رفتن به محتوای اصلی

در جستجوی تیر آرش !
20.07.2018 - 19:25

Missing media item.

 اما من این آرزو را در جستجوی تیر آرش پی می گیرم , تیری که جان آزاده ای در اوست , راز عشق ,پایداری و آرزو های ملتی نگاشته بر آن !

کوه ها و دره ها را در نوردیده ام بر تن تنومند بسیار درختان کهن دست کشیده ام تا شاید نشانی از تیر آرش بیابم .همراه بسیار جان های عاشق سرود خوان تا ستیغ البرز بالا رفته ام! سحرگا هان آن گاه که خورشید , تن به صخره ها می سائید و در  نجوا بانسیم صبحگاهی بالا می آمد , همگی نشانی آرش گرفتیم! تنمان را گرم کرد وگفت< بسیار کسان هم قبل از شما از من نشان آرش و آخرین دیدار او با من را پرسیده اند!من چگونه می توانم نشان از جان آزاده ای بدهم که درون تیری عجین شده با جان هنوز در پرواز است !آن تیر نشسته بر ساقه گرود تنها یک نشانه بود .اما آن تیر آمیخته باجان آرش هنوز در طیران است و چشمان نگران آرش بر این سرزمین زیبا و باستانی می نگرد !جان را تازه کنید و بگردید ! او به فریاد جان های آزاد پاسخ می دهد! < رخ از مهر سحر خیزان نمی گرداند !>او عشق است وامید ! خرد است و آزادگی !اورا در باد , در نسیم , در آب و آتش خواهید یافت .اورا به جوئید< زمانی که با زانوان زخمی  بر لب رودی جاری حقیقت زانو زده است !> زمانی که در مقابل بیداد می غرد و بر فساد و تباهی می تازد . بی گمان اورا خواهید یافت  اگر راهرو باشید ! >

 حال سالهاست اورامی جویم .گاه صدای اورا از اعماق تاریخ می شنوم .پیوسته آمیخته با درد !درد هجوم بیگانگان ! از میانه میدان نبرد. آن گاه که اعراب شمشیر آخته بر گردن پیر و جوان می زدند , زنان وکودگان را به اسارت و بردگی می بردند وخدائی جبار را بر سر نوشت مردمان حاکم می ساختند ! من صدای مویه اورا می شنوم!

 در آن زمانه تلخ که فساد حکومتیان را گرفته بود وموبدان در کار تزویر وگرم رو آزادگان در بند! تیر او کارگر نمی افتاد وجان عاشقان کفاف نمی کرد. بار دیگرصدای اورادر چکاچک شمشیر جلال الدین بر کرانه رود سند شنیدم ! زمانی که بی مهابا برقلب لشگریان چنگیز زده بودو در میان شگفتی چنگیز از رود خروشان سند به کناره دیگر می رفت . افسوس که این بار هم شجاعت تنها کار ساز  نبود !باز فساد وجور حکومت خوارزم شاهی و نابخردی حکومت گران راه گشای حمله چگیزی شده بود.همه جا در جستجویش بودم . حال رد پای اورا می شناختم. می دانستم که تنها در میدان های نبرد اورا نخواهم یافت ! گاه در زیر زمین خانه مولانا  همراه او دور ستون می چرخیدوشکایت از بریدنش از نیستان می کرد . زمانی دیگر درحجره بوعلی گوش بر نیوش او می داد .همراه با ابو ریحان بیرونی قدم می زد وشرح داستان نهادن جان بر تیر می داد و بو ریحانش کتابت می کرد .

<افراسیاب بر منوچهر چیره شده بود ومرز را تنها انداختن تیری معین میکرد.در این هنگام فرشته اسفندار مذ نمایان شد وفرمان داد  تا تیر وکمانی برگزینند ,آنگاه آرش را  که مردی پاک بود و حکیم و جنگ آور برای  انداختن تیر  بیاوردند !برهنه شد  بدن خویش به کسان نمایاند و گفت ای پادشاه ! ای مردم ! به تنم بنگرید!مرا زخم وبیماری نیست ولی می دانم که پس انداختن تیر پاره پاره خواهم شد .تیر انداخت  باد در خدمت او بود ! اهورا در خدمت او بود  !آن تیر از کوه رویان گذشت  ! در دور ترین مکان  خاور به فر غانه رسید وبر ریشه درخت گردوئی فرود آمد . گویند از آنجائی که تیر پرتاب  شد تا بدان جائی که فرو نشست  شصت هزار فرسنگ راه است !پس جشن تیرگان پدید آمد .> تاریخ طبری  

از ابو ریحان گذشت با سعدی حکیم وشاعر همراه شد ودر معرکه عشق سپر از کف نهاد وگفت <این جا به جز از سینه عاشق سپری نیست !> سعدی

 زمانی دیگر با رند شیراز آتش بر خرقه زاهد زد , بر جنگ هفتاد ودو ملت عذر نهاد و همراه او چرخ زنان ره به منزلگه خورشید گشود . < کمتر ذره ن ای پست مشو عشق به ورز

تا به منزل گه خورشید رسی چرخ زنان !> حافظ

 او در میان مردم بود ! در میان تاریخ ! در میان عاشقان !عبور با شکوه اورا در تبریز از محله امیر خیز , از چرنداب می دیدیم نشسته بر اسب در سیمای ستارخان به همراه اردوی ملی و زنی که می گفت <تن به گرسنگی دادیم! یونجه خوردیم ! اما مشروطه را گرفتیم !> او همراه این زن بود ! رد پای او را در هم جا می دیدم جان او تنها جان مردانه نبود گاه در کسوت گرد آفرید ظاهر می شد وگاه دستمالی راه نفس بسته بر گلو گاه در سیمای قرته العین ,در شعر فروغ عصیان می کرد و در فریادبلند نرگس محمدی< از شب تیره زندان نقبی به سوی نور می زد .> روح او در کالبد آزادگان این سرزمین بود.گاه در کلاس درس فرزاد کمان گر در کردستان درس عشق و آزادگی می داد و گاه در صدای جادوئی شجریان گلبانگ سر بلندی بر آسمان می زد!او روح زنده یک ملت بود !بود وهست ! وخواهد بود !  اورا در شلمچه دیدم همراه نوجوانی که سینه خیز به سنگر دشمن شبیخون می زد !جان آزادش فارغ از هر تعلق در وجب به وجب این سرزمین قربانی می شد ,تا از آزادگی وشرف ما دفاع کند.یک روز اورا در میان گور های بی نام خاوران دیدم ! نه ! نه! درمیان هزاران جان عاشق خفته در این گورستان بود که فریاد می کشید واز دهان مادری شرح ستم می داد .از ستمی که خمینی در حق فرزندان این سرزمین کرد ! از سحرگاهان خونین ! از طناب های دار و آرش های جوان !

<هر کجا مشتی گره شد مشت من !

زخمی هر تازیانه پشت من!

هر کچا فریاد آزادی , منم!

من در این فریاد ها , دم می زنم! >ا سایه

دیگر در یافته بودم که آرش را نباید در اسطور ها جستجو کرد .اگر او در قالب اسطوره به ماند ومنجمد شود دیگر آرش نیست .اسطوره بودن او حضور تاریخی اما مداوم و زنده اوست در میان مردمان این سرزمین کهن ! در شادی وغم ! در شکست و پیروزی !درامید و نا امیدی ! روحی که در اوج نا امیدی امیدوارت می سازد و از پیروزی سخن می گوید  حضوری گرامی در ذهن وقلب مردم .او روح یک ملت است .هر زمان که از صمیم قلب صدایش کنی ترا پاسخ خواهد داد .

چرا که

 <در تمام پهنه البرز!

وین سراسر قله ی مغموم خاموشی که می بینید .

وندرون دره های برف آلودی که می دانید .

رهگذر هائی که شب در راه می مانند .

نام آرش را پیاپی در دل کهسار می خوانند

و نیاز خویش می خواهند .

با دهان سنگ ها ی کوه آرش می دهد پاسخ .

می کندشان از فراز واز نشیب جاده ها آگاه .

می دهد امید .

می نماید راه.>

 منظومه آرش سیاوش کسرائی

کافی است فریاد زنی وبگوئی آرش جان باز

 <فصل ها فصل شد .

 صحنه گلگشت ها گم شد, نشستن در شبستان شد.

 در شبستان های خاموشی !

می تراود از گل اندیشه ها  عطر فراموشی .

.....گرم رو آزادگان در بند

روسپی نامردمان در کار!> منظومه آرش

و اودر جواب تو  از زندگی خواهد گفت از عشق ونهایت از پایمردی خود در هنگامه نبرد با اهرمن !با روسپی نامردمان ! با کسانی که روان زندگی تار می سازند و امید ملتی رابر باد می دهند .او آخرین گفتگویش را با کوه ها , با مردمی که امیدشان خاموشی گرفته بود, وبا آفتاب تازه رس بر آمده از ستیغ البرز کوه با تودر میان خواهد نهاد .  از غرورش که غرور ملت اوست خواهد گفت ! غروری به سان پلنگانی که در کوه وکمراین فلات بزرگ می گردند .او از مرگ نیز که توامان زندگی است  از زبان شاعری دل سوخته و همیشه نگران این سرزمین برای تو حکایت خواهد کرد .

 < دلم از مرگ بیزار است .

که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است.

ولی آندم که زاندوهان روان زندگی تار است.

ولی آندم که نیکی و بدی را گاه پیکار است !

فرو رفتن به کام مرگ شیرین است !

همان بایسته آزادگی این است !>سیاوش کسرائی  منظومه آرش

سر انجام به آن گفتگویم با خورشید می رسم  به آن نگاه گرم ومهربان او بر جمع جوان ,عاشق و سرود خوان که کوه ها ودره ها را به جستجوی آرش زیر پا نهاده بودند. < بگردید ! پیدایش خواهید کرد!>

 چونان مرغان منطق الطیر عطارونهایت یابنده سیمرغ در مجموع خود .آرش همیشه با ما بوده وخواهد بود چرا که تیر رها شده وعجین گشته با روح وجان او نه بر تنه درخت گردوئی! بل بر قلب تاریخی و نسل اندر نسل مردمان این سر زمین که زرتشتش آن را <بهترین سرزمینی که مزدا آفریده> می داند ! فرو نشست .تیری که < بر هفت سال خشکسالی به خوان <چهل سال خشکسالی حکومت اسلامی> پایان داد , ابرها آسمان را پوشاند !باران پر امید و رویاننده به وفور فرو بارید , باروری وسبزی از راه رسید .>تیری نشسته بر جان واندیشه که راز پایداری و تمامیت این سرزمین در گذر سال ها وقرن هاست در مقابل بسیار تاراج گری وستم ! تیری که پراز  ققنوس دارد وپیکان از خرد سیمرغ .کافی است دست بر قلب خود بگذاری وحضورتاریخی آن را در عمیق ترین بخش قلبت احساس کنی . دست بر قلبت بگذار  آن را حس خواهی کرد  به شرطی که عاشق باشی !حتی در پیرانه سری !! 

ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

رضا وضعی
برگرفته از:
ایمیل دریافتی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.