رفتن به محتوای اصلی

ايران تابع " مرگ آيينى " است
14.11.2016 - 19:40

ايران تابع " مرگ آيينى " است. مردگى بخشى از ذهنيت ايرانى جماعت است. " مرگ آيينى " افتخار است. فخر فروشى انسان براى انسان با مرگ، سنتى پاك نشدنى است. حالا خيلى از نويسندگان فارسى بى خبر از اندرونى كتاب ده ده قورقود به آن مى تازند اما خبر ندارند كه افسانه ى " ده لى دومرول " مانيفست " زنده مانى " انسان است. ده لى دومرول براى مغلوب كردن مرگ با او كشتى مى گيرد و مبارزه مى كند. او خارج از جغرافياى " مرگ آيينى " است. زنش هم همينطور. آن دو با عشقِ خويش مرگ را مغلوب مى كنند. در هيچ كتابى به زيبايى ده ده قورقود " مرگ آيينى " رد نشده است. شرق و غرب اسطوره اى هر دو در قديم به هنگام كارزار و خصوصاً به هنگام نبردهاى تن به تن لباس از تن مى كندند و تسليم " مرگ آيينى " مى شدند. رفته رفته زره ها و لباس هاى ضد گلوله ساخته شد. انسان به تدريج از " مرگ آيينى " گريخت و بر آلات و ابزار " زنده مانى " چسبيد. اما هنوز در هيچ جايى از جهان، " مرگ آيينى " به اندازه ى خاورميانه فاجعه نيافريده است. " زنده مانى" ستيزى، راديكالها را بر آن وا مى دارد كه بمب و باروت بپوشند و خود را در ميان انبوه مردم منفجر كنند. داعش محصول " مرگ آيينى " خاورميانه است. در هاراكيرى و سپّوكوى ژاپنى انسان صرفاً به تنهايى با مرگ قرار و مدار مى گذارد آنهم به هنگام لكه دار شدن زنده مانى خويش. اما در ضيافت هاى انتحارى تروريست هاى خاورميانه اى به زور انسانهاى ديگر را به خلوتگاه مرگ مى كشانند. يعنى درست برخلاف" مرگ آيينى " ژاپنى ها، مرگ آيينى گروه هايى همچون داعش به جاى نفْس خويش، نفوس ديگر را نشانه مى رود. سايه ى مرگ آيينى در ادبيات خاورميانه به شدت سنگينى مى كند. از ايام قديم تا همين امروز نتوانسته ايم چوبه ى دار را از روى دوش شاعران و مردم برداريم. ( مى برم منزل به منزل چوب دار خويش را / تا كجا پايان دهم آغاز كار خويش را ). با اين تفاوت كه هنرمندان تنها چوبه ى دار خويش را حمل مى كنند و حاكمان چوبه ى دار ملت ها را. واقعيت اين است كه انسان قلمروهاى ما با " مرگ آيينى " خود خبرساز مى شود. حاكمان مى كشند و خبرساز مى شوند و مردم مى ميرند و خبرساز مى شوند. يعنى با " مرگ زيستى " به چشم مى آيند. مهاجران براى زيستن دل به دريا و مرگ مى زنند. گروه گروه در درياها غرق مى شوند. بعدش سطح و عمق زندگى باقى ماندگانِ آن مردگان با مرگ و خاطرات مردگى گره مى خورد. آنها براى زيستن چاره اى جز " مرگ آيينى " ندارند. واقعيت اين است كه همه ى داشته هاى قوم فارسى حكايت رستم و سهراب است. پسرش يعنى آينده و نوع و نسل خويش را مى كشد و بعدش يك عمر " مرگ آيينى " پارسى شروع مى شود. ايرانيتى كه الان دم از آن مى زنند تصوير هميشگى همين رستم است كه بر بالين سهراب مى گريد. دين ها هم بدينگونه اند. نقطه ى اوج همه ى آنها " مرگ آيينى " است. كيست كه حكايت عيسى را بر دار ازبر نباشد. ادبيات دينى غرب نيز پر از صليب و تاج خار است. عزادارى هاى مجلل و با عظمت، نوحه خوان هايى با حقوق ميليونى، پرچمهاى رنگارنگ عزا، واعظانى كه مدام در بازتوليد مرگ آيينى فعالند، محرم و صفر و سالروزهاى رحلت گذشتگان، همه و همه حديث مرگ آيينى اند. اگر از من مى پرسيد ما را هم گريزى از شرايط مرگ آيينى نيست. تاريخ ما را هم به مرگ آيينى گره زده اند. پوست نسيمى را كندند. بابك را كشان كشان تا بغداد بردند و آنجا دارش زدند. خيلى ساده بگويم در كشورهايى كه حكم اعدام زنده است " مرگ آيينى " حكومت مى كند. فرقى هم نمى كند. در ايالتى در آمريكا اين كار را با صندلى الكتريكى انجام مى دهند و در افغانستان دايره ى مرگ باز مى كنند. زن را مى كارند وسط دايره و بعدش با ريتم و ترتيب سنگبارانش مى كنند. مسئله اين نيست كه آدم متهم به مرگ حقش مرگ نيست مسئله اين است كه همان آدم سبب و علتى است براى ترويج و تماشاى مرگ آيينى.

مردگان ما دوشادوش ما راه مى روند. مردگان من هم با من راه مى روند اما من از شيوه ى چگونه كشته شدنشان دلايلى براى زنده مانى مى جويم. اگرچه بايد اعتراف كنم كه نتوانسته ام. يكبار با رمان " آرباتان " اين كار را كردم. يعنى آرباتان را در گريز از " مرگ آيينى " نوشته ام.

تصوير ديگرى كه در ده ده قورقود برايم جذاب است ساز و آواز آشيق گونه ى ده ده قورقود است. ده ده قورقود و قهرمانان داستان هاى آن به هنگام مغلوبيت و مرگ عزيزان و يا به هنگام اسير شدن خانواده شان بر خلاف سنت رايج ايران نمى نشينند گريه كنند كه دلشان خالى شود ، بلكه به دنبال نشانه ها و چرايى مغلوبيتشان كوه و دشت و رود و انسان را سىئوال پيچ مى كنند. اين كار را با ساز و شعر انجام مى دهند. يعنى دنبال زنده مانى اند نه ' مرگ آيينى ". با خود خلوت نمى كنند تا بر چاه تنهايى بگريند بلكه خود را از چاه تنهايى و مرگ و ياس بيرون مى كشند و بر تسليم شدگى و مردگى مى تازند.

مسئله ى ديگر اينكه " مرگ آيينى " از ويرانگى وحشت ندارد. يعنى ويران شدن روح و ذهن جامعه ذره اى بر وجدان حاكمان و عاقلان قوم تاثير نخواهد گذاشت، چون آنها مى خواهند مردم را گرد ويرانگى جمع كنند. در چنين اجتماعاتى حقوق انسانها محترم شمرده نمى شود. آنچه بر در و ديوار و كتاب هاى درسى نقش مى بندد همه اش مختصات و مشخصات ويرانگى و مرگ آيينى است. زنده مانى به حاشيه رانده مى شود. مثل معروف ايرانى ها است كه مى گويند؛ ما مرده پرستيم. در قلمروهاى مرگ آيينى تا زنده اى ارج و قرب و منزلت ندارى اما بعد از مرگ ارج و قرب جامعه مى شوى. شهريار را دق مرگش كردند تا مزارى با آن عظمت برايش بسازند.

مرگ آيينى غربى شكل هاى تو در تويى دارد. رمان صد سال تنهايى توصيف تنهايى در مرگ آيينى است. هفده پسر سرهنگ آئورليانو آرايشى براى مرگ اند. توصيف مرگ آيينى انسان مابين سنت مدرنيته. كتاب اتفاقاً با آرايش مرگ آيينى آغاز مى شود. اعدام و جوخه و فلان. در ذهن قهرمان كتاب تا آخر عمر تصوير ملكيادس مرده حك شده و پاك نمى شود. " خوزه آرکادیو، برادر بزرگتر آئورلیانو نیز که همنام پدرش بود، همان تصویر زنده و زیبا را همچون میراثی گرانبها به بازماندگانش سپرد". در مرگ آيينى ماركز با مردن به شكل جادويى رو به رو هستيم. شكل هايى جديد از مرگ آيينى. هيچ تصويرى اما ماناتر از تصوير آن دو زوج سكنى گزيده در قبرستان نيست. جيغ و فرياد ناشى از سكس شبانه بر روى استخوانهاى مردگى بر درون خانه ها و انسانها مى افتد و آنجا باقى مى ماند. زيستن بر روى استخوانهاى گذشتكان، شكلى از مرگ آيينى عريان. درست مثل تصوير آن مادرى كه استخوانهاى پسرش را بغل كرده و با آنها خوابيده بود. و اصولاً آمريكاى لاتين مدتهاى طولانى جولانگاه ديكتاتورها و نابرابرى ها بود. مرگ آيينى متون خويش را مى پرورد. بوف كور و سمفونى مردگان و سگ ولگرد متن هاى مرگ آيينى هستند. خاصيت محيط خويش اند. هرى پاترِ رولينگ و يا همين پيرمرد و درياىِ ارنست همينگوى را در نظر بگيريد. سرشار از زنده مانى اند. در " مرگ آيينى " انسانها پيوسته به دامان باستانگرايى و گذشته مى افتند. افتخارى كه قرار است امروز و فردا توسط زندگان آفريده شود به گذشته حواله مى شود. تجمع پان ها بر سر مزار كوروش نمونه اى از اين حواله دادن هاست. جامعه ى چنين انسانهايى از حركت باز مى ايستد. توليد نيست، پيشرفت نيست. انسان گيرِ سنت است. آمريّت بيداد مى كند. حقوق پايمال مى شود و استعداد و انرژى نويسندگانش به جاى توليد زنده مانى درگيرِ رد و انكار و يا توجيه و تثبيت مرگ آيينى مى شود. مى توان در مرگ آيينى ادبياتى باشكوه و قوى داشت مثل صد سال تنهايى، اما نمى توان اميد را بر تار و پود جامعه و انسان دميد.

انسان را از مرگ گريزى نيست اما نبايد فراموش كنيم كه آيين انسان، زنده مانى است.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

محمدرضا لوایی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.