفتی در چشم انداز ِ حتی خود مسببین این فجایع هم متصور نیست . سوریه را با گرد هم آوردن هزاران تن از آدمکشان حرفه ای از سراسر جهان و تسلیح آنان به مدرن ترین سلاحهای مرگبار و برساختن جبهه النصره و انواع و اقسام ِدواعش و جبهه القاتلین ، به میدان جنگ و کشتار و ویرانی و ویرانگری مبدل ساختند و شهر ها ی آن را ویران کردند و مردم را به جلای وطن واداشتند و کوچاندند و همچنان و هنوز هم از پیکر این سرزمین ، خون جاری ست ! یمن را سالهاست که بمباران و موشک باران می کنند . گناه نابخشودنی ِ یمن و پابرهنگان یمنی چه بود جز آنکه در دوران ِ « بهار عربی » برخاستند تا خود سرنوشت خویش را بدست گیرند و حصار ِ سهمگین و قطور عربستان بر پیرامون خود را بشکنند و و خیمه ی سنگین هیولای سعودی بر گرده ی یمن را کنار زنند و راهی – شاید – به سمت آزادی خویش بگشایند ؟!
تجاربی از این دست از سویی مردم ایران را به هنگام مشاهده ی ورود و مداخلات کفتاران بورژوازی جهانی ، محتاط میکند و آنها را بر آن میدارد تا درنگ و تامل اجتناب ناپذیری بکنند که حاصلی جز وقفه در راهپیمایی ِ تاریخی خویش برای آزادی تاریخی شان ندارد ؛ و از سوی دیگر به جمهوری اسلامی کمک میکند تا با برجسته سازی و تاکید بر واقعیت خطر و بزرگنمایی ِ آن بیشتر بر باد سرد هراس بر جان گرم جامعه بدمد و عملاً جامعه را فلج سازد .
تجزیه طلبان نیز در این راستا چنین نقشی را ایفا می کنند . تجزیه طلبان اگر چه مابه ازای اجتماعی ِ چندانی ندارند اما به مدد مدیای امپریالیستی برجسته سازی و بزرگ نمایی میشوند و این در جامعه موجب ترس و هراسی میشود که نهایتاً به سود جمهوری اسلامی تمام میشود . جمهوری اسلامی از سویی با سرکوب خواست ها و بی توجهی به « مسئله ی ملی » ِ اقوام تشکیل دهنده ی ایران ، بستر مناسبی را برای فرصت طلبان و تجزیه طلبان فراهم میسازد و از سوی دیگر از هیاهوی و اقدامات تجزیه طلبان برای هراس افکنی ِ بیشتر در جامعه استفاده میکند و بدینوسیله مردم را فلج و حاکمیت خود را تداوم می بخشد .
تجزیه طلبی و تجزیه هراسی ، هردو به استمرار و تداوم جمهوری اسلامی یاری می رسانند . بستر تجزیه هراسی را اما ، تجزیه طلبی آماده سازی و فراهم می کند . تجزیه هراسی ، ماشین ِ هراس- تولیدی ست که مواد خام و خوراک و سوخت آن را تجزیه طلبی به آن میرساند .هنگاهی که تجزیه طلبان از تجزیه هراسان اظهار تنفر و بیزاری میکنند ، تصویری در ذهن آدمی نقش می بندد که گویی درختی از میوه ی خبیث خویش اظهار نفرت میکند و از بوی گند آن بر خود می پیچد و شاخه هایش را به این سو وآن سو می خماند و میکشاند تا مگر از تعفن آن محصولات رهایی یابد در حالی که آن تعفن محصول و میوه های خود او و زائیده ی پیکرتعفن پرور ِ اوست !
تجزیه هراسی بی تجزیه طلبی ، آب در هاون کوفتن است و دیری نمی پاید و بنابر این همواره در بستر تجزیه طلبی که تجزیه هراسی امکانپذیر می شود و از سوی دیگر ، تجزیه طلبی علاوه بر و پیش و بیش از تحریکات خارجی ریشه در سرکوب و بی توجهی به خواست ها و مسائل ملی دارد . از اینرو برای مبارزه با تجزیه هراسی هم میبایست با تجزیه طلبی به مبارزه دست یازید و هم همزمان به مقابله با بی توجهی و سرکوب خواست های بحق اقوام ایرانی توسط جمهوری اسلامی پرداخت . تجزیه طلبی – خواه ناخواه – مسیر یکصد ساله ی مبارزات اجتماعی و تلاش مدنی ِ ایرانیان را به سمت جنگ ها و جدال ها و درگیری های خونین و بی پایان قومی منحرف میسازد و امکان انکشاف مبارزه ی اصیل اجتماعی – مبارزه ی طبقاتی – را از جامعه ، سلب ، و جامعه ی مارا به فروپاشی میکشاند .
مجاهدین ، امروز دیریست که به فرقه ای منفور مبدل شده اند . تحولات ماهوی این جریان از آنان :1- ابواب جمعی امپریالیسم 2- بخشی از بورژوازی مسلط جهانی 3- تا مغز استخوان مرتجع از حیث ایدئولوژیک و4- دشمنان خطرناک ِ آزادی ساخته است بگونه ای که در خصوص این آخری حتی – به شهادت ده ها و ده ها تن از نیروهای پیشین این سازمان – دمار از روزگار اعضاء و کادرها و رزمندگان و هوادران خود ِ خویش درآورده اند !
مجاهدین به همراه راهبرد ها و راهکار ها و برنامه های خویش ، شکست خوردند و بر خلاف سنت انقلابی و سیره ی انقلابیون ، به نقد شجاعانه و صادقانه و صمیمانه ی راه طی شده ی خویش نپرداختند بلکه با « انقلاب ایدئولوژیک » بسوی « کسب قدرت به هر قیمت » شتافتند و چون جامعه را از خویشتن جدا یافتند و مردم را از خود دور و دورتر دیدند ، به خود فروشی سیاسی و غلطیدن و غش کردن به دامان امپریالیسم و ارتجاع منطقه روی آوردند بطوریکه اکنون از ابواب جمعی نیروهای امپریالیستی و از ابزارهای پیشبرد اهداف و منویات آنان بشمار میروند . اینست که در پس هیاهوها و نمایش های چندش آورشان ، اخبارشان را میبایست ازسرویسهای اطلاعاتی غربی و استخبارات سعودی و ترکی الفیصل ها شنید ! و آنان را در کنار جنایتکارانی همچون جان بولتون و کوتوله ی جنگ طلبی همچون جان مک کین و روسپیان سیاسی یی همچون رودی جولیانی یافت !
انقلاب ایئولوژیک کذایی مجاهدین چرخشی ایئولوژِیک به سمت راست و پیوستن به « اقتصاد بازار آزاد » و جهان متمدن سرمایه داری بود چنانکه خود نیز عملاً و علناً بیان داشته اند و اعلام کرده اند . مجاهدین همچنان و هنوز و گهگاه و به مناسبت هایی از « جامعه ی بی طبقه ی توحیدی » دم میزنند اما نمیگویند این جامعه ی بی طبقه ، این آرمانشهر ، چگونه است که از مسیر و سوی سرمایه داری و لیبرالیسم و نولیبرالیسم و « اقتصاد بازار آزاد می گذرد ؟! مجاهدین ِ معتقد به اسلام اگر حتی فقط با خویشتن ِ خویش صادق میبودند و با حقه بازی کاری نمیداشتند ، میبایست سرمایه داری را به هر شکل و عنوانش ربا اعلام میکردند اما نکردند زیرا چنین کاری مستلزم آن بود که خود را در جنگ با این مناسبات – بویژه اکنون که سرمایه ی مالی – ربوی سلطه ی بلامنازعی پیداکرده است – می دیدند ! اما ، این برخلاف ِ هم ماهیت شان و هم مسیر سیاسی ِ انتخابی شان برای کسب قدرت یعنی پیوستن به اردوی بورژوازی جهانی میبود ! دست آوردها و ایستارهای الاهیات رهائیبخش و خوانش آنها از مسیحیت در این زمینه بسیار پیشرو تر و چپ تر و انقلابی تر از مجاهدین است . الاهیات رهائیبخش سمت تهیدستان و فرودستان و ستمدیده گان را گرفت و کمابیش همسو با سوسیالیستها و کمونیستها ایستاد ؛ و مجاهدین ؟! : مجاهدین اعلام پیوست به اقتصاد بازار آزاد یعنی سرمایه داری کردند و این یعنی اینکه سمت ِ مقابل بشریت ِ ستمدیده و کارگران و استثمار شده گان ایستادند !
سرنوشت جمهوری اسلامی که سرمایه داری را به سرمایه داری ی خوب و سرمایه داری بد تقسیمبندی میکرد و از بانکداری اسلامی یاوه می بافت ، منجلاب فاجعه بار کنونی ست که از نتایج آن فقر و فساد و فحشا و بیکاری و کلیه فروشی و قرنیه فروشی و استثمار مضاعف و سرکوب کارگران و تهی سازی جیب مردم و غارت اموال عمومی ست . مجاهدین اما با این یکسره اعلام پیوستن به جهان آزاد و اقتصاد بازار آزاد و سرمایه داری ، چه آینده ای را برای کارگران و زحمتکشان و مردم ایران تدارک می بینند ؟!
مجاهدین علیرغم مدعایشان مبنی بر اعتقاد به « اسلام راستین » – که گویا میبایست فهم و خوانش بکلی متفاوت و حتی متضادی با اسلام سنتی و روحانیت میداشت – نه تنها با دستگاه روحانیت برخورد نکردند ودر عوض « روحانیون » را بسته به مناسبات هر کدام با سازمان ، به خوب و بد تقسیم کردند ؛ بلکه با تکرار و تاکید بر شعائر و مناسک تشیع صفوی ، از حیث ایدئولوژیک حتی به قهقرا رفتند . مراسم زیارت مسعود رجوی به همراه مریم از چاه امام زمان در سامرا و استغاثه از آن گودال و چاه ، با آن جملات مشمئز کننده ای که به هنگام تقدیم لوح آرم مجاهدین به امام زمان بر زبان جاری ساخت که « اینو فقط برای خودت نگهدار! » چیزی نبود و نیست کگر نشان از بازگشت ِ قهقرایی و سقوط ِ آزاد به قعر ارتجاع مذهبی ! بی گمان اگر با اندکی بینش ژرف بینانه و نافذ به مسعود رجوی در ان صحنه بنگریم ، خواهیم دید که آنکه کت و شلوار پوشیده است و سبیل آنکادر کرده است همان مصباح یزدی ست !
مجاهدین اگر در این زمینه « نیرویی مترقی » و پیشرو و گشاینده ی مسیر ها و افق های تازه ای از خوانش و فهم اسلامی و شیعی بودند و قصد آن داشتند که سطح فهم دینی ِ خود و جامعه ی مسلمان را بالا ببرند ، میبایست موضوع را در کانسپت فلسفه ی انتظار و مذهب اعتراض تبیین میکردند و آشکارا و بی پرده اعلام میکردند که بر خلاف کارکرد سیاسی – تشکیلاتی ِ زمان پی افکندن این نظریه ، که احتمالاً و بنا بر عقل و تدبیر طراحان این نظریه ، ضروری مینمود ؛ اکنون ، دیگر اعتقاد و باور به انسان موجودی به نام « امام زمان » نه ضروری و نه عقلانی ست ! برعکس ؛ همه ی قرائن و شواهد حاکی از آنند که مجاهدین خود به قهقرا رفته اند و جامعه ی ایران بسیار جلو تر از فهم مجاهدین پیش میرود .
و سرانجام اینکه اگرچه ممکن است مجاهدین به این واقعیات از آن رو وقعی ننهند که گویا این مسائل دغدغه ی عامه ی مردم نیستند و صرفاً مورد توجه روشنفکران و راس هرم مخروط فرهنگی ِ جامعه اند ؛ اما ، این واقعیت را بیهوده انکار می کنند و نادیده میگیرند که مردم ما دیری ست که – به یمن شهادت های نیروهای خود مجاهدین – از خود میپرسند : کسانی که دمار از روزگار نیروهای خود از اعضاء وکادرها و رزمندگان شان گرفته تا هواداران خویش در آورده اند و این کار را اتفاقاً از شجاع ترین و فداکار ترین و صمیمی ترین آن ها آغازیده اند ؛ چه بلایی بر سر مردمی خواهند آورد که در شرایط محتمل ِ پس از دست یابی ِ احتمالی ِ مجاهدین به قدرت ممکن است به اعتراض برخیزند ؟!
اینست که هر گاه مجاهدین نمایشی ترتیب می دهند و هیاهویی به راه می اندازند ، اگر از سوی جامعه وقعی هم به این تشبثات گذاشته شود ، واهمه ایست که از قدرت گیری این نیروی مخرب و مرتجع و سرکوبگر و تمامیت خواه به آنان دست می دهد و این خود به همان تعلیقی می انجامد که دیالکتیک تعلیق توضیح فرایند آنست . زیرا تردیدی نیست که حاکمیت احتمالی – اگر چه احتمال ِ بی نهایت ضعیف – ِ مجاهدین با توجه به منفور بودن این فرقه نزد افکار عمومی و مخالفت سایر مخالفین جمهوری اسلامی با آنان و نشانه های مسلم تمامیت خواهی مجاهدین ؛ ایران وارد جنگ داخلی خونینی خواهد شد که نه نتایج آن قابل تصور است و نه پایان آن قابل پیشبینی ست !
و سرانجام اینکه محور امپریالیستی – صهیونیستی – ارتجاعی ِ آمریکا و اسرائیل و عربستان و نیز تجزیه طلبان و همچنین مجاهدین با نقش و ماهیت و کارکرد شان و با واکنشی که از سوی جامعه در برابر کنش خویش بر می انگیزانند که چنانکه گفتیم به تعلیق مبارزات اجتماعی- تاریخی شان می انجامد ؛ گفته یا ناگفته ، نوشته یا نانوشته ، خواسته یا ناخواسته ، یاوران دوفاکتوی جمهوری اسلامی اند .
دیالکتیک ؛ پاد زهر دیالکتیک تعلیق !
هستی تا زمانیکه که هستومند است و جامعه تا هنگامیکه در زیست اجتماعی ست و مبارزات اجتماعی تا آنهنگام که هنوز جاری هستند ؛ دیالکتیک هست ، ادامه دارد و جاریست . ما بعنوان انسانهای دارای اراده و اختیار و آگاهی میتوانیم و میبایست اراده ی خویش را ،- اراده ی اجتماعی و طبقاتی ِ خویش را – با ورود به عرصه ی این کارزار اِعمال کنیم .
اگر میخواهیم سرنوشتمان را دیگران رقم نزنند ، میتوانیم و میبایست به هر نحو ممکن و مقدور و مطلوب – و البته هر چه سازمانیافته تر، بهتر- معادلات را به نفع آرمانهای انسانی خویش بهم زنیم و تغییر دهیم . میبایست جسور و مستحکم در برابر نیروهای فلج کننده ی ما بایستیم و بلند و شفاف :
نه به مداخلات امپریالیستی
نه به منازعات مذهبی
نه به جنگ های قومی
را اعلام کنیم و با گامهایی استوار بسمت ساختن ِ ایران و خاورمیانه ای سوسیالیستی و برابر و آزاد ، پیش رویم .
وزیر فتحی
بیست و چهارم جولای 2018
برابر با دوم مردادماه 1397
——————————————————————————————————–
پایان ِ پیشگفتار – در بخش بعدی به تفصیل در باره ی یاوران دوفاکتوی جمهوری اسلامی به بحث خواهیم پرداخت .
پی نوشت : تعبیر « میعادگاه تاریخ را از زنده یاد علی اصغر حاج سید جوادی وام گرفته ام در گفتگوی او با تلویزیون میهن https://www.youtube.com/watch?v=HK3Tq2exY5U دقیقه ی 41 ام
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید