جادّه، اى رگ ترديد و اميد
نه سوارى نه پيامى ز تو اينجا نرسيد
رختم از حوصله ى صبر به صد ژنده شد
بختم از فاصله ها باز شبى تيره شد .
باغِ آئينه و آب
پشت اين پنجره ها
با صدائى پُر آواز قنارى هر دم
گم شده هاى مرا مى خواند .
شرمِ شبگير و شميم
ياد نارنج و هواى خوش گيسوى برنج
داروگ هاى ترانه،
خوشِ بارانى ها
توى اين تاريكى
در اتاق يخ قنديلى ها
خواب خسته ى مرا مى راند .
خلوت ما شده پُر
يكسر از بوته ى چاى
عطر ديوار پر از ياس سپيد
بوى ريحان و درخت ازگيل .
دست باران زده ى ماهيگير
به در و پنجره ى بسته ى من مى كوبد
مادرى با سبد بابونه
توى چشمش پُر احساس علف
به منِ غم زده مى خندد باز
بى پر و بال درين خانه ى غم
مى كنم باز، هواى پرواز .
فرخ ازبرى- آلمان
١٥ اكتبر ٢٠١٦
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید