رفتن به محتوای اصلی

فضیلت جان، تو "جان" دادی که "آزادی" نمیرد!
31.07.2017 - 04:55

نوایی، نوایی، نوایی، نوایی / همه باوفایند تو گل، بی وفایی / غمت در نهانخانۀ دل نشیند / به نازی که لیلی به محمل نشیند / مرنجان دلم را که این مرغ وحشی / ز بامی که برخاسته مشکل نشیند .....

اولین بار ترانه خاطره انگیز "نوایی" را در زندان با صدای زیبا و دل انگیز فضیلت و در جمع صمیمانه بچه های بند زنان اوین شنیدم، وقتی سال ۱۳۶۵ برای تنبیه بیشتر از قزلحصار به بندهای اوین منتقل شدیم پس از مدتی تعدادی از زندانیان قدیمی دیگر از جمله: فضیلت علامه، سیمین کیانی دهکردی، سهیلا فتاحیان، شهناز آقانور، فریبا عمومی، رفعت خلدی، فرزانه ضیاء میرزایی، گلی کلانتری و ..... را هم به بند ما منتقل کردند.

آنها مدت های طولانی بود که در انفرادی های ۲۰۹ زیر فشارهای طاقت فرسای فیزیکی و روانی قرار داشتند، وقتی بالاخره پس از فراز و نشیب های فراوان به بند ما آمدند غالبا شرایط جسمی خوبی نداشتند، هرچند حکم رسمی آنها حبس ابد بود ولی همچون دیگر یاران دربند به طور واقعی در صف اعدام قرار داشتند! هنوز بعد از سال ها آثار شکنجه بر روی بدن و به خصوص پاهای آنها قابل مشاهده بود، پاهائی که به خاطر ضربات سنگین و مستمر شلاق و کابل برق تغییر فرم یافته بود و گاه برای ترمیم جراحات عمیق کف پاهایشان مجبور به عمل پیوند پوست در بهداری زندان شده بودند!

طوقیان کبود / هنوز بر دارهای جنگلی می رقصیدند / که دارکوبان به دارهاشان نیز دشنه می کوبیدند / پرهای ریخته شان در کارگاه جهان / بالشت موریانه هاست / هنوز هم بر بلند بالشان / جا پای تازیانه هاست!

به هر حال علیرغم شرایط خاص و حساسیت بالائی که از طرف دادستانی و اطلاعات زندان روی آنها بود و دوران سختی که پشت سر گذاشته بودند روحیه بالای آن بچه ها تأثیر متقابلی داشت روی ما که بعد از چند سال دوباره از بندهای تنبیهی قزلحصار و گوهردشت به اوین مخوف انتقال یافته بودیم، البته خیلی زود آن تازه واردین مغضوب نیز به جمع صنفی ما مجاهدین بند که خیلی منسجم و منضبط بودیم پیوستند، به خوبی به یاد دارم دوره کوتاهی را که در بند ۳۲۵ اوین به سر می بردیم و در حیاط کوچک هواخوری بند، کاپیتان محبوبمان فروزان عبدی، ملی پوش والیبال ایران با وجود همه محرومیت ها و محدودیت های زندان مسابقات عصرانه والیبال را با شور و هیجان به راه می انداخت که اتفاقا فضیلت علامه و سهیلا فتاحیان از همراهان و هماوردهای اصلی او در ارائه تکنیک های برتر حین بازی بودند و ما چه ولوله ای در هواخوری به پا می کردیم!

تابستان سال ۱۳۶۶ در همان بند ۳۲۵ اوین به هنگام انجام ورزش جمعی در هواخوری بند همبند دلیرم فضیلت از داوطلبان همیشگی صف جلوی حرکات نرمشی بود، او حتی گاهی روزهای جمعه ما را به کوهنوردی نیز می برد! به این شکل که با چیدن چندین آجر و سنگ موجود در محوطه هواخوری و دور تا دور حیاط کوچکمان ما را چندین دور با بالا و پائین بردن از روی موانع و سنگ ها مجبور به طی کردن دشوارتر مسیر حرکت می کرد که طبعا این سبک جدید از ورزش جمعی علاوه بر جدی تر بودنش سرشار بود از شوخی و خنده و شادی.

فضیلت دختری فوق العاده باهوش و باروحیه و اهل مطالعه و ورزش بود، او که متولد ۱۳۳۹ بود آن طور که بعدها شنیدم در دوران تحصیلات متوسطه نیز دانش آموز ممتازی بوده و به خاطر نبوغش در ریاضیات چون در آن زمان در شهر محل اقامت خانوادگیش یعنی شهرستان سمنان هنوز رشته ریاضی برای دختران دبیرستانی وجود نداشته او دیپلم ریاضیش را با رتبه اول در دبیرستان پسران کسب می کند که در ادامه نیز در کنکور سراسری سال ۱۳۵۷ موفق به پذیرش در رشته مهندسی (الکترونیک یا راه و ساختمان) در دانشکده فنی دانشگاه تهران می شود، تا این که سال شصت به جرم ارتباط با مجاهدین خلق دستگیر و روانه اوین می شود!

این دختر دانشجو و روشنفکر مثل بیشتر یاران دربند دائما در حال مطالعه کردن و یاد دادن و یاد گرفتن بود و به خصوص طی سال های ۱۳۶۶ و ۱۳۶۷ که همبند بودیم شاهد حضور فعالش در همه فعالیت های صنفی و جمعی مجاهدین بند بودم، این در حالی بود که مسئولین و جلادان امنیتی زندان و دادستانی هر گونه کار جمعی مثل داشتن سفره مشترک یا کمون صنفی، کتابخوانی چندنفره و به خصوص ورزش جمعی در زندان را نمادی از کار تشکیلاتی منافقین!!! برای ارتقاء روحیه مقاومت علیه رژیم تلقی می کردند که البته همه ما به همین خاطر بهای بسیار سنگینی را در دفاع از حقوق و هویت انسانی خودمان و همین طور برای حفظ همین جمع های منسجم و متحدمان پرداختیم! آری، بهائی بس سنگین، گاه به قیمت زیر اعدام رفتن تنی چند از یاران گرانمایه و دلیرمان!

در همان دوران در جمع بچه های زندان و در مراسم های مختلفی که به مناسبت های خاص سیاسی یا اجتماعی برگزار می کردیم هر کس با هر هنری که داشت یارانش را میهمان می کرد و البته فضیلت نیز معمولا ترانه دل انگیز "نوایی" را با صدای زیبایش ترنم می کرد و چقدر دلنشین می خواند، خوب به خاطر دارم که در آخرین عید زندان و مراسم جشن نوروزی که سال ۱۳۶۷ به هنگام تحویل سال نو در بندمان یعنی سالن سه اوین در طبقه سوم ساختمان موسوم به آموزشگاه داشتیم فریبا عمومی با صدای زیبایش ترانه به یاد ماندنی "رقص شکوفه ها" از زنده یاد ویگن را برایمان زمزمه کرد و فضیلت علامه با ترانه خاطره انگیز "کوهستان" ما را به کوه و دشت و صحرا برد.

روز بعد برای ساعتی اجازه رفتن به هواخوری داده شد، به محض رسیدن به محوطه باز هواخوری با بچه های سالن یک که در اتاق های دربسته طبقه اول ساختمان محصور بودند به سبک معمول و شیوه خاص آن محیط تماس و ارتباط گرفتیم و شادباش نوروزی و تبریک فرا رسیدن بهار طبیعت را با مهر و دوستی نثارشان کردیم، فضیلت نیز به بهانه نشستن کنار دیوار در نزدیکترین فاصله به پنجره اتاق های آنها با صدای زیبایش از نغمه های بهاری برایشان می خواند در حالی که تعدادی از ما با کشیک دادن مواظب آمدن پاسداران بند بودیم، با بچه های سالن دو نیز که در طبقه دوم مستقر بودند از طریق پنجره ها و با حرکات دست و صورت و البته با خرمنی از بوسه خوش و بش کردیم و تبریک سال نو را تقدیمشان کردیم.

آری، شکوفه های سرخ آزادی که در ابتدای بهار ۱۳۵۸ بر شاخسار درخت تنومند این کهن دیار روئیده بودند در انتهای بهار ۱۳۶۰ و در سی خرداد شصت با بیرحمی بی سابقه ای درو شدند و هفت سال بعد بهار ۱۳۶۷ به آخرین بهار زندگی هزاران زندانی سیاسی دلاور و از جمله صدها تن از یاران و همبندان عزیز مجاهدم در بند زنان اوین تبدیل گردید! آن فرو ریخته گل های پریشان در باد / نامشان زمزمه نیمه شب مستان باد! یاران و همرزمان خیلی عزیزی همچون:

فضیلت علامه

فروزان عبدی

فرزانه ضیاء میرزایی

مریم گلزاده غفوری

هما رادمنش

منیره رجوی

زهرا شب زنده دار

سیمین کیانی دهکردی

سهیلا فتاحیان

شهناز آقانور

فریبا عمومی

مهناز فتحی

مهین قربانی

ملیحه اقوامی

محبوبه صفایی

مهین حیدریان

میترا اسکندری

شهین پناهی

سپیده زرگر

گلی کلانتری

سهیلا محمدرحیمی

مهری محمدرحیمی

شورانگیز کریمیان

مهری کریمیان

سارا پاکباز

و ..........

که همگی همراه با صدها تن دیگر از دختران و زنان مجاهد همان بندها پس از هفت سال زندان در مرداد تبدار شصت و هفت به فتوی و فرمان دیو جماران و توسط هیأت مرگ یعنی همان جانیانی که در تمام زندان ها و بندها آتش به اختیار عمل می کردند بیرحمانه سربدار شدند! سال ها بعد از معدود یاران جان به در برده زندان شنیدم که در شامگاه شوم پنج مرداد شصت و هفت همزمان با شروع آن نسل کشی هولناک فضیلت علامه در زمره اولین زنان مجاهدی بود که برای خروج از بند صدایش می کنند و در مقابل هیأت مرگ قرار می گیرد و روانه طناب های دار می شود!

تو در نماز عشق چه خواندی که سال هاست / بالای دار رفتی و این شحنه های پیر / از مرده ات هنوز پرهیز می کنند! / خاکستر تو را باد سحرگهان / هر جا که برد / دلاوری ز خاک روید

آتش ظلمی که دیو پلید دوران و غارتگر باغ گل ها به کین برافروخت و خرمن زندگی و گل های سرسبد یک خلق را سوزاند هرگز فراموش نخواهد شد و بی تردید بی پاسخ نخواهد ماند و البته هیچ حاکم ستمگر و قاتل خونریز و شیخ شیادی نمی تواند در پیشگاه عدالت و در محکمه تاریخ جای جلادان حاکمی همچون لاجوردی و گیلانی و موسوی تبریزی و نیری و پورمحمدی و ..... را با زندانیان محکومی همچون فروزان و منیره و سهیلا و فضیلت و فرزانه و مریم و دیگر دختران آفتاب عوض کند.

تبهکاران پلیدی همچون خمینی و خامنه ای و رفسنجانی و روحانی و رئیسی و ..... هرگز نمی توانند ننگ و نکبت جمهوری اسلامی را بر تقدیر و سرنوشت این مردم و این میهن ماندگار کنند، جنبش دادخواهی مردم ایران و نسل جوان و جلودار ایران زمین و مقاومت آزادی ستانش می رود تا این ملاهای فاشیست و جنایتکاران علیه بشریت را از کرسی های قدرت به زیر بکشد و در جایگاه واقعی و تاریخیشان بنشاند، راستی آیا صدای پای فرشته عدالت و آزادی از دوردست ها بگوش نمی رسد؟! من که هنوز صدای یاران و همبندان سربدارم در گوش جانم طنین انداز است، آری فضیلت جان، تو "جان" دادی که "آزادی" نمیرد!

mina.entezari@yahoo.com

http://mina-entezari1.blogspot.com

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پانویس:

یک - نماهنگ "نوایی" با صدای شکیلا

https://youtu.be/QIuFkv2sJHA

دو - تصویر متن بازنویسی که زنده یاد فضیلت علامه در جشن نوروز ۱۳۶۷ در اوین برای بچه های بند خواند.

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

درباره دختر ستمدیده، فضیلت علامه حائری که پس از هفت سال زندان و شکنجه هنگام کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷ به دار آویخته شد گفته شده است که وی دختر یک روحانی به نام ایة الله محمدصالح علامه حائری بود که پس از رویدادهای پانزدهم خردادماه سال ۱۳٤۲ برای آن که روح الله خمینی اعدام نشود با به خطر انداختن خودش نامه ای را برای هواداری از روح الله خمینی و جلوگیری از اعدام وی امضا کرده بود، (البته رژیم خمینی هم حق این روحانی را کف دستش گذاشت و دخترش را اعدام کرد!) مادر فضیلت علامه حائری کوشش های فراوانی کرده و به یاری دفتر ایة الله منتظری جلوی حکم اعدام دخترش را گرفته بود و فضیلت به زندان محکوم شده بود، گفته شده است که دو تن از دائی های بی وجدان فضیلت علامه حائری که از هواداران رژیم ولایت فقیه بودند باعث دستگیری فضیلت علامه حائری شده بودند!

فریبا ثابت که هفت سال از بهار سال ۱۳۶۲ تا زمستان سال ۱۳۶۸ در زندان های گوناگون رژیم ولایت فقیه زندانی بوده است درباره چگونگی احضار فضیلت علامه حائری و اعدام او در مردادماه تابستان سال ۱۳۶۷ در یادمانده هایش از آن زمان این چنین نوشته است:

..... چهارم مرداد است، هوا هنوز کاملا تاریک نشده، در آهنی بند به صدا در می آید، کمی بعد باز می شود، سه، چهار پاسدار زن چادر بر سر وارد می شوند، بیشتر زندانیان در راهرو در رفت و آمدند، حضور پاسداران توجه همه را به خود جلب می کند، شاید مسأله مهمی رخ داده است که سه، چهار نفری آمده اند، با یکدیگر پچ پچ می کنند و می خندند! محمدی نگاهی تمسخرآمیز به زندانیان می اندازد و در گوشی چیزی به جباری می گوید، جباری نیشخند می زند، چه می خواهند؟ چرا حرف نمی زنند؟ چه سخت ثانیه ها می گذرند، صدای محمدی سکوت مرگبار بند را می شکند: "مریم گلزاده غفوری، فضیلت ..... ، فریبا ..... ، فرزانه ..... با چادر و چشمبند زود آماده شوید!" هر چهار مجاهد محکوم به حبسند، از حکم سنگین ها شروع کرده اند! صدائی از کسی برنمی آید، به یکدیگر نگاه می کنیم، چهار نفر به اتاق هایشان می روند تا چادر و چشمبندهایشان را همراه آورند، چه خبر است؟ در جبهه ها چه گذشته است؟ به راستی آیا مجاهدین به مرزهای غربی کشور حمله کرده اند؟ بردن بچه ها ربطی آیا به پذیرش قطعنامه و آتش بس دارد؟

محمدی دوباره فریاد می کشد: "مریم ..... فریبا ....." به سوی اتاق ها چند قدم جلو می آیند، هر چهار نفر حالا در راهروند، مریم مثل همیشه لبخند بر لب دارد، گوئی می خواهد خداحافظی کند، به کجا می برندش؟ چرا می خواهد خداحافظی کند؟ مریم دهان می گشاید: "خدا ....." کلام در دهان مریم می خشکد، پاسدار چادر او را می کشد و به سرعت او را به طرف در بند می برد! چند لحظه بعد مریم را از بند بردند، بدون وداع با ما، در بسته می شود و ما ناباور و مبهوت بر جای مانده ایم! چه سکوت سنگینی، کسی را یارای حرف زدن نیست! .....

********************

..... بهار ۶۸ نزدیك است و هیچ هیجانی در بند دیده نمی شود، همه چیز سرد و یخ زده است حتی رؤیاهایمان، نه گرما و باد بهاری، نه سبزی درختان تپه اوین نمی توانند ما را از بهت و حیرت تابستان خونین گذشته درآورند، همین دو سال پیش بود كه فروزان سفره هفت سین زیبائی چید و بر آن عكس بچه های كوچك را گذاشت، می گفت كه معصومیت بچه ها صفای بیشتری به سفره می دهد، به راستی كه خودش هم مثل بچه ها معصوم بود، سال گذشته، چهارشنبه سوری، همه از روی طشت های قرمز به نشانه آتش پریدیم، در روز اول عید هم مسابقه والیبالی برپا كردیم كه كاپیتانش خود فروزان بود، مهری عزیز كه قبل از عید موهای همه را كوتاه می كرد و حتی موقع آرایشگری نیز خنده های مستانه اش را فراموش نمی كرد، از فضیلت كه آواز می خواند و چه صدای زیبائی داشت، از اشرف زیبا و باهوش، از مریم و طیبه ..... همه آنان رفته اند .......... (فریبا ثابت و یادمانده هایش از کشتار تابستان ۶۷)

http://iranglobal.info/node/22937

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

fazilatallame-780-1

 

fazilatallame-780-2fazilatallame-780-3fazilatallame-780-4

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تبریزی
http://mina-entezari1.blogspot.com/2017/06/blog-post.html

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.