رفتن به محتوای اصلی

نویسنده اسرائیلی: برجام باعث شد نتانیاهو به ایران حمله نکند
24.03.2018 - 15:40

در اسراییل معروف است که کم تر کسی مثل برگمن می‌تواند روایت‌های امنیتی دست اولی از اقدامات محرمانه دولت اسراییل ارایه کند.

واشنگتن، ژانویه ۲۰۰۹؛ اولین جلسه شورای امنیت ملی با حضور «باراک اوباما»، رییس‌جمهور تازه‌منتخب، رییس‌جمهور جوان از یک سو می‌خواهد هشت سال سیاست‌های «جورج دبلیو بوش» در مورد خاورمیانه را از اساس تغییر دهد و از سوی دیگر به شدت نگران برنامه هسته‌ای ایران است. او رو به «مایکل هایدن»، رییس سازمان «سیا» می‌کند و سوالی ساده می‌پرسد: «ایران چه قدر اورانیوم غنی‌شده در نطنز دارد؟»
پاسخ هایدن به رییس‌جمهور غیرمنتظره است. او می‌گوید: «آقای رییس‌جمهور! راستش من پاسخ این سوال را می‌دانم و همین الان به شما می‌گویم. اما قبل از آن می‌توانم از شما بخواهم از طریق دیگری به این مساله نگاه کنید؟ مهم نیست ایران چه قدر اورانیوم داشته باشد. هیچ الکترون و نوترونی در نطنز نیست که روزی در سلاحی هسته‌ای پیدا شود. آن‌چه دارند در نطنز می‌سازند، دانش است و اعتماد به نفس و همین دانش و اعتماد به نفس را می‌توانند ببرند جای دیگری و با آن اورانیوم، غنی کنند.»
هایدن سپس می افزاید: «آقای رییس‌جمهور!‌ آن دانش در مغز دانشمندان ذخیره شده است.»
منظور رییس سیا از این حرف معلوم بود؛ او می‌خواست اشاره کند که برنامه اسراییلی‌ها برای ترور دانشمندان ایرانی، موفق‌ترین شیوه متوقف کردن برنامه هسته‌ای ایران بوده است. هایدن به رییس جدید کاخ سفید تاکید کرد که امریکا «به هیچ وجه»، «هیچ‌گونه رابطه‌ای» با برنامه تروری که اسراییلی‌ها ترتیب داده‌اند، ندارد و افزود: «این برنامه غیرقانونی است و ما، یعنی سازمان سیا هرگز حاضر نبودیم پیشنهادش را بدهیم یا از آن طرف‎داری کنیم. اما قضاوت وسیع اطلاعاتی من این است که مرگ آن آدم‌ها تاثیر عمیقی بر برنامه هسته‌ای ایران گذاشته است.»‌
کتابِ جدید رانن برگمن
این یکی از روایت‌های متعددی است که «رانن برگمن»، روزنامه‌نگار باسابقه اسراییلی در کتاب جدید ۷۵۳ صفحه‌ای خود با عنوان «برخیز و بُکُش: تاریخ مخفی ترورهای هدفمند اسراییل» آورده است. برگمن سال‌های سال است برای نوشتن این کتاب تحقیق می‌کند و بالاخره همین چند ماه پیش بود که کتاب به عبری منتشر شد و ترجمه انگلیسی آن نیز به سرعت به بازار آمد.
محتوای کتاب از عنوان آن مشخص است. برگمن بیش تر عمر روزنامه‌‌نگاری خود را صرف پرداختن به دستگاه‌های اطلاعاتی اسراییل کرده است. شناخته‌شده‌ترین کتاب او پیش از این، «جنگ مخفی با ایران: ۳۰ سال مبارزه محرمانه علیه خطرناک‌ترین قدرت تروریستی جهان» بود که در آن به تلاش‌های متعدد دولت یهودی برای مقابله با جمهوری اسلامی پرداخته است.
چنان‌که از عنوان آن کتاب بر می‌آید، برگمن جزو منتقدان سنتی سیاست خارجه تل‌آویو نیست. همین است که موفق شده روابط بسیار نزدیکی با بسیاری از چهره‌های ارشد اطلاعاتی داشته باشد. در اسراییل معروف است که کم تر کسی مثل برگمن می‌تواند روایت‌های امنیتی دست اولی از اقدامات محرمانه دولت اسراییل ارایه کند.
در این کتاب آخر اما نویسنده با نگاهی تاریخی به یکی از پرسابقه‌ترین و پرجنجال‌ترین تاکتیک‌های تل آویو پرداخته است؛ ترور دشمنان سیاسی و امنیتی. پیروزی‌های پی در پی سیاسی جریان راست به رهبری «بنیامین نتانیاهو» در اسراییل باعث نارضایتی‌های بسیاری درون دستگاه‌های امنیتی شده است. اساس دولت اسراییل و دستگاه‌های نظامی-امنیتی آن ‌را به طور سنتی، چهره‌های جناح چپ حکومتی ساخته‌اند که در سه دهه اول بنیان‎گذاری آن تمام قدرت را در اختیار داشتند. این نارضایتی‌ها باعث شده است خیلی‌ها حاضر باشند با روزنامه‌نگاری مثل برگمن گفت‎وگو کنند و «اسرار مگو» این کشور پر رمز و راز را در اختیارش بگذارند.
برگمن در این کتاب، هم سعی کرده است ریشه‌های تاریخی دست بردن تل آویو به ترور را توضیح دهد و هم توجه‌ها را به این سوال جلب کند که جامعه اسرایيل چه بهای اخلاقی را خرج کرده که دستگاه‌های امنیتی آن فرای قانون خود این کشور عمل می‌کنند و به ندرت به هرگونه موازین بین‌المللی پایبند هستند؟
برگمن اشاره می‌کند که اسراییل بیش از هر کشور غربی دیگری در تاریخ دست به ترور زده است: «اعمالی که مردم در کشورهای دیگر شرم دارند به آن‌ها اعتراف کنند، در اسراییل منبع غرور می‌شود. چرا که تصور جمعی این است که امنیت ملی نیازمند آن‌ها است و این اعمال برای حفاظت از جان به خطر افتاده اسراییلی‌ها و اصلا نفس حیات دولتِ تحت تهدید و چالش، ضروری هستند.»
او از این می‌گوید که تقاضاهای متعددش از جامعه اطلاعاتی برای این‌که به قانون عمل و اسناد تاریخی خود را به بایگانی دولتی منتقل کند و اجازه دهد اسنادی که عمرشان از 50 سال گذشته است، منتشر شوند، با «سکوتی سهمگین» روبه رو شده است. دستگاه نظامی در اسراییل در ضمن تمام تلاش خود را کرده است تا جلوی انتشار این کتاب را بگیرد: «در سال ۲۰۱۰، در حالی که هنوز قرارداد این کتاب هم امضا نشده بود، جلسه‌ای ویژه در بخش عملیاتی "موساد"، موسوم به "قیصاریه" برگزار شد که موضوع آن، شیوه‌های ایجاد اختلال در پژوهش‌های من بود. نامه‌هایی به تمام کارمندان سابق موساد نوشتند و به آن ها هشدار دادند که با من گفت وگو نکنند. با بعضی کارمندان سابق که مشکل‌زاتر از بقیه محسوب می‌شوند، شخصا صحبت شد. مدتی بعد، در سال ۲۰۱۱، سپهبد "گابی اشکنازی"، رییس ستاد کل ارتش اسراییل از "شین بت" خواست دست به اقداماتی تهاجمی علیه نویسنده بزند و مدعی شد که من با در دست داشتن رمزهای طبقه‌بندی‌شده، دست به "جاسوسی مضاعف" زده‌ام... از آن پس نهادهای مختلف چندین بار سعی کرده‌اند جلوی انتشار این کتاب یا حداقل بخش‌های عمده‌ای از آن را بگیرند.»
نویسنده با این وجود موفق شده است کتابش را به بازار بفرستد. گرچه بخش عمده محتویات آن (حداقل در مورد ایران) جدید نیست و قبلا هم منتشر شده بود اما گرد آوردن آن در کتاب برگمن دو حسن دارد؛‌ اول، تایید قطعی‌تر آن‌ها با توجه به اعتبار برگمن. دوم، تحلیل نویسنده که اقدامات مختلف را در پرتو تاریخ دستگاه‌های اسراییل توضیح می‌دهد تا درک بهتری از آن‌ها ارایه شود. او در ضمن، رابطه سه دستگاه اطلاعاتی اصلی اسراییل با هم‏دیگر را به روشنی بسیار توضیح می‌دهد؛ «موساد» که وظیفه‌اش عملیات در خارج از کشور است؛ «شین بت» (یا شبک) که وظایف عمومی امنیتی دارد و «امان»، که سازمان اطلاعات ارتش است.
برگمن تاریخ دستگاه‌های اطلاعاتی اسراییل را از نیم‌قرن پیش از بنیان‎گذاری آن دنبال می‌کند؛ یعنی از زمانی که برخی سازمان‌های صهیونیستی برای حذف مخالفان خود و آن‌چه دفاع از جوامع یهودیِ فلسطین می‌دانستند، دست به اسلحه بردند. نیروهای این سازمان‌ها عقیده داشتند که برای به واقعیت تبدیل کردن «دولت یهودی» در فلسطین، لابی سیاسی و دیپلماتیک کافی نیست و باید دست به «عمل» زد. این عمل می‌توانست کشتن یهودی‌هایی باشد که موافق شکل‌گیری این دولت نبودند و یا حمله به مقر استعمارگران بریتانیایی که بیرون کردن‌ آن ها شرط تشکیل دولت مستقل بود. در این مقاله اما توجه ما معطوف به بخش‌های مربوط به ایرانِ این کتاب است.
ساواک و اسراییل
پیش از انتشار این کتاب، امید داشتیم جزییات بیش تری از روابط ساواک و دستگاه‌های امنیتی اسراییل در آن برملا شود اما متاسفانه اطلاعات جدیدی در این زمینه در آن موجود نیست.
می‌خوانیم که استراتژی اسراییل برای ایجاد روابط حسنه دیپلماتیک با کشورهای «پیرامون» یا «همسایگانِ همسایگانِ عرب» (مشخصا ایران، ترکیه و اتیوپی)، به ویژه توسط موساد پیش برده شده است. در فضای جنگ سرد، جلسات منظمی بین روسای دستگاه‌های امنیتی ایران، اسراییل و ترکیه تحت عنوان «ترایدنت» برگزار و در این جلسات علاوه بر به اشتراک گذاشته شدن گسترده اطلاعات، رابطه سیاسی سه کشور نیز تقویت می‌شده است.
برگمن می‌گوید: «این ائتلاف در ضمن دست به عملیات مشترک علیه شوروی‌ها و عرب‌ها می‌زد. "بن گوریون" [اولین نخست‌وزیر اسراییل] رییس‌جمهور امریکا، آیزنهاور را متقاعد کرد که سازمان سیا خرج فعالیت‌های "ترایدنت" را تامین کند.»
این جلسات به طور دوره‌ای در یکی از سه کشور برگزار می‌شدند و وقتی اختلافی بین ایران و ترکیه پیش می‌آمد، اسراییل بود که از طریق همین جلسات بین دو کشور میانجی‌گری می‌کرد. همین است که سازمان سیا متقاعد شد خرج ساختمان دوطبقه مقر این ائتلاف که در تپه‌ای بیرون تل آویو بود را تامین کند. برگمن از این می‌گوید که ایران به اسرایيل پول نقد و نفت می‌داده و در ازای آن تسلیحات و تجهیزات نظامی می‌گرفته است. در ضمن می‌خوانیم:«شاه به اسراییلی‌ها اجازه داد چند مورد عملیات مهم علیه دولت‌های عرب را از درون خاک ایران انجام دهند.»
اما اطلاعات بیش تری در این مورد داده نشده است.
نگرانی‌های موساد از انقلاب
اسفند سال ۱۳۵۶، کم تر از یک سال پیش از انقلاب ایران، دو مقام ارشد اسراییلی در پروازی محرمانه، از تهران به جزیره کیش رفتند. «اوری لوبرانی»، سفیر اسرایيل و «رووین مرهاو»، رییس موساد در ایران، دو «مسافر نگران» این پرواز بودند که می‌خواستند به دیدار محمدرضا شاه بروند که در استراحتگاه خود در نگینِ‌ خلیج فارس بود. آن‌ها بعد از این سفر گفتند که با دیدن «فساد خیره‌کننده» و «جو خوش‌گذرانی و تجملات» در کیش، نگران ثبات رژیم شاه شده بودند.
شاه تنها حاضر به دیدار لوبرانی شد. سفیر اسراییلی اوضاع را به مرهاو این گونه توضیح داد: «شاه از واقعیت دور است و در دنیای خودش زندگی می‌کند و می‌توان گفت متوهم است. دور و برش را متملقانی گرفته‌اند که اوضاع حقیقی کشور را به او نمی‌گویند.»
مرهاو نیز پس از دیدار با روسای سازمان‌های اطلاعاتی ایران به همین نتیجه رسید. این است که آن دو پس از بازگشت به اسراییل، به دولت خود هشدار دادند که اوضاع شاه وخیم است و احتمال سقوط او می‌رود. اما به این هشدار توجهی نشد. برگمن نوشته است:«در وزارت خارجه و موساد، هم‎چنین سازمان سیا، مقامات مطمئن بودند که مرهاو و لوبرانی اشتباه می‌کنند و حکومت شاه باثبات است و ایران تا ابد متحد اسرایيل و امریکا می‌ماند.»
درخواست بختیار از موساد: خمینی را ترور کنید
سه سال پیش بود که «یوسی آلفر»، مقامی اسراییلی در کتاب خاطراتش مدعی شد «شاپور بختیار»، آخرین نخست‌وزیر شاه در هفته‌های منتهی به بازگشت خمینی به ایران از «الیزر زفریر»، رییس موساد در تهران (که جای مرهاو را گرفته بود) خواسته بود خمینی را در پاریس ترور کنند. این ادعا البته همان موقع توسط «جواد خادم»، وزیر مسکنِ کابینه بختیار مورد شک قرار گرفت. خادم گفته بود اولویت بختیار، از میان بردن خمینی نبود اگرچه امکان این‌کار از طریق یکی از نفوذی‌های سازمان سیا که از منسوبان دکتر سنجابی بود، وجود داشته است.
او گفته بود در جلسه امنیتی که در این مورد صحبت شده، بختیار در تمام مدت یا ساکت بوده و یا از راه‌حل‌های دیگر صحبت می‌کرده است:«شاید آقای زفریر سکوت آقای بختیار را دال بر موافقت او و تقاضای کمک پنداشته است.»
برگمن اما در کتاب خود جزییات بیش تری در این مورد ارایه می‌کند. به نوشته او، رییس وقت موساد، «اسحاق هوفی» جلسه فوق‌العاده‌ای برای بررسی این تقاضای بختیار در مقر موساد، در بلوار «شائولِ» تل آویو برگزار کرده بود. اسراییلی‌ها می‌دانستند که این کار حداقل دو نتیجه مثبت خواهد داشت؛ اول، ساواک تا همیشه مدیون آن‌ها می‌شود و ‌دوم، احتمال دارد مسیر تاریخ عوض و جلوی به قدرت رسیدن فردی که ضد اسراییل و ضدیهودی دانسته می‌شد، گرفته شود. اما در ضمن این سوال هم مطرح بود که ترور یک شخصیت برجسته روحانی و آن هم در خاک فرانسه چه مخاطراتی دارد؟
موسادی‌ها به این نتیجه می‌رسند که این کار از نظر عملیاتی خیلی پیچیده نیست اما با توجه به کمبود فرصت، احتمال دارد خوب پیش نرود. رییس یکی از بخش‌ها که سابقه خدمت در ایران را داشت اما از زاویه‌ای دیگر به قضیه نگاه می‌کند و می‌گوید: «بگذارید خمینی برگردد ایران. دوامی نمی‌آورد. ارتش و ساواک حساب او و آدم هایش را که در خیابان‌های شهرها اعتراض می‌کنند، می‌رسند. خمینی نماینده گذشته ایران است و نه آینده آن.»
هوفی در ضمن گفته بود از لحاظ اصولی باید این تقاضا را رد کند:«]چون[ مخالف استفاده از ترور علیه رهبران سیاسی است.»
آقای آلفر، ایران‌شناس اصلی وقت موساد هم در این جلسه گفته بود اطلاعات کافی راجع به مواضع خمینی یا میزان شانس او برای تحقق آن‌ها را ندارد و در نتیجه نمی‌تواند تخمین دقیقی از این‌که این کار به ریسک آن می‌ارزد یا نه، ارایه دهد. هوفی سرانجام حرف آلفر را پذیرفت و قرار شد زفریر به بختیار جواب منفی بدهد.
آلفر می‌گوید که تنها چند ماه پس از آن جلسه متوجه ماهیت خمینی شده و از تصمیم خود «بسیار متاسف» شده بود. برگمن می‌گوید: «آلفر می‌گفت اگر موساد خمینی را کشته بود، تاریخ مسیر بهتری پیدا کرده بود.»
صدام و اسرایيل
بعضی اطلاعاتی که در این کتاب در مورد صدام حسین آمده است، به ایران مربوط می‌شوند. پیش از این از جزییات همکاری شاه و اسراییل برای کمک به نیروهای کُرد عراقیِ مخالف با صدام باخبر بودیم (همان همکاری که پس از توافق الجزیره بین شاه و صدام در سال ۱۹۷۵ به پایان رسید). برگمن اما از این می‌گوید که کُردها از اسراییل خواسته بودند دست به ترور صدام بزند. تل آویو این تقاضا را جدی گرفته و حتی یک قرآنِ حاوی بمب برای صدام آماده کرده بود تا از تاکتیکی استفاده کرده باشد که قبلا در ترور رییس دستگاه اطلاعاتی مصر در سال ۱۹۵۶ موفق واقع شده بود. اما نخست‌وزیر وقت، «گلدا مایر» حاضر به امضای «برگه قرمز»‌ برای تایید این ترور نشد چون نمی‌خواست اسراییل وارد جنجال دیپلماتیک با مسکو و واشنگتن شود که در آن زمان هر دو به دنبال جلب حمایت صدام بودند. خانم مایر با ترور «جمال عبدالناصر»، رییس‌جمهور مصر هم مخالفت کرده بود.
دیگر ماجرای مربوط به صدام و ایران به سال۱۹۸۲ برمی‌گردد؛ زمانی که عوامل سازمان «ابونضال»، رقیب فلسطینی «یاسر عرفات» در نزدیکی هتل «دورچستر» لندن علیه جانِ «شلومو آرگوف»، سفیر اسراییل در بریتانیا سوء قصد ‌کردند. برگمن به نقل از «ایگال سیمون» که در آن زمان عامل موساد در لندن بوده است، می‌گوید دستور این سوء قصد را «برزان التکریتی»، برادر ناتنی صدام و رییس «سازمان استخبارات» دولت بعثی داده بود. طبق این روایت، هدف صدام از این کار این بود:«تخاصم گسترده نظامی بین سوریه، "سازمان آزادی‌بخش فلسطین"(ساف) و اسراییل، سه رقیب سرسخت او در خاورمیانه پیش بیاید و حتی شاید پای بزرگ ترین رقیب، یعنی ایران هم وسط کشیده شود.»
پس از این ترور، هرچه مقامات امنیتی اسراییل اصرار می‌کنند که ابونضال نه تنها عامل یاسر عرفات نیست که دشمن سرسخت او است، به گوش «مناخم بگین»، نخست‌وزیر وقت نمی‌رود. اسراییل دست به بمباران گسترده بیروت و پایگاه‌های ساف می‌زند و فلسطینی‌ها به ناچار مجبور به جبران می‌شوند. همین است که جنگ در جنوب لبنان در می‌گیرد و جمهوری اسلامی ایران هم می‌رود تا حضوری پررنگ، اگرچه غیرمستقیم در این جنگ داشته باشد.
‌حزب‌الله لبنان
«حزب‌الله» لبنان شاید جدی‌ترین چالش امنیتی اسرایيل در چند دهه گذشته بوده و این کشور بارها دست به کشتار رهبران مختلف آن زده است. جای تعجبی ندارد که بخش عمده‌ای از کتاب برگمن هم به این سازمان مربوط می‌شود.
برگمن از «علی‌اکبر محتشمی‌پور» می‌گوید که در سال‌های پیش از انقلاب به نمایندگی از روح الله خمینی موفق شده بود روابط گسترده‌ای با ساف برقرار کند و «مردان خمینی» را به پایگاه‌های تعلیماتی نیروی ۱۷ که از پایگاه‌های ساف بود‌، ببرد. آن‌چه نویسنده به آن اشاره‌ای نمی‌کند، حضور گسترده سایر نیروهای ایرانی در پایگاه‌های فلسطینی‌ها است؛ از نیروهای «سازمان مجاهدین خلق» (که جزو اولین ایرانیانی بودند که با ساف رابطه برقرار کردند) و «سازمان فداییان خلق» گرفته تا نیروهای «نهضت آزادی»، «جبهه ملی» و غیره.
پس از تشکیل جمهوری اسلامی، محتشمی‌پور از بنیان‏گذاران سپاه پاسداران می‌شود و نزدیک به سه سال پس از سقوط شاه، خمینی او را سفیر ایران در سوریه می‌کند. آقای سفیر حالا مسوول این می‌شود که «حافظ اسد»، رییس‌جمهور سوریه را متقاعد به ائتلافی دیپلماتیک کند که به ایران اجازه حضور نظامی در یک کشور همسایه اسراییل را بدهد.
برگمن می‌گوید حافظ اسد محتاطانه برخورد می‌کرده و نگران گسترش اسلام‌گرایی به کشور سکولار خودش بوده است اما پس از اشغال لبنان توسط اسراییل در ژوئن ۱۹۸۲، او با تغییر محاسبات خود، دست به ایجاد ائتلاف با جمهوری اسلامی می‌زند. به گفته برگمن، سپاه پاسداران تحت نظر محتشمی‌پور موفق به فعالیت در خاک لبنان می‌شود و شیعیان این کشور را در سطحی بی‌سابقه سازمان می‌دهد. محتشمی‌پور شخصا نام سازمان جدیدی را که قرار بوده جای خالی ساف را در لبنان پر کند، تعیین می‌کند: «حزب‌الله»(حزب خدا).
اسراییلی‌ها چند ماه بعد به خوبی به اهمیت این سازمان جدید پی می‌برند؛ آن هم وقتی که «احمد جعفر قصیر»، نوجوان شیعه ۱۶ ساله لبنانی با حمله‌ای انتحاری، یک ساختمان هفت طبقه ارتش اسراییل در شهر صورِ لبنان را نابود ‌کرد. 76 نیروی اسراییلی (از ارتش، پلیس مرزی و شین بت) به همراه 27 لبنانی (از کارگر تا زندانی و ره‎گذر) کشته شدند.
برگمن می‌نویسد: «این اولین حمله تروریستی انتحاری اسلام‌گرایان بیرون از ایران بود و پیش و پس از آن هیچ حمله‌ای نتوانسته بود این تعداد اسراییلی را بکشد.»
حزب‌الله تا سال‌ها نقش خود را در این حمله پنهان می‌کرد اما چند سال بعد بنای یادبودی به نام «قصیر» در روستایش ساخته و نامه‌ای که آیت‌الله خمینی به خانواده‌اش نوشته بود، منتشر شد. روز حمله، یعنی 11 نوامبر را «روز شهدا» نامیدند. اسراییلی‌ها اما چنان غافل‏گیر شده بودند که از انکار دشمن لبنانی خود استفاده کرده و مدعی شدند که انفجار به علت نشت گاز بوده است. آن‌ها اما در تحلیل‌های درونی خود به اشتباهات فاحش‌ خود پی بردند. یکی از افسران ارشد امان که بعدها مشاور نظامی «اسحاق رابین» شد، می‌گوید: «ما می‌بایست به جای حفظ رابطه با مسیحی‌ها، با شیعیان ایجاد ارتباط می‌کردیم. اما کاری کردیم که اکثریت مردم لبنان دشمن ‌ما شدند.»
رابطه ایران و حزب‌الله هم تا مدت‌ها از چشم اسراییلی که این همه به سازمان‌های اطلاعاتی‌ خود افتخار می‌کرد، پنهان مانده بود. یکی از مقامات موساد می‌گوید: «مدت‌ها طول کشید تا بفهمیم اصل ماجرا در دفتر محتشمی‌پور در دمشق اتفاق می‌افتد.»
یکی از چهره‌هایی که از چشم اسراییلی‌ها پنهان مانده بود، «عماد مغنیه» نام داشت؛ جوان شیعه‌ای که در پایگاه‌های ساف در لبنان تعلیم دیده و معروف بود به آدمی روانی، افراطی و بی حد و مرز که دور و بر بیروت راه می‌افتاد و دست به شکنجه تن‌فروشان و دلالان مواد مخدر می‌زد.
پس از خروج ساف از بیروت، عماد و دو برادرش، «فوآد» و «جهاد» در بیروت ماندند و به نیروهای حزب‌الله پیوستند. مغنیه شد رییس تیم امنیتی «شیخ محمد حسین فضل‌الله»، رهبر معنوی حزب‌الله که در جلسات دفتر محتشمی‌پور در دمشق، نماینده او بود.
همین مغنیه بود که موفق شد بعدها عملیاتی گسترده و جهانی علیه اسراییل سازمان دهد. اما اسراییلی‌ها پیش از آن‌که سراغ او بروند، به دنبال ترور فردی بودند که او را تربیت‌کننده اصلی مغنیه‌ها می‌دانستند.
ترور نافرجام سفیر ایران
در اواخر سال ۱۹۸۳، رییس وقت موساد، «ناهوم آدمونی» برگه قرمزی پیش روی «اسحاق شامیر»، نخست‌وزیر وقت گذاشت. شامیر پس از مدت‌ها تردید و بحث، آن‌ را امضا کرد. اسراییل حالا می‌خواست دست به کاری نادر بزند؛ ترور دیپلمات یک دولت رسمی به نام علی‌ اکبر محتشمی‌پور.
برگمن می‌گوید که اسراییلی‌ها معمولا سعی می‌کنند نیروهای خودشان اسیر نشوند و آسیب نبینند و این انجام عملیات در شهرهایی هم‏چون دمشق و تهران را دشوار می‌کند. در مورد محتشمی‌پور، راه‌هایی هم‏چون تیراندازی، کارگذاشتن بمب و استفاده از زهر در نظر گرفته شدند اما در نهایت قرار شد از شیوه‌ای استفاده شود که مدت‌ها بود منسوخ شده بود؛ فرستادن بمب پستی. این شیوه قبلا دو بار جواب داده (برای ترور دو مقام مصری در غزه و اردن در سال ۱۹۵۶) اما بارها ناکام مانده بود. با این حال، در نهایت از همان استفاده شد.
روز ۱۴ فوریه سال ۱۹۸۴، سفارت ایران در دمشق بسته بزرگی را دریافت کرد که ظاهرا از سوی یک انتشاراتی معتبر ایرانی در لندن پست شده بود. نقشه درست پیش رفت و کتاب به دست محتشمی‌پور رسید اما جوری منفجر شد که محتشمی‌پور با وجود آن که زخمی شد، کشته نشد. در کتاب برگمن عکسی از او منتشر و در زیرنویس آن نوشته شده به لطف موساد است که بنیان‎گذار حزب‌الله اکنون در یک دستش فقط دو انگشت دارد.
برگمن اما اشاره می‌کند که ترور محتشمی‌پور اثر سوء داشته و نامه خمینی به او باعث جلب هواداران بیش تر به حزب‌الله شده است. او می‌نویسد: «معلول کردن سفیر به هیچ وجه هیچ اثری بر عملیات حزب‌الله نداشت و کشتن او هم احتمالا نمی‌داشت. برای این کار دیگر دیر شده بود. آن لشکر تکه‌‌پاره‌ای که محتشمی‌پور 10 سال بود داشت از فقرای شیعه می‌ساخت، اکنون دیگر به سازمانی عظیم بدل شده بود. حزب‌الله نیروی چریکی یک‌نفره نبود، جنبش بود... اسراییل اکنون دشمن قدرتمندی داشت که هم نیروی نیابتی ایران بود و هم یک جنبش اجتماعی و مردمیِ مشروع.»
اقدامات بعدی اسراییلی‌ها هم‏چون ترور «شیخ راغب حرب» و تلاش برای ترور «شیخ فضل‌الله» (که منجربه کشته شدن 80 نفر و زخمی شدن 200 نفر شد که بیش ترشان نمازگزاران مسجد بودند... و نیز بعضی محافظان شیخ، هم‏چون برادر عماد مغنیه به نام جهاد) نیز موثر نبودند.
ترور سید عباس موسوی
اما یکی دیگر از ترورهای موساد ظاهرا که نه تنها اثر مثبتی برای اسراییلی‌ها نداشت که اثر منفی هم داشت، ترور دبیر کل حزب‌الله، «سیدعباس موسوی» در سال ۱۹۹۲ است.
برگمن می‌گوید اسراییلی‌ها موسوی را با قصد استراتژیک ایجاد تغییر در حزب‌الله نکشته بودند چون از نظر آن‌ها، هیچ فرق چشم‎گیری بین اعضای مختلف حزب‌الله نبود:«هیچ کس زحمت پرسیدن این سوال که جای موسوی را چه کسی می‌گیرد و آیا او برای اسراییل بهتر خواهد بود یا بدتر، نکشیده بود.»
یکی از افسران امان می‌گوید: «از نقطه نظر ما، رنگ همه‌ آن ها سیاه بود.»
بعد از انجام ترور، حدسِ امان این بود که ایران معاون محبوبِ موسوی، «صبحی الطفیلی» را به جای او می‌نشاند. اما وقتی هیات ایرانی برای دیدار با مجلس شورای 12 ‌نفره حزب‌الله به لبنان آمد و پیغامی از رییس‌جمهور وقت، «اکبر هاشمی رفسنجانی» آورد، چهره دیگری برای دبیر کلی پیشنهاد شده بود: روحانی جوان ۳۲ ساله‌ای به نام «سید حسن نصرالله» (به نظر می‌رسد در شرایطی که کم تر از سه سال از رهبری خامنه‌ای گذشته بود، رفسنجانی موقعیت قدرتمندتری در سیاست خارجه داشته است).
برگمن توضیح می‌دهد که نصرالله روابطی دیرینه با روحانیون شیعه داشت و پیش از انقلاب برای تحصیل به نجف رفته و همان‌جا با موسوی آشنا شده بود. در 10 سالی که از تاسیس حزب‌الله می‌گذشت، او وقتش را بین لبنان و ایران تقسیم کرده بود.
نویسنده توضیح می‌دهد که موسوی بیش تر نزدیک به رژیم حافظ اسد بود و برخورد با اسراییل را مساله‌ای ثانویه می‌دانست و باور داشت که مهم ترین منابع را باید وقف تلاش برای تصرف دستگاه دولتی در لبنان کرد:«]نصرالله اما[ همیشه می‌گفت اولویت را باید به جنگ چریکی علیه اسراییل داد.»
در دعواهای درونی حزب‌الله، نصرالله شکست خورده بود و همین بود که موسوی شده بود دبیر کل و نصرالله به نوشته برگمن، تبعید شده بود تا نماینده حزب‌الله در ایران باشد. اما در فوریه ۱۹۹۲، به لطف ترور موسوی توسط موساد، همه چیز عوض شد و نصرالله زمام کار را به دست گرفت.
حزب‌اللهِ نصرالله با استفاده از مهره‌ای هم‏چون مغنیه، دست به اقدامات گسترده علیه اسراییلی‌ها در سراسر جهان زد؛ حملاتی نه فقط علیه اسراییلی‌ها که این بار علیه شهروندان عادی یهودی مثل حمله به کنیسه‌ای در استانبول که به نام «حزب‌الله ترکیه» انجام شد و حمله به سفارت اسراییل در بوینس آیرس که در آن شماری از شهروندان معمولی یهودی کشته شدند.
این دومی را گروهی انجام دادند که خاستگاه آن ها شهری بود که بیش تر ما نام آن را نشنیده‌ایم: «"سیوداد دل استه"، شهری در پاراگوئه، نزدیک مرزهای این کشور با برزیل و آرژانتین و آبشارهای بی‌نظیر "ایگوآزو"؛ جایی که شمار کثیری از مهاجران شیعه لبنانی از خیلی وقت پیش در آن سکنی گزیده بودند.»
یکی از مقامات موساد با بازدید از این شهر می‌گوید: «شهری به نام جهنم. خطری روشن و حاضر متوجه ما است. حمله بعدی در راه است.»
ژنرال علیرضا عسگری
«علیرضا عسگری»، سرتیپ بازنشسته نیروی «قدس» سپاه و معاون وزیر دفاع در دولت «محمد خاتمی» در سال ۲۰۰۷، در ترکیه ناپدید شد. گرچه سرنوشت او هرگز رسما تایید نشده است اما رسانه‌های اسراییلی در سال ۲۰۱۰ خبر از خودکشی او در زندانی در اسرایيل دادند و تهران نیز این خبر را تایید کرد. برگمن در این کتاب اشاره می‌کند که پس از حمله نافرجام نیروهای مغنیه به سفارت اسراییل در بانکوک در روز ۱۱ مارس ۱۹۹۴، اسراییلی‌ها تصمیم گرفته بودند به جای حمله به حزب‌الله، مستقیم ایرانی‌ها را هدف بگیرند. تصمیم آن‌ها مشخصا ترور علیرضا عسگری بود اما نخست‌وزیر وقت، اسحاق رابین آن‌را تایید نمی‌کند: «به هرحال، هیچ کس در دستگاه اطلاعاتی اسراییل نمی‌دانست او کجا است یا چه طور می‌شود این قدر به او نزدیک شد که امکان کشتنش باشد.»
رابین در عوض دستور حمله به یکی از پایگاه‌های حزب‌الله در نزدیکی مرز لبنان و سوریه را می‌دهد که در آن 50 نیرو کشته و 50 نیرو زخمی می‌شوند: «از جمله بعضی مقامات ارشد حزب‌الله و دو نیروی سپاه پاسداران که از بستگان مقامات تهران بودند.»
پاسخ مغنیه اما این‌بار حمله‌ به یک مرکز اجتماعی یهودیان در بوینس آیرس بود که در آن ساختمان هفت طبقه «آمیا» سقوط کرد و 85 نفر کشته و صدها نفر زخمی شدند.
از ترور یاسین تا جبهه رادیکال
از دیگر بخش‌های مربوط به ایران در کتاب برگمن، ترور «فتحی شقاقی»، رهبر گروه «جهاد اسلامی» در سال ۱۹۹۵، در جزیره مالت است (و تلاش پیشین نافرجام برای کشتن او در لیبی که وقتی مختل شد که معلوم ‌شد اسراییلی‌ها حساب برنامه مسابقه اتومبیل‌رانی صحرایی را که در همان روز برقرار بوده، نکرده بودند).
اما خواندنی‌تر از آن، جایی است که برگمن از عواقب ترور «شیخ یاسین»، رهبر حماس می‌گوید. طبق تحلیل نویسنده، یاسین گرایشات تندرو سنی داشت و هرگز حاضر به ائتلاف نزدیک «حماس» با تهران نمی‌شد. اما اسراییلی‌ها با حذف او کاری کردند تا حماسی که پس از مرگ یاسر عرفات (که کشتنش از اهداف دیرین تل آویو بود) موفق شده بود نوار غزه را در درست بگیرد، به نیروی نیابتی ایران بدل شود.
برگمن می‌گوید: «شکی نیست که کشتن شیخ یاسین سخت‌ترین ضربه به حماس در کل طول تاریخش بود و بزرگ ترین عاملی که باعث شد بخواهد با اسراییل آتش‌بس کند. اما این حمله در ضمن منجر به پیچشی غیرمنتظره در مسیر تاریخ خاورمیانه شد؛ به لطف حذف یاسین از صحنه، ایران خطرناک‌ترین دشمن اسراییل، به آخرین حلقه زنجیر خود برای بدل شدن به قدرت منطقه‌ای دست‌ یافت.»
حلقه‌های بعدی زنجیر وقتی تکمیل شدند که پس از مرگ حافظ اسد، فرزند او «بشار» تصمیم گرفت خود را به جای امریکا، به ایران نزدیک کند و همین است که آن‌چه برگمن «جبهه رادیکال» علیه اسراییل می‌نامد، متولد شد. حالا دمشق، تهران و حزب‌الله مثلث مرگباری برای اسراییل به شمار می رفتند و شبکه‌ای مخوف علیه آن ایجاد کرده بودند که سه سر داشت؛ «قاسم سلیمانی»، فرمانده نیروی قدس سپاه، عماد مغنیه و ژنرال «محمد سلیمان» از ارتش سوریه. «رمضان شلح»، رهبر «جهاد اسلامی» فلسطین هم گاهی به این مثلث افزوده می‌شد. در درون حماس نیز «خالد مشعل» میل به نزدیکی به ایران داشت.
برگمن از این می‌گوید که ایران رقیبی «پیچیده‌تر» و «اصیل‌تر» از تمامی دولت‌های عربی که موساد قصد کرده بود در آن ها نفوذ کند، بود و جامعه اطلاعاتی اسراییل احساس می‌کرد از این کشور عقب مانده است. به اعتقاد او، هرچه قدر شین بت و امان درون مرزهای اسراییل خوب عمل می‌کردند، موساد در صحنه بین‌المللی ناکام مانده بود.
نفوذ به درون سپاه
اسراییلی‌ها موفق شدند این عقب‌ماندگی را جبران کنند و سرانجام عماد مغنیه را هم به قتل برسانند. به ادعای برگمن، «یوسی کوهن»، رییس کنونی موساد که سال‌ها در کشورهای مختلف اروپایی جاسوسی می‌کرده است، یکی از معدود کسانی است که موفق شد درون حزب‌الله و سپاه پاسداران نفوذ کند و نیروهایی برای موساد از درون آن‌ها به خدمت بگیرد.
در سال ۲۰۰۴، «مئیر داگان»، رییس جدید سیا کوهن را مسوول میز ایران در موساد کرد و اقدامات او بود که به موساد امکان داد بخش‌هایی از سیستم‌های ارتباطی دولت ایران را مختل کند. برگمن می‌گوید داگان (که از ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۱ رییس موساد بود) موفق شد این سازمان را به سرعت متحول و آن‌را به نیرویی موثرتر علیه حزب‌الله بدل کند.
برنامه هسته‌ای ایران
در زمان داگان و در همکاری نزدیک با دستگاه‌های اطلاعاتی دولت جورج دبلیو بوش بود که اسراییل تلاش جدی برای اختلال در برنامه هسته‌ای ایران را آغاز کرد. مهم ترین عملیات مشترک امریکا و اسراییل، «بازی‌های المپیک» نام داشت که در آن ویروس‌های کامپیوتری (که یکی از آن‌ها بعدها به نام «استاکس نت» معروف شد) موفق شدند آسیب جدی به سانتریفیوژهای ایران بزنند.
مهم تر اما آن‌که داگان فهرست 15 پژوهش‏گر و دانشمند کلیدی ایرانی را تهیه کرد و دستور به ترور آن‌ها داد. اولین ترور این‎چنینی روز ۱۴ ژانویه ۲۰۰۷ انجام شد؛ دکتر «اردشیر حسین‌پور»، دانشمند 44ساله هسته‌ای که در کارگاه اورانیومی در اصفهان کار می‌کرد، با مرگی مشکوک درگذشت.
به گفته برگمن، مقامات ایران مطمئن هستند که او قربانی اسرایيل بوده است. مورد بعدی روز ۱۲ ژانویه ۲۰۱۰ رخ داد و «مسعود علی‌محمدی» که دکترای فیزیک هسته‌ای از «دانشگاه صنعتی شریف» داشت، با انفجار بمبی در ماشین کشته شد.
ترور دانشمندان باعث بحث‌های داخلی جدی در موساد شد. برگمن می‌نویسد یکی از مقامات موساد در یکی از جلسات بلند شد و گفت پدرش از دانشمندان ارشد برنامه هسته‌ای اسرایيل است. این خانم سپس گفت پس با این حساب، پدر او را هم می‌توان «هدف مشروف حذف» دانست؟ او افزود: «این کار نه قانونی است، نه اخلاقی.»
اما به این حرف‌ها توجهی نشد. برگمن می‌گوید ایرانی‌ها پس از این دو ترور، احتیاط خود را افزایش دادند و به ویژه از چهره‌هایی هم‎چون «محسن فخری‌زاده» که مغز کل پروژه محسوب می‌شد، حفاظت مضاعف می‌کردند و همین باعث شد جنبه‌هایی از پروژه هسته‌ای کند شود و حتی به توقف برسد.»
داگان علیه نتانیاهو؛ حمله به ایران آری یا خیر؟
اخراج داگان توسط نتانیاهو که تا حدود زیادی مربوط به ایران می‌شد، یکی از محورهای اصلی آغاز و پایان کتاب است. برگمن این اخراج (یا به تعبیری، استعفا) را نشانی از تحول اساسی در دستگاه‌های اطلاعاتی و اصلا ماهیت دولت اسراییل می‌داند؛ دولتی که دیگر در آن چهره‌های نظامی و اطلاعاتی قدیم که بنیان‏گذاران اصلی دولت یهودی بودند، از آن جایگاه و منزلت قدیمی برخوردار نیستند.
پس از دو تروری که در بالا نام برده شد، داگان خواهان حمله به 13 نفر باقی‌مانده در فهرست بود. در نوامبر ۲۰۱۰، نتانیاهو بالاخره رضایت داد تا دکتر «مجید شهریاری» ترور شود. ولی معلوم شده بود که ترور دانشمندان، برنامه هسته‌ای ایران را کُند می‌کند اما متوقف نه. این‌ بود که نتانیاهو و وزیر دفاعش، «ایهود باراک» تصمیم گرفتند «عملیات آب‌های عمیق» را آماده کنند؛ عملیاتی فرای ترور دانشمندان که هدفش حمله نظامی همه جانبه به ایران بود.
برگمن می‌گوید این عملیات قرار بود حمله هوایی به ایران به همراه ارسال نیروهای کماندویی باشد و حدود دو میلیارد دلار خرج تدارک آن شد.
داگان اما به شدت در مقابل این برنامه مقاومت کرد. او آن‌را «دیوانه‌وار» می‌دانست و می‌گفت «دو سیاستمدار» می‌خواستند حمله به ایران را برای مصارف انتخاباتی انجام دهند. او به برگمن می‌گوید که «بیبی» و «ایهود» اولین رهبران اسراییل هستند که تصمیمات مهم خود را بر اساس منافع شخصی می‌گیرند و نه منافع ملی.
دعوای بیبی و داگان در سپتامبر ۲۰۱۰ به اوج می‌رسد و نخست‌وزیر از او می‌خواهد ارتش را در وضعیت آماده‌باش زیر ۳۰ روز قرار دهد. از آن‌جا که این عملا به معنای اعلام جنگ علیه ایران بود، می‌بایستی به تصویب کابینه می‌رسید.اما نتانیاهو می‌خواست حتی آن نهاد را هم دور بزند. داگان می‌گوید: «استفاده از خشونت نظامی عواقب غیر قابل تحملی می‌داشت. این فرض موجود که با حمله نظامی می‌شود به طور کامل جلوی پروژه هسته‌ای ایران را گرفت، غلط است... اگر اسراییل به ایران حمله کرده بود، خامنه‌ای از خدا تشکر می‌کرد: مردم ایران پشت پروژه متحد شده بودند و خامنه‌ای می‌توانست بگوید برای دفاع از ایران در مقابل تهاجم اسراییل باید بمب اتم داشته باشد.»
در قائله‌ای که پیش ‌آمد، داگان رفت و جای او را «تامیر پاردو» گرفت که به پروژه ترور دانشمندان ایرانی ادامه داد؛ «داریوش رضایی‌نژاد» در ژویيه ۲۰۱۱ و «مصطفی احمدی روشن» در ژانویه ۲۰۱۲.
برگمن می‌گوید پاردو نیز حملات موساد در خاک ایران را بدون استفاده از نیروهای اسراییلی انجام داده بود: «تمام حملات در خاک ایران توسط اعضای جنبش‌های اپوزیسیون زیرزمینی آن کشور و یا اعضای اقلیت‌های قومی کُرد، بلوچ یا آذربایجانی که با رژیم خصومت دارند، انجام شدند.»
او البته هیچ منبعی برای این ادعای خود ارایه نمی‌کند، حتی منبع غیرمستقیم.

برگمن می‌گوید معلوم نیست نتانیاهو واقعا می‌خواست به ایران حمله کند یا فقط قصد داشت نزد اوباما بلوف بزند تا اگر مذاکرات هسته‌ای به جایی نرفت، خود امریکا حمله را انجام دهد با این خیال که نباید بگذارد اوضاع دست اسرایيل بیفتد، اما دولت اوباما نگران بود که حمله به ایران باعث افزایش قیمت نفت و آشوب در خاورمیانه می‌شود و جلوی انتخاب مجدد او را در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۲۰۱۲ می‌گیرد.
در این زمان، پاردو باور داشت که اگر فشار اقتصادی و سیاسی بر ایران دو سال دیگر ادامه پیدا کند، ایران تحت «شرایط مطلوب» تسلیم می‌شود و کل پروژه هسته‌ای خود را کنار می‌گذارد.
در دسامبر ۲۰۱۲، درست موقعی که موساد آماده کشتن یک دانشمند ایرانی دیگر می‌شد، مذاکرات مخفی ایران و امریکا در مسقطِ عمان آغاز شد. اسراییلی‌ها دست نگاه داشتند. نتیجه آن مذاکرات چند سال بعد امضای «برجام» بود. داگان اعتقاد داشت که او حتی پس از کنار رفتن هم به هدف خود رسیده است. بیبی حمله به ایران را مدام عقب انداخته بود و وقتی برجام امضا شد، به گفته برگمن، آن ‌را به کلی لغو کرد، «حداقل تا آینده نزدیک.»

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

طاهره بارئی
ایران وایر

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.