رفتن به محتوای اصلی

تغییر چهره سیاسی جهان
22.06.2017 - 16:39

 

 

آیاشکست سیاسی ترزا می که این روز ها سوژه ی مقالات بسیار بوده بخاطر آنست که او می خواسته یک مارگارت تاچر دیگر باشد و نتوانسته و نبود؟

آیا امانوئل ماکرون آنگونه که بسیاری می نویسند قصد دارد جناح راست و چپ را نابود کند؟ آیا او هرگز دشمنی خاصی با این ها ابراز کرده یا داشته است است؟

آیا تناقضات دائم اظهار نظر های دونالد ترامپ که موردی برای اوج گیری خلاقیت منقدان سیاسی و طنزنویسان و توئیت کنندگان فراهم می آورد، صرفا به این خاطر است که او قبل از آنکه مرد سیاسی باشد، شومن تلویزیون بوده؟ یا مشخصات نماد قدرت در امریکا در حال از هم پاشیدن و همبستگی و حساسیت و فهم سیاسی در آن سرزمین درحال رشد است؟

آیا خروج آمریکا از معاهده پاریس در مورد محیط زیست، و شتافتن هند و چین به این صحنه، بخشی ازعلائم تحول جهان بسوی سیاره ای چند قطبی ست یا این حالت تنها ایستگاهی ست به سوی مقصدی جلوتر از آن؟

آیا گسترش اتحادیه شانگهای و اوروسیا، نه در برابر بلکه در کنار اتحادیه اروپا، نمودار مرحله ای از شکل گیری یک جهان بهم پیوسته و روابطی فراگیر است و یا آنکه تنها با مداد رقابتهای سیاسی قابل نگارش است؟

 

Jean Jacques Hublin (ژان ژاک اوبلن) روز هفتم ژوئن در یک برنامه تلویزیونی اعلام میکند مطابق جستجو ها و کاوش ها ی صورت گرفتۀ اخیر در مراکش، انسان های هموسپین، تیره ای که انسان امروزی دنبالۀ آنست، اولا نسبت به تاریخی که قبلا فکر میشد، صد هزار سال قدیمی ترند و پیدایش این تیره به سیصد هزار سال پیش بر میگردد. ثانیآ اختلاف بین نمونه های انسان در آن دوران بسیار بیشتر بوده تا انسانهای امروز. به عبارت ساده تر، بیولوژی انسان بتدریج به هم نزدیک و نزدیک تر شده است. نو ع انسان، به نمونه ای فراگیر بر سیاره ما تبدیل میشود. آیا اگر تصویر این واقعیت را بر زندگی اجتماعی انسانها نیز مطالعه کنیم، به این معنا نیست که انسانها به لحاظ زیست اجتماعی نیز نزدیکتر و شبیه تر شده و باز هم بیشتر خواهند شد؟

 

اگر سیاست را نه بصورت شرط بندی یا قاضی گری در حق دو یا چند رقیب ِدر حال مسابقه و جنگ، بلکه بصورت جریاناتی بنگریم، که چون رودهائی، سرِ به هم پیوستن، جدائی گرفتن، محو شدن یا در نهایت ریختن به مخزن واحدی دارند، حوادث و تغییرات امروز جهان را چگونه درک خواهیم کرد؟

جواب من اینست که جهان به سوی یک مدیریت نوین پیش میرود که هر چند هنوز اجزا و خطوط آن جا نیفتاده و شکل مشخص نگرفته، و باید به آن در مرحله جنینی نگریست که چشم و ابرو و دیگر اعضایش بتدریج تصویر میشوند، اما بطور یقین دارد مرحلۀ جهان دو حزبی یا حتی چند حزبی کلاسیک را پشت سر نهاده، از زره و کلاه خود و برج و باروی محلی و منطقه ای خود را نجات داده، مرز های تیره های ناهمخوان و با هم در جنگ و گریز را به سوی تیره  ی واحد انسانی همکار با هم، به یُمن داشتنِ مصالح قابل استفاده برای ساختن، به پیش می راند. تیره ای انسانی در ارتباط باهم و در حال به اشتراک نهادن شعور وداده های تاریخی، قومی، جغرافیائی، زبانی خود.

لازم میدانم در اینجا نگاه کوچکی به یکی از این جزیره های کوچک ظاهر شده بر طوفان امروز، یعنی ریاست جمهوری امانوئل ماکرون در فرانسه بیفکنم. بنظرم ظهور و تولد چنین چهره ای در به زیر علامت سوال کشیدن چهره هائی چون ترزا می، که فقط یکسال پیش به قدرت رسیده بود، نقش غیر قابل انکاری داشته است. ظهور چنین مدل هائی از سیاستمداری ست که چهره های کهنه و از سریراعتماد افتاده ی پیشین را به زیر می کشد.مدلی که در هیچ یک از جریانات راست و چپ جا نمی گیرد و از محدوده پذیری و اتیکت دار شدن می گریزد. جمع کردن، متصل نمودن، نزدیک شدن و کم محلی به تابو ها و عادات سنگ شده ای که مانع فعالیت ها و همکاری هستند، از روش های اوست.

 

غیر قابل انتظار نیست اگر او از سوی کسانی که همیشه داخل جعبۀ سیاست بازی ها ی گذشته جا شده بودند مورد انتقاد و برخورد های گزنده قرار بگیرد چون نمیتوانند در کادر ""گذشته" تعریفش کنند. او به آینده متعلق است. امانوئل ماکرونی که گر چه از همان لحظات اول بعد از اعلام پیروزیش در ریاست جمهوری، رقبایش روی صفحه تلویزیون از اعلام آمادگیشان برای کوبیدن او خودداری نکردند، اما برای جنگ با آنها هرگز قدم نگذاشت. این افسانه ای بیش نیست که ماکرون برای انهدام راست و چپ سیاسی فرانسه خود را بسیج کرده. راست و چپ بخاطر اختلافات درونی خودشان، بخاطر ناتوانی در بخشیدن امید و اطمینان به مردم، به خاطر تکروی و پا پیش نگذاشتن برای اتحاد از ترس کم شدن قدرتشان، در حال تلاشی خودشان بودند و لزومی نداشت ماکرون به قصد از بین بردن آنها اقداماتی انجام دهد. اما مثل ظهور هر پدیده نو، هر چقدر هم کم و کوچک، گذشته در برابرش رنگ می بازد و تضعیف میشود. Benjamin Masse (بنژمن مس) فرستاده روزنامه معتبر بلژیک آزاد La Libre Belgique به پاریس در شماره ی شنبه ده ژوئن می گوید رقبای ماکرون می پرسند چگونه او را متوقف کنیم؟ ولی این سوال از پائیز گذشته که این رقبا منتظر بودند و وعده ترکیدن حباب ماکرون را میدادند تا به امروز هر بار در پی یک زمزمه ناخوشایند و پیش بینی های بدخواهانه، بد جوری به سنگ خورده است. می گفتند ناتوان از رتق و فتق امور خواهد بود، که در این زمینه با استعداد خودش همه را متعجب کرد. می گفتند اکثریت پارلمانی را کسب نخواهد کرد که باز غلط از آب در آمد. فرانسوا کالفون مسئول مطالعه نظرات عمومی در حزب سوسیالست می گوید گوئی مردمی که این انقلاب را راه انداخته اند قصد کرده اند آنرا تا به انتها پیش ببرند. اما من خواهم گفت اگرماکرون را یکی دو جا هم بتوانند متوقف کنند، این جریان ادامه خواهد یافت چون چشمه ایست که از دل خاک و خاشاک تاریخ جوشیده و به منبع و قانونی اصیل وصل است در نتیجه راه خودش را ادامه خواهد داد البته در گذر از بستر های گاه سخت پر پیچ و خم و پر دست انداز.

جهان ما و سیاست جهانی به ظهور چهره هائی نو ازین دست برای تغییر سیاست گلوبال نیازمند است و این حالت روی خواهد داد. یکسال پیش من خود در انگلیس بودم و رفتار نه چندان مهربانانه ای را که با جرمی کوربین شد، شاهد بودم. امروزه سخن از اخلاق گرائی او در سیاست است، از پایمردیش در التزام به تعهدات و پرنسیپ ها. جوانان به رویش آغوش گشوده اند و طرفدارانش افزونی می گیرند. سال گذشته ترزا می با چه سرو صدائی از ترکیب گردنبد ها وپاشنه کفش هایش، حرفهایش را در مورد لزوم اتحادیه اروپا عوض میکرد و آب ازآب تکان نمیخورد و نخست وزیر شد. امسال شرایط بسیار تغییر یافته است. نه آنکه چون من و شما چنین می خواهیم بلکه تاریخ بشر در راهه خودش افتاده و بسوئی که باید میرود. سوی مدیریت جهانی با انسانهائی که به مصالح جهانی می اندیشند.

مانکئیسم دارد محو میشود. یا سیاه یا سفید، یا دوستی یا دشمنی، بی معنی میشود.

این همان "همه با همه" ی نیست که شنیده ایم و می شناسیم. ، نه "یا این یا آن"، این و علیه آن! یا نه آنچنان که در نقد ماکرون می گویند که مواضعش تیز و برنده نیست، هم این و هم آن  .من گمان نمیکنم مواضع ماکرون، تمایل به عدم موضع گیری باشد. اما آنچه قاطع یا شمشیری حساب میکنند و مایلند در او ببینند چون به این روشها عادت دارند، تجربه نمیکنند. به گمان من موضع گیری های ماکرون نه بعنوان یک فرد بلکه یک روش و مدل نو ظهور سیاسی، استقرار درنقطه وسط نبوده بلکه محیط کل دایره را برگزیدن و در محدوده آن حرکت کردن است. بجای سنگر گرفتن در پشت یک خاکریز حزبی، قومی، ملی و شلیک به بقیه  از آن قطعه. جای تعجب نیست اگر کسانی به فعالیت ها و پست های سیاسی جناح منتسب به ماکرون می پیوندند که تجربه سیاسی ندارند. نه اینکه ابن الوقتتند و یکدفعه پا به میدان گذاشته اند بلکه به این عنوان که قبلا به حساب نیآمده حرفهایشان را جدی نگرفته اند. ریاضیدانی درجمع وزرا!اینهم از آن مورادی ست که به جهان آینده تعلق دارد. مدیریت جهان توسط افرادی که علاوه بر تمایل ِبه پیش راندن مسائل بسوی کمال از زوایای سخت متنوعی به امور می نگرند و راه حل ارائه میدهند.

گمان نکنید به تصویر بی عیبی از ماکرون معتقدم. نه! اتفاقا جزئیاتی که از سوی رقبای او هم مطرح نشده، از چشمم دور نمانده است. مثلا در ملاقاتی که با ولادیمیر پوتین داشت، در متن سخنرانیش در برابر کاخ ورسای، در مقام اشاره به ریشه های دوستی فرانسه و روسیه، از تاثیر گرفتن پتر کبیر تزار نامدار روسیه از فرهنگ فرانسویِ آن دوران سخن گفت. البه مهمان روسی از او هم فراتر رفته و از "پرنس آن" زاده ی کیو  « Kiev »دختر

لارسلوو خردمند sage » Larsolav le « 

 

 نام برد که به همسری هانری اول درآمده و فرزندش فیلیپ اول بنیانگزار دو سلسله اروپائی بوربن ها در فرانسه و "دو ولوا "De Valois  در اسپانیا شدند که این دومی هنوز ناپدید نشده است. بدن ترتیب هردو زمامدار بر آنچه به کشور دیگری "داده اند" یا بخشیده اند تکیه کردند نه آنچه "گرفته اند". امانوئل ماکرون در جامه  سیاستمدار عصر نوینی که پیش روی ما چشم انداز میگشاید می توانست به آنچه فرانسه از سرزمین مهمانش دریافت کرده نیز اشاره کند. به چایکوفسکی ها و تولستوی ها و استراوینسکی ها که کلام و نوای شان وارد گوشت فرهنگ فرانسه شد و بر آن تاثیر گذاشت. می توانست از سرژ دیاگیلو "serge Diaghilev" یاد کند که نه فقط فرانسه بلکه اروپا و حتی امریکا از "باله روس" که او دراین شهر ها پای کوباند بگوید. از واسلاو نیجینسکی Vaslav Nijinskyکه او را بزرگترین بالرین جهان در ابتدای قرن بیستم به شمار آورده اند. ماکرون می توانست از گامها و کلامهای روس که در فرانسه و اروپا هنوز در ترنمند سخن بگوید.همانطور که پوتین بجای آنکه بخواهد شجره سیاست ده قرن گذشته فرانسه و حتی اسپانیا را از ناحیه خودشان بداند، به تاکهائی که از فرانسه در دل روسیه روئیده اشاره کند. به آنها اشاره نمیکنم چون هدف این مقاله نیست. اما سیاست و جهان مداری آینده مدیریتهائی می طلبد که به عنصر،" تبادل" ترکیب، به اشتراک گذاشتن بیش از" آنچه داده ایم" آگاه، هشیار، و معترف باشند.

اگر بخواهم خلاصه کرده باشم: به دست گرفتن ریاست جمهوری توسط امانوئل ماکرون، محصول ریاضیات یک جهان مهربان به بشر است، که در پی معادلات پیچیده خود به اینجا رسیده است. بعضی می گویند به او رای دادند بخاطر جلوگیری از به قدرت رسیدن جناح راست افراطی. بگویند!

بعضی می گویند سران بانکداری و لیبرالیسم و نئو لیبرالیسم پشت او بوده است. بگویند!

بعضی از بن بست می گویند بعضی از امید. بگویند!

اما ورای همه بانکداری و دسته بندی های مرسوم اقتصادی، امانوئل ماکرون یک پدیده انسانی ست. در برگیرنده خصلت ها، دانش، تجربه و خاطره دوردست انسانی از آمال و آرزوهاش، که از درون اراده ای جوشیده که بشریت را بسوی یگانگی خمیر میکند.

اگراین تجربه از سرزمینی جوشید که خود مخترع راست و چپ سیاسی بوده، و امروز طومار زندگی جمعی انسانها، آنرا باز همینجا متحول ساخته به خمیر خانۀ خود باز می گرداند، چه مایۀ مباهاتی می تواند برای فرانسه باشد!

سایۀ احزاب چپ و راست نیز اگر چون ارواح متوحش، اطراف کاخ های قدرت به هم می خورد، جای نگرانی نیست. یعنی نباید جای نگرانی برای خودشان هم باشد. ماکرون، نفی چپ و راست نیست، ترکیب تازه ای از آنست و نیازی به وحشت انهدام نیست بلکه اندکی ژرف بینی و انعطاف پذیری جای تازه آنان را به آنها نشان خواهد داد.

بسیارپیش از دوره اخیر، باز در فرانسه بود که "سیمون وی"  "simone WEIL" که شاید شمار اندکی از شما او را بشناسد، مقالۀ مهمی نوشت به نام"یادداشتی بر حذف عمومی احزاب سیاسی" Note sur la suppression générale des partis politiques). مقاله در اواخر عمر فیلسوف جوان جزو یاداشت های لندن نوشته شده است. در سال 1943 زمانیکه سیمون به گروه فرانسه آزاد حامی ژنرال دوگل درلندن پیوسته بود. او عمیقاً از دیدار رفتار سیاست بازانۀ سیاستمداران فرانسوی در تبعید، که همان بازی های مخرب دیرین، رایج در احزاب سیاسی را پیش گرفته بودند، همان رقابت نوردی و انشعاب سرائی، به ستوه آمده بود. بخاطر ادامۀ پایندی به پرنسیب های آزادمنشانۀ خویش، در 26 ژوئیه از تمام مسئولیتهایش کناره گرفت، و کمتر از یکماه بعد در شهر اشفورد در سی و چهار سالگی درگذشت.

  

نوشته های بجا مانده از سیمون وی ، هر چند در عصر خودش در تیراژی بسیار کم منتشر شدند اما اهمیت آنان امروزه دوباره مَدّ نظر قرار می گیرند.

ارزش مقالۀ فوق الذکر که هفت سال بعد از سیمون وی  در ماهنامه میز گرد شماره بیست شش فوریه سال پنجاه منتشر شد در اعتبار یگانه ایست که به اندیشیدن آزاد انسانها به عنوان شهروندان ساده یک ملت قائل است و نقشی که بنظر او احزاب در آلودن اندیشه جمعی به دروغ و پروپاگاند و بستن روزنه هائی بسوی حقیقت بازی میکنند. مقاله بلافاصله پس از انتشار از سوی کسانی چون آندره برتن و فیلسوف نامدار و معلم سابق سیمون، آلن Alain  که نام مستعار امیل شارتیه است، مورد تمجید قرار گرفت. سه سال بعد مجددا در کتابی توسط انتشارات گالیمار(1953) و اخیرا بار دیگر توسط انتشارات فلاماریون به طبع رسیده است.(2008)

 

گر چه نقطۀ برخاست مقاله، به تنگ آمدن از سیاسیون فرانسوی ِتبعیدی به خارج و آلودن حقیقت از سوی آنها بوده و تا پیشنهاد و پافشاری بر لغو احزاب تداوم می یابد، اما موتور و کوره داغ مقاله و چنین ابراز نظری، چیزی مگر هوای حقیقت و عدالت اجتماعی داشتن در سر و به منافع و مصلحت دراز مدت مردم اندیشیدن، نیست. او نه به ابزار، بلکه هدف می اندیشد. و به درستی نه فقط احزاب بلکه خود دموکراسی را هم ابزاری برای رسیدن بشر به نیکی و در سایۀ آن به بهروزی، تلقی میکند. دموکراسی را بدون حضور مکانیزمی که به تمامی آحاد جامعه، آری به تمام آحاد جامعه، اجازه تفکر در مورد سوژه های مختلف مسائل جمعی را هدیه کند، دموکراسی نمیداند. بخوبی واقف است که انسانها نمی بایستی موتور اندیشه خود را خاموش و از جوشش آنچه انسانیت آنها را تضمین میکند بی بهره مانده، و دیگرانی بخواهند چنین منصبی را از سوی آنها بخود اختصاص دهند.

 

یکی از مترجمین مقاله سیمون وی به زبان انگلیسی، یعنی سیمون له یز simon LEYS در مقدمه کتاب، علل تمایلش را به بازخوانی و باز نشر اندیشه سیمون وی چنین بیان میکند که امروزه گاه می شنویم از اعضا پارلمان خواسته میشود  آرائی آگاهانه در مورد سوژه ای بدهند. گوئی رای میتواند از هشیارانه بودن فاصله داشته باشد. اولین کیفیت مورد نیاز برای یک فرد سیاسی، یکپارچگی درونی اوست. همان صفتی که استقلال رای باید از آن برخیزد. و دست رد به سینۀ هر نوع احکام حزبی و دیکته نظرات بزند. فقدان چنین شرایطی هر نوع حس عدالت را در روح انسان خفه کرده و طعم عدالت را از آن وا می گیرد. اینها حقایقی ابتدائی هستند که بی توجهی و بی اعتنائی بدانان پارلمان را به یک میدان نامناسب تبدیل میکند که نگرانی و تحقیر از تولیدات آنند. "سیمون له یز" میگوید با آنکه خود در فضای دموکراسی غربی و پارلمانی می زید گاه چنان جنبه های شوک آوری از احکام حزبی را تجربه میکند که او را به بازخوانی نوشته های سیمون وی می کشاند.

و من نیز اگر قسمتی از مطالبی را که در مورد مقاله فیلسوف هوشمند ِجلوتر از زمانۀ خود ، پیشتر در " گام به گام تا گلوبال دموکراسی"  نوشته ام، اینجا بازگوئی میکنم، بخاطر تغییر آشکار جهان حزب زده و حزب گشائی امروزین آنست. جریانی که با ظهور ماکرون و آبکی شدن چپ و راست سیاسی در فرانسه و از فرانسه به دیگر کشور ها،به سوی باز کردن راه اندیشه و شرکت در تصمیم گیری های سیاسی اجتماعی برای همگان، مسیر را می کوبد و پیش میرود. وقتی در آمریکا ترامپ پای امضا تعهد به قرارد اقلیمی پاریس نمی رود، ایالت هائی در ایالات متعهده زیر بار نمیروند و تصمیم خود را دایر بر احترام و همکاری با این معاهده اعلام میکنند. این نیز ظهور نمونه تازه ای از جهانی ست که مستقل از الزامات حزبی و حتی قدرت فراگیر عمل میکند.

سیمون وی، ملاحظات خود را با اشاره به تاریخچۀ پیدایش احزاب در اروپا آغاز میکند.

او در تجربه یک قرن و نیم حزب داری، تجربه انگلیسی زبانها از حزب و تجربه باقی اروپا را متفاوت با آن مد نظر قرار میدهد. به گمان او حزب،party  در نزد انگلیسی زبانها با مفهوم بازی و ورزش و مسابقه آمیخته که منبعث از فضای اریستو کراسی ( اشرافی) ست. که من در اینجا می افزایم که پارتی به انگلیس، مهمانی هم معنی میدهد. در حالیکه حزب باید از بازی و مسابقه و رقابت به دور و امری کاملاً جدی باشد.

او ادامه میدهد که در دنیای فرانسوی ها اشاره به حزب در جهان سیاست در 1787، زمان انقلاب، چیزی نبود مگر اشاره به شرّ که به هر طریق می باید از آن اجتناب میشد. با این وجود گروهی چون کلوپ ژاکوبن ها در ابتدا فقط محّلی برای بحث آزاد بود و تنها زیر فشار جنگ و گیوتین به حزب توتالیتر تبدیل میشود.

اوضاع حزبی آن زمان را گفتارِ بیاد ماندنی   Tomskyبخوبی منعکس میکند، که یک حزب در قدرت و بقیه در زندان.

به این ترتیب، گناه ابتدائی تمام احزاب سیاسی بر پایه توتالیتاریسم بنا نهاده شد. احزاب سیاسی اروپا از یکسو وارثان ترور بودند و از سوی دیگر تحت تآثیر روش انگلیسی ( ضیافت مآبانه و بازی پندارانه).

سیمون وی می گوید اگر هنوز( در سالهای نوشته شدن یادداشت حوالی 1943) احزاب وجود دارند، این به آن معنی نیست که باید حتما حفظ هم بشوند. تنها دلیل گرایش به حفظ هر چیزی میتواند نیکی آن و منافعش باشد. و حال آنکه به گفتۀ او، شّر این احزاب نمایان تر از ینهاست و اگر شرّند در آینده هم شرّ تولید خواهند کرد. سوالی که باقی می ماند اینست که آیا ذره ای نیکی در آنها هست که بتواند جبران زشتی هایش را کرده و نگهداری آنرا خواستنی سازد؟ و می پرسد در اینجا اول باید دید خیر و نیکی چیست و جواب میدهد که این نمیتواند جز حقیقت، عدالت و در مرتبه بعدی به درد خوردن برای عموم باشد.

سیمون منطق خود را چنین ادامه میدهد:

دموکراسی بمعنای قانون اکثریت، بخودی خود خیر نیست بلکه ابزار و طریق رسیدن به خیر است هر چند بازدهیِ واقعیش هم تازه نامعلوم است.

با نگرانی ازینکه مبادا رفتار ها و تصمیمات، به صِرف تکیه بر رای و اراده  اکثریت، خیر و شایسته بنماید، مثال می آورد که اگر جنایات نازی ها از سوی جمهوری وایمار انجام می گرفت، باز هم همانقدر کریه می بود. هیچ شرایط خاصی از جمله اراده اکثریت کراهت افعال را حقانیت و شایستگی نمی بخشد. فقط آنچه عادلانه است، حقاّنیت هم دارد.

سیمون با طنزی تلخ به تحریف معنی اراده اکثریت، از همان ابتدای مطرح شدنش بعد از ژان ژاک روسو می پردازد. و میگوید چیز ها اتفاق افتاده و همچنان اتفاق می افتند آنچنان که گوئی کسی کتاب قرارداداجتماعی روسو  را نخوانده است.

روسو به تفسیرِ سیمون وی، بحثش را روی دو پایه سوار میکند.اول آنکه عقل و منطق قوای ادراک بوده و انتخاب میکند آنچه را مفید است وحال آنکه هر جنایتی از شور و تهییج شدگی بر می خیزد. پایۀ دوم: انسانها در عقل و معقولیت شباهت می یابند و حال آنکه از هیجانات و هوس ِآنها  تفاوت ها می زایند. روی این دو پیش فرض، روسو متقاعد میشود که اگر هر شخص به تنهائی اندیشیده و عقیده اش را بیان کند، و این عقاید جمع آوری شوند، نقطۀ تقاطع آنها به احتمال قوی، از جنس عادلانه و عقلائی خواهد بود ونزدیک به حقیقت  حال آنکه نقاط افتراق آنها به بخش های غیر عادلانه و غیر عقلائی منوط خواهند بود.

تنها بر اساس چنین پیش فرض و چنین نتیجه گیری ست که میتوان پذیرفت یک توافق جمعی، متمایل به حقیقت خواهد بود. حقیقت و عدالت یگانه اند، و اشتباه و بیعدالتی متعدد. پس تمام آدمیان در آنچه عدالت و حقیقت است می پیوندد و کذب و  جنایت، آنها را بی وقفه از هم دور می سازد. و چون اتحاد ایجاد قدرت میکند میتوان امید بست که چنین تجمع آرائ انسانی برای عدالت و حقیقت بر اشتباه و جنایت پیروز شود. در اینجا ما به یک مکانیزم درست برای اِعمال این تجمع حقیقت و راستی نیاز داریم و اگر دموکراسی بتواند چنین مکانیزمی باشد و ارائه اش دهد، خوبست و گر نه  نیست. روسو بدرستی معتقد است که اراده ناعادلانه تمامی یک ملت ذره ای برتر از اراده  ناعادلانه یک فرد تنها نیست. یعنی ناعادلانه و دروغ بودن با تجمع رای و افزودن به شماره نفرات حامیانش نمیتواند خود را معرف عدالت یا حقیقت معرفی کند. اما روسو اینرا هم گفت و اندیشید که اراده جمعی یک ملت متمایل به عدالت خواهد بود بخاطر این دلیل ساده که هوس ها  همدیگر را خنثی کرده و وزنۀ هم را ساقط خواهند کرد. برای روسو این تنها دلیلی بود که چرا اراده عمومی باید به اراده افراد، رجحان داشته باشد. (باید در پرانتز گفته باشم که نظرات و منطقی که روسو ارائه میدهد جای بحث دارد و نیرومند نیست.این ضعف در منطق روسو بعد از فرض کردن شرایطی برای تحقق داده های پیش فرض سابق، اندکی تخفیف می یابد.)

روسو بخوبی میدانست که بمحض فعال شدن شور و هیجان جمعی، منطقش از کارکرد فرو می افتد. هیجان زدگی جمعی بسیار نیرومند تر از هر سائق فردی به سوی جنایت و کذب میراند. در چنین حالتی هوس ها و شور های درون کل سیستم، بجای خنثی کردن هم، چنان هم را تقویت میکنند که از فشار آن دیگر گریزی نیست.

 شرط دوم آنکه مردم باید عقاید و اراده شان را نسبت به مسائل زندگی جمعی و نه نسبت به انتخاب یک نماینده یا ازینهم بدتر، انتخاب یک سازمان یا گروه و حزب، بکار گیرند. چرا که ارائه جمعی نظرات ، ذره ای ارتباط به چنین انتخابهائی ندارد.

سیمون وی بطور مفصل، در موافقت با روسو تا کید میکند در لحظاتی که کشوری بر مبنای هیجانات و هوس ها بپاخاسته باشد، آنگاه در این شرایط، هر فرد منفصل از جمع به عقل و عدالت نزدیکتر خواهد بود تا اراده جمعی که در این موقعیت بیشتر کاریکاتوری از اراده جمعی ست. وقتی کشوری در چنگال هیجانات جمعی ست، همدستی برای جنایت روی میدهد. اگر هوس، دو، چهار، پنج، ده مورد باشد، آنگاه با تقسیم بندی بین دستجاتِ جنایتکارِ چندگانه روبرو خواهیم بود. رقابت، آنان را از نفس می اندازد و با سروصدا در هم خواهند شکست، جائی که صدای ظریف عدالت و حقیقت به همراهشان غرق میشود.

سیمون دردمندانه حسرت می خورد که شاید تنها در همان سال 1978به درجاتی اثری ازبیان اراده عمومی وجود داشت. نمایندگان مردم قدم به قدم با حرکت در کنار آنها و با بیانگر خواستهای آنان شدن، بالا آمده بودند. دفترچه های مطالبات نوشته میشد و خواستها را مرئی میکرد. کسانی که در کنار و شانه به شانه مردم حرکت میکردند و کلامشان، کلام مردم بود، بعد ها نماینده مردم شدند، نه بخاطر بیرون آمدن از صندوق انتخابات. برای دوره بسیار کوتاهی در تاریخ، نمایندگان فقط کانال های ساده ای بودند برای بیان عقاید مردم. این امر دیگر هرگز واقع نشد.

تنها با برشمردن دو شرط از شرایطی که اتکا به اراده جمعی می طلبد، کافیست که بدانیم ما هرگز چیزی که شباهت مختصری با دموکراسی داشته باشد، نشناخته ایم. ما ادعا می کنیم دارای دموکراسی هستیم در صورتیکه مردم نه شانس و فرصت ونه ابزاری در اختیار دارند که بتوانند نظراتشان را در مورد مسائل عمومی بیان کنند. بدون دادن فرصت گاه بگاه به مردم برای بیان قضاوتشان درباره مسائل عمومی و بدون ایجاد شرایطی که این قضاوتها به شور و هیجانات عمومی آلوده نباشد، گفتگو از حقانیت دموکراسی و جمهوریت بیهوده است.

 

برای برطرف کردن این موانع، در آن زمان سیمون بی هیچ ملاحظه ای، الغا کامل احزاب را پیش می کشد.

چرا که بنظر او احزاب ماشینهای تولید هیجانات جمعی هستند که مانع تفکر منطقی میشوند. تفکر محیط متعادل و آرام و فضائی می طلبد که اجازه تمرکز برای تفکر را بدهد. و نه در فضا هائی که به عمد با ایجاد هیحانات مشوش و متلاطم میشوند. احزاب روی ذهن اعضای خود فشار جمعی وارد میکنند، کارشان نه گسترش حقیقت، بلکه پروپاگاند است و پروپاگاند یعنی همان دروغ. همان چیزی که فضای اندیشیدن را به جهات غیر حقیقت منحرف میکند. هدف هر حزب گسترش و افزودن بدون مرز به تعداد اعضاست، به خاطر همین هم یک حزب چه به لحاظ پتانسیل چه آرمان، متمایل به توتالیتاریسم می باشد. سیمون وی به تلخی می گوید: اگر حزبی هنوز اینچنین نیست، خیلی ساده، بخاطر آنست که احزاب بغل دستیش، کمتر از او اینچنین نیستند.( همه از یک قماشند)

وقتی شانس و شرایط اندیشیدن آزاد از مردم عادی گرفته میشود، آنها آنچه را دم دستشان است، ابزار را، هدف می گیرند و وارونگی عجیبی رخ می دهد. حزب میشود خود هدف، خود انتخاب. برای چه؟ عقایدشان؟

آنچه هر حزبی بعنوان منافع عممومی مطرح میکند تنها روایتی وداستانی از منافع جمعی ست، خالی از وزن و اطمینانی که واقعیت بر می انگیزد. در نتیجه در فقدان واقعیت که به خودی خود مرزی دارد، برای حزب، آنچه بیش از هر چیز ضروری میشود، جستجوی قدرت است، که مرزی نمی شناسد. با قدرت است که خلا واقعیت را باید پر کرد وقتی تعداد اعضا و تلاش برای افزایش تعداد آنها، معیار ِ خوبی و حقانیت قرار گیرد، این تجمع شماره به ابزاری برای فشار روی ذهن مردم تبدیل میشود. چنین فشاری را به راحتی مشاهده میکنیم، به نمایش گذاشته میشود در موردش ادعا ها صورت میگیرد. چیز پنهانی در آن نیست. این مسئله ما را باید به وحشت بیندازد، اگر این اتفاق نمی افتد بخاطر آنست که زیادی به این شرایط عادت کرده ایم. بخاطر آنست که قوای درّاکه انسانی در فقدان فضائی آزاد، شرطی نشده و گشاده، بجای جستجوی حقیقت به سازش و وفق دادن خود با آموزش ها و القائات از پیش تعین شده می پردازد.

سیمون وی با صدای بلند می گوید احزاب سیاسی سازمانهائی هستند که طراحی شده اند برای کشتن هر چه حس عدالت و حقیقت در روح مردم است. بمحض آنکه معیار های غلط مستقر شد معیار نیکی شد رشد حزب و حزب غایت خواسته شد نه ابزاری به سوی آ ن، ، و کذب پا گرفت، فشار شدید روی اذهان وارد خواهد آورد. ذهن را در کارکردش مختل خواهد نمود. بین توتالیتاریسم و کذب و دروغ، رابطه بسیار نزدیک وجود دارد.

ما همیشه خواهیم شنید، من بعنوان یک سوسیالیست، من بعنوان یک لیبرال، من بعنوان مشروطه طلب،......چنین و چنان فکر میکنم. اینگونه سخن گفتن امروزه منحصر به احزاب نیست. چه بسیار می شنویم، من بعنوان یک فرانسوی، من بعنوان یک کاتولیک ... فکر میکنم.

سیمون بر می آشوبد که فکر کردن فقط باید از موضع انسان صورت بگیرد. من فکر میکنم و تمام.

صحنۀ آزاد ِ اندیشیدن و موتور وچشمۀ شعور را در وجود روشن کردن، بمحض لغزیدن احزاب کارش دیگرتمام است.

 

شاید صحت سخنان و تحلیل سیمون وی امروز چنان روشن باشد، که توضیحی نطلبد. اگر سیمون دهها سال پیش فریاد بر می آورد که بجای اندیشیدن کار ما شده، جبهه گیری و در جا زدن روی "من موافقم" یا مخالفم، جای فکر کردن و حرکت به سوی حقیقت را گرفته است، امروز چه باید گفت؟ اگر بگوئیم ما چیزی به آنها نسپرده ایم و آنها خودشان کار اندیشیدن را از ما گرفته، فضا را به رواج کذب آلوده، و ما را تماشاچیان بازی های قدرت جویانه خود کرده اند، پرسش این خواهد بود که چگونه باید ازین بازی بیرون آمد؟ سیمون وی قاطعانه می گوید، با تعطیل کل احزاب و سیستم حزبی و ترمز زدن به گردش قدرت در دست آنها.

پیشنهاد الغا احزاب به معنای باقی گذاردن قدرت فردی در صحنه نیست. کما اینکه من از نزدیک با سرک کشیدن به محل تجمع آنهائی که حول برنامه های ماکرون گرد می آیند، دیده ام که اولویت نه با تجربۀ سیاسی ِگذشته فرد نه تعداد دیپلم ها و تخصص ها بلکه آن مقدار اندیشه ای ست که در ابتکار عمل و پیشنهاد های تازه از سوی آنان خودش را نشان میدهد. سیمون وی نیز تجمع حول چشمه های اندیشه را پیشنهاد میکند، بدون آنکه پوسته و جلدی، این جمع شدگان را به فکر ِهویت و اتیکت ساختن از جمع خود بیندازد. امری که سیمون آنرا انحراف از آزادانه اندیشیدن و مبتلا شدن وجدان در قضاوتش به رسوبات تعلقات جمعی می پندارد.

او اصرار دارد اگر نویسندگان یا خوانندگان نشریه ای حول این نشریه تبادل نظر و جمعیتی خلق می کنند، مرز های این جمع سیال باشد و بتواند با هر جمع دیگر در نقاط مشترک، گره بخورد.

امروزه نیز البته در حذف احزاب، تشکیل حلقه های فکر و تحقیق و مطالعه کاملا بجا خواهد بود و مکانیزمی که می آفریند  به جرقه زدن اندیشه های نو مدد میرساند. این حلقه ها میتوانند نتایج و خرمن اندیشه های خود را به جهان مخابره کنند و عامل گسترش شعور باشند. چرا که در سیستم حزبی و رواج اندیشه ای که تا دبستان و دبیرستان هم کشانده شده و مردم موافق یا مخالف بودن را به عنوان علائم تفکر پذیرفته اند و برای ضدیت با آنچه مخالفند فقط دنبال استدلال می گردند تا آنرا اثبات کنند، جائی برای گرایش به شعور نمانده است. اینگونه باصطلاح تفکر، از نهاد های قدرت و از احزاب جاری شده است. برخی فقط یک نظر را پذیرفته علاقه ای به شناخت عقیده مقابل ندارند، این همان توتالیتاریسم را می آورد. در این میان اشخاص گشاده نظری هم هستند که میتوانند ارزش عقایدی را که قبول ندارند بپذیرند، این بسیار شایان تقدیر،  اما چه کسی در جستجوی حقیقت است؟ به لحاظ عدم اعتبار حقیقت، فرق زیادی بین سرسپردگی به یک حزب، یا کلیسا، یا ضد دین وجود ندارد. "جبهه گیری" بجای تفکر، بیماری انتلکتوئلی شده است. این بیماری دارد همه ما را از پا در می آورد.این جبهه گیری را که از جهان سیاسی نشآت گرفته است باید با لغو احزاب سیاسی پالود.

و سیمون وی می گوید انسانی که تصمیم نگرفته فقط به ندای شعورش گوش دهد، کذب می آفریند، در مرکز وجود و ذهن خودش و بیرون خودش. با دروغ به مردم، یا دروغ به حزب یا به خود، همواره باید دروغ تولید کنی. بخاطر همین حضور حزب، جایگاهی ست که دائم باید دروغ تولید کند. چنین دستگاهی نمیتواند برای مردم، برای عدالت، برای حقیقت مفید باشد. برای بیان نظرات یک حزب باید به نظرات ِفردی خوددر مورد حقیقت و عدالت پشت کرد. سیمون وی به طنز میگوید، شاید در آلمان سالهای 1932یک فرد وابسته به حزب نازی، و یک کمونیست، خارج حزب، در خیابان اگر با هم به گفتگو می پرداختند از اشتراک فکری فیما بین حیرت می کردند)

اگر اختراع چپ و راست سیاسی در فرانسه صورت گرفته، نظریه لزوم الغا کامل احزاب و جایگزینیش با گروه های سیال و فاقد مرز و اتیکت نیز توسط یک فرانسوی نوشته شده، امروزه این نظریه دارد در آزمایشگاه جامعه با امکانات موجود امتحان میشود.امیدوار باشیم که این امتحان برای ایجاد شرایط بهتری برای تفکر واندیشه ورزی شهروندان بخوبی جا بیفتد و گسترش یابد. امیدوار باشیم که بجای کنکاش در"عدم "اشتراکات فکری، "اشتراکات"، مطرح شده، جستجو شده و کشف خواهند شد.

 

پانوشت:

 

در مورد کشفیات اخیر اکیپ ژان ژاک اوبلن

 

http://www.lemonde.fr/paleontologie/article/2017/…

 

 

روزنامه بلژیک آزاد

La Libre Belgique

N 161-162

صفحات 2 و9

 

ترجمۀ نوشته سیمون وی به زبان انگلیسی:

ON THE ABOLITION OF ALL POLITICAL PARTIES

NEW YORK REVIEW OF BOOKS

 

 

مصاحبه با برنار لَویلیه خواننده فرانسوی پس از اخبار ساعت هشت شب کانال دو فرانسه 25 سپتامبر. او در این مصاحبه از نقش احزاب، شانتاژ قدرتها با استفاده از ایجاد ترس، از لوٍث شدن مفهوم متعهد یا لائیک، از لزوم تحول رفتار سیاسی سخن می گوید.

http://www.francetvinfo.fr/culture/musique/bernard-lavilliers-pouvoirs-l-album-de-1979-correspond-de-nouveau-a-l-actualite_1841713.html

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

طاهره بارئی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!