از دشمنان دیروز و احتمالی آیندۀ خود باید حالی دفاع کنیم.
در مراسم تنفیذ، ولی فقیه گفت انتخابات اخیر باعث مردود شدن برخیها شد. او قبلا به نخبگان اخطار داده بود که مردود شدن دز این امتحان به معنای یک سال درجا زدن نیست؛ به معنای سقوط است. این مردودین که به حکم حکومتی آقای خامنهای باید ساقط شوند کیاناند و منظور از سقوط چیست؟
مردودین کسانی هستند که در مراسم تنفیذ جایشان خالی بود، به ترتیب اهمیت:
1 - رئیس مجمع تشخیص نظام که در عین حال رئیس مجلس خبرگان رهبری نیز هست. رفسنجانی.
2 – رئیس جمهوری پیش از احمدینژاد که باید حکم آقا را بنا بر سنت او میخواند و تقدیم آقا میکرد تا به احمدینژاد مرحمتش کند. خاتمی.
3 – رقبای انتخاباتی آقای احمدینژاد که البته هر دو از سران و گردانندگان اصلی این رژیم بودهاند. موسوی و کروبی.
4 - و دیگر هر کس از دستاندرکاران رژیم که در مجلس تنفیذ باید قاعدتاً حضور میداشت و حضور نداشت از وکیل و وزیر سابق و لاحق.
سناریو هم دارد توسط زمینهساز ترورهای حکومتی یعنی شریعتمداری مرحله به مرحله نوشته میشود و توسط قاضی مرتضوی به اجرا در میآید: نخست اعترافگیری فلهای و برپائی یک دادگاه با ادعانامهای فلهایتر و غیر حقوقی که پیشتر شریعتمداری توابساز بند به بند آن را در کیهان نوشته بود. اکنون قاضی مرتضوی دیگر دارد وارد فاز اصلی میشود: به نمایندگان پیشنهاد دادهاست شما از رهبران شکایت کنید تا دستگیرشان کنیم.
کار با رفسنجانی اما، کمی مشکل است. آقا به راحتی میتواند او را از ریاست مجمع تشخیص بردارد. ولی او رئیس مجلس خبرگان رهبری هم هست که نهادیست انتخابی و نخست باید اعضای آن مجلس هاشمی را از ریاست خلع کنند و آنگاه از او صلب مصونیت شود تا قاضی سعید مرتضوی بتواند دستگیرش کند؛
و اما، وظیفۀ ما دفاع از جان اینان است. جهان سیاست است و پیچیدگیهایش. اینان دشمنان دیروز ما بودند و شاید دشمنان فردا هم باشند نمیدانیم. اما، با قلع و قمع اینان جنبش سبز سخنگویان دارای مصونیتش را از دست میدهد. باید برویم به سمتی که هزینۀ دست گذاشتن روی این چند نفر برای باند تبهکار حاکم بسیار بالا برود و البته یک در میان هم از آنها بخواهیم که میان مردم و نظام انتخاب کنند. شعار مردم حالی این است: «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» آقایان! فکر نکنید که این یا آن خیانت و کاستی کار را به اینجا کشاندهاست. این سرنوشت مختوم همۀ سیستمهای حکومتی ایدئولوژیک است. این آشیست که خود پختهاید. جنگ وارد مرحلهای شدهاست که امکان آشتی دیگر نیست. آنجا که نمیتوانید صریح موضع بگیرید سکوت کنید. سکوت سرشار از ناگفتههاست. اگر راست است که مردم ایران 98 درصدشان مسلمانند، جمهوری ایرانی خود به خود، اسلامی هم خواهد بود.
* * *
جنبش اعتراف به راه بیندازیم. باید به همۀ دستگیر شدگان و شوندگان توصیه کرد که با اعترافات فلهای به یاری اعتراف کنندگان بروند. با آب و تاب اعتراف کنید. اعتراف کنید که از دم خواستهاید انقلاب مخملی کنید. از دم هوادار مدرنیته و غربید. اما حواستان باشد اتهام استنادی نه. به قتل و دزدی و آتش زدن حاشا! اعدامتان میکنند. ولی اعتراف کنید که میخواستهاید رهبر را دقکش کنید. میخواستهاید برایش گداز در خاک کنید یا با اجیمجیترجی کارش را بسازید. ولی نه با سم و گلوله و خنجر و توطئه. حواستان باشد که مرز اتهام استنباطی و اتهام استنادی خیلی باریک است. مثل سعیدی سیرجانی از مهربانیها و راهنمائیهای مشفقانۀ بازجوی ارجمندتان بنویسید و بگوئید که شما را از ضلالت رهانیده. مثل احسان طبری بگوئید درختی بودید که در تاریکی ریشه دوانیده بودید و به مبارکدم بازجویان رحیمتر از پدر و مهربانتر از برادر دم آخر توانستهاید شاخهای به سوی نور از خود برویانید. یک روز هم عقب نیندازید. اصلا تا گرفتندتان خودتان درخواست کنید که میخواهید به نفرت از پدر و میل به زنای با محارم اعتراف کنید. اما حواستان باشد نه قتلی صورت گرفته و نه زنائی. اعتراف کنید که در خواب آرسنیک ریختهاید توی چاه جمکران که آقا ظهور نکرده روانۀ سرای باقی شود؛ ولی در بیداری جرأت نکردهاید ترسیدهاید سنگ شوید.
شوخی نمیکنم. با اعترافات هرچه محیرالعقولتر، با همگانی کردن اعتراف، باید این وحشیها را از رو برد. با این کار کمک میکنید که آنها که اعتراف کردهاند خود را باز یابند و دچار عذاب وجدان بیهوده نشوند. اگر چندهزار نفری اعترافاتی از این دست کنند، این بساط اعترافگیری را جمعش خواهند کرد. منطق من این است: تنها راه مبارزه این نیست که بروید توی خیابانها که کتک بخورید یا کشته شوید. این کار شدهاست. با این بیخدایان سفاک و در عین حال مضحک باید زیرک بود و جاخالی داد. باید از شیوههائی استفاده کرد که سرکوب را برایشان غیر ممکن یا بسیار مشکل کند. مثلا همان پیشنهاد شرکت خاموش و با سر و وضع حزبالهیها در نماز جمعه. منتها وارونه کردن شعارهای وزیر شعار و عدم شرکت در نماز. و بعد هم قاطی نمازگزاران ترک محوطه و بازگشت به خانه. در راه بازگشت هم مطلقاً شعار ندهید. دو هفته اگر ملیونی این آکسیون صورت بگیرد بساط نماز جمعه را جمعش خواهند کرد. من میگویم باید احساساتمان را کنترل شده بروز دهیم. این فایده ندارد که جائی بریزیم بیرون خودمان را تخلیۀ روانی کنیم و در عین حال بشناسانیم که بگیرندمان. شجاعت شگفتیآفرین زنان و جوانانمان ستایشبرانگیز است. اما باید راههائی را پیدا کرد که ترسوهائی مثل من هم بتوانند همراه باشند. گذشته از این که گاه جانترسهائی مثل من، آنقدر میاندیشند که چه کنند که هم کاری کرده باشند و هم کشته نشوند که بالاخره عقلشان به جائی میرسد که عقل جن هم نمیرسیده. به حرف ماها هم گوش دهید. باید راههائی را پیدا کرد که با کمترین هزینه بالاترین بهره را داشته باشند. یک نکته را در نظر داشته باشیم: راه طولانیست. فکر نکنید فقط همان 18 و نیم ملیارد بوده که رسید به دولت ترکیه. اینها ذخیره کردهاند. نفت هم که صادر میکنند هنوز. اراذل و اوباش را هم که شناسائی کردهاند و به خدمت گرفتهاند.
***
فریب این بازی دستگیری و محاکمۀ مسئولین کهریزک را هم نباید خورد. میگردند و چند تائی از ناراضیهای اطلاعاتی را که تاریخ مصرفشان تمام شدهاست، پیدا میکنند و عین سعید امامی همۀ کاسه کوزهها را سر آنها میشکنند و بعد هم واجبیخورشان میکنند. اصلا شاید این توطئهایست برای سر به نیست کردن ناراضیان وزارت اطلاعات یا دیگر دستگاههای موازی. فرماندۀ نیروهای انتظامی میفرماید که زندان کهریزک متعلق به نیروی تحت فرماندهی او بودهاست و با این همه مسئولین آن باید دستگیر و مجازات شوند. خب مردک تو خودت باید اول دستگیر و محاکمه شوی که! یعنی تو خبر نداشتهای آن تو چه خبر بودهاست؟ اگر خبر نداشتهای که گناهت سد چندان است. و بعد هم یعنی تنها کهریزک سلاخخانه بودهاست و بقیۀ زندانهایتان همه هتل چهار ستارهاند؟
فریب هیچ چیزشان را نباید خورد. بنا بر گزارشها همهجا کمابیش وضع همان وضع کهریزک است. بند 209 شاید مخوفتر هم باشد.
ولی آدم راه پیدا میکند. دست و بالشان هم چندان در کشتن و زدن باز نیست. دیدیم که آن بساط تیراندازی با گلولۀ جنگی را کنار گذاشتند. با گلولۀ پلاستیکی حالا میزنند. زندان هم تجربهایست. اولین بار بیست و یک سالم بود که بردندم قزلقلعه. هر چند با الآن قابل مقایسه نبود. آن وقتها هنوز حاکمان آدمخوار نشدهبودند.... ولی به هر حال، زندان مخوفی بود. با این همه، باور کنید بد نگذشت. بعدها و هنوز هم گاه، دلم برای آن سلول یک و هشتاد در دومتر مرطوب تنگ شدهاست و میشود. عباس داوری روبروی سلولم بود و دو هوادار چریکها هم (صمد و خسرو). سربازها که دور بودند شعر هم میخواندیم و بحث هم میکردیم. علی میرفطروس وسطهای بند بود. یکی از خوشترین خاطرههای زندگیام رساندن پیامی از همپروندهایهایش بود به او، نوشته بر زرورقی که آبنباتی در آن پیچیده بودند. آب نبات را نوش جان کرده بود و زرورق را دور انداخته بود. در هواخوری از پنجره حالیش کردم. کلی گشت تا زرورق را یافت. چه احساس قهرمانیای. مبارزه زیباست. مبارزه برای حقیقت و برای آزادی زیباترین تجربۀ زندگیست. هرچند کاش نکردهبودیم. ضرر بزرگی بود. از چاله به چاه ویل افتادیم. اما، در خواهیم آمد با تجربهای که جهان را منور خواهد کرد. ماموستا ههژار شاعر بزرگ کردمان میسراید:
«مهژی بو مردن، بمر بو ژیان
چون غازانج دَکهَی تا نهکهی زیان؟»
(مَزی برای مرگ، بمیر بهر زیستن
سود کی کنی، چو ترسی از زیان؟)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید