پیشگفتار
سلام آقای شالی!
خیلی وقت است که از شما داستان جدیدی نخواندهام. فکرکردم دچار نازایی بسیار طولانی نوشتن شدهاید، بعد از چند دهه نوشتن بدون دستیابی به امکانی معقول برای نشر، دیگر نمینویسید و به دلیل بیهودگی نوشتن، به الکل، به افسردگی و به بیماریهایی از این دست مبتلا گشتهاید، بله، شاید حتا در این مابین از دنیا رفتهاید. چندی پیش رمان "آدم بدون حوا" را از نظرگذراندم. پر بدک نبود، اما به هیچوجه نمیتوانست به خوبی روایتی از من که سالها پیش شما آنرا با بیانصافی به اسم خودتان منتشرکردهبودید، باشد. به فکرم رسید دوباره حکایتی شخصی از خودم را برایتان بفرستم، با این شرط که قبل از شروع داستان، این سطور به نام راوی حقیقی، یعنی من، درج گردد، تا از طرفی تکلیف خواننده از همین ابتدا مشخص شود که با چه کسی روبروست، و از طرفی دیگر بیانصافیی که سالها پیش در داستان "گاو"، یا با تغییر زیرکانهی خودتان "کلاچیگاو"، بر من رواداشته بودید، جبران شود.
با آرزوی لذت فراوان هنگام خوانش داستان!
بز
توضیح:
مسلماً "بز" هم مثل "شالی" نامی مستعار است، وگرنه شما را که هیچ، تمامی یک شالیزار را با ولع از بن میچرید.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید