مهدی خلجی در شهر قم به دنیا آمده، در خانوادهای روحانی، و در جوانی درس طلبگی خوانده است. کتاب "ناتنی" او زوایای تاریک حوزه علمیه قم را بر خواننده مینمایاند. او سرنوشت یک طلبه را به داستان درآورده که از جایی دیگر نمیخواست طلبه باشد. خلجی تاکید میکند که شخصیت داستان او خیالی است. اما محتوای آن واقعیتر از هرزمان اکنون خود را در حوزه و در سنتیترین بخشهای جامعه نشان میدهد. در جایی از کتاب میخوانیم:
«هیجده سالم شد. از درس طلبگی خسته شده بودم. آخر این همه درس خواندن، به کجا میرسید؟ هیچ موقع از مسخره کردن حوزه خوشم نمیآمد. میگفتند آخوندها همهاش فکر طهارت و نجاست هستند و این که اگر زن پنبه را چند بار در فرجاش فروکند، میفهمد از حیض پاک شده. اینها جزو درس طلبگی بود، اما همه آن نبود. برای من خیلی بیشتر بود؛ یک بن بست باشکوه.»
با این "بنبست باشکوه" چند طلبه جوان دیگر درگیرند؟ آنهم سالها پس از آن که مهدی خلجی کتاب "ناتنی" را نوشته است. با او گفتوگویی کردهایم در همین باره.
مهدی خلجی: رذیلتِ بیزاریبرانگیزِ روحانیت
■ آقای خلجی جهانی شدن و مدرنیته تا چه اندازه و به چه شکل در حوزههای علمیه ایران تاثیر گذاشته است؟
مهدی خلجی: به شکلی ناهنجار.
مهدی خلجی
اگر مثالی ملموس بخواهیم، ناصر مکارم شیرازی، نمونه و نماینده فقیهِ امروزی است. این مرجعِ تقلید، تشکیلات اداری و مالی عظیمی در خدمت ریاست مذهبی خود دارد، درآمدهایش فراتر از وجوهات شرعی و بیشتر حاصل فعالیت اقتصادی ناشفاف ولی کلان اوست، صاحب و ناظر چند شبکه تلویزیونی ماهوارهای برای پخش برنامههای مذهبی و حتی فرقهگرایانه است، سایت اینترنتی هفتزبانه دارد: فارسی، عربی، اردو، انگلیسی، فرانسه، اسپانیولی، روسی و آذری، میتوان استفتای آنلاین کرد و فتوای آنلاین گرفت. همینطور، میتوان با کارت اعتباری وجوهات شرعیه را آنلاین پرداخت کرد. اما همین فقیه که بالاترین بهره را از تکنولوژی ارتباطات میبرد، مدام علیه اینترنت یا آزادیهای مدنی فتوا صادر میکند. در عین اخذ وجوهات از تجارت به شیوه مدرن نمیگذرد، با قدرت سیاسی همپیمان و همپیاله است و از امتیازهای تبعیضآمیز دولتی نصیب وافر به چنگ میآورد. بدین ترتیب، میتوان این فقیه را نماد کاملی از مدرنیزاسیون روحانیت و تأثیر جهانیشدن بر حوزههای علمیه قلمداد نمود.
روحانیت، هرچه به تکنولوژی مدرن مجهزتر میشود، هویتی آشفتهتر، نمودی بیریختتر، و شهوتی آتشناکتر برای سلطهگری مییابد؛ زیرا مشکل اصلی، بحرانِ آگاهی تاریخی است، ناتوانی روحانیت از اندیشیدن نقادانه به خود، به موقعیتِ خود در جهان امروز، و ناتوان از یافتن راههایی برای برونشد از سنگوارگی و تهیدستی فکری. روحانیت اسلام، قرنهاست که در اسارت ذهنیّت فقهی به سر میبرد، زندانی نصوصی است که روزگاری زنده و بازتابِ واقعیتِ جاری پیرامون خود بودهاند. ذهنیّت فقهی با تأسیس اصولِ فقهی، هر رخدادی را فرعی میداند که باید با ارجاع به آن اصول، حکم شرعیاش را تعیین کرد. یعنی همواره واقعیتِ پیش رو، به تصویر یا توهمی از گذشته سپریشده برگردانده میشود.
عقل فقهی، ابداعگر و آیندهنگر نیست، بلکه در خدمتِ مشروعیتبخشیدن به قدرتِ حاکم و تفسیرِ قدیم است. عقل فقهی، «اصالت» را به «سلف»، گذشتگان، میدهد و «تبعیتِ» از آنان را عین اطاعت از خداوند میشمرد. ذهنیّت فقهی، متنها را از تاریخ و سیاقِ ظهور آنها جدا میکند و با تحمیل معنا و تفسیری غیرتاریخی بر آنها، اصول و قواعدی مقدس برای تعیین رفتارِ فرد و جامعه امروزی میسازد. این ذهنیت، اختلاف فکری را برنمیتابد. عقلِ فقهی دوگانهاندیش است: ما / آنها، نصّ/ عقل، سلف / خلف، اصیل / وارداتی، هدایت / ضلالت، سنّت / بدعت و ....یک سو حق و حقیقت مطلق و سوی دیگر باطل و حرام ابدی است. قدرت فقیه، از امام یا پیامبر و سرانجام از خداست، او «آیت عظمای الله» است.
تقدیس مفاهیم فقهی به تقدیس سلطه فقیه بر انسانهای دیگر مشروعیت میدهد. مدام در حال اسلامیکردن همه چیز با دیدگاههای انسانی خود است. واقعیتِ در حال تغییر، تجدّد، را به چشم مسائل مستحدثه، مسألههای نوپدید فقهی میبیند که باید حکم شرعی آنها بر اساس اصول و قواعدِ معین گذشته مشخص گردد. «اجتهاد» به معنای اصطلاحی آن در اصولِ فقه، اجتهاد در دستیابی به «احکام شرعیه» در صورت نبودِ نصّ است. اجتهادی که در فقدان نص، بیانگر حکم شرعی است، صنعتِ حیلتگرانهای است که تنها کارش پوشاندن جامه تقدس به اموری نامقدس است.
ذهنِ مدرن، «اصالت»، یا اتصال بیگسست و مستقیم تاریخی امروز به هزار سال پیش را توهمی تاریخگریزانه میانگارد، هر انسانی را دارای عقلی مستقل و توانمند برای تشخیص نیک از بد یا درست از نادرست قلمداد مینماید. بر خلاف آن، ذهنیتِ فقهی، خودخواسته و مصرّانه، در دوران نابالغی عقل مانده و حاضر نیست با پذیرش مسئولیت داوری، به بلوغ برسد و از اقتدارهای بیرونی رهایی یابد.
ذهنیت فقهی میکوشد واقعیت را تغییر دهد تا با مفاهیم سنّتی سازگار گردد، به جای آنکه ناظر به واقعیتِ جاری مفهومپردازی نماید و تقدّسی برای هیچ مفهومی قائل نباشد. چنین ذهنیتی، مفاهیم و نظریاتِ قدما را واقعیتر از واقعیتِ دگرگونشونده میانگارد و در نتیجه، واقعیت را تا جایی به رسمیت میشناسد که به کار اثبات مشروعیتِ سنت قدیم بیاید یا از آن پاسداری کند. عقلِ فقهی مقیّد به نقل، و مقدّم بر عقلانیتِ آزاد است و بنا به سرشتِ دلبخواهی و تحکمآمیزی که دارد، نظامِ تبعیضها و روابط قدرتِ نابرابری را در جامعه مشروعیت و وجاهت میبخشد. عقل فقهی، عجب نیست که رویکردی پرتناقض و توجیهناپذیر به جهانِ واقعی داشته باشد: مثلاً تکنولوژی غرب را جهانی بداند و استفاده از آن را حق مسلّم خود بخواند، ولی علوم زبانی، اجتماعی و تاریخی مدرن را نادیده بگیرد، و مبانی و مفروضاتِ خود را به آزمون آن نسپارد.
در عصر جدید، به ویژه با انقلاب ایران، روحانیت، به جای حلِ نظری و عقلانی بحران دین، به قدرت دولت و ثروت نفت پناه برد. ولی قدرت قهریه و امکانات مالی، هیچ کدام، به تحول فکری و تولید معرفت نینجامیدند. اسکیزوفرنی فرهنگیِ روحانیت، روزبهروز، حادّتر میشود و فقر فکری و بحران باور در حوزههای علمیه، مخاطرهآمیزتر و پرهزینهتر میگردد.
■ چه مخاطرهای و به چه شکلی؟ به شکل اسلامگریزی؟
رشد پدیده گریز از اسلام فقهی در ایران انکارناپذیر است. در عین حال، دو نکته را باید در نظر داشت: گریز از اسلام فقهی، با اسلامگریزی یکی نیست. بسیاری بیزار از اسلام فقهی، به سراغ اسلامِ روشنفکرانِ دینی، اسلامِ صوفیانه یا انواع دیگر اسلام میروند. بنابراین، تحول «تدین» (religiosity) یا نوع دینداری، گستردهتر و پیچیدهتر از تغییر «دین» است. جلوهای از تحول تدیّن را میتوان در دگرگونی مراجع و اقتدارهای دینی نگریست. همینطور، رویکرد گزینشگرانه به احکام یا آداب دینی، یکی دیگر از نمودهای این تحول است که رشد فردیت مؤمنان و کاهش اعتبار قدسی مراجع تقلید را نشان میدهد.
دوم آنکه، گریز از اسلام فقهی، یا حتی اسلامگریزی یا دینگردانی، پدیدهای منحصر به ایران نیست. در دهههای گذشته، در کشورهای اسلامی، به طور کلی، پدیدههایی از این دست رشد چشمگیری یافتهاند. من تاکنون به مطالعاتی تطبیقی برنخوردهام که تفاوت تغییرات دینی در ایران را با همین پدیده در کشورهای اسلامی دیگر بررسی و ارزیابی کرده باشد.
در عین حال، ویژگی عصر سکولار فراهم آوردن امکان انتخاب میان دین و بیدینی برای همه آدمهاست. الحاد به معنای دقیق آن، پدیدهای مدرن و البته عالمگیر است. دین، دیگر یگانه شکل تعلّق ترانسندنتال یا استعلایی انسانها به شمار نمیرود. تنوع و تعدد دین و دینداری و بیدینی در عصر سکولار، بیشک سابقهای در تاریخ ندارد.
■ به نظر شما مهم ترین علت روی گردان شدن بخشی از جامعه از روحانیت چیست و آیا این ممکنن است روحانیت را وادار به تعریف جدیدی از نقش خودکند؟
مهمترین رذیلتِ بیزاریبرانگیزِ روحانیت، انحصارطلبی آن به نام خداست. مجموعه تبعیضهای گستردهای که شالوده تفکر فقهی است – تبعیض میان روحانیت و شهروندان – ذاتِ عدالتستیز روحانیت را عیان مینماید معضل روحانیت در وابستگی هویت و بقای آن به نظامِ تبعیضهاست.
اگر روحانیت نتواند معنا و کارکرد خود را بازسازی و بازتعریف کند و همچنان با اصل برابری و اصل آزادی در تضاد بماند، این نهاد، مانعِ اصلی دستیابی به جامعهای دموکراتیک شناخته میشود. جنبشهای عدالتخواهانه و آزادیخواهانه، در ایران آینده، ناگزیر به صفآرائی در برابر روحانیت و علیه تفکر فقهی است.
خصلت آزارنده دیگرِ روحانیت، تمامیتخواهی مطلق و اشتهای سیریناپذیر آن برای اعمال قدرت در همه گسترهها و بر همه انسانهاست. دستکم، در دویست سال گذشته، روحانیت اسلامی، مهمترین مانعِ تأسیس و تثبیت دولتِ مدرن در ایران و جهان اسلام به شمار میرود، نه با اندیشه سیاسی مدرن کنار میآید، نه حقوق مدرن را به رسمیت میشناسد. با وجود منسوخ بودن مبانی و روششناسی معرفتی فقاهت، فقیهان باکی از تسلط بر قلمرو عمومی با زور و اقتدار ندارند. عقلگریزی روحانیت باب گفتوگو با آن را میبندد و نزاع میان فقیهان و دیگران را لاجرم به خشونت وامیگذارد. روحانیت روا نیست از مسئولیتی که در تحمیل دو قرن رنج و مصیبت بر مسلمانان دارد، شانه تهی کند.
از دافعه دیگر روحانیت نمیتوان چشم پوشید: بیفرهنگی. جهلِ مقدّسِ روحانیت، بسترِ سترون فرهیختگی و فرزانگی است. روحانیت با هنر بیگانه است، از ادبیات سردرنمیآورد، از لطافتی که دوره کوتاهی در تمدن اسلامی وجود داشت هم بهرهای ندارد، تکساحتی است، در درکِ دیگری نمیکوشد، نگاهِ انسانی را نیاموخته، میانِ کافر و مؤمن، زن و مرد، کودک و بزرگسال تفاوت میگذارد، در جهانی بس تنگ و خفقانآوری زندگی میکند، بدون آنکه از تنگنایش به تنگ آید. نه فقط خود فاقد فرهنگ است که فرهنگ را از دیگران هم دریغ میکند، چاقوی تیز تکفیر و سانسور را به کمر میبندد، و رستگاری را، همچون کالایی نایاب، میان خود و پیروانِ «فرقه ناجیه» تقسیم میکند و دیگران را به دیده دوزخیانی در آستانه دروازه مرگ مینگرد.
■ آیا میتوان از یک جهتگیری به سوی اصلاحات در اسلام شیعی حرف زد؟ اگر به این نیاز پاسخ داده نشود، آیا با نوعی زوال آن روبرو میشویم؟
من نشانههایی از ظهور تفکر انتقادی در میان حوزههای علمیه شیعی یا کسانی که هویت شیعی برای خود قائلاند، نمیبینم. سنت شیعی و سنت اسلامی به طور عام، از لحاظ فکری، قرنها پیش، زوال یافته و منسوخ شده است. اما عدم مشروعیت فکری یک سنّت لزوماً به معنای زوال قدرت نهادها و نمادهای آن در واقعیت اجتماعی نیست. میدانیم که عدم مشروعیت قدرت سیاسی تقریباً همزاد با خودِ اسلام است.
در اسلام، پس از درگذشت پیامبر تا کنون، تقریباً هیچ حکومتی در جهان اسلام مشروع نبوده است. بنابراین، زوال عقلانی اسلام، به خودی خود نویدِ افول قدرت تاریکاندیشی اسلامی نیست. اصلاحِ واقعی در روحانیت زمانی رخ میدهد که عقلِ مستعفی را دوباره به کارگیرند و همه منظومه و مبانی فکری خود را با دستاوردهای کنونی علوم زبانی، تاریخی و اجتماعی بیازمایند، و آنجا که حجتی ندارند، حجیتی ادعا نکنند و قواعدِ علم و هنجارهای عقل سلیم را پاس بدارند و منزلتی استثنایی و ممتاز برای خود نشناسند، اولویت را به مقاصدِ شریعت دهند نه به ظاهر متنهای تاریخی، دین را در فقه فرونکاهند، مسئولیت فردی فکر و عمل خود را مانند دیگران بپذیرند، حقوق بشر و شهروندی را در همه لایهها و گسترههایش محترم بشمارند، اختلافِ نظر و تکثرگرایی را مایه پویایی و پایندگی جامعه بینگارند و همچنان که در مبانی و مدعیات فکری خود فروتنی بیشتری پیشه میکنند، در جامعه نیز همچون آدمی در میان آدمیان رفتار کنند، نه در مقام آیت عظمای خدا و حجّت اسلام و مسلمین. تا زمانی که این نقادّی نظری و بازسازی اجتماعی رخ نداده، انتظار تحولی معنادار و نتیجهبخش در روحانیت ناکام میماند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید