و فعالیتهای سیاسی اکتفا نکردند، بلکه بخشی از تلاشهایشان را معطوف به جلب و جذب افسران در ارتش کردند. بعدها معلوم شد که مارکسیستها در این زمینه موفقتر بودهاند به ویژه با توجه به اینکه از حمایت شوروی نیز برخوردار بودند.
ریاست جمهوری محمد داوود و سرکوب نهضت اسلامی
کودتای محمد داوود برضد رژیم شاهی در سال ۱۳۵۲ خورشیدی که منجر به سرنگونی آن شد به همدستی افسران متعلق به حزب دموکراتیک خلق صورت گرفت و بدینگونه نفوذ این حزب در دستگاه قدرت محرز شد. حزب خلق توانست با بهرهگیری از قدرت سیاسی در صدد حذف رقبای دیرینه اسلامگرایش برآید و در نتیجه بعضی از رهبران نهضت اسلامی را به زندان انداخت و برخی دیگر از آنها را مجبور به فرار به پیشاور پاکستان کرد. پناه آوردن اسلامگرایان به دامن پاکستان تبعاتی داشت از جمله اینکه اندیشه انترناسیونال اسلامی را بیشتر از پیش در میان آنها تقویت کرد و زمینه را برای مداخله بیرونیها در افغانستان مساعد ساخت.
دو سال بعد، افرادی از نهضت اسلامی در چند ولایت افغانستان قیامی را راهاندازی کردند که مواجه به شکستی سنگین شد و نهضت اسلامی را دچار اختلافهای درونی کرد. مبتکر این قیام ناکام، گلبدین حکمتیار بود.
اسلامگرایان در اواخر دوران ریاست جمهوری محمد داوود در حالت ضعف و رخوت به سر میبردند. آنها به مصیبتهای عدیدهای گرفتار شده بودند؛ شکست سختی را در برابر رژیم محمد داوود متحمل شده بودند؛ دچار اختلافات شدید داخلی بودند؛ پارهای از زبدهترین رهبرانشان را در مبارزه برضد رژیم از دست داده بودند؛ ژنرال ضیاءالحق در اسلامآباد به قدرت رسیده بود و میخواست روابط خود را با دولت کابل بهبود ببخشد و در این زمینه به توافقهایی نیز دست یافته بود و از اینرو تمایل چندانی برای تقویت اسلامگرایانی که در زمان ذوالفقار علی بوتو به پاکستان پناه آورده بودند نداشت. اما با به قدرت رسیدن کمونیستها همه این معادلات بههم خورد.
کودتای هفت ثور و مردمی شدن اسلام سیاسی
با پیروزی کودتای هفت ثور، حزب دموکراتیک خلق دست به کارهای ناسنجیده و منزجرکنندهای زد که باعث شد مردم در برابرش بایستند و از آن فاصله بگیرند. مارکسسیت- لینینستها با به کارگیری خشونت نامحدود، آنهایی را که گمان میبردند با ایدئولوژی آنها موافق نیستند بیدرنگ به جوخه اعدام میسپردند یا زندانی میکردند. مبارزه کمونیستها برضد "ارزشها و مقدسات"، آتش اعتراضها و قیامها برضد رژیم را شعلهور کرد و جنبش اسلامی نیز با استفاده از فرصت، رهبری این قیامهای خودجوش را برعهده گرفت. اسلامگرایان که تا چند سال پیش در قیامهایی که در برابر حکومت داوود انجام داده بودند از سوی مردم و حتی بدون دخالت دولت مرکزی سرکوب شده بودند، اینک با استقبال شدید مردم مواجه میشدند. کودتای کمونیستی نهضت اسلامی را از انحصار نخبگان و حلقات باسواد بیرون آورد و مردمی ساخت
با وقوع کودتای هفت ثور و سپس تهاجم ارتش سرخ به افغانستان، ساکنان افغانستان که بیشتر آنها مذهبی بودند احساس کردند که هویت و فرهنگشان در معرض تهدید جدی قرار گرفته و بدین جهت به ادبیات رادیکال برای دفاع از عقاید و ارزشهای خود متوسل شدند و نیز ناچار گردیدند در راه دفاع از هویت خود به جنگ و خشونت پناه ببرند.
در راستای تقویت انگیزهها و عقاید دینی در برابر "موج الحاد و بیدینی"، "علمای دین" از وجاهت خاصی در جامعه برخوردار شدند و علوم دینی در صدر اولویتها قرار گرفت و چون در افغانستان شرایط برای فراگیری علوم دینی فراهم نبود، هزاران تن از طلاب علوم دینی در مدرسههای پاکستان و ایران سرگرم آموزش اسلامی شدند که بعدها بخشی از آنها به لشکر جنگی طالبان پیوستند.
نخبگان جریان اسلام سیاسی در عین حالی که در بسیج عمومی مردم در برابر اشغال و تجاوزگری موفقیت به دست آوردند، در تئوریسازی به صورت عجیبی ناتوان بودند. آنها ناگزیر بودند از آثار متفکران اسلامیست کشورهای دیگر استفاده کنند تا برداشتی متفاوت و مطابق روز از اسلام عرضه کنند؛ اما تا آخر از نظر فکری وابسته و نیازمند ماندند و هیچ خلاقیتی از خود نشان ندادند. اسلامگرایان عمده در افغانستان در این دوران (جمعیت اسلامی و حزب اسلامی)، خود را پایبند مبانی ایدئولوژیک مودودی و سید قطب میدیدند و از ترمینولوژی این دو اندیشمند بهره بسیار میبردند و اسلام را دینی جامع و دارای سیستم کامل در عرصههای سیاست و اقتصاد میشمردند و جوامع کاپیتالیستی و سوسیالیستی امروزی را جوامعی جاهلی تلقی میکردند.
با لشکرکشی قشون سرخ به افغانستان، رهبران جنبش اسلامی بیشتر از پیش احساس توانمندی کردند چرا که اینک به آسانی میتوانستند مسلمانان را متقاعد کنند که مبارزهای که در پیش گرفتهاند برحق است و به یاری آنها نیازمندند. این بود که از سراسر جهان اسلام کمکهای انسانی و تسلیحاتی برای تقویت اسلامگرایان سرازیر شد.
"عربهای افغان"
با وارد شدن ارتش سرخ به افغانستان، "جنگ سرد" به اوج خود رسید و غربی ها بدشان نمیآمد با اغتنام از فرصت احساسات دینی مسلمانان را بر ضد ارتش سرخ تحریک کنند و انتقام جنگ ویتنام را از رهبران کرملین بگیرند. از اینرو، غرب و متحدانش در جهان اسلام، جنگجویانی را که بعدها "تروریست" لقب گرفتند از سراسر دنیا ترغیب کردند که برای یاری جهاد به مرزهای افغانستان نزدیک شوند. این جنگجویان پایگاههای آموزش نظامی ایجاد کردند و گاهی در جنگ برضد قشون سرخ و دولت کمونیستی کابل سهم گرفتند. با آنکه این جنگجویان سهم زیادی در جنگها به دوش نداشتند اما به جهت اینکه در تحولات بعدی نقشآفرینی کردند در تاریخ افغانستان و جهان از اهمیتی بسیار برخوردار شدند. بعضی از آنان پس از خروج قشون سرخ از افغانستان و سقوط رژیم کمونیستی کابل، دوباره به کشورهای خود برگشتند و چون تجربه جهاد افغانستان را در اختیار داشتند گاهی به اقدامهای مسلحانه برضد حکومتها دست زدند. برخی دیگر از آنها در افغانستان و پاکستان ماندند و حتی در جنگهای داخلی دهه هفتاد خورشیدی در افغانستان به طرفداری از یکی از گروههای دخیل در جنگهای داخلی سلاح به دست گرفتند. جالب اینکه شمار عربهایی که در جنگهای داخلی کشته شدهاند به مراتب بیشتر از آنهایی است که در نبرد با قشون سرخ و رژیم کمونیستی کشته شدهاند.
عربهای افغان" به احزاب تندرو آن دوران در افغانستان مثل حزب اسلامی گلبدین حکمتیار و اتحاد اسلامی عبدالرب رسول سیاف، نزدیک بودند و به احمدشاه مسعود، از فرماندهان جمعیت اسلامی، که دارای نگرش کمی متفاوتتر بود با دیده تردید مینگریستند.
حق نشر عکس.Image caption
یکی از کسانی که نقش بارزی در جهت کشاندن جوانان عرب به صفوف جهاد ایفا کرد عبدالله عزام، مبارز فلسطینی، بود. عبدالله عزام مبلغی مذهبی و سخنوری آتشنفس بود و قدرت فوقالعادهای برای اقناع جوانان داشت. او در همین سالها بود که هسته اولیه سازمان القاعده را گذاشت که به نام "مکتب خدمات" یاد میشد. عبدالله عزام به آموزش نظامی جوانان عرب و گسیل آنها به جبهههای نبرد بسنده نکرد بلکه اردوگاههایی را در خاک افغانستان به منظور آموزش نظامی این جوانان بنیاد نهاد. پس از کشته شدن عزام، اسامه بن لادن راهش را به نوعی ادامه داد و از سراسر جهان جوانانی را برای آموزش نظامی در این اردوگاهها گرد آورد. عبدالله عزام و بن لادن هر دو پایبند باورهای جهانوطنی بودند و به جهاد بینالمللی و رسالت جهانی اسلام و گسترش خشونت در سرتاسر جهان اعتقاد داشتند.
با ظهور طالبان در عرصه سیاست افغانستان، سازمان القاعده وارد ائتلاف با این گروه شد. القاعده در مقابل حمایتهای نظامی و لوجستیکی از طالبان، از آن میخواست که زیربنای حمایتی و عقبه استراتژیک برایش فراهم کند. ائتلاف این دو سازمان بیشتر بر مبنای منافع مشترک بود تا بر اساس مشترکات فکری. با وجود این، این دو سازمان از نظر مبانی فکری نیز تفاوتهای بنیادین از هم نداشتند. همپیمانی القاعده و طالبان افغانستان را به پایگاه اصلی تروریسم تبدیل کرد تا اینکه حملات یازدهم سپتامبر روی داد و القاعده متهم به سازماندهی این حملات شد و به یکبارگی توجه جهانیان به افغانستان معطوف شد.
کارنامه اسلام سیاسی در افغانستان؛ کامیاب یا ناکام؟
اسلام سیاسی در افغانستان در واکنش به "موج الحاد و دینستیزی مارکسیست- لینینیستها" به میدان آمد و برخی از قدرتهای منطقهای و جهانی نیز از آن حمایت کردند. رشد و گسترش جریان اسلام سیاسی، فرهنگ سنتی این کشور را تحت تأثیر قرار داد و آسیبپذیر کرد، اما بدیلی که اسلام سیاسی ارائه کرد چندان دلپذیر نبود. اسلام سیاسی در افغانستان با استفاده از مفاهیم جدید تلاش ورزید برداشتی متفاوت از اسلام عرضه کند، ولی خودش نتوانست نظریهای بپردازد بلکه همیشه از آثار اندیشمندان کشورهای دیگر تغذیه کرد و از نظر فکری وابسته باقی ماند.
این فقر نظری باعث شد که وقتی مجاهدین و یا طالبان حکومت را به دست بگیرند سرخورده شوند و از عهده مدیریت مشکلات کشوری برنیایند چرا که استراتژی و برنامه مدونی برای دوران پس از براندازی نداشتند. ناکامی اسلامیستها در افغانستان این تصور را در ذهنیت مردم القا کرده که اسلام سیاسی بیشتر به درد براندازی میخورَد تا بازسازی.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید