رفتن به محتوای اصلی

ملاحسنی مُرد، رشید حسنی زنده است!
01.06.2018 - 16:48

مرگ ملاحسنی امام جمعه اورمیه به عنوان یکی از طراحان کشتار قارنا و ایندرقاش ، به عنوان یکی از مداحان اعدام و کشتار و قصاص با زبان هرزگی آخوندی انعکاس گسترده ای داشت، مرگ او به عنوان امام جمعه هفت تیرکشی که با هرزگی و ابتذال و حماقتی وصف ناشدنی درباره زنان و حقوق انسانی مردمان، درباره فرهنگ و موسیقی و شادی اظهار فضل می کرد و تصویرگر ارتجاع اسلامی و داعش شیعوی بود! امام جمعه قدرتمندی که با زبان گلوله با مخالفان نظام اسلامی سخن می گفت! این زبان داعشی خشونت که در سال ۱۳۵۸ مردمان محروم روستاهای قارنا و ایندرقاش را هدف گرفته بود و پاکسازی جنایتبارش کودک و پیر و زن و مرد را با حد الهیش هدف گرفته بود در سال ۱۳۶۰ برای نشان دادن وفاداریش به امام جباران طراح دستگیری و اعدام فرزندش رشید حسنی کمونیست و از اعضای سازمان فدائیان - اقلیت می شود! دفاع او از اعدام رشید و محبوس کردن حمیده خواهر رشید برای سال های طولانی که سرانجام خودسوزی حمیده در سال ۱۳۸۲ را به همراه داشت همه و همه نشانه سرسپردگی کسی بود که حاضر بود برای حفظ مقام امام جمعه ای اورمیه و نماینده ولی فقیه در استان هر هزینه ای بپردازد!

حال او مرده است و نامش با جنایت و آدمکشی و فرزندکشی، با قارنا و ایندرقاش، با هرزه گوئی و حماقت داعشی گره خورده و هیچکس حاضر به حمل و همراهی جسدش هم نیست اما از درون آن آتش تیرباران ها رشید ققنوس وار برخاسته است! رشید بار دیگر همچون سال ۱۳۵۷ که از زندان های شاه آزاد می شد نامش بر زبان ها جاری است و از سرنوشت او و خواهر سوخته اش در آتش جهل و جنایت داعشیان شیعه سخن ها و گفته ها هستند که شنیده می شوند!

برای من که رشید حسنی رفیق و همراه و همسنگرم در سال های نبرد علیه استبداد شاه و شیخ بوده است فرصتی است که از او بگویم، رشیدی که ارتجاع و تحجر اسلامی - آخوندی را از خانه تجربه کرده بود و یکسر علیه آن بود، او کمونیستی وفادار به آرمان های رهائی و برابری، منتقدی جدی علیه خرافه و آخوند و مذهب، زندانی سیاسی مقاوم، محکم و شورشگری عاشق زندگی بود، رفیق رشید حسنی را در زندان های شاه و همراه جمع بزرگی از رفقائی دیدم که در ضربات هولناک ساواک علیه سازمان فدائی دستگیر شده بودند، او پیش از آن هم در اوایل دهه پنجاه توسط ساواک دستگیر شده بود و علیرغم شکنجه های وحشیانه اطلاعاتی از او برملا نشده بود و او توانست با مقاومت درخشانش بازجویان را خام کند و پس از مدتی آزاد شود، بعد از آزادی از زندان مجددا فعالیت های سیاسی و کمونیستیش را در ارتباط با سازمان چریک های فدائی خلق ایران ادامه داد، در اردیبهشت ماه ۱۳۵۵ که ساواک از طریق کنترل مکالمات تلفنی به سرنخ هائی از ارتباطات تلفنی نیروهای علنی و نیمه علنی سازمان فدائی و برخی نیروهای سیاسی و چریکی دست یافته بود توانست ضربات سختی را به سازمان فدائی وارد کند!

طی روزهای بیست و پنجم و بیست و هشتم اردیبهشت ماه ۱۳۵۵ ساواک به چندین خانه تیمی سازمان چریک های فدائی خلق حمله کرد، در این تهاجم وحشیانه ساواک و نیروهای امنیتی رژیم شاهنشاهی به خانه های تیمی بیش از سی تن از چریک ها در تهران و کرج و قزوین و رشت جان باختند، در این حمله سراسری عده زیادی از مرتبطین با چریک ها نیز دستگیر شدند، دستگیر شدگان تحت شکنجه های وحشیانه و قرون وسطائی قرار گرفتند، در میان این عده از دستگیر شدگان رفقایم رشید حسنی و رضا ستوده و منوچهر سرحدی بودند، بسیاری از دستگیر شدگان همدیگر را در ارتباطات سازمانی نمی شناختند، این رفقا با مقاومت درخشانشان به آرمان های شریف و انسانی وفادار ماندند، کنترل سیستماتیک تلفنی ارتباطات شبکه های علنی و نیمه علنی و مخفی سازمان، ارتباطات با گروه های دیگر و شبکه های آنان به شکلی طولانی و پیچیده عامل این دستگیری های گسترده بود که متأسفانه ضربات وحشتناک هشتم تیرماه و جان باختن رفیق حمید اشرف و دیگر مسئولین سازمان را به همراه داشت.

پس از بازجوئی های طولانی وقتی که به بند زندان آمدیم رفقایم رشید و رضا و منوچهر و بسیاران دیگر را دیدم، من و رشید سریعا با هم اُخت شدیم و روابطمان واقعا گرم بود، مقاومت او در زیر شکنجه و روحیه مبارزش باعث می شد راحت به او اعتماد کنی، روابط ما بسیار گرم و رفیقانه بودند، او از پدرش می گفت که اولین باری که در سال ۱۳۵۰ دستگیر شده بود پدرش ملاحسنی به ملاقات رشید می رود و از پشت میله های زندان در محل ملاقات به رشید با عصبانیت و پرخاشگری می گوید: "تو به جای پشت میله های زندان باید پشت میز وکالت و قضاوت باشی! (توضیح این که رشید دانشجوی رشته حقوق بود) تو یک نامه برای اعلیحضرت شاهنشاه بنویس و تقاضا کن که از زندان آزاد شوی!" رشید با دفاع از مواضعش به پدرش عصبانی می شود و می گوید: "دیگر نباید به ملاقات من بیائی و اگر بیائی من حاضر به ملاقات با تو نیستم!" و دیگر پدرش به ملاقات رشید نرفته بود! تا انقلاب ۱۳۵۷ و آزادی زندانیان سیاسی ملاحسنی به ملاقات رشید نیامد و اگر هم می آمد رشید حاضر به ملاقات با او نبود!

رشید درباره بی اخلاقی و خصلت های لمپنی پدرش می گفت: "وقتی ملا با برادرم دعوا می کرد چوب بلند و یا چاقوی بزرگی برمی داشت و برادرم بلافاصله از خانه فرار می کرد و پدر در کوچه با چوب و چاقو به دنبال برادرم می دوید و فحش های رکیک و لمپنی به برادرم می داد و مردم که سر و صدای درون کوچه را متوجه می شدند به هم می گفتند: نگران نباشید، مسأله ای نیست، باز هم ملاحسنی است!" در دوره ای که مقاومت و مبارزه هزینه ای گزاف داشت و انسان‌ آگاه و شریف نمی توانست تبعیض و نابرابری، بی سوادی و محرومیت، استبداد و سانسور و حاکمیت سلاح و زندان و هزار فامیل را تاب بیاورد، در دوره ای که تلاش برای دنیائی بهتر برای مردمان و رفاه انسانی آنان هزینه ای سنگین داشت بسیاری از بهترین و آگاهترین و دلسوزترین انسان های این کشور به مبارزه روی آوردند چرا که هیچ منفذ و روزنه ای برای تغییر دموکراتیک و ترقیخواهانه وجود نداشت و ساواک با زندان و شکنجه و تهدید و محرومیت برای فعالان چپ و آزادیخواه تلاش داشت اوضاع را در کنترل داشته باشد.

در میانه ای که مبارزه هزینه های گزاف می طلبید مبارزه برای تغییر به رشیدها نیاز داشت، مقاومت و ایستادگی و پایداری رشید امری محرز برای همه کسانی بود که او را می شناختند، از این رو او همیشه در صف اعتصاب و اعتراض در زندان بود، به عنوان نمونه اعتصاب غذای بیست و پنج روزه زندانیان سیاسی قصر در سال ۱۳۵۶ که حدود هفتصد نفر در آن شرکت داشتند، رشید به خاطر قاطعیت و صراحت به عنوان نماینده بندهای یکم و هفتم و هشتم که قریب سیصد و هشتاد نفر زندانی سیاسی را شامل می شد شروع اعتصاب غذا و طرح خواسته های زندانیان سیاسی را به رئیس زندان اعلام کرد! در حالی که رشید زخم معده و ناراحتی گوارشی داشت در این اعتصاب بیست و پنج روزه شرکت فعالانه کرد، رفقای همبند به او اصرار می کردیم که مدت محدودی در اعتصاب غذا شرکت کند ولی بعد از بیست روز اعتصاب تر و پنج روز اعتصاب خشک با این که تصمیم جمعی پایان اعتصاب غذا را اعلام کرده بودیم رشید و دو نفر از رفقا اعتصاب را می خواستند ادامه دهند که با تلاش همبندی ها توانستیم آنها را بعد از پانزده ساعت به پایان اعتصاب واداریم!

رفیق رشید حسنی همواره از مسئولین تشکیلات مخفی درون تشکیلات فدائی در زندان بود، رشید در عین حال یکی از کسانی بود که با حوصله کتاب های لنین و یا جزوات را روی کاغذهائی به اندازه کاغذ سیگار به مدت طولانی ریزنویس می کرد و هر کدام از آن کاغذها را با نایلون و نخ جوراب به صورت کپسول بسته بندی می کرد و آن کپسول ها را می خورد و بعد از دفع کنترل می کرد که نوشته مرطوب نشده باشد، این کپسول ها برای انتقال به زندان های سیاسی دیگر خصوصا زندان های دوردست مثلا برازجان بود که اگر رفیقی را به زندان های دوردست منتقل کنند قبل از خروج از بند این کپسول ها را بخورد، این نوع از تلاش ها برای نشر آگاهی و تداوم مبارزه در زندان تا آزادی او از زندان در آستانه قیام بهمن ادامه یافت.

انقلاب ۱۳۵۷ و تظاهرات میلیونی مردم ایران در زندان ها را گشود و قدرت لایزال شاه را درهم شکست، رشید نیز همراه صدها نفر از زندان آزاد شد، بعد از آزادی رشید حسنی از زندان قصر او به خانه پدرش ملاحسنی نرفت و به خانه خواهرش رفت، در حالی که ملاحسنی در رکاب خمینی و نمایندگیش علیه هر نوع مبارزه ترقیخواهانه و آزادیخواهانه نقش فعالی به عهده گرفته بود و تجسم ارتجاع برآمده از شکست انقلاب بود و تفنگ بردوش مخالفان را تهدید می کرد رشید در روزنامه آیندگان نامه سرگشاده و مفصلی به پدرش نوشت و حکومت اسلامی و مواضع ارتجاعی ملاحسنی را محکوم کرد و از سوسیالیسم و آرمان های کمونیستی و انسانی دفاع کرد! رشید که پس از آزادی از زندان های آریامهری فعالیتش را با سازمان فدائی ادامه داده بود نگرانی زایدالوصفی به سرنوشت سازمان فدائی و مواضع آن سازمان در قبال ارتجاع برآمده از انقلاب شکست خورده ۱۳۵۷ داشت، او به شدت از مواضع راست و برخوردهای حمایت گرانه و چاکرمنشی بخشی از رهبری سازمان فدائی نسبت به خمینی و حاکمیت انتقاد داشت!

او آزرده و نگران سرنوشت و آینده سازمان فدائی و جنبش کمونیستی در ایران بود، او که روحانیت را در خانه تجربه کرده بود و پدر را در کودکی با چوب و کمربند و چاقو و فحش ها و هرزگی های آخوندی مزه کرده بود می دانست که با چیرگی روحانیت بر سرنوشت کشور چه سرنوشت شومی در مقابل مردمی قرار خواهد گرفت که به یکباره ملای چوب به دست در کسوت نمایندگی خمینی و روح خدای حکومت اسلامی تفنگ بر دوش ظاهر شود! او در کشتار وحشیانه مردم قارنا و ایندرقاش و درگیری های نقده و میاندوآب و ..... نقش ملاحسنی و اوباش تحت حمایت او را می دید و همواره چشم انداز سرکوب گسترده و خشونت بی حد و حصر حکومت اسلامی را در تابستان ۱۳۵۸ مطرح می کرد و می گفت که حکومت اسلامی در ایران حمام خون به راه خواهد انداخت و تمام کمونیست هائی را که بتواند دستگیر کند خواهد کشت! بی سبب نبود که او هرگز رابطه ای با پدرش ملاحسنی نگرفت، او را افشا کرد!

این بی اعتنائی آشکار رشید نسبت به پدر برایش گران آمد و ملا تلاش کرد که رشید را به گونه ای که خود می خواست معرفی کند و در ظاهر مقام پدری به او نصیحت کند که به دامان اسلام برگردد! اما در عمل می خواست هر چه زودتر از شر فرزندی که نقطه ضعف نماینده خمینی و امام جمعه اورمیه بود راحت شود! برای همین هم او مزدوران و جاسوسانی را برای کنترل خانه دخترش گمارد تا با کنترل رفت و آمدها و تلفن های خانه دخترش به محل اقامت رشید دست یابند! ملاحسنی در خاطراتش می گوید که با شناسائی محل اقامت پسرش رشید در کمیته انقلاب با آیت الله مهدوی کنی تماس می گیرد و خواهان فرستادن چند نفر مسلح برای دستگیری رشید می شود و یکی از محافظان خودش به نام جلیل حسنی که الان به تجارت مشغول است را نیز همراه آنها می فرستد و ملاحسنی دستور می دهد اگر مقاومت و یا فرار کرد او را بکشند و یا زنده دستگیرش کنند! بعد از دستگیری او را به تبریز می برند و دادستان تبریز، موسوی تبریزی رشید را تحویل یکی از دامادهایش می دهد و او رشید را که یکی از مسئولین آذربایجان سازمان فدائیان خلق - اقلیت بود اعدام می کند!

متأسفانه از زمان دستگیری و مدت دستگیری او تا اعدامش خبری ندارم اما می دانم که او نامش با تاریخ مقاومت و مبارزه علیه ارتجاع و استبداد و نابرابری گره خورده است، رشید نیز همچون رضا ستوده و منوچهر سرحدی و هزاران اعدامی و تیرباران شده و به دار آویخته آن سال های شوم در خاوران های پیدا و ناپیدای ایران دفن شد بی آن که بر خانواده اش معلوم باشد اما آن چه معلوم و آشکار است این است که این نام ها بر تارک مبارزه مردمان ایران و خاورمیانه علیه ارتجاع اسلامی و شاهی و شیخی، علیه استبداد و تجاوز و تبعیض و نابرابری، برای آزادی و برابری و حرمت انسانی خواهند درخشید! برای من که دو سال شبانه روز با رشید در بند یک زندان قصر در سلولی کوچک همراه بوده ام و همرزم در توطئه علیه استبداد و سانسور و زور و ستم حاکم و سال ها همراه و رفیق و همرزم در مبارزه با استبداد شاهی و اسلامی پس از این همه سال، پس از چهل سال همواره خاطراتم با او گره می خورند و نام رشید و رضا و منوچهر و لحظات و خاطره ها در ذهنم زنده مانده اند.

مرگ ملاحسنی، آدمکش هرزه بددهنی که امام جمعه و نماینده روح خدا در منطقه بود و دستش به خون انسان های فراوانی آلوده، فرصتی شد تا یادی از رشید حسنی رفیق قدیمیم کنم و حمیده خواهر در آتش سوخته اش تا بگوئیم و تکرار کنیم که نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم و تا روشن شدن همه ابعاد حقیقت کشتارها و جنایات و تبهکاری های اسلامی از هیچ تلاشی فروگزار نخواهیم کرد، نام های هر کدام از این قربانیان سندی است زنده در مقابل جهانیان تا بدانند که در هولوکاست اسلامی چگونه قارناها و خاوران های ایران پدیدار شدند، ما خواهان شکستن این دایره خشونت و کشتاریم که تاریخ ایران را در بسیاری از ادوار با آن نوشته اند، آری، ما خواهان محاکمه آمرین و عاملین جنایات وتبهکاری های این چهار دهه ایم و تا تحقق آرمان های جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم از پای نخواهیم نشست! یاد رشید و همه جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم گرامی باد!

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تبریزی
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=44281

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.