رفتن به محتوای اصلی

دستگاه فلسفی ارسطو، نگاه متافیزیکی و علت‌های چهار گانه!
13.10.2016 - 00:37

همانطور که می دانیم ارسطو ابتدا کتابی را تحت عنوان «فیزیک» یا طبیعیات نوشت و بعدا کتاب دیگری را به نام «متافیزیک» به نگارش در آورد. او در کتاب فیزیک به علت­های چهارگانه در توضیح هستی اشاره کرده و هر کدام از «علت»ها را توضیح می دهد. و در کتاب متافیزیک نهایت فلسفه خود را به «محرک اول» یا همآن خداوند ختم می­گرداند. اصولا نباید فراموش کرد که پس از ارسطو 345 سال، فلسفه به خاطر بروز جنگ­های قرون وسطایی ،دچار سکوت شد که ما امروزه آنرا به «اعصار تاریک» می شناسیم زیرا که فعالیت فکری و فلسفی در آن دوره ناممکن گردید وتنها فعالیت جدی متفکرین و دانش دوستان چنین بود که مقولات و آثار نوشته شده ی پیشنیان را از دسترس آتش و نابودی؛ حفظ کنند.

پس از اعصار تاریک است که فیلسوفی به نام آگوستینوس قدیس به عرصه­ی وجود پای می گذارد و فلسفه ی ارسطو را پی می­گیرد و این دریافت ارسطو مبنی بر «محرک اول» یا خداوند را بسط و گسترش داده و مفاهیم متافیزیکی را به مرحله­ای دیگر می­رساند و البته در همآن دوران قرون وسطی و پس از آگوستینوس، دو متفکر دینی دیگر به نامهای توماس آکویناس و آنسلم قدیس؛ برهان­های پنج گانه­ای را مطرح می­سازند که به تایید و اثبات وجود خداوند مربوط هستند. (من در کتاب «در برابر متافیزیک» هرکدام از این برهان­ها را توضیح و دلایل رد آنها را نوشته ام). لازم به یاد آوری است که رنه دکارت فرانسوی نیز، آشکارا اعلام داشت که اتحاد با ارسطو و مکتب اسکولاستیک تا این زمان به زیان مسیحیت انجامیده است و می بایستی با آگوستینوس متحد شد! زیرا که از نظر او، می­توان از طریق ریاضیات و مقولات انتزاعی وجود خداوند را اثبات نمود...چیزی که ادعای اولیه­ی دکارت را نتوانست به اثبات برساند و نهایتا به نقصان عقل در درک هستی و در نزد خود کشیده شد و آخر کار به خاطر نقصان عقل دکارتی؛ وجود خداوند را به مثابه ی «کمال» در برابر «نقصان» مطرح ساخت که بعدا توضیح بیشتری خواهیم داد.

اما چهار علت ارسطو کدامند؟

1_ علت مادی. (مصالح و مواد تشکیل دهنده ی هر پدیده).

2- علت صوری.(صورت یا ساختار فنومن ها یا موجودات).

3_علت فاعلی. (سازنده ی پدیده را در بر می گیرد).

4_ علت غایی. ( وضعیت شکوفنده ی هر پدیده که از نقصان به سوی کمال حرکت می کند).

ارسطو می گوید: دریک دانه، نیروی تبدیل شدن به گیاه یا درخت وجود دارد و یا در تخمه ی جانوران، استعداد و توان رشد و تکامل زیستی و تبدیل شدن به موجودی زنده و تکامل یافته وجود دارد و این موضوع را به کل هستی تعمیم داده و در توجیه کائنات نیز از همین مقولات و علل چهارگانه سود جسته و در زمینه ی «فرهنگ»_ «اخلاق» و «آموزش» نیز همین مفاهیم را به کار می گیرد.

و به همین خاطر است که از نظر من می بایستی این تز فلسفی ارسطوباردیگر نقد شده و دلایل مردود بودن آن مورد بررسی قرار گیرد که هدف من در این نوشتار مختصر می باشد.

ارسطو در کتاب «فیزیک» از محرک اول صحبت به میان می آورد و در کتاب متافیزیک ، همین محرک اول «خدا» نام گرفته است. این نکته روشن است که «محرک اول» که اولین برهان از برهان های پنج گانه ی قدیسین قرون وسطایی ( آگوستینوس_توماس آکویناس_ آنسلم) است و همچنین واژه ی «خداوند»؛ هر دو از لحاظ فلسفی و ساختاری؛ یکی هستند. ارسطو در توضیح فلسفه ی خویش می گوید:

{ بنا به تجربه، «تغییر» واقعیت دارد؛اما هرگز نمی توان تغییر نخستین را در ذهن مجسم نمود؛ چه شرط لازم برای هر تغییری چیزی است که توانایی تغییر پذیری راداشته باشد(ماده ونیرو) و چیزی که توانای تغییر گذاری داشته باشد ( علت فاعلی و یا همآن نیرویی که نیرو یا قوه را به فعل می رساند). البته وجود علتی برای به فعلیت رسیدن این نیرو ضروری است. این علت هر چه که باشد، بایستی خودش محصول تغییری دیگر باشد و زنجیره ی علت­ها به همین ترتیب در زمان به عقب باز می­گردد. از اینرو تغییر همیشگی است و برای فهم آن باید موجودی را فرض کنیم که خودش تغییر ناپذیر باشد(خداوند)؛ اما علت تغییر، ازلی و ابدی است. این موجود محرک اول یا محرک غیر متحرک است که صورت و فعلیت محض است و ماده و نیروی به فعلیت رسیده ندارد}.

نباید فراموش کرد که افلاطون در رسالات و نوشته هایی چون کتاب «ته تئوس» و همچنین رساله ی «فایدروس ، پاره ی 248 » و کتاب جمهوری به طور اخص از مفهوم «روح » سخن به میان آورده و زمینه ای را در تضاد با اسطوره های آن زمان یونان فراهم می آورد و شاگرد او، ارسطو به شیوه ای خاصتر و حتی از لحاظ فلسفی در تقابل با افلاطون ولی دنباله روی همآن اندیشه؛ دستگاه فلسفی متافیزیکی خود را پایه ریزی می کند.

چنانچه پیشتر توضیح داده شد، ارسطو عقیده دارد که در یک دانه توان یا نیروی تبدیل شدن به درخت وجود دارد. بنابر این کل هستی یونیورسال از گذر تغییرات مداوم به سوی وضیعیت شکوفنده، در حرکت است. وضعیت شکوفنده یعنی به طرف کمال حرکت کردن! دانه از نظر او بسیط و تک و کوچک است ولی چون در خود دارای نیروست، نتیجتا از دانه درختی حاصل می شود که صورت آن درخت، همآن علت غایی یا علت نهایی آن پدیده است.

بایستی به این نکته توجه عمیق نشان داد که اگر همآن دانه را برای مدت 1400 سال در فضای خلاء نگاه داشت، به هیچوجه این دانه به درخت تبدیل نخواهد شد. بنا براین در داخل دانه یا هسته ی گیاهان و به تنهایی نیرو یا قوه ای برای تبدیل به فنومن های دیگر وجود ندارد. دانه ی گیاهان و یا انسان (فرد) به هیچ شیوه ای نمی تواند به تنهایی در برگیرنده ی فرهنگ یا شعور اجتماعی باشد؛ بلکه پدیده های فراوان دیگری هستند که درگذر تغییرات مداوم و تاثیر بر فرد(دانه)، از او چیزی را می­سازند که دردوره­های زمانی مختلف، دارای کارکردهای مختلف می­باشد! برای نمونه دانه بدون درگیری و کنتاکت با «خاک» و هوا و همچنین محیط سازگار، به اضافه­ی پدیده ی «اتفاق و حادثه»؛ نمی­تواند به درخت تبدیل بشود.

این نکته را بسیار پیشتر از ارسطو، هراکلیتوس در واژه ی «لوگوس» و در فلسفه ی خود مطرح ساخته بود. لوگوس به تعبیر هایدگر یعنی جمع آوری آنچه مورد لزوم است برای درک درست از یک پدیده. اما خود هراکلیتوس باور دارد که لوگوس از طریق تضادهای موجود در هستی و کنترل این تضادها، هستی را به نمایش می گذارد. و چنانچه در اعصار نزدیکتر مشاهده شد، دیالکتیک در چندین عرصه همین مطلب را یاد­آوری شد. اما نکته اینجاست که ارسطو تغییر پدیده­ها راقبول دارد ولی می گوید این تغییرات بایستی در نقطه­ای به یک پدیدار«ثابت» ختم بشود که تمامی تغییرات بعدی به او برسد و یا از او آغاز بشود! و از سویی این «محرک اول» یا پدیده­ی غیر متحرک یا خداوند(در کتاب متافیزیک) پدیده ای ثابت قلمداد می شود که همه ی تغییرها و علت ها به او ختم می شود. توجیه ارسطو چنین است که زنجیره ی تغییرات می بایستی به خاطر عدم تکرار از لحاظ زمانی، در نقطه­ای، به چیزی برسد(به کمالی برسد) که در او(خداوند) تغییری صورت نمی­گیرد! و رشته­ی تغییرات از او آغاز و به او ختم می شوند.

در حالی که با نگاه به متون ایده آلیستی_ دینی و مذهبی می­توان به صدها نام از خود واژه­ی خداوند اشاره نمود که در هر دستگاهی ایده­آلی جداگانه است و حتی نام خداوند دچار تغییرات مکرر بوده است... مثل ستایش خورشید و ستارگان_گل توتم_ منات_ عزی_ اله_ آتش_ آب_ حقیقت_ رحمان و جبار و غیره...

در مقابل این بیان ارسطو، بایستی عنوان کرد که روند دانش­های گوناگون تا به امروزه نشان داده است که در جهان هستی یونیورسال، هیچ فنومن «ثابت» و غیر متحر­کی موجود نیست و چرخش مداوم تغییرات به ذات هستی و «ماده» مربوط بوده است. چیزی که نا- ایستا و مداما در حال تغییر و دگرگونی است. بایستی یادآوری کرد که زنجیره ی این تغییرات نه تنها و ضرورتا به تمامی مواد یا ماتریال مربوط است بلکه حتی انتزاعیترین امور نیز در اشکال مختلف دچار تغییر و دگرگونی بوده و هستند. برای نمونه درک و برداشت فکری انسانها در دوره های مختلف، هرگز با همدیگر مساوی و همسان نبوده است و اگر زمان برای انسانی همچنان ادامه داشته باشد، قدر مسلم این است که از حاصل تغییرات پی در پی در اندیشه ی او، چیزی یا دریافت و درکی از امور به دست می آید که با دریافت های پیشین تر؛ هم از لحاظ کمی و هم کیفی؛ متفاوت خواهد بود و هرگز همسان و ثابت نخواهد ماند. نتیجتا تز «علت غایی» ارسطو یا وضع شکوفنده­ی فنومن­ها یا پدیدا­رها، به طور کلی خطایی فلسفی است. و چنانچه پیداست، ارسطو آشکارا در توضیح تزها یا علت های چهارگانه­ی کتاب فیزیک یا همآن طبیعیات؛ موضوع کمال را مطرح می سازد که خود نوعی ازمطلق گرایی است. درست همآن چیزی که رنه دکارت در فلسفه ی خود عنوان نمود و گفت: کمال نمی تواند از نقصان به وجود بیاید و چون «عقل من» از درک سرتاسر هستی عاجز است و من ناقص هستم؛ پس بایستی کمالی وجود داشته باشد تا این نقصان یا مرا به وجود آورده باشد! بر خلاف «سورن کیرگه گارد دانمارکی» که به تمامی منکر وجود ماده یا هستی است، دکارت وجود هستی را قبول دارد و برای اثبات آن می گوید: من می­اندیشم، پس هستم. ولی توجه بشود که دکارت اندیشه یا به تعبیری دقیقتر« راسیون» یا «عقل و عقلانیت» را در ابتدا و در ورای (ماده_ هستی_ اگزیستانس) قرار داده است و به همین خاطر است که به نقصان آن رسیده و از این­طریق هستی را به طور کامل به کمال خداوندی مربوط دانسته است! در صورتی­که حتی اگر «عقل» یا راسیون را با «اندیشه» و تفکر یکی بگیریم؛ این تفکر، تفکری فردی و ایندویجوال است و نمی­تواند این تفکر به تمامی متفکرین و فلاسفه و سرتاسر جهان انسانی تعمیم داده بشود. زیرا که کیفیت درک و دریافت افراد اجتماع با همدیگر یکی نبوده و نیست و دکارت نمی تواند نماینده­ی تمامی بشریت در این قضیه باشد! گو اینکه بعد از دکارت اندیشمندان دیگری پای به عرصه­ی وجود نهادند و مفاهیم فلسفی را دچار انقلابهای پی­در­پی قرار داده و نتایج فلسفی کاملا دیگرگونی را ارایه دادند، کسانی چون ژان پل سارتر_ سیمون دوبوار_ میشل فوکو_ هایدگر_ دریفوس_ جان لاک_ بارکلی_ هیوم_ کارل مارکس_ باکونین_ ویتگنشتاین _ ولتر و ژاک دریدا...

نکته ی دیگر اینکه چرا از لحاظ ارسطو، تغییر مداوم فنومن ها، بایستی به نقطه ای ثابت و غیر متحرک؛ ختم بشود؟ و چرا خداوند از رشته ی مداوم تغییرات، مورد استثنا قرار گرفته است؟ دیگر اینکه حرکت ماهواره ها در فضای بین سیاره ای که بدون هیچ علت ثابتی مداما در حال حرکت هستند و از اساس قضیه به فیزیک نیوتن مربوط است، چگونه توجیه خواهد شد؟ توضیح اینکه حرکت فنومن ها درجهان هستی هیچ نیازی به محرک اولیه ندارد، بلکه تغییر در «جهت حرکت» آنهاست که به محرک نیازمند است. و چنانچه پیداست؛جهان هستی مداما در حال تغییرو حرکت است و این حرکت هرگز به سمت وسوی وضعیت شکوفنده یا «کمال» نیست و ای بسا این حرکت و حاصل تغییرات به سمت عکس آن باشد برای نمونه بروز دو دوره ی یخبندان اول و دوم در سیاره ی زمین... و یا نابودی تمدن ها در اعصارپیشین...

به نظر من موضوع «کمال» نه تنها مفهومی متافیزیکی است بلکه از لحاظ ساختاری نیز دچار اشکالات فراوانی است که در نوشته های قدیمتر آن را وا-گشایی کرده ام و در اینجا نیازی به تکرار آن­ها نمی بینم.

در پایان یاد آور میشود که ارسطو جدای اشکالات عظیمی که از لحاظ فلسفی بر دستگاه فلسفی اش وارد است بلکه ارسطو کسی است که افکارش در همآن زمان و در یونان مورد قبول شهروندان آتن نبود و برای همین دو دوره از شهر گریخت و برای مدت 12 سال از آتن دوربود... دیگر اینکه ارسطو کسی است که دلایلی را برای حقانیت برده داری عنوان کرده است که به نظر من بسیار ضد انسانی و حتی احمقانه است. ارسطو باور دارد که زن در هنگام بارداری، تنها توده ای ماده ی فشرده شده را تحویل می دهد و این پدر است که به او صورت (شخصیت) می بخشد. او همچنین ملوانان_ برده ها_ برزگران یا کشاورزان و کارگران را از حقوق «شهروندی» بر حذر می دارد و می گوید ایشان وقت کافی برای مطالعه و درک امورات اجتماعی و عرصه ی جهان هستی را ندارند بلکه این تنها اشراف زادگانند که وقت کافی برای تحصیل در این امور را دارا هستند! علت های چهارگانه­ی ارسطویی و صورت­های ارسطویی؛ همآن چیزهایی هستند که طرفداران او به هیچوجه نمی توانند شانه هایشان را از زیر بار مسئولیت و نتایج این «عقیده»ها در زمان حاضر خالی کنند؛ چه همین دست از افکار و برداشت های نادرست است که شاخه های مختلف ایده آلیسم را در تضاد با هستی _ انسان و جامعه ی جهانی قرار داده است.

افلاطون در رسالات خود به واژه ای به نام «آیدیا» اشاره می­کند. آیدیا، یا همآن ایده و در نوشتار بالا نشان داده شد که چگونه ایده­ها بر مواد برتری داده شده اند. و این همآن مفهوم ریشه ای ایده آلیسم است که در دستگاه­های فلسفی مختلف مثل فلسفه­ی افلاطون، ارسطو، لایپ نیتس؛ دکارت و امثالهم به نمایش در آمده است.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

امرالله ابراهیمی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.