ادعای نوین رژیم برای سَمبلکاری تجاوزها \ رفسنجانی مکار مثل همیشه یک راز است \ روز قدس روزی که معادلات را تغییر داد \ اگر در حاکمیت باشید، زبان کاربری به نام کیومرث نویدی را نخواهید برید؟ \ شعارهای مردم غلط نیستند \ اعدامها در ایران زجرکش کردن هستند.
1 - روز قدس روزی که معادلات را تغییر داد.
خامنهای در خطبۀ عید فطر از حماسهای سخن گفت که ملت بزرگ ایران در مبارزه با اسرائیل، در روز قدس بر پا کرد. در همین حال سیمای جمهوری اسلامی صحنههائی از حضور مردم را بدون صدا پخش کرد؛ و خندهدارتر از همه احمدینژاد بود که در خطبههای پیش از نماز روز قدس و در حالی که نمازگاه دانشگاه را نیروهای امنیتی محاصره کردهبودند و به جمعیت ملیونی اجازۀ نزدیک شدن به دانشگاه را نمیدادند از این سخن گفت که این ملت بزرگ بیدی نیست که از باد سر و صدای مشتی خس و خاشاک بلرزد. اینها دارند رکورد میزنند: رکورد جنایت و تبهکاری را با تجاوز و تدفینهای پنهانی تجاوز شدگان به اوجی رساندند که جز اشغالگران تا کنون، هیچ جباریتی به آن نرسیده بود و حالی رکورد وقاحت را به همان اوجها فرامیبرند. شاید تنها رژیمی که قابل مقایسه در این زمینهها، با مافیای حکومتی ایران است، رژیم صدام حسین باشد. اما، آنچه در روز قدس در ایران رخ داد، بیش از هر چیز نشانه از عزم جزم یک ملت دارد برای رهائی از بختک سیاه این مافیای حکومتی.
جباریت حاکم زندانی شد؛ از این پس دقیقاً همانند یک حکومت اشغالگر تنها در پناه پادگانها خواهند توانست برقرار مانند. یعنی معادله تغییر کردهاست: تا کنون، نیروهای نظامی مردم را در حصر خود داشتند و از روز قدس به بعد این مردم هستند که نیروهای نظامی را در حصر گرفتهاند.
* *
2 – شعارهای مردم غلط نیستند.
در مورد شعارهای روز قدس انتقادهائی کردهاند. از جمله، کمیتۀ کارگری دفاع از آرای مردم که اخبار روز بیانیههایش را درج میکند و باید از زیرمجموعههای جریان مرتبط با این سایت باشد، از شعار «مرگ بر روسیه.» انتقاد کردهاست و نیز از شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران.»
نخست این که شعار «مرگ بر روسیه» در برابر شعار «مرگ بر آمریکا، اسرائیل، روسیه)ی چاوشها (وزرای شعار) سر داده میشود. و این مرگ بر روسیه پاسخ دندانشکنی به آن مرگ برهاست. پیش از این پیشنهاد دادم و تکرارش میکنم که به جای «مرگ بر روسیه یا چین» بگوئیم «ننگ بر روسیه و.....» و شعار مشمئزکنندۀ مرگ بر کشورها را ترک گوئیم و بگذاریم برای همان مافیای حکومتی. ما با ملت بزرگ و فرهنگآفرین روس همسایهایم و نیازی به ایجاد دشمنی میان دو ملت نداریم. این شعار را هم باید به معنای مرگ بر سران روسیه گرفت و نه ملت روسیه (به واروی شعار مرگ بر اسرائیل رژیم.)
و اما، شعار «نه غزه، نه لبنان...» از یک جنبه کاملاً درست است: این شعار خواهان پایان دادن به مداخلات جمهوری اسلامی در فلسطین و لبنان است؛ جمهوری اسلامی سالانه ملیاردها دلار از ثروت ملی ما را صرف ایجاد اغتشاش و کاشتن بذر بنیادگرائی کور مذهبی در این سرزمینها میکند. روشن است که مردم ایران خواهان ادامۀ سرکوبگریهای اسرائیل نیستند. اما، محکوم کردن یکجانبۀ این سرکوبگریها، در حالی که موشکهای اهدائی جمهوری اسلامی به حماس و حزبالله به مناطق مسکونی اسرائیل شلیک میشوند، نارواست؛ تنیده به اعتراض به اسرائیل، همواره باید ترورهای انتحاری نیز که ج – ا از آنها به نام عملیات استشهادی یاد میکند، محکوم شوند. در غیر این صورت، این رژیم مافیائی ما را وارد فاز یک جنگ صلیبی خواهد کرد. جز این که در کشتارها و تجاوزهای اخیر، گزارشهائی از دستیاری عربها داده شدهاست که اگر درست باشد بیشک از نیروهای تحت آموزش نظامی در پادگانهای ایران بودهاند. اما، این را نیز باید یادمان باشد که اگر این گزارشها نیز درست باشند هم به حساب مردم زجرکشیدۀ فلسطین و لنبان نباید گذاشتشان.
* *
3 – رفسنجانی مکار مثل همیشه یک راز است:
آیا این پیر مکار دارد نقشی بازی میکند؟ از یک سو تهدید کردهاست که اگر کروبی را دستگیر کنند، از همۀ مناصبش کناره خواهد گرفت. از سوی دیگر وقتی از نماز جمعۀ قدس کنارش میگذارند، به توجیهگری و ماستمالی کردن ماجرا میپردازد و میرود پشت سر احمد خاتمی نماز میخواند. هرچند از ایستادن کنار احمدینژاد به رغم اصرار همراه احمدی به نحو آشکاری خودداری کرد و حتی دست آن مرد را پس زد.
مردم ایران در تنها نماز جمعۀ پس از انتخابات که هاشمی امامت آن را بر عهده داشت، نشان دادند که آمادگی عفو او را دارند. این بزرگترین موقعیت برای هاشمی بود که سرنوشت خود را از رهبر جدا کند. او قبلا با اعلام این که رهبر در مقطع تصویب قانون ولایت فقیه به سختی با این اصل مخالف بودهاست، در واقع شکست این اصل را اعلام کرده بود و مخالفت ضمنی خود را نیز با آن.
نباید دیگر به او امیدی بست. با این همه من احتمال یک مانور را منتفی نمیدانم: این که او میکوشد جایگاه هرچند لطمه دیدۀ خود را در حاکمیت حفظ کند تا بتواند کماکان به دفاع از موسوی و کروبی و خاتمی ادامه دهد و جلوی دستگیری آنها و در عین حال، دستگیری فرزندانش را بگیرد؛ غیر از این میماند این احتمال که او امید به عبور از این بحران را هنوز از دست ندادهاست و میکوشد جمهوری اسلامی را حفظ کند؛ آیا به همین منظور است که از نوشتن متنی خبر میدهد که شماری از دلسوزان نظام دارند تهیهاش میکنند؟ باید دید. آیا آنچه در سر او میگذرد تنها کاستن از اختیارات رهبری و اندکی عقلانیتر کردن روندهاست؛ اگر این باشد که امکانپذیر نیست. دیگر خلع ید از خامنهای مسئلۀ پیشاروی ملت ایران نیست؛ مسئلۀ اصلی خلع ید از سپاه است از همۀ عرصههای سیاسی و اقتصادی و اجرائی و این یعنی انحلال سپاه پاسداران. موسوی و کروبی و خاتمی شاید این را دریافته باشند. پاسخ آنها به توکلی بسیار محکم و درخور اعتناست: در این نامه که به نام موج سبز آزادی منتشر شدهاست و پاسخ نامهایست که احمد توکلی به موسوی و خاتمی نوشته بود، از جمله آمدهاست: «... یک نهاد نظامی هم در امور قانونگذاری دخالت میکند، هم احکام قضایی صادر میکند و هم زمام امور اجرایی را به دست گرفته است.....» در این نامه، برای نخستین باراز سوی رهبران جنبش سبز (تا آنجا که من به یاد دارم) بر حقوق شهروندی تأکید شده و نیز بر استقلال حقوق شهروندی از پایبندی بر شرع؛ آنها نوشتهاند: «مگر در جمهوری اسلامی حقوق قانونی شهروندان را بر حسب تقیدشان به شرع و ارزشهای انقلابی میسنجند؟» و در ادامۀ همین بند از این نامه بر غیراسلامی بودن سرتاپای دستگاههای دولتی نیز تأکید شدهاست: «بفرمايید عدم تقید به شرع و عدول از ارزشهای انقلاب و اسلام که امروز سر تا پای دستگاههای دولتی را فراگرفته است، خطرناکتر است يا عدم تقید به شرع افراد و عدم تطابق ظاهرشان با ارزشهای انقلابی؟»
واقعیت هراسانگیز سیستمی که در ایران شکل گرفته است، دارد از پس پردههای وهم تحلیلها و تفسیرهای چپ و راست خود مینمایاند؛ انتخابات دورۀ دهم این پردهها را کنار زد: من نوشتم در دو مقاله که من در هیچ انتخاباتی که تحت نظارت شورای نگهبان انجام شود شرکت نخواهم کرد. اما، آنچه رخ داد بسیار شبیه به آرزوئی بود که من در سر داشتم. خیزش مردم تا دریابیم چه در برابر داریم. تا هیولائی که در ایران شکل گرفتهاست ناگزیر شود از کنامش برون خزد. تا نتواند بیش از این پشت لبخندهای رئیسجمهوری که به ناگزیر عامل اجرائی سیستم خواهد شد، خودش را پنهان کند و آرزو برآورده شد: ما در برابر یک سیستم شبهفئودالی قرار داریم. سرداران ریز و درشت سپاه فئودالهای نوع جدید هستند و نه سرمایهداران. به ویدوئی توجه کنید که برخورد یکی از این فئودالهای تازهبه دوران رسیده (عراقی) را با یک جانباز 40 در صدیی 28 سال خدمت کرده در سپاه پاسداران نشان میدهد، در حضور یک روحانی؛ این فیلم نمود بارزیست از آنچه در ایران دارد میگذرد: مردی که پسرش را کشتهاند، ضد انقلابی چون من و امثال من نبودهاست: 28 سال و چند ماه در سپاه پاسداران خدمت کردهاست و یک مفلوج چهلدرصدیست. او نمادی از بدنۀ تودهای سپاه پاسداران و یکی از آحاد مردم ایران است. آن آخوند که بر صندلی نشستهاست، نمادیست از روحانیت ملعبه شده در دست سپاه؛ نماد کوچک شدهای از خود سیدعلی خامنهای. سردار عراقی که گویا قاتل پسر آن مرد است، نمادیست از کل سلسلهمراتبی که بر سپاه فرمان میراند و کل ارکان نظامی، قضائی، قانونگذاری و اجرائی کشور را در دست دارد. به لُغزها و لنترانیهای او خطاب به پدر مقتول توجه کنید: برو هر کاری دلت میخواد بکن....... برو مجلس، من هم باهات میام........ برو هر غلطی که دلت میخواد بکن........ مرد نیستی! اگر مرد بودی رضایت میدادی.....و
و به ضجههای مرد: یعنی مجلس را هم در اختیار گرفتید.........آخر خدائی هم هست.......
من مردم که پیگیری کردم..... یعنی چه مرد نیستی...... اگر پسر خودت بود رضایت میدادی؟! تو مرد نیستی.......
و بعد، جهیدن سردار عراقی و کشیدهای که به مرد میزند. برای آنان که مناسبات فئودالی را میشناسند، به جا آوردن رفتار سردار عراقی چندان مشکل نیست. رفتار او همچون خانیست که به رعیت گستاخی که جرأت کرده و توی روی او ایستاده میتوپد.
اگر مرد بودی گذشت میکردی!
از چه؟
از خون پسر شهیدش.
او جرأت کرده و در قبال قتل پسرش به دست این سردار دیگر فئودال شده، کوتاه نیامده و توی روی او دارد میایستد. در حضور آن روحانی که لابد آن مرد، آن مظلوم برای احقاق حق به او رو کرده است، در حضور آن انبوه مردم. آن روحانی (نمایندۀ ولی فقیه شاید)، اما کلمهای بر زبان نمیآرد. منکوب است. او میداند که دیگر کارهای نیست. او یک عروسک خیمهشببازیست. سردار عراقی اما هم دلش از دادگاه و قوۀ قضائیه قرص است، هم از مجلس قانونگذاری کشور و هم از پایگاه نظامیاش که سپاه باشد و هم از دولت که در ید دستنشاندۀ سلسلهمراتب فرماندهی سپاه است.
انقلاب نوین ایران یک انقلاب ضدفئودالیست. باید این چگونگی را دریابیم وگرنه انقلاب در سرگردانی خواهد فسرد. باید به تنها امکان موجود یعنی ریزش بدنۀ وظیفۀ سپاه و ارتش امید بست و نه تنها ریزش که برداشتن سلاحهایشان و ایستادنشان رودرروی فئودالهای نوع جدید: کار بزرگی پیش رو داریم. در این مورد جداگانه و در مقالۀ مفصلی خواهم نوشت. پس از نقد مواضع کنگرۀ چهاردهم راهکارگر که دارم رویش کار میکنم و بعد از این دو مقاله، درخواستی را که پیشتر نوشتم به همراه پیشنهادی با..... نمیدانم با که. مخملباف حتما! اما شیرین عبادی.....؟ در این مورد بعد خواهم نوشت.
* *
4 – ادعای نوین رژیم برای سمبلکاری تجاوزها:
باید پوزش بخواهم از دخترم.......... در کامنتی نوشتم به چهرۀ او نمیخورد که همین تازگی چندین روز زیر شکنجه و تجاوز بودهباشد؛ آن گاه در تلویزیون صدای آمریکا، بخش کوچکی از گزارش او را دیدهبودم؛ امروز فرصت کردم همۀ گزارشش را با دقت بشنوم و ببینم. او قطعا یک تجاوز شده است. دست او ر میبوسم. امیدوارم این پوزش را هم این دختر قهرمان، هم خوانندگانی که آن کامنت را خواندهاند از من بپذیرند. مسئله این است که باید مواظب باشیم برگ نخوریم: رژیم قطعا سعی خواهد کرد با نمایشهائی سرگردانی ایجاد کند. مثلا کسی را بفرستند، به عنوان تجاوز شده یا شاهد تجاوز، گزارش دهد و بعد مشخص شود که طرف اصلا در ایران زندگی نمیکند و سالهاست به ایران نرفتهاست: مثل همان نمایشی که خواستند در مورد ترانه موسوی راه اندازند و کروبی رسوایشان کرد. عکس ترانه موسوی دیگری را به زنی پیر نشان میدهند و او نیز میگوید که بله این دختر من است و در کانادا زندگی میکند و آخرین بار یک سال و نیم پیش به ایران آمده است و.......
حالا هم محسنی اژهای اعلام کردهاست که اصلا دختری به نام ترانه موسوی وجود نداشتهاست. پس آن عکس مال کیست؟ روی این ماجرای ترانه موسوی و سعیده پورآقائی باید کار کرد. گفته شد ترانه موسوی نزدیک مسجد قبا یک آموزشگاه آرایشگری داشته است. پس حتما شاگردانی داشته بوده است؛ گیرم خانوادهاش را از دم کشته یا خفه کرده باشند؛ فامیل چه؟ دوستانش چه؟ این وظیفۀ همۀ ماست که تا ته این ماجرا پیش رویم. امیدوارم گردانندگان بیبیسی و صدای آمریکا به این مهم توجه کنند. باید برای اثبات هستی دختری که عکسش هزاران بار چاپ و درج شدهاست، همۀ رسانههای فارسیزبان بسیج شوند. در مورد سعیدۀ پورآقائی نفهمیدم کروبی چرا عقبنشینی کرد: گیرم سعیده اصلا دختر سر به راهی نبوده است، پدرش هم اصلا ضدانقلاب بوده و نه جانباز یا شهید. آیا اینها در این واقعیت تغییری میدهد که جنازۀ اسیدشو شدهای در سردخانهای در تهران وجود داشتهاست که مادرش تنها از روی خال ساق پایش توانسته او را شناسائی کند؟ چرا از تحویل جنازۀ او به بستگانش خودداری و نهانی دفنش کردهاند؟ چرا وقتی این ماجرا بیان شد، مسئولان آن سردخانه انکار نکردند....؟ چرا؟
* *
5 – اگر در حاکمیت باشید، زبان امثال کیومرث نویدی را نخواهید برید؟
یکی از نویسندگان که دارای گرایشان اعلام شدۀ راسیستیست و خواهان جدائی آذربایجان از ایران، در کامنتی، اعتراض کرد که حتی شخصیتهائی همانند ماندلا هم یادداشت روزانه نمینویسند و اگر بنویسند تنها درحیطههای خصوصی چاپ یا درج میشود، نه در یک رسانۀ همگانی. ایشان که خواهان سانسور همۀ نوشتههای کاربری به نام «کیومرث نویدی» هم شدهاند، انگار تفاوت میان یادداشتهای روزانۀ ژورنالیستی و خاطراتنویسی خصوصی را هم نمیدانند. توضیح دادم یک بار که این یادداشتهای روزانه (که چندان هم روزانه نیستند) جوری تفسیر خبر یا گزارش تحیلی از وقایع است و نه یادداشتهای خصوصی؛ به همین خاطر هم از گردانندگان سایت درخواست کردم که بدون عکس من و در ستون اخبار تحلیلی درجشان کنند.
این نویسنده از سه نوع سانسور نوشت: نخست خودسانسوری، آنگاه سانسور اعمال شده از سوی گردانندگان سایت. و آنگاه...... راستش ترسیدم بقیهاش را بخوانم: آیا سانسور نوع سوم شکستن قلم و نیز قلم پای نویسندگانی از قبیل کیومرث نویدی نبود؟ اگر شکستن قلم افاقه نکند چه؟ امر نخواهند کرد، اگر در حاکمیت باشند، که زبانش را ببرید؟ آخر برنامههای جدیدی کامپیوتری دیگر نیازی به تایپ کردن ندارند. نویسنده کلمات را شمرده بر زبان میآورد و کامپیوتر همانند یک منشی تندنویس مینویسد. محض اطلاع عرض شد که حاکمانی از این دست، یکباره هر دو فرمان را بدهند: شکستن قلمها و بریدن زبانها همزمان؛ باید با زمان پیش رفت: مگر نمیبینید جمهوری اسلامی چه استفادۀ نیکوئی از جرثقیلهای بیست تنی میکند؟
و آن شعار «..... جانم فدای ایران» در عین حال، تودهنی محکمی بود هم به راسیستها و شووینیستها و هم به آنانی که با تأکید فقط بر هویت تکپایهای به پراکندن بذر در میان ملیتهای ایرانی میپردازند. آن ملیونها نفری که در سرتاسر ایران جانشان را کف دستشان گرفتند و رفتند این شعار را دادند، همهشان فارس و فارستبار نبودند: ترک، کرد، لر، قشقائی، بلوچ، عرب، ترکمن، گیلک و.... هم میانشان قطعا بود. این را باید به آنانی نیز یادآوری کرد که از ترس تجزیۀ ایران خواهان مانائی جاویدان ولایت فقیه شدهاند.
* *
6 - و تا یادم نرفته این را نیز بگویم: ما با اصل اعدام مخالفیم و برای لغو مجازات اعدام مبارزه میکنیم: مجازات اعدام، جز در یک مورد به نظر من، به دو علت محکوم است: نخست این که غیر قابل بازگشت است و این خلاف تعریف نوین از انسان است که موجودی روانتنیست و قابل تغییر تا دم مرگ. و دیگر این که به نام همۀ جامعه انجام میشود و این یعنی نهادینه کردن قتل به مثابه راهحل؛ حکومتهای مدرن نمایندۀ کل جامعهاند و مجازات اعدام یعی آدمکشی به دست کل جامعه. این بسیار تفاوت دارد با قتلی که یک فرد یا یک گروه انجام میدهند. در عمل نیز ثابت شدهاست که مجازات اعدام تأثیر یا تأثیر چندانی در بازدارندگی از جرائم مشابه ندارد.
با همۀ اینها، مخالفت کلی ما با مبارزۀ اعدام، نباید مانع اعتراض و مبارزهمان با انواع اعدامهای وحشیانهای شود که به منظور زجرکش کردن صورت میگیرند: سالها پیش در جائی ترجمۀ مقالهای را خواندم که یک مأمور اعدام غربی نوشته بود. در آن مقاله او شرح دادهبود که اگر در اعدام با دار، طناب شل گره زده شود و گرۀ طناب بر شانۀ اعدامی نهاده و یک باره زیر پای او خالی شود (در اعدام صدام حسین، دقیقاً این کار را انجام دادند)، در یک آن، نخاع قطع خواهد گردد، اعدامی در اثر قطع نخاع، بدون احساس درد خواهد مرد. اما، اگر اعدامی تسانده شود (تساندن: با فتح اول، خفه کردن در اثر بستن راه تنفسی)، یعنی طناب سفت بسته شود یا به آرامی اعدامی را بالا بکشند، او زجر کش خواهد شد و جانکندنش چند دقیقه طول خواهد کشید که در اعدام یک زن در ایران، این زمان به حدود 15 دقیقه رسید. دلیل هم این که در مورد زنان بدبخت اعدامی، حلقۀ طناب را از روی چادر به گردن میاندازند و به همین دلیل، راه تنفس کاملا بسته نمیشود و در واقع زجرکش کردن در این موارد به جان به سر کردن میرسد. به هر رو، همۀ اعدامهائی که در ایران انجام میشوند از نوع دوم هستند و اعدامی را زجرکش میکنند. امیدوارم این نکته مورد توجه نهادهای حقوق بشری قرار گیرد.
و اما، آن یک مورد که گفتم من تردید دارم و حکم قطعی هم نمیکنم، مورد تجاوزگران زنجیرهکش است. ثابت شدهاست که این گونه قاتلان، در زندان هم اگر بتوانند همان جنایت را تکرار میکنند. غیر از این که در یک مورد، در هلند که قاتل زنجیرهکشی را پس از 15 سال زندان آزاد کردند، تجاوز و قتل زنجیرهای را از سر گرفت. در یک نشریۀ معتبر آلمانی ( در اطاق انتظار پزشکم گزارش را خواندم و یادم رفت نام و شمارۀ نشریه را بنویسم. ولی یا اشترن بود یا اشپیگل) در گزارشی در مورد «شر» (Böse) مورد یک تبهکار، بدون توضیح نوع تبهکاری او، شرح داده شده بود که برای من سخت تکاندهنده بود: در بیمارستان دانشگاه هیادلبرگ به تصادف متوجه زاندهای در مغز آن تبهکار میشوند و با یک عمل جراحی بسیار مشکل و پیچیده آن زائده را برمیدارند؛ از آن پس، آن آدم به کل بدل به آدم دیگری شدهاست.
ارجاع میدهم خوانندگان را به مقالۀ با ارزش «مغز و ذهن» از برتراند راسل که به فارسی هم ترجمه شدهاست. در آن مقاله، که دههها پیش از این نوشته شده، راسل، بر مبنای فیزیک کوانتومی، توضیح میدهد که مغز و ذهن از بنیاد یکی هستند و نه آنچنان که انگاشته میشود ظرف و مظروف.
..............................
چه یادداشتهای طولانیای شد این بار. میبخشید که پرسخنی کردم.
یک خواهش هم دارم: میخواهم یک سایت شخصی داشته باشم. یسرم سایت را طراحی کردهاست؛ اما با برنامههای فارسی آشنائی ندارد. نیاز به کمک دارم که بتوانم سایت را راهاندازی کنم. خواستم این است که شعرها و مقالههای خودم را آنجا آرشیو کنم و نیز کارهای برادرم نصرتالله را.
و نیز میخواهم یک برنامۀ پالتالکی هفتهای راهاندازی کنم. هفتهای یک شب. ترجیحاً پنج شنبهها. باز در این مورد نیز نیاز به کمک و راهنمائی دارم.
این سرویس را مجانی هم نمیخواهم. اما کسی را دور و برم نمیشناسم که بتوانند کمکم کنند. اگر از دست دوستان کمکی برمیآید به آدرس ایمیل زیر بنویسند:
لطفاً در ردیف موضوع بنویسید: سایت و اطاق یا روم. به لاتین یا فارسی. کلافه شدهام از شدت تجاوز ایمیلی. ماندهام که شرکتهای تجاری و فروشگاهها و موسسات اعتباری از کجا آدرس مرا یافتهاند؟ در این مورد هم نیاز به راهنمائی دارم من ببو. امیدوارم واردان بر ناواردان دریغ ندارند. به قولی دانائی هم زکات دارد و این زکات را باید به نادانان داد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید