داستانک اول
خلوت کردنِ نویسندهای که میخواست " موفق " شود پیش ، از نوشتن " ... یواش یواش بایست دست به نوشتن بزنم . بایست طوری بنویسم که به به و چه چه کنان صفه بکشند . زندگی معلمِ بزرگی هست . بیچارهِ تو سری خور ؛ نمیخوای سری توی سرها داشته باشی !؟ بایست فکر کنی " فکر " ... نکته اصلی این هست که همه خوششون بیاد . همه همه همه . هم تام هم جری . هم زورو هم گروهبان گارسیا . هم گیوتین هم طناب کشِ گیوتین هم گردنِ زیرِ گیوتین ... من بایست عاقل باشم ، کتاب هام رو هم مکدونالد بفروشه هم کله پزیِ سرِ چهارسوق . من میبایست نویسندهِ گندهای بشم . گنده تر از فیل . گنده تر از برجِ ایفل ... "
مونولوگ در سوپر مارکتی به وسعتِ جهان " ... گوشتِ بسته بندی شده محترم ! همه چیز رو که میدونی ; از پیشا دیالکتیکِ یونان باستان تا پسا بالستیکِ میشل فوکو . فریز شده هم که هستی " کرم " هم نمیزنی . تاریخ مصرف هم از ازل تا الست هست . همه چیت هم استانداردِ . بسته بندی هم " مدرن " و رنگی . مارکِ استاندارد هم داری . چند خطی هم درموردِ بود و نبودت , دار و ندارت , با درصد جز به جز و ریز به ریز بر چسب خورده . قیمت هم به رایج ترین ارز هایِ جهانی داری . ای گوشتِ محترمِ متفکرِ عزیز ! کافیست
جلوی دستگاهِ جادویی بگزارمت و با بوقی لطیف همه چیز اوکی شود .
بیب ! بیب ! بیب !... "
خانمِ جنگولیان برایِ شوهرش مونگلیانی جشنِ سوپرایزِ پنجاه سالگی گرفته . پنجاه نفر رو هم دعوت کرد . بیش از پنج هزار یورو هم خرجِ تدارکات و مخلفات کرد . همهِ تزئینات رو هم با دقت با عددِ پنجاه " ست " کرد . پنجاه تا شمع دوست و دشمن کور کن هم تهیه کرد . به همه میهمانان از قبل سفارش کرد که پنج دقیقه در موردِ شوهرش آقایِ مونگولیان خاطره بگن _ این ابتکار رو خانمِ جنگولیان از یک سریالِ خارجکی آموخته بود _ جشن آغاز می شود با سوپرایز و موزیک هپی برس دی و تولدت مبارک . همه چیز از ریز تا درشت تحتِ کنترلِ همسرِ مهربان , خانمِ جنگولیان است . در تایم و زمانِ تعیین شده خانم جنگولیان با آرایش و پوشاکِ " فوقِ استاندارد " پشتِ میکروفون قرار میگیرد . دی جی موزیکِ تندِ شیش و هشتی رو قطعِ می کند و موزیکی ملایم پشتِ صدایِ لطیف تر از معمولِ همسرِ مهربان , خانمِ جنگولیان میاندازد . ایشون با صدائی یک نواخت در حالی که به چشمانِ شوهرِ عزیزش مونگولیان خیره شده است پنجاه دقیقه خاطره میگوید ( چون حوصلهِ داستانک ها اجازه نمیدهد همه فرمایشات و سخنرانی و خاطره رو تقدیمِ خواننده کنم خلاصه ای رو از بابِ نمونه در حدِ مزه مزه کردن تقدیم می دارم )
" ... اولین باری که شوهرِ عزیزم رو دیدم اومده بود از خارج ظاهرا برایِ زن گرفتن . همونی که بهش میگن عروسِ پستی . من در یک شرکتِ هواپیمای رئیس بودم . آخرین مدلِ اتومبیلِ " ب م و " زیرِ پام بود . نمیدونم میدونید یا نه ما از یک خانوادهِ اشرافی که نسب مون به یکی از آیل های معروف که نمیدونم اسمش چی هست بر میگرده . ما پنج تا نوکر و کلفت داشتیم که با حسابِ مدرکِ امروز هم پایه با لسانس بود . در موردِ خودمون دیگه نمیگم نمیخوام پز بدم . سرتون رو درد نمیآرم از املاک و حشم فشممون . از مقاماتِ عمو ها و دایی ها هم نمیگم . خلاصه نمیدونم کی واسطه شد منگولی رو ببینم . تویِ یه رستوران در تجریش قرار گذاشته بودیم . راستش نه از قیافش خوشم اومد نه از تیپش . این که دکترِ دندون پزشک بود خیلی بدم اومد . جوابِ ردّ دادم اما نمیدونم کی راضیم کرد که ; ازدواج کن این مسائل حل میشه میتونی آدمش کنی . همینطور هم شد . تویِ این پانزده سال طوری ساختمش که دلم میخواست . البته راحت نبود . هم به خاطرِ دوری از مامانم اینا هم رفتارِ کلافه کنندهِ آقا .... ورو ورو ور"
این ورو ورو ور پنجاه دقیقه طول کشید . موقع فوت کردنِ شمع تولد اون لا به لاها , ای بگی نگی گوشه و کنار آقای مونگلیانی کمی پیدا بود . زیرا هیکلِ فتوژنیکِ خانمِ جنگولیانی مانع بود " مردِ صاحبقرآن "هویدا باشد . متاسفانه فرصت برایِ خاطره گوئی دیگران نرسید زیرا خانمِ صاحب مجلس خانمِ جنگولیانی به علتِ زیاده روی در نوشیدنِ شرابِ پنجاه ساله رویِ دوش به خانه برده شد و جشنِ تولدِ آقایِ منگولیانی نیمه کاره ریده شد بهش ...
جناح های حکومتی به شدت در گیر هستند ... چپاول های دولتِ احمدی نژاد دیگر جایِ پنهان نیست ... حلِ مسائل ایران و غرب بر سرِ مسئله اتمی طرفداران و مخالفانِ جدیِ خود را دارد درونِ نظام ... انتخاباتِ مجلسِ اسلامی با حساسیت پیشِ روست ... منطقه به شدت متشنج نظامی و بحرانیست ... پرسش این است آیا باز زنجیره قتل هایِ زنجیرهای دوباره در دستور قرار میگیرد !؟ آیا سلول ها و غار ها و دخمه ها و فتوا هایِ مشکوک در راه است !؟ باز آزاد اندیشان می بایست تاوان دهند !؟
هشدار ! هشدار ! هشدار !
ادبیات خیییلی تغیر کرده ...
اینکه هی این کیلشه رو تکرار کنیم که همه چیز در حالِ " تغییرِ " هست که چیزی تغییر نمیکنه . میبایست مثلِ من نمودِ معین بیاری . مثلأ در ادبیاتِ مردم : این بچه هایی که الان شلوغ میکنن بهشون میگن ” بیش فعال ” !زمانی که ما بچه بودیم و شلوغ میکردیم بهمون میگفتن پدرسّگ !
ادبیات خیییلی تغیر کرده ...
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید