پرنده را مَکُش!
پرنده را
که دانه دانه واژگان
در دهانِ شعر می نهَد
و روشنِ دریچه ها وُ آینه ست
به خشم وُ زخم وُ خیره می کُشی، مَکُش
به آتش آشیانه اش ز هم مپاش
پرنده را مَکُش، به خون مَکِش
پرنده را
که ساده رنگِ کودکانه است
که پرنیانِ خوبِ خانه است
که حُرمتِ قشنگِ زندگی ست
بال وُ پَر مَچین، مَبَند
در قفس مدار
پرنده را
که برترین نشانِ هوشِ عاشقی ست
صدا بزن
پرنده شو؛ به سانِ برگ های هر بهار
به روز وُ شب برین مدار
که جانِ جاودانگی ست
پرنده را به آسمان سپار
چو مِهر وُ مَه چو اختران
برقص بر چکادِ این فَلَک
برقص وُ چامه ای بخوان
به خنده شورِ تازه کُن به پا
که تیره وُ تَبَه کُنَد
قهر وُ دشنه روزگار
نهالِ اهرمن
همیشه دشمنی ست
نهالِ اهرمن
درونِ خود مَکار
میانِ لحظه ها
رها رها رها
پرنده باش...
2012 /5 /9
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید