رفتن به محتوای اصلی

نحوه آشنائیم با زبان فارسی و چگونگی یاد گیری آن،
04.11.2017 - 20:10

نحوه آشنائیم با زبان فارسی و چگونگی یاد گیری،

دوره دبستان در آزربایجان

شروع سال تحصیلی بود و همکلاسی های نا آشنا، همه کنجکاو، منتظر ورود معلم بودند، معلم امسال چه شکلی است؟ اهل کتک و تکالیف کشنده است یا مهربان؟ که یک دفعه در کلاس با لگدی که به قسمت پائین در خورد و همانند دیاپازون با لرزش باز شد، اول سر معلم از لای در نمایان شد، مردی بلند قامت سفید رو و با لپای قرمز و با کت و شلواری شیک و با پیراهنی سفید و کراواتی قرمز و کفشهای براق وارد کلاس شد، نحوه باز شدن در کلاس باعث دلهره و لرزش دست و پای همه شد، مثل پادگان نظامی همگی بپا خواستیم و معلم با حالتی یخ زده دستور نشستن داد، بلا فاصله منو صدا کرد، گفت بیا جلو، منهم متعجب بودم، چرا باید می رفتم پای تخته، چون هنوز درسی داده نشده بود، بفارسی از من پرسید اسمت چیه، منهم فارسی بلد نبودم، فرق بین کیه و چیه را نمی دانستم و چون اسم خواهرم عصمت بود، فکر کردم منضورش عصمت کیه است؟ در حالیکه سرخ شده بودم، گفتم خواهرم است و با عصبانیت پرسیدم، با اسم خواهرم چکار داری؟ بعد پرسید صبحانه چی خوردی، گفتم نان و پنیر، که سیلی محکمی در گوشم خواباند، دور خودم چرخیدم و به زمین خوردم و بعد گفت که یادت باشد وقتی معلم وارد کلاس می شود باید پاشی، در آنزمان به معلمان یاد می دادند که بقول ضرب المثل فارسی، گربه را دم حجله می کشند، باید اول سال تحصیلی از دانش آموزان زهره چشم بگیرند تا بتوانند براحتی کنترل کلاس را تا آخر سال در دست داشته باشند و معلم ما هم خواست از این شگرد استفاده کند و رو کرد به کلاس و گفت حواستان باشد من آدم خشنی هستم و من هم که روی زمین ولو شده بودم و صورتم از سیلی ایشان می سوخت، شروع به خندیدن کردم، او با عصبانیت گفت چرا می خندی باز هم دلت کتک می خواهد، گفتم آخر شما می گوئید که من آدم «خه شیلی» هستم، که همه کلاس زدند زیر خنده، «خه شیل» بترکی یک نوع غذای سوپ مانندی است که با آرد می پزند و در ضمن اصطلاحی است که برای آدمهای تن لش و چاپلوس می گویند،

توضیح مختصر: بعد از اصلاحات ارضی، شاه از ترس خانها و خانزاده ها و خونچه ها، به اکثر آنها پستهائی در ادارات دولتی داد، تا آنها بر علیه اش قیام نکنند و در ضمن بخاطر پدر کشتگی خانها از فرقه دمکرات آزربایجان، آنها آلرژی خاصی به آموزش بزبان مادری داشتند، آنها می توانستند بهترین جان نثار شاه در ارتش و شهربانی و ساواک و دیگر ادارات باشند و همچنین بعنوان مدیر، ناظم، معلم و بعنوان خادمین و پاسداران زبان فارسی در مدارس بکار گمارده شدند، و اکثراّ هم سواد درست حسابی نداشتند، مثلاّ همین معلم ما که از خانزاده ها بود، سر کلاس، گنجشگ را «گنه جه شک» خواند و وقتی از او پرسیدند، معنی این لغت یعنی چه، او با مراجعه به لغتنامه آخر درس گفت پرنده ائی است و وقتی پرسیدند چه جور پرنده ائی است گفت اووووه پرنده ائی است در هندوستان و چون در خانه برادر بزرگم به من درس یاد می داد، معنی آنرا می دانستم، دستم را بلند کردم و گفتم، آقا برادرم به من گفته این گنجشک است، یعنی «سرچه»، که همه کلاس خندیدند و معلم عصبانی شد و چون خانها چیزی بجز کتک زدن رعیت کار دیگری بلد نبودند، با یک حالتی طلبکارانه رو بکلاس کرد و گفت من قصداّ آنرا اشتباه خواندم تا ببینم چه کسی حواسش بدرس نیست، یاللاه دستهایتان را باز کنید و خلاصه همه کلاس را تنبیه کرد و برای اینکه خیط نشود به من گفت آفرین به تو یک بیست می دهم، بیست او برایم زهر مار بود و از کتک خوردن همکلاسی های بیگناهم اشک چشمهایم را بزور نگاه داشتم، در درس انشاء بخاطر نوشتن جمله، مادرم در خانه «شوربا» می پوخد، بجای می پزد، بد جوری شلاق خوردم، به معلمان آموزش می دادند که بتدریج در بین دانش آموزان، ترکها را ملتی خشن و وحشی و مهاجم و متجاوز معرفی کنند و بجای ترک، در مخ کودکان کلمه آذری را بکارند و معلم ما هم بما یاد می داد که خودمان را آذری معرفی کنیم، سر کلاس در حین توضیح این مطلب من یکه خوردم و پیش خودم فکر کردم که چرا باید خودمان را «آغزی عئیری» یعنی دهن کج معرفی کنیم و وقتی از معلم پرسیدم که ه چرا باید خودمان را دهن کج معرفی کنیم؟ که دوباره خودم را با دردسری تازه ائی گرفتار ساختم و برای معلم بهانه ائی شد تا دوباره کتکم بزند،

بتدریج حرف زدن بزبان فارسی در مدارس اجباری می شد منهم اصلاّ علاقه نداشتم که با دوستانم و همکلاسی هایم فارسی حرف بزنم، راستش اصلاّ خجالت می کشیدم و صحبت کردن بزبان کسمه شکسته فارسی مزه نمی داد،‌تا اینکه معلم یکبار درحین ترکی حرف زدن، همانند مجرم، در حین ارتکاب جرم، مچ دستم را گرفت و تحویل مستخدم مدرسه داد و او هم به سفارش معلم، دستانم را در حیاط مدرسه زیر برف فرو کرد، معلم هم از پشت پنجره مواظب بود که من دستهایم را از زیر برف بیرون نکشم، دستان کوچکم و انگشتانم از سرما کرخت شده بودند، تا اینکه معلم به حیاط مدرسه آمد، چاقوئی از جیبش در آورد، وحشت برم داشت، بطرف درختی که وسط حیاط مدرسه بود رفت و شاخه ائی از آن برید، به من گفت بیا اینجا، دستهایت را بگیر بالا، با شاخه درخت کوبید به کف دستهای کوچک یخ زده ام، همه دانش آموزان کلاسهای دیگر از پنجره نگاه می کردند، دستهایم کبود و خونی از سوز درد می سوخت، گفت چون تو شاگرد زرنگی هستی، بخاطر این تو را بیشتر از همه دوست دارم و اگر تنیه ات کردم، خواستم که بخاطر ترکی حرف زدن از درست عقب نمانی، و نوشتن این خاطرات فرحبخش به زبان شیرین فارسی، مدیون تنبیهات مکرر آقا معلم در دوره دبستان می باشد،

 

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

سازاخ

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.