روشنفكران ايرانى در جستجوى مبانى تغيير به دنبال انديشه نرفتند بلكه به دنبال قدرت هاى سياسى رفتند. آنها در بازتاب حوادث و وقايع سياسى گم شدند. هنوز هم اين گمشدكى در تار و پود اتاق فكر ايران ديده مى شود. جدال اين روشنفكران سر انتخاب يك قدرت حامى است نه يك تفكر.
آنها شاعرانه و عارفانه با سياست و تاريخ رو به رو مى شوند. اين رو به رويى بر كنايى و استعاره اى بودن جامعه افزوده است.
اين جامعه مداوم نيست يكبارگى است.،كلنگى است. اين اجتماع، كوتاه مدت است و تاريخ مصرف دارد. ايرانيّت، برگه اى قابل استناد از تاريخ نيست بلكه يك خوانش قاطى پاطى از تاريخ است.
در اين جامعه حكومت ها به خوبى مى دانند كه كلنگى اند. براى همين فقط منافع خويش را حكومت مى كنند.
روشنفكر ايرانى بحث مواقع و حقايق تاريخى را يك دشواره تلقى مى كند. از نظر او مليت ها و ديگرى هاى خاستگاه تاريخى او يك بحران اند.
روشنفكر ايرانى از نظر خودش نه تنها بين سنت و مدرنيسم كه بين ديگرى و خويش گير افتاده اما اين "خود نظر پردازى" روشنفكر ايرانى محصول تحجر فكرى اوست.
او مى تواند در بين خود و ديگرى، در بين سنت و مدرنيسم سياحت كند و بياموزد. مى تواند مالك نباشد مَلَك باشد. مى تواند اشغال نباشد مشغول باشد. مى تواند از كوروش و فرودوسى و وهم گذشته و گذشتگانش رهايى يابد و پل هاى دموكراسى و برابرى پيش رو را ببيند. مى تواند خودستايى نكند اما خودش را دوست داشته باشد.
مشكل روشنفكر ايرانى اين است كه " خود حقيقت پندار " است و حقيقت بغل دست خويش را انكار مى كند. هرچه بر انكار بيفزايد بى تاثير خواهد شد چون جهان، حقيقت بغل دست او را مى بيند.
و من حقيقت بغل دست ايرانيّتى هستم كه انكار مى شوم. من يك ديگرى ام. من تُرك زبان خويشتنم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید