میفروشی زرق از لایشعری
بایع بادی و بس بی مشتری
تا به کی سجاده می شویی به آب
می نهی چرکین رُخت زیر نقاب
زهد زاهد بود در کُنجی پسی
گشت سالوسی چو گفتی با کسی
از سبک قدری کنی دعوی فزون
ادعا افزون زحد پر چند وچون
مهتری جویی بهی کن جستجوی
سروری ناید ز نا زیبنده خوی
مرد دانا را بود رای رزین
از رزانت خوی دانایی گزین
کاهلی را بار نی جز لمتری
لمتری بگذار و جو گند آوری
تا دم آخرنهی دام فریب
وقت رفتن شد نگویی عنقریب ؟
لحظه ای بنگر پگاه رفتنست
چشم خود بگشا نه گاه خفتنست
آدمی را آدمیت با یدی
خوی حیوان ذل خذلان زایدی
وین تظاهر کار میمونی بود
صید فسقت آه مغبونی بود
گر شوی مغلوب نفس پر دغا
نشنوی دیگر ندای ما سوا
خود پرستی پیش گیری در درون
خود نما یی پیشه سا زی در برون
طبل حرص و آز را کوبی مدام
تیشه بر کف رو به خود روبی تمام
از حجاب نفس خود خواه کذا
با نگ حق نا ید به گوشت از سما
کسر نسیان زاید ویادت برد
کز زبانت هرچه آید نا پرد
یاد ناری گفتنت در سفتنست
ورنه، به، لب بستن و نا گفتنست
توسن نفس تو،تا، تا زان بود
مر ترا هر سو، دود تا وان بود
رو لگا مش گیر و بربندش به زور
ورنه ،مرکوب وی ای حین العبور
راکبت نفسست و نفس خود نما
می برد مرکوب خود را بی صدا
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید