رفتن به محتوای اصلی

ننه جون به مکه میرود
15.09.2016 - 00:53

 

ننه جون در گشت و گذار بود که خوابم برد...
درسته، مرغ یک پا داره، و آدم نباید به حرف کسی گوش بده...

اما آتا-بابا جای خود دارند. از قدیم گفته اند " اوستا مهدی یاتدی آپاردی! و تنها راز موفقیت او هم خواب شیرین اش بود.
ولی مگر ننه جون اجازه میدهد که آدم دو دقیقه پلک ظریف روی هم بگذارد...

با صدای نوازشگر او بیدار شدم:
-بالا! آی بالا! بلندشو! دنیا را سیل برد، تو در خوابی! بلندشو بوقچه-موقچه ی منو آماده کن! من گئدر اولدوم! – باید بروم.
-کجا ننه جون؟
-بالا! همه به زیارت میروند، بهتره منهم آخر عمری مسافرتی به خانه ی خدا بکنم. هرچه ورانداز میکنم معلومم میشه که چیزی از دیگران کم و کسری ندارم.
-البته که ندارید ننه جون، ولی این کار ویزا میخواد.
-غصه ی ویزا-میزا را نخور، همه چیز آماده است. مثل تو نیستم که اسمم تو دفتر سگ هم نیامده باشد. آدی بللی یم. شهره ی خاص و عام .
هرجا میرم میگن " امر بفرمایید ننه جون... گفتم قصد زیارت دارم ، گفتند خواهش میکنیم بفرمایید..تاک و تروک، ویزا را زدند تو تذکره ام، تمام شد.
-خوب پس اینطور... همراهان کی ها هستند؟
میخواستم ترا هم با خودم ببرم ولی پرونده ات زیللی دیر ننه جون، زیللی- خیلی اشکال داره. مجبورم با کربلایی مسعود و کاکا  حاجی مصطفی و حاجی حسین ور سفر کنم.
-اینا که سکولار اند، مگه میخوان به مکه بروند؟
-بله جانم. اینها هم سکولاراند و هم  موسکولار. هم خانه ی خدا را زیارت میکنند و هم خانه ی خرما را. هم زیارت میکنند و هم تجارت. وهم سیاست.
اینها آینده نگراند. مثل تو در عالم خواب و خیال منم-منم که نمی گویند. شم دارند جانم، شم با تشدید؛ میدونی یعنی چه؟
-نه، نمیدانم.

Missing media item.

 

-البته که نمیدانی. اگر میدانستی هیچوقت نمی خوابیدی. خبر اینکه که " بزودی تو تهران انقلاب میشه"!
-انقلاب؟
-بله، انقلاب. واسه همینه که شم نداری. اگر داشتی میدانستی که بعضی ها مثل سگ بو میکشند، و اگر لازم شد مثل سگ هم دم تکان میدهند.
-یعنی میگی بریم بو بکشیم و به این و آن دم تکان بدهیم؟
-ننه جون، این کارها از دست تو و من برنمیاید. ولی راستش وضعیت خیلی قاریشمیش شده. میگویند،
کیم کیمه دی؟ آرا قاریشیب مسسب ایتیب. داها ایت  ییه سین تانیمیر. هامی حاجی اولور، قوی بیزیم بو آقا مصطفی  دا حاجی اولسون. بیرجه امیرکانی توولاماق یئتمز،
عربستانی دا توولاماق گره گ. حالا فارسی-مارسی اش را خودت میفهمی.
- بله، میفهمم. منظور اینه که، کی به کیه، اوضاع آشفته اس. آدمها مرام و عقیده ی خود را واع گفته اند. حتی سگ صاحبش را نمی شناسد. همه میخوان حاجی بشوند.
بهتره اجازه بدیم آقا مصطفی ی ما  هم حاجی بشه.  شیره مالی آمریکا چیزی نیست، شیوخ عرب را هم بی نصیب نگذاریم...

-چطور؟
-موضوع اینکه میخوان بین مکه و قم، آتش روشن کنند؛ اگر هم آتشی درنگیره حداقل  یک دودی راه بیاندازند. قبل از اینکه بپرم، خوبه سری بزنم و بر گردم.
 فعلا مجاهد خلق و جیش عدل و کرد دموکرات و...باقی، که در آینده معلوم خواهد شد، متحد شده اند تا کلک خمینی را بکنند. و کلک خودشان را جور بکنند.
همه را به یاری دعوت کرده اند. و من و ترا هم. البته ملک سعود گفته که مادر بزرگها و نوه ها لازم نیست به این حرفها گوش بدهند،
چون او خودش مثل شاخ خرما هست و تمام کارها را با طلا و شمشیرلیزری حل میکند. البته به دست سکولار-جهادیهای وهابی ایرانی مجوس الاصل.
از طرف دیگر رهبر گفته ، خمینسم در برابر وهابیسم چیزی کم و کسر ندارد. و ما اصلا هیچ چیز کم نمیاوریم. ملک سعود چشم دیدن ترقیات ما را 
در سوریه و لبنان و یمن و فلسطین و.. ندارد. کور شود هر آنکس که برق گمبد امام  چشمش را کور کرده... بلند شو بقچه-موقچه را حاضر کن، میخواهم دور خانه ی خدا بگردم...
این پیغام را هم به شیاطین وزارت حج میدی:
السَلامُ عَلَيْكُم‎، خاتون خانم قاجارالدوله، برای مسافرت هیچ کم و کسری ندارد. خیلی پولدارید، خرج تنبان خود کنید، که زمستان در راه است.
با 21 نوه و نتیجه، کوته و کوتیجه، با یک صندوق مدرک لیسانس مامایی از دانشگاههای معتبر، بعد از 52 سال و سه هفته و یک روز کارشبانه روزی،
وحقوق بازنشستگی، برای مسافرت و زندگی و سیاست هیچ کم و کسری ندارد. وسلام نامه تمام.

ننه جون رفت. و من ماندم با دلواپسیهایم. مخصوصاً  که در نبود او قطب نمای من نیز گم شد.
قبل از اینکه برود با من گفت: غصه نخور. همه چیز شانسی ست. همه چیز بد بیاری یا خوش بیاری ست. مثلاً این که آدم به دنیا بیاید یا نه؛ روی نفت بزاید یا روی سنگ،
فقیر باشد یا پولدار، در جنگ بمیرد یا در صلح ، بیکس باشد یا باکس، همه اش به همین شانس، به همین"هرج و مرج" تو دنیا، تو آدمها و حیوانات و نباتات، بستگی دارد.
ازجمله اینکه آدم در دامن چه دینی به دنیا بیاید...

 خوشبختی من اینه که در دامن ننه جون چشم به دنیا گشوده ام و هنوز هم میگشایم.
 منتظرش ماندم، او از سفر بازگشت.
وقتی استراحت  کرد، از خور- و-پف بعد از ظهری  بیدارش کرده و گفتم:
-ننه جون، قربانت شوم، دست چپ و راستم را تشخیص نمیدهم! وقتی نبودی  قطب نمایم گم شد. 
او با غرور گفت:
-اولاً ننه جون نه، حاجی خانم! دوماً نترس چیزی گم نشده، نمیخواد دنبالش بگردی، تو جانماز منه !
او بلند شد، جانمازش را باز کرد: 
-ببین، اینجاس. داره مکه را نشان میده.
خیالم راحت شد و گفتم:
-ننه جون، ببخشید حاجی خانم، آنچه خوردی و نوشیدی، نوش جانت ، از آنچه دیدی برایم تعریف کن.
گفت:
-بالا! این آدمها خیلی جایزه اند، مثل اینکه از قوطی فاب درآمده اند.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.