1 – در سایت خبری گویا یک ویدیوکلیپ هست که در آن خبرنگاران صدا و سیما به کمک کارمندان ادارۀ ثبت احوال، رد خانوادۀ ترانه موسوی را پیدا میکنند و در مصاحبهای با مادر و خواهر او معلوم میسازند که ترانه در کانادا زندگی میکند و یک سال و نیم پیش سری به ایران زده است. مصاحبهگرعکسی را به آن خانم پیر نشان میدهد که خود را مادر ترانه معرفی میکند و او تأیید میکند که بله این ترانه دختر من است؛ میشود این را به حساب خرفتی بیش از حد مصاحبهگران و تیم اعزامی گذاشت که اما، طوری فیلمبرداری نکردهاند که مشخص باشد آن خانم پیر صاحب چه عکسی را دختر خویش میداند و ساکن کانادا. اکی!اما خانم جوان و زیباروئی که ترانۀ موسوی باشد (صاحب عکسی که در سایتها منتشر شدهاست و تأکید خبرنگاران در آن ویدیو هم بر صاحب همان عکس بود) در کانادا حتما دوستانی دارد در میان ایرانیان، آشنایانی، بابا زن به آن جوانی و زیبائی حتماً کلی هم عاشق سینه چاک باید داشته باشد: این جوانان گل و بلبلی ایرانی را که میشناسیم. تیر مژگان طرف که از عینکَ پوشت، بزند به قلب اخوی آنها درجا شهید شدهاند؛ چطور این همه مدت یکی از دوستان، آشنایان، عشاق خستهدل، دکاندارهای ایرانی که عکس ترانه را این ور آن ور دیدهاند و شایعه را خوانده یا شنیدهاند، او را خبر نکردهاند که مراتب سکونت خود در کانادا و سلامت خود را اعلام کند که ما این همه اشک بیهوده نریزیم؟! عجب ملت سنگدلی؟!اگر هنگامی که به آن خانم عکس را نشان دادند، دوربین همزمان، از فراز شانۀ آن خانم، روی عکس زوم میکرد، من به این نتیجه میرسیدم که عجب رودستی خوردیم از وزارت اطلاعات درب و داغان و در حال تصویۀ مدام رژیم!اما حالی، فقط از همۀ ایرانیان مقیم کانادا درخواست میکنم که ما را از وجود ترانۀ موسوی (صاحب عکسی که همه جا منتشر شدهاست) در کانادا خبر کنند و به ایشان توصیه کنند که محض آبروی این شاعر ریشسفید هم که شده که قصیده در این باب سرودهاست، گوشۀ چشمی در یکی از رسانههای تصویری به ما ایرانیان بنمایانند.خب، این است وضع ما: ممکن هم هست واقعا رودست خورده باشیم. باید سخت مواظب باشیم. به ویژه نسبت به آنچه بینام و نشان درز میدهند؛ باید توجه کرد که درست پس از پخش نامۀ کروبی این ماجرا را رو کردهاند. من یکی امیدوارم که ترانه زندهباشد و در کانادا سرگرم تحصیل و زندگی. این را از ته دل میگویم. رژیم آنقدر گند دارد که برای افشایش ما نیاز به یک مورد بیشتر نداشتهباشیم، میداشتیم هم، من زنده بودنه ترانه (و هر یک از قربانیان اعلام شده یا اعلام نشدۀ دیگر) را بر لزوم افشای رژیم ترجیح میدادم. اما اگر چنین نباشد رژیم یک چالۀ گندۀ دیگر سر راه خویش کندهاست. امیدوارم از هممیهنان مقیم کانادا در این باره بشنویم.2 _ مقالهای خواندم چند روز پیش، در همین ایرانگلوبال از یک هممیهن ترک و متاسفانه ضبطش نکردم و از سایت نیز برداشته شدهاست. نام ایشان را به یاد ندارم. اما محتوای مقالهشان که سخت آزارم داد در این چند جمله خلاصه میشود: 1 - علیرضا نوریزاده گفتهاست که دستگاه 6 ملیونی علیاوفی میخواهد 27 ملیون آذربایجانی ایران را ببلعد.2 – در خیزش آذربایجان هیچ کس و حتی خانم الهه هیکس از دستگیر شدگان آذری حمایت نکرد.3 – در برابر جمهوری اسلامی، آذربایجان و دیگر ملیتهای غیر فارس ایرانی از همدلی وحمایت جهانی برخوردارند. چرا که جمهوری اسلامی رژیمیست منفور. اما اگر حکومت ایران به دست کسانی از قبیل نوریزاده بیفتد که از محبوبیت جهانی برخورداند، این همدلی و حمایت جهانی دیگر با این ملیتها نخواهد بود.4 – وقتی بناست ما کشته شویم چه فرقی دارد که کی و چگونه ما را میکشد. جمهوری اسلامی یا امثال نوریزاده. 5 – پانتورکیسم، پانکردیسم، پانعربیسم و..... در صورتی که مهاجم نباشند باید روا داشته شوند.6 – ملیتهای ایرانی تنها با آن شمار از مخالفان جمهوری اسلامی باید همکاری کنند که حق استقلال برای این ملیتها قائل باشند.بدون تردید در سخنان این هممیهن ترک آذری ما حقیقتهائی وجود دارد. آنچه در آذربایجان پیش آمد، پس از چاپ آن کاریکاتور در آن روزنامه، و توهین به زبان ترکی تلقی شد چرا که سوسک آن کاریکاتور به ترکی جملهای بیان میکند، بدون شک بغضی کهنه بود که چاپ آن کاریکاتور را بهانه کرد تا بترکد. وگرنه آن کاریکاتور اساسا تا آنجا که به یاد دارم، ربطی به ترک و ترکی نداشت؛ نقدی بود از دستگاه حکومتی. با این همه، چرا ما در برابر سرکوب تظاهرات هممیهنان آذریمان سکوت کردیم؟ چرا هیچ یک از نهادهای حقوق بشری در برابر دستگیری، شکنجه و حتی اعدام بچههای آذری، کرد، عرب، بلوچ و ترکمن واکنش نشان نمیدهند؟ یا واکنشی همسنگ با آنچه در برابر نقض حقوق بشر در تهران مثلا دارند، نشان نمیدهند.این حقیقتیست که هر گونهای از درخواستهای بر حق ملیتهای ایرانی از جانب برخی از فعالین سیاسی تمامیتخواه ما با سردی و بدبینی و گاه حتی بلافاصله، با انگ تجزیهطلبی مواجه میشود و حتی دستور سرکوب صادر میشود.شگفتیزا هم این است که میان برخورد پارهای از تئوریبافان شووینیست آریاتبارستا یا تمامیتخواه و برخی از فعالین حقوق ملیتها همانندی دردانگیزی دیده میشود: برخی از آنان نیز خواهان برقرار ماندن ولایت فقیه و همین جمهوری اسلامیاند؛ جرا که در یک خیزش انقلابی سرتاسری، امکان تجزیۀ ایران را میبینند: «اگر پای سلاح به میان آید، آغاز پایان ایران خواهد بود.» و نام نمیبرم: دو تن از همین آقایان ما را از تعرض به ولایت فقیه حتی امر به احتراز دادند. نوشتم: آقا آخر این چه کشوریست که بزرگترین خطری که متوجه آن است از جانب مردم خودش است. و باز تکرار میکنم آنچه را بارها نوشته و گفتهام: خانمها و آقایان! اگر به راستی ایران چنان مجموعۀ لایتچسبکیست که تنها به زور سرنیزه میتوان به هم بردوختش، تجزیهاش به نفع همه است. چرا که تا ابد نمیتوان سرزمینی را با اعمال قهر یکپارچه نگاه داشت فقط میشود تا ابد عقبمانده و بدبخت نگاهش داشت و اما، نیک که بنگرید همۀ جنبشهای جدی تا کنونی ترکها، کردها، عربها و.... نه برای جدائی که برای رسیدن به همانچه بودهاست که در قانون اساسی مشروطه بر آنها روا داشته شده بودهاست: انجمنهای ایالتی و ولایتی. مقاومت در برابر تشکیل این انجمنها و سرکوب خشن هر کوششی از این دست، زمینهساز انقلاب اسلامی شد. بارها پرسیدهام از تأیید کنندگان سرکوب جنبشهای منطقهای که آیا اگر به آذربایجان و کردستان و الاهواز و دیگر بخشهای ایران امکان داده میشد که خودگرانی داشته باشند، انقلاب اسلامی زمینۀ برروئی میپتوانست داشته باشد؟ و البته هیچگاه جوابی نشنیدهام.و اما، دیگر باید اذعان داشت که ایران تنها در سایۀ دموکراسی میتواند یکپارچه بماند و ملیتهای ایرانی نیز تنها در سایۀ دموکراسی میتوانند به حقوقشان برسند.و حال، از آن آقائی که مینویسد ملیتها در برابر جمهوری اسلامی شانس پیشتری دارند و از حمایت و همدلی جهانی بیشتری برخوردارند تا در برابر امثال نوریزاده، میپرسم: برنامۀ شما چیست؟ چگونه میخواهید آذربایجان را از چنگ جمهوری اسلامی درآرید؟ این را از آقائی هم پرسیدم که در ایرانگلوبال سر حرف و ته حرفش جدائی کردستان بود و این که کردها برای دموکراسی در ایران هزینه نباید بدهند و خون از بینی یک جوان کرد نباید بریزد. پرسیدم چه راهی برای آزاد کردن کردستان در نبود دموکراسی در ایران پیشنهاد میدهید؟ جوابشان را نخواندم.جمهوری اسلامی برای ایجاد نفرت میان ملیتهای ایرانی کم سرمایهگذاری نکردهاست و باز هم تا باشد میکند. در دورۀ همکارِیام با روم کنگره، برایم کاملا مشخص بود که برخی صداها اساسا با مأموریت ایجاد نفرت است که برمیخیزند.من ندیدهام که کنگرۀ ملیتهای ایران فدرال در پیوند با طوفان سبزی که این بار، از مرکز آغاز شدهاست بیانیهای بدهد. آیا آن صداها بر کنگره حاکم شدهاند؟ آیا منطق هممیهن ترکی که ایران را در چنگال اهریمن خبیث تجاوز و شکنجه و کشتار آرزو میکند تا همدلی جهانی با ملیتهای ستمدیدهاش برقرار بماند، اکنون منطق حاکم بر کنگره نیز شدهاست؟ آیا روایت پورپیراری از تاریخ سرزمین ما اکنون دیگر روایت غالب بر کنگره شدهاست؟ یعنی همگان پذیرفتهاند که 1200 سال در آن چارراه حوادث دیارالبشر نزیستهاست و زبان فارسی هم یک زبان آکادمیساخته در دوران سامانیان است و یهودیهای سرگردان همۀ این افسانهها را از هخامنشیان و اشکانیان تا ساسانیان ساختهاند؟ و آیا به این نتیجه رسیدهاند نیز که به نفع همۀ ملیتهای تحت ستم آن سرزمین دروغین است که زیر مهمیز خود ابلیس بزیند؟اگر نه، سکوت در برابر طوفانی که برخاستهاست چراست؟خانمها و آقایان!اگر امید رستاخیزی برای مردمان دربند آن سرزمین باشد، در همبستگی علیه دژخیمانیست که اکنون مشخص شد، باید شده باشد، که در اعمال جباریت علیه کرد و فارس و شیعه و سنی و ترک و عرب، سر سوزنی تفاوت قائل نیستند. آنان سهراب و محسن و ترانه را همانسان انجهانجه میکنند که شوانه را یا بچههای ترک و ترکمن وبلوچ و عرب ما را.آینده برای این سرزمین میتواند دو گونه رقم بخورد: در پیچیده شدن سراسر آن سرزمین در زوزۀ وحش که میتواند تا اعماق دلها را نسبت به یکدیگر نیز تیره کند، چنان که ملیتهای ایرانی روزی به جان هم بیفتند یا دررهائی از چنگال اقتدار سنتی و فاشیسم تقدسنما، تا مردمان ایرانی در بحث و تبادل نظر و با اقناع و رواداری و مدارا و پذرفتاری با یکدیگر کنار آیند؛ اگر صرفهشان را در این دیدند که با هم آن سرزمین را بسازند، میمانند و اگر نه از هم جدا میشوند. هم با هم ماندن و هم جدا شدن میتواند دو گونۀ کاملا متضاد داشته باشد. در نخستین که کنون هم هست، با جویدن خرخرهها و زوزۀ وحش و در دومین با مهر با سبز، سبزی، جنبش سبز.جنبش سبز اهل کشتن نیست و در تعمیق خود آنانی را که یکپارچگی را تنها در گرو کشتن ممکن میبینند از خود خواهد راند.در پی افشای تجاوزها، دیشب صدای مرگبر دیکتاتور در تهران از همیشه بلندتر برخاست. آذربایجان و کردستان و الاهواز و ترکمنصحرا کی به این فریاد دادخواهی خواهند پیوست؟ به مردمان کرد و ترک و ترکمن و عرب و بلوچ و... بگوئیم: آنانی که بقای جمهوری اسلامی را به صرف ملیت خود میدانند و میخوانند، بیگمان از چیز دیگری میترسند: در یک ایران دموکراتیک، صداهای رادیکال و کینهپرداز جائی برای عرضۀ خود نخواهند یافت. در یک ایران دموکرات کالای مورد پسند همگان محبت خواهد بود، نه نفرت؛ و در جنم هر نهضت پان نفرت از همۀ غیر خودیهائی که به ضرب هیچ اکسیری خودی نخواهند شد، اصل ماجراست. آن که همۀ آلمانیزبانها را یکپارچه و در یک جغرافیای سیاسی آرزو میکرد، به کشتن همگان برخاست و البته بیش از همه نیز خود آلمانیها را به سلاخخانه برد.بنا بر اینزنده باد آزادی. -- GRATIS für alle GMX-Mitglieder: Die maxdome Movie-FLAT!Jetzt freischalten unter http://portal.gmx.net/de/go/maxdome01
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید