رفتن به محتوای اصلی

قشلاق در تورس (بخش چهارم)
11.09.2017 - 19:20

هنوز دقایقی از بازگشتم به سالن نگذشته که دوباره صدایم میکنند و مجددا به همان اتاق راهنمایی میشوم ؛ سه جوان کم سن و سال آنجا نشسته اند و انتظارم را میکشند ؛ اولی میپرسد نظرتان درباره کودتا و آقای رئیس جمهور چیست؟
- کودتا را محکوم میکنم ولی درباره رئیس جمهورتان نظر خاصی ندارم. من ایرانی هستم ؛ اگر خواستید درباره رئیس جمهور خودمان نظرم را میتوانم به شما بگویم.
دومی میگوید: اینجا راحتید؟ مشکل خاصی دارید؟
- همکارانتان زده اند چشمم را کور کرده اند ؛ این سالن سرد والیبال هم هر چه هست بازداشتگاه نیست ؛ غذایتان هم که افتضاح است! بعد هم اتهام "توهین به اردوغان" اتهام تروریستی نیست ؛ شما حق ندارید مرا اینجا نگهداری کنید ؛ باید به بازداشتگاه عادی منتقلم کنید.
+ لطفا قدری صبور باشید. امروز تعطیل است ولی ما داریم سعی مان را میکنیم برایتان چشم پزشک پیدا کنیم. درباره غذا هم اگر بخواهید میتوانیم برایتان غذای اختصاصی سفارش بدهیم که بیایید بیرون از سالن بازداشتگاه همینور بخورید!
- و آن وقت جواب همبندیانم را چه بدهم؟ به آنها همانند زندانیان سیبری در عصر استالین غذا بدهید و من بیایم اینطرف ؟
اصلا جواب وجدانم را چه بدهم؟
نه آقا جان اگر اعتراض میکنم برای بهبود وضعیت همه است نه برای خودم! یا شرایط همه را بهتر کنید یا من هم یکی از همه خواهم بود.
سومی میگوید: شنیده ایم لایو داده اید دیشب!
- بله خب مگر اشکالی دارد؟ اگر شما کارتان را قانونی انجام داده باشید چرا باید نگران انعکاس آن در رسانه ها و شبکه های اجتماعی باشید؟!
+ رابطه تان با اورسام (مرکز پژوهشهای راهبردی خاورمیانه) چیست؟
- این سوالها برای چیست؟ چند بار برای چند سخنرانی به اورسام رفته ام. با رئیسش دکتر شعبان کارداش دوستی وآشنائیتی دارم.
+ خب روسای ما میخواهند شما را ببینند. لطفا دستی به سرو رویتان بکشید و ظرف 10 دقیقه آماده باشید که ببریمتان بیرون ساختمان!
پیش خودم میگویم چه حاجت به بیرون ساختمان؟ نکند نقشه ای در سر داشته باشند.
- نه قربان من بیرون از ساختمان نمیایم. هر کس حرفی دارد همینجا بزند. در یک مکان رسمی و قانونی!
3 جوان میروند و من هم به سالن برمیگردم ؛ به سلیمان بیک میگویم نمیدانم چه خبر است ولی ظاهرا از مقامات بالا دارند برای بازجویی میایند ؛ افسر پلیس امنیت هم میگوید با اینها راه بیایی شب را در خانه ات خواهی بود.
او که تجربه معاون وزیر بهداشت بودن دارد میگوید حتما یا دنبال معامله کردن با تو هستند و تو چیزی برای معامله در مقابل آنها داری و یا اینکه چون خارجی هستی و اهل رسانه هم هستی ترسیده اند و میخواهند سر و ته قصه را هم بیاورند!
دست و رویم را میشویم و با آب موهایم را میخوابانم ؛ چشم چپم اما از درد نمیفتد و سر معده ام نیز از شدت گرسنگی میسوزد.
نوری یکباره اذان میدهد و داعشی ها همگی به جماعت به نماز می ایستند. دیگر ظهر شده است ؛ گوکخان میگوید تا نیم ساعت بعد از اذان گفتن "برادران ریش دار" ناهار میدهند. ظاهرا یک توافق نانوشته ای اینجا برای استفاده نکردن از عنوان داعش برای سلفی های سمت پایین سالن وجود دارد ؛ بجای آن عنوان "برادران ریش دار" متداول گشته است!
هنوز نماز برادران ریشدار تمام نشده که دوباره صدایم میکنند ؛
مرد فربه کوتاه قدی به اتاق بازجویی راهنمایی ام میکند و میگوید لطفا تا آقایان اینجا هستند رو به دیوار بنشینید و سرتان را هم برنگردانید!
- خب بنظرتان اینکار قانونی است؟
+ قانونی نیست ولی اقتضائات وضعیت فوق العاده است. میدانید که ترکیه در وضعیت فوق العاده قرار دارد. شما که به عنوان ایرانی باید با این شیوه ها آشنا باشید ؛ آنجا شنیده ام چشمان مخالفان سیاسی را با چشمبند هم می بندند.
راست میگوید دیگر خلع سلاح شده ام ؛ خودم صندلی را به سمت دیوار برمیگردانم و مینشینم.
چند دقیقه ای که تصوری از طول آن ندارم میگذرد تا اول صدای پاها از دور به گوش برسد و سپس صدا نزدیک و نزدیک تر شود و نهایتا 3 سایه روی دیوار بیفتد.
به خودم میگویم اصلا به عقب برنمیگردم ؛ حالا مگر دیدن قیافه هایشان اهمیتی هم دارد؟
صدای گرفته و سرماخورده سلام میدهد ؛ علیک السلام میگویم.
+ خب فکر میکنم خودتان بهتر از هر کسی میدانید که چرا اینجا هستید!
- نه نمیدانم. صرفا در صورتجلسه بازداشت دیدم نوشته اید در بی بی سی فارسی اظهاراتی علیه رئیس جمهور ترکیه بر زبان آورده ام. حال چه اظهاراتی و کی و کجا ؟ معلوم نیست!
+ آن مطالب روی کاغذ را ول کنید. مسئله این است که شما هفته گذشته به بهانه نشست استانبول علیه تشکیلات استخبارات ترکیه پروپاگاندا کردید ؛ خب چرا؟
- جوابتان روشن است. چون میت حق مداخله در مسائل داخلی ایران را ندارد. من به عنوان یک ایرانی ملی گرا طبیعی است که در حد توانم در مقابل مداخله هر کشور دیگری در امور داخلی ایران بایستم. بویژه اگر این کشور ترکیه ای باشد که با ایران تداخل منافع و رقابت منطقه ای نیز دارد و در طول تاریخ نزدیک نیز هم در دوره عثمانی و هم دوره جمهوریت به خاک ایران چشم طمع داشته است.
+ خب اینجوری به توافق نمیرسیم. شما عصبانی بنظر میرسید.
- بله البته این طرز بازجویی هر کسی را عصبی میکند!
+ خب برای اینکه به نتیجه برسیم اشکالی ندارد میتوانید برگردید.
- برمیگردم ؛ 3 نفر نشسته اند و یک نفر هم دم در سیگار میکشد ؛ صدای اصلی حدودا 50 ساله بنظر میرسد ؛ موهایش ریخته و با صورت گردش شبیه سلیمان سویلو وزیر کشور ترکیه است ؛ آن دیگری اما با سیبیل و البته خوش پوش تر ساکت نشسته و فقط گوش میدهد. سومی هم دفترچه ای در دست دارد و ظاهرا کارش تهیه گزارش است.
- مردی که شبیه سلیمان سویلو است ادامه میدهد : خب ببینید شما مهمان ما هستید و میدانیم که کارتان هم در سازمان ملل اینجا تمام شده و در مرحله انتقال قرار دارید ؛ حال 2 کار میتوانیم انجام دهیم یا اینکه با هم بجنگیم که قطعا بازنده آن شما خواهید بود و یا اینکه با هم به توافق برسیم و شما هم بروید به زن و زندگیتان برسید و خود ما هم با مکانیسم هایی که داریم به تسریع روند رفتن تان از ترکیه به امریکا کمک کنیم و شما هم زودتر از ترکیه بروید!
- خب الان دقیقا شما از من چه میخواهید؟
+ ببینید شما علیه ما و همکاران ایرانی مان پروپاگاندا کرده اید و نشست استانبول را که برایش انقدر زحمت و پول صرف شده بود را به وضعی انداخته اید که به جای آنکه سودی در برداشته باشد تماما بر علیه دولت ترکیه تبدیل شده است. ما چیز زیادی از شما نمیخواهیم. فقط باید کاری که کرده اید را درست کنید و بعد بروید راحت زندیگتان را بکنید!
- یعنی دقیقا چکار باید بکنم؟
+ خب میتوانید اظهارات تان را تکذیب کنید و بگویید تحت فشار اطلاعات ایران بوده اید و مثلا اعضای خانواده تان را در ایران زندانی کرده بوده اند و همچین چیزی! ایران هم که سابقه این کارها را دارد و همه باور خواهند کرد.
- یعنی به دروغ بگویم که نشست استانبول کار میت و عوامل ایرانی اش نبوده؟ و باز به دروغ بگویم که تحت فشار اطلاعات ایران بوده ام؟
+ خب بهرحال شما لطمه بزرگی به ما زده اید و باید جبران کنید.حالا بحث فشار و اطلاعات ایران را اصراری نداریم ولی تکذیب مطالبی که علیه ما و دوستان ایرانی مان نوشته اید را حتما باید انجام بدهید.
- و اگر نکنم چه؟
+خب در اینصورت به اتهام توهین به آقای اردوغان میروید زندان ؛ شاید هم به ایران برگردانده شوید.
دیگر وقاحتش حوصله ام را سر برده ؛ میگویم: ببین آقای محترم اولین اشتباهتان این بود که آن آخوند مزدور مفت خورتان را فرستادید از هفته اولی که ما پایمان را آنکارا گذاشتیم بیفتد دنبال جذب مان ؛ یعنی جذب یک ملی گرای ایرانی برای سرویس جاسوسی ترکیه! اصلا هم فکر نکردید که نفس این تلاش تان توهین به من است ؛ بعد هم که جواب منفی گرفتید شروع کردید به لجن پراکنی از طریق همان موجود رقت انگیز و فرستادن انواع پیامهای تهدیدآمیز و حضور در مصاحبه سازمان ملل در پوشش اداره مهاجرت و.... ؛ بعد هم عقل تان را داده اید دست آن بی همه چیز که مثلا پناهجویان ایرانی را با 4 وعده ناهار و شام در استانبول برای خودتان سازماندهی کنید و زیر پوشش پناهجویان ایرانی ، جمعی از محترم ترین فعالان اپوزیسیون ایران رو از اروپا و امریکا بکشید بیارید تو استانبول که ورژن ایرانی شورای مخالفان سوریه درست کنید؟
خجالت نمیکشید؟ فکر کردید ایران هم کشوری مثل سوریه است که با ساکس-پیکو و توافق دول پیروز جنگ اول تشکیل شده باشد؟ شما اصلا در قد و قامت این بازیها نیستید! شخصیت رئیس جمهور اسلامگرایتان یک شخصیت تقلیدی از رهبر اسلامگرای ایران است ؛ هم از بعد سخنوری و هم سنخ سیاست ورزی. ما در این مواقع تعبیری در زبان فارسی داریم که اصطلاحا میگوییم طرف برای ما شاخ شده است! شما را چه به شاخ شدن آخر؟ خاقان فیدان رئیس تشکیلات استخبارات تان متهم به جاسوسی برای جمهوری اسلامی است آخر!
سر بی مویش را میخاراند و میگوید پس قصد پس گرفتن حرفهایتان را ندارید نه؟
- قطعا ندارم. تازه افشاگری ام شروع شده است. در زندان نگه داشتنم نیز جز هزینه برای شما در عرصه سیاست خارجی و فضای بین المللی رهاوردی نخواهد داشت. این را مطمئن باشید.
+ در زندان نگه تان نمیداریم. میتوانیم آزادتان کنیم و آن وقت ملی گرایان ترک ایرانی الاصل (منظورش پان ترکهای وطنی است) که میدانید در اینجا خیلی زیاد هم هستند برای آسیب زدن به شما از ما حتی پولی هم نخواهند خواست!
- چرا در این صورت هم مسئولیت این کار متوجه شما خواهد بود.
+ چرا؟ مگر وقتی پارسال در نوشهیر آن ایرانی مرد ؛ اسمش چی بود؟ جمال! مگر مسئولیتش متوجه ما شد؟!
- این نوعی اعتراف ضمنی به کشتن جمال حسینی است؟
+ خیر من فقط دارم بحث مسئولیت و احتمالات را میگویم.
- بهرحال از نظر من با توجه به اینکه من کوچکترین توهینی به اردوغان نکرده ام و از طرفی هم هر اتفاقی برایم بیفتد مسئولیت آن با شما خواهد بود ؛ عملا هیچ کاری نمیتوانید بکنید و من حرفهایم را پس نمیگیرم. اساسا آن فیلم از نشست استانبول و مطلب همراهش که نوشتم و با هم منتشر کردم دهها هزار بار دیده و خوانده شده ؛ واقعا درک نمیکنم چرا شما دنبال تکذیب کردن و پس گرفتنش هستید؟!
+ این دیگر صلاحدید ماست. ضمن آنکه به شما پیشنهاد میکنم به فکر آبروی سیاسی تان هم باشید. ما میتوانیم در همان رسانه های فارسی زبان نیز علیه تان اقدام کنیم!
- مثلا چکار میخواهید بکنید؟
+ یک مثال ساده برایتان میزنم. چند پناهجوی ایرانی در ترکیه داریم؟
- نمیدانم شاید 100 هزار نفر.
+ فکر میکنید به چند دختر ایرانی 200،300 لیر بدهیم ؛ نه 1000 لیر بدهیم و از او بخواهیم که از شما شکایت کند که آقای عارف به من تجاوز کرده است ؛ چند درصدشان قبول نکنند؟!
چند درصد اینهایی که میایند و میگویند ما مسیحی شده ایم یا حتی مثلا سیاسی هایتان در مقابل پول حاضر نخواهند بود برای ما کار کنند و فضا را با انواع شایعات علیه تان پر نکنند؟!
در دلم میگویم شما دیگر واقعا روی سعید امامی ما را هم سفید کرده اید!
ادامه میدهد مثلا فکر میکنید بعد از رواج شایعه تجاوز اگر یکی بزند و شما را بکشد و بعد هم شایعه کنیم که برادر آن دختر از ایران آمده و شما را کشته ؛ کسی دیگر دلش برای شما خواهد سوخت؟
یا نه اصلا مثلا متهم تان کنیم به همکاری با رژیم ایران و در رسانه هایمان هم بنویسیم؟
- بنویسید که زندان کشیده و شلاق خورده و عمری مبارزه سیاسی کرده ای چون من عامل رژیم ایران بوده است؟
+ نه نیازی به این کارها نیست. مگر چند هفته پیش از اسد حمایت نکردید؟
- من خیر! گفتم که در حلب النصره در مقابل نیروهای ارتش سوریه میجنگد.
+ اما چنین بازتاب پیدا کرد که شما از اسد حمایت کرده اید!
- و شما از این بازتاب دادن اطلاع دارید؟
+ ببینید در این منطقه هیچ کاری بدون اطلاع و هماهنگی ما اتفاق نمیفتد. در مورد ایران هم ما فقط با شمس بیک ( به سید احمد شمس میگوید شمس بیک) کار نمیکنیم. همه جای اپوزیسیون ایران نفوذ داریم.
پیش خود میگویم خب پس خدا رو شکر داستان حامد هاشمی هم رمزگشایی شد.
ادامه میدهد: راستی آن دوستتان در سفارت ایران را که فراموش نکرده اید؟ میدانید که روی همان مطلب چه سرمایه گذاری میشود کرد؟
میخندم و میگویم : باشد بروید بگویید پیمان عارف یک همکلاسی در دانشکده حقوق دانشگاه تهران داشته که وقتی فارغ التحصیل شده رفته وزارت خارجه استخدام شده و الان در سفارت ایران در آنکارا کار میکند و اینها با هم دوست هستند!
+ خب ما که اینگونه نمیگوییم البته!
بوهای بدی به مشام میرسد ؛ ظاهرا افشاگری نشست استانبول و آشکار شدن اینکه تیم ایرانی استخدام کرده اند برایشان خیلی ثقیل آمده ؛ منافع فردی ام در این است که با ایشان مماشات کنم و از اینجا آزاد شوم و از ترکیه بروم ؛ اما منافع ملی ام در این است که سفت و محکم مقابل شان بایستم و به هزینه ایکه برایم میتوانند بتراشند توجهی نکنم و خودم و سمیرا رو به خداوند بسپارم.
خب حال کدام را باید انتخاب کنم؟ کاش سمیرا اینجا بود تا با هم تصمیم میگرفتیم. هر تصمیمی بگیرم سرنوشت او را نیز تحت تاثیر قرار خواهد داد! خب ولی حال که نیست چه باید بکنم؟ اگر او بود از من چه میخواست؟ میدانم که در اسرع وقت رفتن به امریکا برایش خیلی مهم است ولی آیا امریکا را به بهای تبرئه سرویس جاسوسی ترکیه و عواملش میخواهد؟!
یکباره فکری به ذهنم میرسد : خب چرا خواهان اجازه ملاقات نمیشوی؟!
سرفه ای میکنم و میگویم: من باید با خانومم مشورت کنم تا به شما پاسخ بدهم. اینطوری که نمیشود!
+ خب همسرتان با توجه به گل آلود کردن آبی که دیشب انجام داده قطعا مخالفت خواهد کرد و این به نفع شما و خودش نیست. نفع شما در همکاری با ماست. همین الان توافق میکنیم ؛ گوشیتان را میاوریم و شما چند خط مینویسید و ما خودمان از بازپرس کشیک همانطور که دیشب دستور بازداشت گرفتیم ؛ دستور آزادی تان را هم میگیریم ؛ خودمان هم میبریمتان دکتر و از آنجا هم به منزل تان میروید. از بابت رفتار نیروهای پلیس هم هر قدر بخواهید به شما خسارت میدهیم.
عمیق نگاهش میکنم. نگاهمان در هم گره میخورد ؛ در واقع به او زل میزنم ؛ خودش را جمع میکند و میگوید خب حرف آخرتان چیست؟ همه چیز را شفاف صحبت کردیم ؛ حالا منتظر پاسخ شما هستیم!
در همان حال که نگاهم را به نگاهش دوخته ام میگویم خیر متاسفانه پاسخ من منفی است.
+ این حرف آخرتان است؟
- بله بروید به بالاترهایتان هم بگویید هیچوقت ایرانی ها را بر مبنای توریست های آنتالیا و استانبول و یا پناهجویان فیک قضاوت نکنند. من اگر اهل این نوع کوتاه آمدنها بودم در مملکت خودم الان حداقل استاد دانشگاه بودم در رشته خودم ؛ نه اینکه آواره غربت باشم!
مرد سیبیل دار هاج و واج نگاهم میکند و با سیبیل هایش ور میرود ؛ این یکی هم خودکارش را تکان میدهد ؛ مرد کچل میگوید تلاش کردیم این مشکل را حل کنیم اما شما نخواستید پیمان بیک!
سیگارش را روشن میکند و رو به بقیه میگوید برویم!
آنها میروند و من میمانم با اضطراب اینکه آیا تصمیم درستی گرفتم؟!
کاش سمیرا بود و با هم تصمیم میگرفتیم ....

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

وحید فرخنده خوی فرد

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.