رفتن به محتوای اصلی

نقد مونیسم افندیها و « «پیشنهاد تصفیه خونین نقادان ترکیسم، پانترکیسم...»
24.06.2017 - 00:25

 

مقاله ی ««پیشنهاد تصفیه خونین ...» از یک سوی به « سوسیال دموکراسی» دست می یازد و از سوی دیگر به « ترکیسم و پانترکیسم». یعنی خواننده با یک « ذهن التقاطی» که دارای دو عنصر تئوریک نامتجانس است روبروست. 

«گرایش » ترکیسم که خود « راه حل » درستی به مشکلات روز ندارد، برای اینکه تجدید « حیات و قوا» بکند مجبور شده با وامگیری از « گرایش» های دیگر ، به اصطلاح خود را « مد روز» و مدرن نشان دهد.

« ایده لوژی اسلام» عملا بیرون از « سیاست و دولت» بود ، بیرون از « فلسفه جمهوریت بود» ، بیرون از « علم» بود، به صورتی مطرح نبود، برای اینکه « تجدید قوا» بکند و خود را « راه حل» نشان دهد، عنصر سیاست اش را بیدار کرده و به حرکت در آورد، سیاست و جمهوریت و علم را جهت سوء استفاده به خدمت گرفت ، و گرایش « جمهوری اسلامی» را پدید آورد و « عوام گرایی» جامعه نیز نیروی اکثریت مردم را به خدمت آن گماشت. در حالیکه عناصر جمهوریت و اسلام شیعه متضاد بودند. و حاوی تضادی اند که یکدیگر را نفی میکنند.

Missing media item.

 

اسلام گرایش کهنه ای بود، مجاهد با مخلوط کردن آن با ایده لوژی برابری خواهی سوسیالیسم، ایده لوژی التقاطی خود را پدید آورد. در حالی که اسلام و سوسیالیسم دو عنصر نامتجانس و حتی متضاد اند. و عاقبت نیز آنها را به مارکسیست و اسلامیست دو شقه کرد.

« ایده لوژی پان ترکیسم» که بنیان گذارانش فرموله کرده اند و اکنون طرفدارانش فرمی از آن را دنبال میکنند می بینند که این ایده لوژی کهنه و قدیمی، راه حل درستی به مشکلات روز ندارد ، مثلاً مردم «عدالت اجتماعی و رفاه» میخواهند، و چیزی در فلسفه ی آن نیست، میایند « سوسیال دموکراتیسم» را با « ترکیسم» قاطی میکنند. در حالیکه این عناصر نامتجانس و حتی متضاد اند.
ولی ترکیسم ما برای حیات دوباره و تجدید قوا  میخواهد با آن ، و خیلی چیزهای دیگر قاطی شود. تا کمبودش را جبران کند.

فاشیسم و نازیسم و فالانژیسم نیز « گرایش ها و اندیشه های» خود را از راه « التقاط گرایی» پدید آوردند. 
مخلوط کردن عناصر نامتجانس و متضاد گرایش را دیر یا زود متلاشی میکند و در نهایت تحلیل« خود فریبی و دگرفریبی» و فاجعه آفرینی ست. راه جهنمی ست که میتواند حتی با حسن نیت «خاله خرسه » گونه نیز همراه باشد.

تضادها در یک «گرایش » عامل متلاشی شدن آن اند. نمی توان عناصر متضاد را به طور «مصنوعی » در یک گرایش جمع کرد. تضاد ها در گرایش باید طبیعی باشند . تضادهای طبیعی درون یک غنچه موجب شکوفایی آن است. اما اگر این تضاد ها را با عمل متضاد « چیدن» قاطی کنی دیگر شکوفایی در کار نخواهد بود. انتخاب را با دیکتاتوری قاطی کنی، دیگر انتخابی در کار نخواهد بود.

ایده لوژی پان ترکیسم ، ترکیسم، در اندیشه ی بنیان گذارانش ، بر اساس و پایه های « خون ، نژاد ، خرافات و اسلام، استثمار و امپراطوری، یکسان سازی، دشمنی و حذف  دگراندیشی» قرار دارد. این پایه ها را نمی توان با « سوسیال دموکرایسی، دموکراتیسم، برابری خواهی، عدالت اجتماعی» مخلوط کرد. این تضاد ها همدیگر را نفی میکنند و نتیجه اش، فاجعه ای مثل خمینی ایسم است. 
بوزقوردیسم را که جلد دیگری از ترکیسم است نمی توان با عناصر یاد شده و دموکراکتیسم پیوند زد. این پیوند ها نگیراند و نمیگیرند . فاجعه میافرینند. 
اگر گرایشی، سوسیال دموکراسی، دموکراتیسم، رفاه نسبی، برابری و عدالت اجتماعی میخواهد ، من نمی فهمم چرا اینها را با متضادشان قاطی میکند؟ مگر اینها « تأمین حقوق و رفاه نسبی» را رد میکنند که نیازی به طرح ترکیسم داشته باشیم . با آن همه مقولات غیر علمی و ضد انسانی و متضاد ؟ 

«ترکیسم امروزی» یک ایده لوژی التقاطی ست با چیزهای متضاد خودش. از نطر « فلسفه ی اندیشه» منطقاً متلاشی شده به حساب میاید ،حتی یک میلیارد طرفدار هم داشته باشد. منطقاً متلاشی شده است.
مانند گرایش التقاطی مجاهد و حکومت. و غیره. 

 

« سوسیال دموکراسی بعلاوه ی ترکیسم» : 
سئوال این است که ما در پانترکیسم و ترکیسم مقولات پایه ای « خون ، نژاد( ترک اصیل) ، خرافات ، اسلام، استثمار و امپراطوری( در شکل جدید اتحادیه ی کشورهای ترک) و غیره » را می بینیم و آنها را قبول نداریم ، اما باز « ترکیسیم» یا ترک گرایی را مطرح میکنیم. چرا؟ چرا چیزی را که پایه هایش خراب است و قبول نداریم دوباره پیش میکشیم، و میگوییم خیر ترک گرایی ما بدون آن پایه ها ی قدیمی ست؟ این عمل هم یک تضاد است. از یک سو رد میکنیم و از سوی دیگر مطرح میکنیم. چرا؟ « رد و قبول» ، در شرایطی که باید انتخاب کرد ، و ما خودِ « تضاد» را برمیگزینیم، این یعنی نفی . و در واقع « عدم شناخت» پدیده و عمل  را  به نمایش میگذارد. 
خوب، گفته میشود : « ترکیسم ما» یک ترکیسم جدید است و ربطی به پایه های قدیمی ندارد. بسیار خوب این ترکیسم جدید اساس و مقولات و پایه هایش چیست؟

جوابی که تاکنون داده شده، این است که « تئوری های رسولزاده و ائلچی بئی» اساس گرایش جدید ماست ،به علاوه مقولات جدید از سوسیال دموکراسی.
خیلی زیبا. اساس ایده های این دو نفر نیز همان پایه های قدیمی ترکیسم است. هر دو توران و اسلام گرایی مطرح کرده اند . و اصالت ترکی که همان نژاد گرایی ست. مقولات اندیشه ی این دو نفر همان مقولات ترکیستهای ترکیه اند مانند ضیا گوگ آلپ و نهال آتسیز و دیگران. یعنی :« خون ، نژاد ، خرافات و اسلام، استثمار و امپراطوری، یکسان سازی، دشمنی و حذف  دگراندیشی و...»
یعنی اندیشه ی ترکیسم جدید ما با ترکیسم قدیمی اساساً و ماهیتاً یک جنس اند . منهای جزئیات. متأسفانه اینجا نیز باز با تضاد روبرو هستیم. از یک سو گفتیم « نو» ایم، ولی از دیگر سو باز همان «کهنه» ایم.
این تضاد، اندیشه ی ترکیسم جدید مارا نیز متلاشی میکند. و منطقاً کرده است. یعنی :
-« سوسیال دموکراسی بعلاوه ی ترکیسم»: تضاد 
-« ترکیسم نو= ترکیسم قدیم( ماهیتاً)» : تضاد
اینها نشانه ی آن است که :
« ساختار اندیشه ی ترکیسم ما، فاقد انسجام منطقی ست و منطقاً رد شده »به حساب میاید.
سئوال مطرح میشود:

1- ما چرا ترکیسم را نو میکنیم که در واقع همان کهنه است؟ 
2-چرا ترکیسم را با مقولات ترکیب نشدنی ، میکوشیم ترکیب کنیم؟ جواب این سئوال را در بالا گفتیم.
ولی سئوال اول باقی ست. 
اولا ترکیسم قدیم نو شدنی نیست. چون نه ایده ی جدیدی دارد و نه میتواند از تضاد التقاطی خود را برهاند. دوما با مقولات مدرن نیز ترکیب  شدنی نیست. 
تلاشی که شده نشان میدهد حاوی تضاد حل نشدنی ست و از این رو نیز فاقد « ساختار منسجم منطقی» ، و رد شده است. 
اما باز باید پرسید ما چه نیازی داریم به نوکردن ترکیسم و چرا به این نو شده که در واقع همان کهنه است « جذب» میشویم؟ 
1- علت « جذب شدن» ما یکی عوام گرایی ماست. ( رجوع شود به توضیح عوامگرایی در پایین)
2-دومین علت برای نو کردن آن « نیاز » ماست . «نیاز به معنی کردن» خودمان داریم.
بسیار خوب ، انسان البته که ضروریست خود را معنی کند. معنی کردن میتواند در کل «درست یا نادرست» باشد. ما با ترکیسم نو که در واقع همان قدیمی ست ، خودمان را معنی کردیم و دچار تضاد با پایه های آن شدیم. به مقولات مدرن چنگ انداختیم دچار تضاد شدیم ، علت چه میتواند باشد؟

علت این است که شناخت ما از خودمان بر اساس تئوری ترکیسم رایج صحیح نیست. آن پایه های ترکیسم که بر شمردیم نمی توانند ما را معنی کنند و شناخت درستی از خودمان به ما بدهند.

شناخت خودمان:

ما در سرزمینی به نام آذربایجان خودمان را معنی میکنیم.
نه در باکو و آنکارا. نه در نیو عثمانیسم و امپراطوری ترک ،تحت عنوان فریبنده ی « اتحادیه کشورهای ترک، ( معنی پوشیده ی آن یعنی: یکسان سازی همه با کلمه ی "ترک").

سرزمین آذربایجان -جنوب و شمال- از دوره ی پیش از تاریخ محل سکونت انسان و رفت و آمده بوده است.
تصور غیر مسکونی بودن این منطقه دور از منطق است. و باستانشناسی و تاریخ هم این مسئله را تأیید میکند.

آذربایجانیهای کنونی نتیجه «درآمیختگی» مردمان چهار دوره ی تاریخی اند که در این منطقه بوده و یا به آن آمد و شد داشته اند: 
1- دوره ی پیش از تاریخ؛ 2- تاریخ؛ 3- سده های میانه؛ 4-عصر جدید.

از زاویه دیگر ما محصول دو دوره ایم :

1- با اتصالی زبانها و غیر اتصالی زبان ها ی پیش از میلاد آمیختگی پیدا کرده ایم .
2- بعد از میلاد مخصوصاً با اوغوزها، سلجوقها و دهها ایل و طایفه ی دیگر مانند اینها، «جسم و فرهنگ» ما فرم گرفته است.

یعنی محصول پیش از میلاد و بعد از آن هستیم . و عمدتا محصول در آمیختگی ایلهایی هستیم که اصطلاحاً آنها را در تاریخ قبایل «ترک و ترکی زبان» و مانند اینها ، می نامند. 

آذر بایجانهای کنونی از نظر زاد و ولد با خیلی از ایلها و اقوام غیر از خودشان آمیختگی دارند. که با آنها برخورد داشته اند.
این کار در چهار دوره ی یاد شده انجام گرفته است. بنابراین استعمال مقوله ی « ترک اصیل» نژادگرایی ست .

همه انسانها از یک ریشه اند. و تمام تفاوتهای ظاهری نتیجه تأثیرات محیط جغرافیایی ست. چیزیکه «نژادگرایی سیاسی-فلسفی» را میافریند « ارتباط نابرابر» و «برتری طلبانهء» آدمها با یکدیگر و حاکمیتها با مردم، در عرصه های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی ست. چیزی به نام نژاد وجود ندارد که نژادگرایی مطرح کرده است.

نتیجه: 

0-ما محصول پیش از میلاد و بعد از آن در آذربایجان هستیم. و در آمیختگی های مختلف با طوایف غیر خودی داریم. 

1-عمدتا « جسم و فرهنگ» ما را قبایلی که اصطلاحاً آنها را در تاریخ در بخش قبایل اتصالی زبان «ترک و ترکی زبان» و مانند اینها ، می میاورند، فرم داده اند. 

2- ترک اصیل -خالص-سخن ایده لوژیک و نژادگرایانه است. و چنین چیزی نه وجود داشته و نه وجود دارد.

3- ما آمیخته ایم. با خلقهای غیر خودی

4- مجموعه ملتهایی که « ترک و ترکی زبان » گفته میشوند هر ملت و هر زبانی نام و فرهنگ خاص خود را دارد که نباید یکسان سازی شوند - این کار جنایت است. جنایت «سیستماتیک و ایده لوژیک». کاری که فرضاً « ترک ریزاسیون» جهت ایجاد پان ترکیسم تحت نام مثلا «اتحادیه کشورهای ترک» بخواهد انجام دهد.

5-ترک ریزه کردن - یعنی افندی سازی خلقها و ملتهای گوناگون با فرهنگهای مختلف ، یعنی  زدودن زیبایی ها و تفاوتهای خلقها و ملتها .

سرزمینها و زبانها و فرهنگها، و انسانها و حیوانات و گیاهان، با تفاوتهایشان زیبا هستند نه با یکسان بودنشان. ما که خود قربانی یکسان سازی هستیم
چطور میتوانیم با این « نقشه و برنامه و اندیشه ی راسیستی» موافقت و حمایت داشته باشیم؟ آیا خود این سیاست توهین به هستی و انسانیت ما نیست؟

6- همه انسانها از یک ریشه اند. و تمام تفاوتهای ظاهری نتیجه تأثیرات محیط جغرافیایی ست. چیزیکه «نژادگرایی سیاسی-فلسفی» را میافریند « ارتباط نابرابر» و «برتری طلبانهء» آدمها با یکدیگر و حاکمیتها با مردم، در عرصه های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی ست. چیزی به نام نژاد وجود ندارد که نژادگرایی مطرح کرده است.

7- در جهان گلوبال « روابط » جوامع در همه ی عرصه ها فرا ملی ست. که در جامعه ی جهانی جریان دارد. 

8- در داحل هر کشور، هر جامعه «حقوق و روابط خاصی » نیز وجود دارند. حفظ ویژگیهای هر نقطه و هر خلق و هر زبان و فرهنگی وظیفه ی ماست که متعلق به زیبایی زمین، و عموم بشری اند. حق و حقوق و آزادی و حفظ این زیبایی های طبیعی و انسانی، خدشه ناپذیر است. 

9- این شناخت را ،  که «ترکیسم دیروز و امروز» از ما ترسیم میکند، مقایسه کنید ، با شناختی که اینجا مطرح کردیم . چه تفاوتی دارند؟:
تفاوت بین آسیملاسیون و نفی آسیملاسیون است
تفاوت بین نژادگرایی و نفی نژادگرایی ست
تفاوت بین حفظ حقوق و نفی حقوق است
و در نهایت تفاوت بین آزادی و اسارت است.
تفاوت بین دموکراسی و دیکتاتوری ست.
10- یعنی: ما همه انسانیم ، با زیبایی های خاص خود. 
ویژگی هر زبان و فرهنگی که در واقع حقوق آنهاست ، و همینطور حقوق هر خلقی و ملتی، تمام و کمال و همه جانبه، باید حفظ و رعایت شود.


عنصر اندیشه یی مونیسم افراطی در ترکیسم:

اینجا مسئله «یک گرایی» یا مونیسم افراطی را مورد توجه قرار میدهیم. از زاویه ی حذف دگراندیشی و دگراندیش:
سئوال: آیا ترکیسم «یک گراست» یا کثرت گرا؟
ترکیستها چون میخواهند خودشان را مدرن نشان دهند باز اینجا هم ادعای کثرت گرایی دارند. التقاطی گرایی را اینجا هم پیشه میکنند.
و یا به معنی دیگر ، بخشاً ، برای اینکه خودشان را مطرح کنند، به قول دوستی ، ارزشهای دموکراتیک را « اسمی» و در ظاهر می پذیرند، در حالیکه منطقاً فاقد آگاهی
پذیرش آنها می باشند. کسی که  آزادی بیان را درک کرده باشد نمی تواند دگراندیسی را خذف کند . به خشونت  متوصل شود و «  تصفیه و تصفیه ی خونین» کند.
اینان آزادی اعمال خشونت و تصفیه ی خونین میخواهند نه آزادی تفکر و بیان. اینها انسان را نفی میکنند چه رسد به فکر و بیان او.

ترکیست یک گراست. و لاجرم دیگری را نفی میکند.
یک گرایی ترکیسم با کثرت گرایی متضاد است. اینها باهم ترکیب نمیشوند و هم دیگر را نفی میکنند.

یک گرایی افراطی ترکیسم کجاست؟

 این عنضر «یک گرایی ترکیسم» کجاست؟ چرا دیده نمیشود؟
آن در جلوی چشم همه قرار دارد. کمی توجه کنیم از چند فرسنگی داد میزند که آهای عمو من اینجا هستم:

عنصر یک گرایی همین « پان سازی- ترکیه ای کردن همه و هر چیز-و اعمال سیاست همه ترک هستیم » آن است.
همین یکسان سازی کردن ، که یک سازی ست. و در واقع آسیمیلاسیون ناب. با مقولات اتحاد، و اتحادیه ترک ، پان ، و استانبولی سازی زبانها ، زدودن تفاوتها، با مقوله ی « همه ترک ایم» یعنی همه « افندی هستیم.» تفاوتها را رها کنید.
ترکیب اینها موجب سیاستی ست که مونیسم افراطی ترکیسم را باعث میشود.

زبان زبان ترکیه، فرهنگ فرهنگ ترکیه، اقصاد اقتصاد ترکیه، سیاست، اسلام و اعتقاد، ووو، همه چیز و همه کس باید تنها «مد-این» ترکیه  باشد.
همه باید به عنوان مواد خام وارد کارخانه ترکیه شوند و از آنجا افندی بیرون بیایند. ترک و ترکیست تولید شوند.
همه ی سیستم های سیاسی توتالیتاریست و  نژادپرست و یک گرا ، از این «روش یکسان سازی» استفاده کرده اند. ناسیونالیسم فارسی(آریاییسم)، نازیسم آلمان،فاشیسم ایتالیا، فالانژیسم اسپانیا، خمینیسم، اسلامیسم وغیره. حالا ترکیه ای کردن « همه و هرچیز» ، افندیسم ، تحت عنوان ترکیسم امروزی در آذربایجان، « ما همه ترک هستیم: !Hepimiz Türk»، دارد سیاست یکسان سازی خود را پیش می برد.( نیو عثمانیسم -تئوری داود اوغلو، عمق استراتژیک).

به هر مقوله ای از ترکیسم ، که نگاه کنیم این «مونیسم» را می بینیم. همه ی مقولات پایه یی که در آغار اشاره کردیم ، از خون و ترک اصیل و اسلام و ترک جویی و امپراطوری سازی و غیره و غیره همه جوهر یک گرایی دارند. اینها در مجموع عنصر « یک گرایی افراطی » را در ترکیسم تشکیل داده اند. اصلاً ترکیسم از این زاویه یعنی مونیسم افراطی.
با داشتن این عنصر یک گرایی افراطی ، نمی شود گفت من « کثرت گرا» هستم. دروغ محض است. و متضاد با تلرانس و مدارا.

مونیسم افراطی عنصر نفی دیگری ست. عدم کثرت است. مونیسم افراطی دیکتاتوریست. رسانه های ترکیستها را نگاه کنید هیچ کس غیر از خودشان و همجنس شان آنجا وجود ندارد. ترکیست در حرف میگوید من کثرات گرا هستم، ولی در عمل « دعوت به تصفیه ی خونین میکند». ایده لوژی او سرتاپا یک گرایی افراطی ست. دیگری را نمی تواند تحمل کند و نمیکند. از رسانه بیرون میکند، در جامعه نیز تصفیه خونین به راه میاندازد. او با کل بشریت دشمنی پیشه میکند. سخنان نهال آتسیر را که به پسرش گفته نگاه کنید، با جهان اعلام دشمنی و جنگ میکند .

اینان نمیدانند چرا با همه دشمن اند، چرا دعوت به تصفیه خونین میکنند. نمیدانند ترکیسم یعنی مونیسم افراطی.
علت این دشمنی و تصفیه خونین، وجود عنصر مونیسم افراطی در ایده لوژی آنهاست. یعنی در ترکیسم و پان ترکیسم و توران و بوزقورت گرایی و غیره.
این عنصر در ایده لوژی استالین، پولپوت، هیتلر و امثال اینها نیز بود. در خمینیسم و داعش و اسلام سیاسی نیز این عنصر مونیسم افراطی است که خون میریزد. یک گرایی افراطی.
حزب فقط حزب الله. انسان فقط ترک،( وه که چه افتخاری ست، آدم بگوید من ترکم- کمال پاشا-نقل به مضمون)
فقط بوزقورت آدم است. هرکس، نه، بگوید مانقورت است. باید تصفیه ی خونین شود. حقیقت تنها یکی ست. آنهم ایده لوژی ترکیسم است.
آنهم بوزقورت و حزب الله و نازیست و فاشیست و امثال این « یک گرا» های افراطی هستند. مرغ ما فقط و فقط یک پا دارد.

ایران ایست های یک گرا( در واقع فارس گرایان)  و پان ایرانیستها و آریاییست ها و اسلامیستها و حکومتی و غیر حکومتی ها و امثال اینها نیز همه از این جنس اند و شونیست و مونیست افراطی. غیر از خودشان همه باید نفی بلد شوند و تصفیه خونین. همین یکسان سازی و مونیسم آریایستها ست که تبعیض دیدگان را به ترکیسم و مونیسم افراطی ترکیسم سوق داده است. علت اساسی مونیسم افراطی ترکیسم در آذربایجان ، ستمگری حکومت و مونیسم افراطی فارسیسم است. که باز تابی ست از حدود یک قرن یکسان سازی در ایران . یک قرن نابودگری سیستماتیک در جهان روحی و جسمی و فرهنگی اکثریت مردم ایران . این جنایت باید قطع بشود تا بتوان به مشکلات جامعه راه حل متمدنانه یافت.

مونیسم در «مارکسیسم-لنیسم-مائویسم»:

مارکس وقتی متفکری شناخته شده بود، در مقابل «برخوردی» که برخی با اندیشه های او میکردند اعتراض کرده و به گزارش فریدریش انگلس گفته بود « من مارکسیست نیستم» . 

کسانی اندیشه های مارکس را حقیقت مطلق حساب میکردند و خود را مارکسیست مینامیدند، این بیچاره هم که کل متد و تلاش اش نقد «مطلق گرایی» بود چون چنین دیده بود لب به اعتراض گشوده و گفته بود اینها که چنین خود را مارکسیست میدانند من مارکسیست نیستم. 

اصلا کل تلاش فکری مارکس « نقد» است. نقد ایده لوژی و نقد اقتصادی سیاسی و فلسفی. بدیهی ست که هر متفکری کم و بیش خطا هایی هم دارد، ولی کل فعالیت فکری مارکس در حقیقت « متد نقد و اندیشه های نقادانه»اوست. او کوشید ه « مطلق گرایی» را نفی کند و از جزم و دگم سازی بگریزد. اما دیگران داشتند تفکرات اورا کم کم به آیه های تغییر نا پذیر تبدیل میکردند.

نخست از افکار یک متفکر که مجموعه ای از اندیشه های« درست و خطا و مخلو ط از اینها» بود ، 
1- ایده لوژی سازی کردند ، درست عکس خود عنصر تفکر مارکس که نقد ایده لوژی بود . 
2- این ایده لوژی را علم نامیدند. که اصلاً عنصر علم متضاد با ایده لوژی ست. چرا که در علم عنصر نسبیت و تغییر وجود دارد ولی در ایده لوژی عنصر دگم و مطلقیت حاکم است.
3- افکارمارکس را بر خلاف عنصر ضد ایده لوژی که داشت به ایده لوژی تبدیل کرده و به اصطلاح «علم» نامیدند، دنباله ی این کار خلاف علمی را که خلا ف تفکر آزاد مارکس نیز بود، توسط دکم های لنین و مائو و دیگران تکمیل کردند. در حقیقت اندیشه آزاد یک متفکر را که مجموعه ای از تفکر ات درست و خطا بود به « دین بدون خداوند» تبدیل نمودند. 
و سیستم حزبی را  تک حزبی، و فقط حزب کمونیست اعلام کردند. مانند حزب فقط حزب الله. یک گرایی و مونیسم، به صورت واضح دیده میشود.

اینجا باید اضافه کنم که همه چنین با مارکس برخورد نمیکردند. یا از لنین و مائو بت نمی ساختند. اما گرایش حاکم در جهان تفکر ، پیرامون مارکس، همین ایده لوژی و  دین سازی بود. « مارکسیسم-لنیسم-مائویسم» شده بود دین علمی و بدون خداوند.
کسانی که با مارکس و دیگران به عنوان یک متفکر یا سیاستمدار و فعال سیاسی برخورد میکردند رویزیونیست و « مرتد» و عامل سرمایه ، نامیده میشدند. 
پس همیشه دو برخورد و گرایش با اندیشه مارکس وجود داشت:
1- برخورد گرایش رئال، که خود مارکس با اندیشه هایش همین برخورد را میکرد و خیلی های دیگر. که نقادان مارکس از این جمله اند. 
2- برخورد گرایش پیامبر گونه و دین سازانه.
این دو گرایش هنوز هم در ایران وجود دارد . ولی گرایش رئال قوی ست.

گرایش اول مشکلی نه با مارکس دارد و نه با مونیسم. این گرایش کثرت گراست و با مارکس تنها به عنوان یک متفکر مانند دیگر متفکران برخورد میکند.

گرایش دینگونه ، ایده لوژیک، دگم ساز از مارکس و لنین و مائو و دیگران به خاطر دیدگاه دگماتیک خود « مونیست» است.
این دیدگاه مونیستی، استالین؛ پولپوت، مائو و به میزان کم و بیش دیگران را کشتارگر نمود. 
از افکار مارکس و سوسیالیسم، هر جریانی برای خودش تفسیر خاصی  بعمل آورده، مانند دینها، که یک نوع آن، همین تفسیر دگماتیک و کشتارگر  توسط« استالین و مائو و پولپوت و دیگران» است. تفسیری که متضاد با دنیای روحی مارکس، و  آزادی و راحتی و سعادت انسان بود. و نظام تک حزبی اساس آن را تشکیل میداد.

وضع افکار مارکس در ایران از زاویه یک گرایی

در حزب کمونیست که حیدر عمواوغلی و دیگران تشکیل داده بودند 
با توجه به تحلیلی که از جامعه ی ایران کرده بودند و برخوردهایی که با محیط داشتند و فعالیت و کارهایی که کرده اند 
میتوان گفت اینان نیز به خاطر دگر اندیشی دست به کشتار نزده اند. اگر مورد یا مواردی هم باشد من اطلاع ندارم. باید تحقیق کرد. تا جایی که دیده ام گزارشی نشده است. البته اینها مسایلی ست که میتوان پژوهش کرد. من فقط مختصر چیزی را که خود متوجه شده ام میاورم. 

در ایران گرایش دگماتیک مثل دیگر جاها غالب بود و گرایش رئال ضعیف .
نخست حزب توده دچار انشعاب شد که جریان خلیل ملکی و دوستانش تا حدی با این دگماتیسم فاصله داشتند.
بعدها جریان فدایی پدید آمد که دگماتیسم کلاسیک را به مقدار زیادی شکست. فدایی ها با چین و شوروی و حزب توده و جریان ملکی نقادانه برخورد میکردند. 
با مغز خود اندیشیدن یا تفکر و عمل مستقل ، تحمل دگراندیشی، انسان دوستی، شجاعت و فداکاری، وفاداری به خلق و...از خصوصیات زیبای  جنبش فدایی است.
با تمام دگم شکنیهایی که جریان فدایی کرد ، و زنده یاد دکتر تقی افشانی یکی از همین فدایی ها بود و با مارکس رئال برخورد مینمود، ولی گرایش دگماتیک در چپ ایران بطور کلی گرایش غالبی بود. 
در کل میتوان گفت گرایش برخورد رئال به مارکس غیر غالب و بیجان ، و گرایش دگماتیک - تا حد قابل توجهی ضعیف شده - غالب بود.
به خاطر همین ضعف دگماتیسم، تلفات مونیستی بین خود چپ حتی در رابطه با دیگر دگر اندیشان - یعنی کشتار دوستان یا دیگران به خاطر دگر اندیشی - پیش نیامد .  استثناناٌ هم موردی پیش آمده باشد من خبر ندارم. 

در واقع میتوانم بگویم این یکی از عناصر مثبت - شاید از افتخارات چپ ایران- در حوضه ی اندیشه است که باتمام دگم گرایی هایی که داشت دگر اندیشی را تحمل کرد و هرگز دست به کشتار دگر اندیش نزد.

از این رو بخشی از چپ ایران کثرت گرا - در داخل نیروهای چپ و دموکراتیک-و بخش دیگر اش «متحمل دگر اندیشی» بود. گر چه مونیسم ضعیفی هم داشت و دارد. 

وضع اندیشه ی چپ ایران در حال حاضر:

اکنون خوشبختانه میتوان گفت در چپ ایران جای جریان کثرت گرا و مونیست عوض شده است. کثرت گرا بخش غالب،
و جریان مونیست ، که خود را در مارکسیسم سنتی نشان میدهد، ضعیف است. اما به جرئت میتوان گفت بخش مونیست نیز مثل همیشه دگر اندیش را تحمل میکند و از این زاویه باید مطمئن شد. 

نتیجه ایکه میتوانم در مورد چپ ایران در کل بگیرم -از نظر برخورد با دگرایش- من خوشبین هستم و اطمینان دارم که چپ ایران نه تنها بخش کثرت گر ایش بل بخش مونیست اش هم تحمل کننده ی دگر اندیش و دگر اندیشی است. دلیل این خوشبینی و اطمینان نیز عدم سوء سابقه ی چپ در این مورد است. هر چند دگماتیسم کم و بیش وجود دارد. اینجا اشاره کنم به دفاع چپ ایران از حقوق خلقها و رفع تبعیض که در ایده های «حق تعیین سرنوشت و برابری زن و مرد ، کاهش و رفع استثمار » منعکس شده بود. 

راه حل مشکل مونیسم اندیشه یی در جریانهای مختلف
چطور ممکن است؟ 

 مونیسم افراطی ترکیسم و جریانهای راست دیگر مانند پان ایرانیسم و غیره وجود دارد و مهم و قابل توجه اند .
لازم است در دموکراتیزاسیون اینان 
کوشید. « دیالوگ و نقد» راهگشاست.
اما چپ در کل با دگر اندیش و دگر اندیشی تا کنون مشکلی نداشته و فکر نمیکنم بعد از این هم داشته باشد. گرچه بخشی از آن هنوز سنتی ست.

میماند اینجا مونیسم راست افراطی که میل به حذف دگر اندیش و دگر اندیشی دارد. 
فکر میکنم باید به این جریانها « از راه برخورد فکری و نقد عمومی» کمک کرد تا به حد و مرتبه ی « تحمل دگر اندیشی» برسند. 
و سخن از « حذف و تصفیه خونین» نگویند. و مخالف آن باشند.
در این برخورد نقادانه لازم است همه ی روشنگران  شرکت داشته باشند. حالا این مونیست افراطی از هر جریان سیاسی یا ملیتی که میخواهد باشد، باید با آنها برخورد نمود. تا به این درک برسند که نمی توانند نقادان و دگر اندیشان را حذف کنند و راههای درستی برای همزیستی وجود دارد از جمله
« آزادی بیان به هر دو طرف - تحمل همدیگر- و همزیستی».

------

توضیح:

تحقیق و عوام گرایی

پیام من به دوستان به ویژه آذربایجانی ها، تنها یک کلمه است: « تحقیق» کنید، دوستان تحقیق.
آنوقت می بینید که حدود 90درصد مشکلات فکری ما حل میشود.
این، آن متد پیشرفته بشر ی ست که علم در روی زمین استعمال میکند.
---
اجازه ندهید هیچکس فکر خود را در « مغز شما» بکارد. هیچکس و هیچ چیز.
مغز مال شماست، باید مرکز « تجارب خود شما» باشد. تا کسی نتواند از « وجود شما» سوء استفاده کند.
و عواقب اش را « شما و خانوده و جامعه ی شما » با « درد و رنج و تژاژدیها» بپردارد. و نسلهای بعدی.
زندگی مال شماست، و چگونگی آن را ، نتیجه ی تجارب شما تعیین میکند . هر قدر این «تجارب غنی» باشد ،
ترکیب آن در جامعه، غنی شدن زندگی اجتماعی و همگانی را نتیجه میدهد.
و جامعه میتواند راه درست خود را بیابد و کمتر دچار زیان میشود. 
زندگی همگانی میتواند از فلاکت و زشتی به سوی زیبایی نسبی راه باز کند.

 از علل مهم « بدبختی جامعه ی خاورمیانه» یکی هم « عوام گرایی» ست. 
یعنی بدون « تحقیق» فکری را در مغز خود وارد کردن و کاشتن. 
علت مهم  فاجعه و شکست تلاشهای همگانی برای زندگی بهتر همین « عوام گرایی» ست.
افتادن حدود 90 در صد مردم بدنبال خمینی ، داعش و غیره و عیره، در منطقه و جهان، همین،
مرده شور اش ببرد ، طاعون عوام گرایی ست.
آدم بتواند خود در مورد چیزی «تحقیق کند و تجربه» بیاندوزد، ممکن نیست عوام گرایی پیشه کند
و با سیل روان گردد و نداند نتیجه اش چه میشود.

به همه چیز شک علمی کنید، به همه چیز.
توجه کنید آن بُعد « فیزیک گوانتم» را ، و مقایسه اش بکنید با بعد فیزیک کلاسیک نیوتون، می بینید که
در جهان گوانتم، جهان نیوتون ذوب میشود. 
در چنین جهانی که ماداریم آیا « حرکات اجتماعی» میتوانند « چیزهای سفت و سخت و جامدی» باشند و به عنوان « راه درست و حقیقت و تنها راه» عرض اندام کنند؟ بدیهی ست که نه. حرکت جامدی نمی تواند وجود داشته باشد. چگونگی همه چیز سیال و نسبی ست و به ابعاد گوناگون بستگی دارد.

«درست و نادرست» به شرایط و زمان و انسان بستگی دارند. آنها چیزهایی جامد و فارغ از شرایط نیستند. 
«حق»، مثلا حق نفس کشیدن، که زندگی ست، میتواند درست یا نادرست باشد. 
گاهی نباید نفس کشید و باید آن را در سینه حبس کرد؛ مثلا با خواست پرشک.
حق و استفاده از حق نیز درستی و نادرستی دارد. 
مسایل خیلی پیچیده تر از آن است که عوام ایسم تصور میکند. و این است که فاجعه رخ میدهد
و انسان باید زیان اش را با خون و گوشت و زندگی خود بپردازد و حتی نسلهای بعدی.

متاسفانه برای بخشی از دوستان آذربایجانی ما « تحقیق» لغت بسیار ناآشنایی ست. و در عوض عوام گرایی شده کار اصلی شان.
 بخش عمده ی « رفتار و افکارشان» بازتاب همین عوام گرایی ست. متاسفانه روی کمتر مقوله ای توانسته اند فکر کنند.
اغلب هرچه دیده و شنیده اند یا سرسری خوانده اند همه جا تکرار میکنند. مثلا یکی شدن «دو آذربایجان»، «اتحاد کشورهای ترک»، «جدایی و استقلال»،
«ترک و ترکیسم» و ایده های مدرن اروپایی و...
ایده هایشان نشان میدهند هیچ «مطالعه و تحقیق قابل توجهی»  در این مورد انجام نداده اند، اصلا نمیدانند یک پدیده را چگونه میتوان مورد مطالعه قرار داد و چه متدها و ابزاری باید بکارگرفت و به شناخت نسبی رسید. هیچ درکی از زمان و مکان و شرایط و حالتها و نیروها و مسایل اساسی و فرعی ندارند.
تنها کاری که از دستشان برمیاید « تکرار طوطی وار دیده و شنیده و سرسری خوانده های خودشان» است. 
متاسفانه نمیدانند فکر کردن یعنی چه. این است که عوام گرایی شده کار اصلی و عمده یشان.
این « زندان عوام گرایی» باید ویران شود. راه دیگری نیست. دینامیت آن، همین « تحقیق» است. و باز هم، همین تحقیق.

اکنون «زمان» طرح مسایل واحدگرایی، جدایی، ووو نیست. و طرح همه ی این مسایل از بن غلط است.
دلیل غلط بودن آنهم در درجه اول همین «زمان» است. هیوانی یئتیشنده ده ررلر . وقتی به را میچینند که برسد. هرکاری زمانی دارد. خروس بی محل نباید شد.
 اکنون زمان « حقوق خواهی»ست. بفرمایید روی پنج اصل حقوق خواهی تحقیق و مطالعه کنید. 
اکنون تاکتیک و استراتژی جنبش « حقوق خواهی مسالمت آمیز» است. از راه مبارزات تشکلی و مدنی. در تمام سوراخ سمبه های جامعه.
لینک:«حقوق آلماغین بئش اصلی- پنج اصل حقوق خواهی»

« تحقیق» کنید دوستان، تحقیق کنید. راه و چاره ی دیگری ، به نظرم نمیرسد.
حدود یک قرن است زیانهای عوام گرایی را می پردازیم. 
دیگر برای هفتاد پشتمان هم کافی ست.

 در جواب سئوالی گفتیم : تحقیق کنید و خودتان به جواب برسید.
رفتند و تلاش کردند، و جواب را یافتند. خوشحال شدیم.
 این «عمل»ِ رفتن و یافتن ارزشمند است.
آنچه یافته ایم میتواند « درست یا نادرست و با مخلوطی از اینها » باشد ، در  «قدم و عمل» بعدی  حرکت ،
علاقمند میتواند دنبال تحقیق اش را بگیرد. 

 خود عمل « تحقیق»، راه را برای کسب تجارب بیشتر باز میکند.
سنخم تنها همین است.
راه رفع مشکل  عوام گرایی که « خود فریبی و دگرفریبی» ست، همین است.

یک قرن است که زیانهای عوام گرایی را می پردازیم. 
دیگر برای هفتاد پشتمان هم کافی ست.
اگر میخواهید از تبعیض،دیکتاتوری، بی عدالتی، وابستگی، عقب نگهداشته شدگی رهایی یابید.
برای رهایی نخست باید خود را از زندانهای فکری ، از عوام گرایی برهانید، وگرنه رهایی ممکن نیست و نخواهد شد.
با این عوام گرایی که داریم  تنها میتوانیم فاجعه بیافرینم نه آزادی و رفاه و عدالت و برابری. اداره ی امور.

 

-----

در پیوند:

مبارزۀ برابر حقوقی مسالمت آمیز هم استراتژی هم تاکتیک جنبش آذربایجان
http://www.iranglobal.info/node/11857

سئوگی-قورتولوش فلسفه سی- فلسفه هومانیسم رهایی بخش
http://www.iranglobal.info/node/59597

 سیاست ما و مسایل خانه و همسایه
http://www.iranglobal.info/node/53673

سئوگی-قورتولوش فلسفه سی- فلسفه هومانیسم رهایی بخش
http://www.iranglobal.info/node/59597

دموکرات چیلیق یا تورکچولوق(دموکراتیسم یا ترکیسم )

عبدالله اوجالان و تز«کنفدرالیسم دموکراتیک»

نگاهی به افکار محمد امین رسول زاده

چرده ک چیلیق، عوام چیلیق، ترک چولوق( هسته گرایی، عوام گرایی، ترکیسم)

جریانهای راست و چپ در جنبش آذربایجان

ضرورت تشکیل جبهه ی متحد جنبش آذربایجان

قوق آلماغین بئش اصلی- پنج اصل حقوق خواهی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.