رفتن به محتوای اصلی

چپ اومانیستی در تقابل با چپ انقلابی
نگاهی به نوشتهء "چرا فواد سولطانی؟" از سعید نادری
22.07.2015 - 10:43

 

 

نوشته زیر حاصل یک مطالبه دوستانه است. من هم به دلیل احترامی که به دوستمان قائل بودم فکر خودم را از زاویه نگاه چپ اومانیست و در تلاقی با نگرش چپ انقلابی و تا حدودی اقناعی برروی کاغذ آورده ام. به بیان دیگر این نوشته تلاقی دو زاویه نگاه (چپ دمکرات سوسیالیست و چپ انقلابی کمونیست) به مسائل سیاسی و اجتماعی است.

این نوشته من، بصورت کوتاه مقاله آقای سعید نادری را (چرا فواد سولطانی) کنکاش میکند.

 

کوتاه درباره تاریخ مدیریت دولتی چپ انقلابی و کمونیست

حالا بعد از خواندن نوشته ارسالی تان (چرا فواد مصطفی سلطانی؟) متوجه آن جمله کوتاهتان میشوم که نوشته بودید، " بهتر نيست كمى از همسایه هامان یاد بگیریم مبارزه را، یاران فوواد سلطانی؟"، می فهمم. این نوشته کوتاه از یک نگاه چپ انقلابی و کمونیست هیچ تفاوتی با مقالاتی که در همین زمینه و چهل سال پیش خوانده ام ندارد. تجربه سده گذشته، و ظهور چپ به معنای عام و چپ کمونیستی به معنای خاص نشان داده است که تفکر چپ به معنای عام چه در سطح مدیریت دولتی و چه در سطح نهادهای مدنی موفقیت های چشمگیری را در سراسر جهان نسیب خلقها کرده است. اما چپ انقلابی و کمونیست در سطح مدیریت دولتی تاریخ تاریک و حتی هولناکی را خود به جای گذاشته است. تبلور این مدیریت دولتی چپ کمونیستی را در اتحاد جمهوریهای شوروی، چین و فجیع تر از آنها در کامبوج به رهبری پول پوت و... به وقوع پیوسته است. قصد ندارم در مورد تجربه مدیریت دولتی چپ کمونیستی برایت از اسناد نقل کنم، فقط کافیست بدانید که تحقیقات نشان میدهد که تعداد قربانیان اتحاد شوروی استالین بیشتر از آلمان هیتلری است. به بیان دیگر تعداد انسانهایی که توسط دستگاه امنیتی استالین قربانی شده اند از تعداد قربانیان فاشیسم هیتلری بیشتر است. از یک شخصیت کمونیست، صاحب اعتبار و قلم و آذربایجانی شنیدم که میگفت استالین فقط دو ملیون کمونیست را کشته است! در سطح مدیریت نهادهای مدنی و مراحل جنبشی یک جامعه، چپ انقلابی و کمونیستی (نه چپ اومانیست و دمکرات) نمیگوییم در رشد جامعه تاثیر نداشته است، اما میتوانم به سادگی روشن کنم که چپ انقلابی و کمونیستی همیشه (غیراز کردستان که دلایل خاص خود را دارد) در حرف و شعار و احساسات معدلشان عالی بوده است، اما در عمل و آنگاه که به گذشته مینگریم، چپ انقلابی و کمونیستی در جایی ظهور کرده و اگر قدرت دولتی را بدست نیاورده بسرعت از صحنه جامعه حذف شده است. و آنجا که قدرت دولتی را بدست آورده، فاجعهء دیگری بوقوع پیوسته است. شما تجارب تمامی دولتهایی که بر مبنای چپ انقلابی و کمونیستی شکل گرفته اند را میتوانید بنگرید. آخرین نوع آن نیز در ونزوئلا هوگو چاوز بود. نزدیک ترین دوست جمهوری اسلامی!

 

کوتاه درباره نوشتهء "چرا فواد مصطفی سلطانی؟"-  سعید نادری

من فرازهایی از این نوشته را نقل میکنم و سپس آن را از نقطه نظر ادبیات استفاده شده در آن و سپس محتوی متناقض مطالب اش توضیح میدهم. البته سخن درباره این نوشته را میتوان خیلی طولانی تر از این کرد. اما هیچ نیازی به آن نیست.

سعید نادری مینویسد: "بیژن جزنی متفکر بزرگی که با تز تبلیغ مسلحانه رابطه بین پیشاهنگ و توده را تعریف کرد و با کمک جنگ چریکی به دنبال تبلیغ توده ای بود و همراهی توده ها در جنگ و تشکیل ارتش خلقی و.یا به نوعی بهتر جنگ خلقی" (پایان نقل قول)

پرسش اینجاست که، آیا فرهنگ جامعه ایران و یا هر جامعه شهری دیگر مشی مسلحانه چریکی را میتواند به مثابه راهی برای از میان برداشتن استبداد سیاسی و استقرار یک دولت دمکراتیک باشد؟ در کجای دنیا جنگ چریک شهری موفق به کسب قدرت سیاسی شده است؟ و سوآل مهمتر از آن اینکه اگر مشی چریکی بیژن جزنی مشی منطبق و قابل نفوذ در جامعه ایران بود، چرا به جای امکان رشد و توسعه هر روز که گذشته از صحنه جامعه و حتی ذهنیت فعالین سیاسی حذف شده است؟ امروز تفکر جنگ چریکی ضعیف ترین حلقه چپ انقلابی در ایران را تشکیل میدهد. در اینجا قرض دست کم گرفتن بیژن جزنی و یا مشی چریکی وی نیست. بیژن جزنی و تفکر مشی چریکی یک تجربه نظری و سیاسی است که شکست خورده است. تجربه ایی که اگر نبود، خلاقیت فکر سیاسی را به راهبردهای جدید و نوآوریهای فکری دیگر هدایت نمیکرد. مقصودم اینست که بیژن جزنی ها مسئولتشان را آنگونه که می فهمیدند انجام داده اند. امروز ما زندگان هستیم که بر بنیاد تجربه تاریخ سیاسی میتوانیم تفکرات تازه تری را برای توسعه جامعه ارائه کنیم.

سعید نادری مینویسد: " فواد مصطفی سلطانی بعنوان نخستین رهبر رسمی کومه له با نظم و اتوریته انقلابی اش دست به سازماندهی نیروهای انقلابی زد" (پایان نقل قول)

در این جمله کومله به عنوان یک تشکیلات، یعنی نهادی که توسط گروهی و یا تعداد فعال سیاسی شکل گرفته است را بکلی نایده گرفته و نقش فردی یک رهبر سیاسی (فواد مصطفی) را بر فراز کلیت تشکیلات کومله قرار داده است! به بیانی دیگر نگرش چپ انقلابی نویسنده (سعید نادری تنها یک نمونه است) که بایستی جامعه و یا تشکیلات کومله را عنصر و مسئول سازماندهی "نیروهای انقلابی" نشان دهد، فواد سلطانی را (گویا فقط ایشان در آن تشکیلات تصمیم میگرفته اند!!) "با نظم و اتوریته انقلابی اش (یعنی دیگرانی که در کومله بودند نظم و اتوریته انقلابی نداشتند) تنها سازمانده نیروهای انقلابی معرفی میکند (دست به سازماندهی زد). تفکر نهفته در پس این نوشته استبدادی است و نقش رهبر را بر کل بدنه تشکیلات ترجیح میدهد. تفکر دیگر نهفته در پس این بیان اصالت فرد و یا فردگرایی است، چرا که نقش فرد (رهبر) نسبت به دیگر اعضا و کادرهای حزب بسیار متفاوت است. پرسش من اینست که، آیا در تشکیلات کومله که یک گروه چپ و در آن زمانها بیشتر انقلابی بود، تنها یک نفر بر سرنوشت تشکیلات تصمیم میگرفت، یا اینکه تشکیلات بر اساس تصمیم هئیت اجرایی آن عمل میکرد؟ اگر تصمیم جمعی بود، نقش بلامنازع رهبر در تحلیل آقای سیعد نادری چیست؟ اگر تصمیم فردی بود و اگر تصمیمات تشکیلات توسط رهبر تشکیلات گرفته میشد، این تشکیلات تنها میتوانست یک تشکیلات استبدادی بوده باشد. یعنی در هر دوصورت خطا اند خطا.

سعید نادری در جایی از این مقاله مینویسد: "حزب دموکرات کردستان اصلی ترین جریان کوردی به رهبری عبدالرحمن قاسملو جمهوری اسلامی را به رسمیت شناختند و وارد مذاکرات با ضد انقلاب شدند که نتایجش از پیش مشخص بود". (پایان نقل قول)

و در جایی دیگر همین مقاله مینویسد: "پس از پیروزی های متعدد جنبش انقلابی و شکست های پیاپی رژیم ، به پای میز مذاکره رفتند. حال بهترین زمان برای مذاکره بود ، کردستان از موضع قدرت به مذاکره می رود و قرار بر باج دادن نیست. این شیوه ی صحیح مذاکره بود." (پایان نقل قول)

با دقت که بنگریم، مذاکره حزب دمکرات با جمهوری اسلامی در جملات فوق تقبیح میشود و آن را "مذاکره با ضدانقلاب" تلقی میکند. اما دو پاراگراف بعد از آن مذاکره کومله با جمهوری اسلامی را با لفاظی های چپ نمایانه (بعد از پیروزی های متعدد/شکستهای پیاپی رژیم/موضع قدرت/قرار بر باج ندادن/شیوه صحیح/ بهترین زمان برای مذاکره) توجیح میکند. اگر به جمله میانی همین نقل قول دقت کنید، وقتی مذاکره کومله با جمهوری اسلامی را نقل میکند، مینویسد "به پای میزه مذاکره رفتند"! یعنی نمینویسد که "به پای میزه مذاکره با جمهوری اسلامی رفتند". اما وقتی مذاکرات حزب دمکرات را گزارش میکند، ناصادقانه، تحقیرکننده و تخریب کننده جملاتی چون "رهبری حزب دمکرات... جمهوری اسلامی را برسمیت شناخت و وارد مذاکره با ضدانقلاب شدند" را استفاده میکند. گویا وقتی رژیم جمهوری اسلامی با کومله مذاکره میکرد "ضدانقلابی" نبود!! همچنانکه می بینید دیدگاه نویسنده در برخورد با محیط خود ناصادق، و حتی در برخورد با همفکران خودش "ریاکارانه" (به خاطر جمله بندیهایی که در بالا توضیح دادم) است. نوشته آشکارا با تکیه صرف بر لفاظی یکی را برجسته میکند و دیگری را تحقیر و یا تخریب میکند. این شیوه تحلیل نه دمکراتیک است و نه حتی انسانی. صداقت و دوری از ریا ویژگی بی بدیل یک  انسان چپ و اومانیست است. اما گردش قلم آقای سعید نادری نشانی از این ویژگیها ندارد.

بگذارید یک جمله دیگر از این نوشته را نیز توضیح دهم و نقطهء پایانی بر این کوتاه سخن بگذارم.

سعید نادری در بخش پایانی نوشته خود آورده است: "تنها 11 ماه پس از آزادی از زندان این بزرگمرد به شهادت می رسد و نبود نیروهای انقلابی و بر راس قدرت رسیدن نیروهای اکونومیست از یک طرف و خیانت کاری ها و سازش حزب دموکرات کردستان از سوی دیگر نیز جنبش کردستان را به نابودی کشاند." (پایان نقل قول)

اگر به جوهر این جمله دقت کنید، کشته شدن فواد سلطانی را دلیل به نابودی کشانده شدن جنبش کردستان قلمداد میکند. جمله را بادقت بخوانید. مینویسد "...این بزرگمرد به شهادت می رسد و نبود نیروهای انقلابی و... جنبش کردستان را به نابودی (می) کشاند". باز هم دقت کنید. از نظر نویسندهء چپ و کمونیست، اما "فردگرا" مرگ فواد سلطانی مساوی است با نبود نیروهای انقلابی. با خواندن این جمله خودبخود پرسشی در ذهن فرم پیدا میکند؛ مگر کومله فقط یک فرد (رهبر) بود که مرگ وی، مرگ نیروهای انقلابی نیز تلقی گردد؟ آیا این یک نگاه عجوج مجوجی نیست که در نابودی جنبش کردستان تنها یک عنصر (فواد سلطانی) را مهم و دخیل میداند و دیگر مسائل مطرح در جمله مذکور فوق تنها برای فرم دادن به جمله سرهمبندی میشود (به قدرت رسیدن اکونومیست ها؟/خیانت کاری ها؟/ سازش حزب دمکرات؟) و سپس کل نوشته آقای نادری بدون اینکه به مهمترین علت شکست جنبش سیاسی در کردستان اشاره کند، نوشته را به پایان میبرد. علت اساس شکست جنبش کردستان وسعت و قدرت سرکوب جمهوری اسلامی بود و هست. یعنی جنبش کردستان به تنهایی در هر صورت امکان مقاومت در مقابل نیروی نظامی دولت مرکزی در ایران را ندارد. این مهمترین علت شکست جنبش سیاسی کردستان از قلم نویسنده افتاده و نویسنده علت شکست را در مسائل داخلی کردستان جستجو میکند! این نوع نگاه آشکارا "اراده گرایی" نهفته در ذهنیت نویسنده را آشکار میسازد. به بیان دیگر و به زعم آقای سعید نادری گویا اگر نیروهای انقلابی وجود داشتند، یعنی فواد سلطانی کشته نمیشد، اکونومیست ها به قدرت نمیرسیدند و خیانت کاری انجام نمیگرفت و حزب دمکرات سازش نمیکرد، جنبش کردستان به قوای اهریمنی جمهوری اسلامی غلبه میکرد!! غلیان احساسات، تفکر ایدئولوژیک و انقلابیگری کمونیستی تحلیلگر  را از متدهای تحلیل عینیت تهی کرده است. تنها چیزی که میتوان گفت اینست که تمایل رومانیستی تفکر نویسنده به کمونیسم و انقلابیگری، ذهنیت وی را در این نوشته با استبداد ایدئولوژیک آلوده کرده است.

 

اندکی درباره فکر من در باره چپ

من به چپ دمکرات و سوسیالیسم باور دارم. اما نگاه من به چپ نه ایدئولوژیک است و نه تاریخی. من تنها یک عدالت خواهم و تحقق عدالت را در گرو تحقق "دمکراتیسم سیاسی" و "سوسیالیسم دمکراتیک" و( برای تامین حقوق برابر ملییتهای ساکن در ایران) "فدرالیسم" در قالب "جمهوریت" میدانم. من با حاکمیت هر نوع دولت ایدئولوژیک (کمونیست و یا اتنیکی و ...) و دینی بشدت مخالفم و این چنین دولتهایی را دولتهای بغایت ارتجاعی و ضد انسانی میدانم. دولت کمونیستی نیز همچنانکه دیدیم یک دولت ایدئولوژیک و بغایت ارتجاعی است. همچنانکه دولت بغایت ارتجاعی دینی امروز در ایران و مناطق دیگر (دولت اسلامی داعشی و طالبانی) تجربه شده و یا میشود. اصول و قوانین یک دولت دمکراتیک بربنیاد تصمیم جمعی، عقلانیت مدرن، علم بر بنیاد یک نگاه انسانگرایان ممکن و مقدور است.

2015/07/21

 

منبع: چرا فواد سولطانی؟ سعید نادری

چرا فواد مصطفی سلطانی؟(سه عید نادری)

ضعف اصلی جنبش کمونیستی و انقلابی ایران همیشه عدم‌وجود تحلیلی دقیق از شرایط مادی و طبق تحلیل دست زدن به عمل انقلابی بوده.
در میان متفکران و پیشگامان جنبش کمونیستی دو نام همیشه توجه من را بیش از همه به خود جلب کرده اند. "بیژن جزنی" ، "فواد مصطفی سلطانی". اولی از بنیانگذاران جنبش فدایی و کاک فواد از بنیانگذاران کومه له و رهبر این سازمان در سال ۵۷ و ۵۸. بیژن جزنی متفکر بزرگی که با تز تبلیغ مسلحانه رابطه بین پیشاهنگ و توده را تعریف کرد و با کمک جنگ چریکی به دنبال تبلیغ توده ای بود و همراهی توده ها در جنگ و تشکیل ارتش خلقی و.یا به نوعی بهتر جنگ خلقی. قطعا نبوغ بیژن جزنی و عدم پناه به ارتجاع در هیچ موردی این متفکر را از تمامی متفکرین تاریخ چپ ایران متفاوت کرده.
اما سازمان چریک های فدایی خلق ایران با پذیرفتن تز های "مسعود احمدزاده" و اتخاذ مشی چریک شهری برزیلی ، تفکرات جزنی را کنار زدند و به راه خود ادامه دادند.
اما در کردستان تعدادی جوان با گرایشات چپ تشکیلاتی زیرزمینی را برای خود سازماندهی می کردند. با مبارزه آهنین بر علیه استبداد پهلوی دست نشانده توسط و سقوط این رژیم و فرا رسیدن روزهای پایانی انقلاب و ضعف سازمان های چپ ، نیروهای ضد انقلابی توانستند بر انقلاب مسلط شوند و آنرا به ورطه شکست و نابودی بکشانند.
در همین زمان و در ۲٦ بهمن رهبر انقلابی کومه له "محمد حسین کریمی" به ضرب گلوله به شهادت رسید و همین مسئله باعث تصمیم از طرف نابغه این جنبش یعنی فواد مصطفی سلطانی مبنی بر علنی شدن سازمان قرار گرفت ، و این پایانی بر بود سرکوب همه جانبه انقلاب. فواد مصطفی سلطانی بعنوان نخستین رهبر رسمی کومه له با نطم و اتوریته انقلابی اش دست به سازماندهی نیروهای انقلابی زد ، از طرف دیگر بحث خواسته های کوردی در انقلاب ایران پیش میاید که جریانات کوردی به دنبال خود مختاری برای کردستان بودند.
حزب دموکرات کردستان اصلی ترین جریان کوردی به رهبری عبدالرحمن قاسملو جمهوری اسلامی را به رسمیت شناختند و وارد مذاکرات با ضد انقلاب شدند که نتایجش از پیش مشخص بود ، اما در همان حال کاک فواد به دنبال تشکیل شوراهای دهقانی و سازماندهی عناصر انقلابی بود. موفقیت بی مثال او در این زمینه و آمادگی برای آغاز جنگ خلقی بر علیه ارتجاع لحظاتی بی مانند را در تاریخ رقم زد.
فواد با تکیه بر تحلیل دقیق خود و تشخیص نقطه اصلی تضاد ها برای خلق کورد و دست گذاشتن بر روی ستم ملی بعنوان تضاد اصلی عمق تیزبینی او را نمایان کرد و با توجه به نبوغش در بحث سازماندهی و خلقی شدن مشی او و کومه له توانست یکی از بزرگترین اعتراضات مدنی تاریخ را مبنی بر ترک مریوان توسط مردم مریوان سازماندهی کند ، شورش های دهقانی در مناظق مختلف کردستان ، راهپیمایی مردم مهاباد ، سنندج و... به سمت مریوان نشان از هدف گیری دقیق او بود. مشی فواد هرگز جدا از توده نبود و همین باعث موفقیت های پیاپی جنبش شد.
سازمان کردستان چریک های فدایی خلق ایران و پیکار اصلی ترین متحدین و نزدیک ترین متحدین کومه له فواد یودند ، حال آنکه نمی شد جریان بزرگ حزب دموکرات را نادیده گرفت.
پس از پیروزی های متعدد جمبش انقلابی و شکست های پیاپی رژیم ، به پای میز مذاکره رفتند. حال بهترین زمان برای مذاکره بود ، کردستان از موضع قدرت به مذاکره می رود و قرار بر باج دادن نیست. این شیوه ی صحیح مذاکره بود. و انتخاب تیزهوشانه ماموستا شیخ عزالدین حسینی بعنوان رهبر گروه مذاکره کننده شکست ناپذیری جنبش را در مذاکرات قطعی کرده بود.
جنگ خلقی که فواد مصطفی سلطانی به راه انداخت و بزرگترین شکست های رژیم را در مدت زمانی کوتاه تا شهادتش بر آنان تحمیل کرد نشان داد "هر آنچه سخت و استوار می نماید ، دود می شود و به هوا می رود" و در برابر انقلاب توده های ستم دیده و رنجبر تمامی قدرت ها فرو می پاشند.
تنها 11 ماه پس از آزادی از زندان این بزرگمرد به شهادت می رسد و نبود نیروهای انقلابی و بر راس قدرت رسیدن نیروهای اکونومیست از یک طرف و خیانت کاری ها و سازش حزب دموکرات کردستان از سوی دیگر نیز جنبش کردستان را به نابودی کشاند.

با تمامی جرات خود میگویم این مرد که شاملو به او "مرد پولادین" گفت ، بدون شک در کنار بزرگانی چون یولداش پیشه وری ، دکتر تقی ارانی و بیژن جزنی نابغه ترین و بی نظیر ترین شخصیت تاریخ جنبش چپ در ایران بود.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

یونس شاملی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.